می‌دانستم برادرند و فامیلی‌شان زارع است. علی‌محمد به آن دو اشاره کرد و گفت: مثل منور ۱۲۰ نوربالا می زنن. مطمئن باش فردا شهید می شن. با سکوتم حرفش را تائید کردم. علی‌محمد ادامه داد: بعد از زیارت عاشورا بریم بهشون التماس دعا بگیم و ازشون بخوایم دست ما رو هم بگیرن.

در این گزارش کاماپرس با کارایی و قیمت ریموت دربازکن نوربالا و تفاوت آن با ریموت معمولی آشنا می شوید.

به گزارش پیام ما، احمدعلی نوربالا که همزمان با دولت اول و دوم سید محمدخاتمی ریاست جمعیت هلال احمر را به عهده داشت به مدیران فعلی هلال احمر توصیه کرد: از آنجا که جمعیت، معین خدمات انسان دوستانه دولت

اویس زکی‌خانی همرزم شهید پیام رزاقی‌پور در گردان تخریب لشکر ۱۰ می‌گوید: پیام رزمنده با اخلاصی بود و نوربالا می‌زد، عکسی از او گرفتم و گفتم این آخرین عکسی است که از تو می‌گیرم.

آنچنان می‌رانی که گویی سوار بر هواپیمای جنگنده هستی. به هیچ احدالناسی راه نمی‌دهی، فلاشر و راهنما را تعطیل می‌کنی، یکسره نوربالا و بوق‌های ممتد می‌زنی که آقا برو کنار جاده و خیابان مال من است! ویراژ می‌دهی و لایی می‌کشی و با این کار خود طوفان وحشت و استرس در دل رانندگان دیگر ایجاد می‌کنی

«احمدعلی نوربالا» روانپزشک و مدرس دانشگاه می گوید تاکنون چند پیمایش درباره وضعیت سلامت روان شهروندان در کشور انجام داده است.

در این پنل، مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس گفت که دانش آموزان و دانشجویان به سه شکل با سلطه روبه‌رو هستند، او از بازار، آپاراتوس و برنامه به عنوان این سه شکل سلطه نام برد.

مفهوم شهروندی با واسطه، بر نفی یا مهار تضادهای طبقاتی هم تاکید دارد. هر دولتی که حریم خصوصی و صحنه عمومی جامعه را برای مشارکت‌ها از بین ببرد، با انبوهی از

بعد از دوره کرونا، قبح تقلب ریخته شد و بسیاری از جوانان و نوجوانان می توانند به راحتی در فضای مجازی بروند و بعضی از آنها، اعتیاد به فضای مجازی پیدا کرده اند. اینها مباحث مهمی است و ضرورت حضور تیم سلامت روان را در مراکز تحصیلی تائید می کند.

همسر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یکی از دوستان همسرم وقتی بازی کردن او با بچه‌هایمان را دید، از او خواست به جبهه نرود و بالای سر بچه‌هایش بماند. اما همسرم به او گفت: « چیزی فراتر از زن و بچه خوب از خدا خواسته‌ام!»

یکی از دوستان عباس مطیعی از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «برای تظاهرات رفته بودیم و شعارهای تندی می‌دادیم که نیروهای ضدشورش به ما حمله کردند. در حالی که فرار می‌کردیم، شعار می‌دادیم: «پشت به دشمن مکن ای مجاهد!»

عموی یکی از شهدای دفاع مقدس تعریف می‌کند: «برادرزاده‌ام از گرمسار به تهران آمده بود تا در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت کند. او می‌گفت: «یک «مرگ بر شاه» گفتن مقابل گاردی‌ها خیلی مزه دارد.»

یکی از دوستان سردار سلیمانی تعریف می‌کند: «قرار بود حاج قاسم در تایم شلوغی به استخر بیاید. تصمیم گرفتیم به بقیه کسانی که می‌خواهند از استخر استفاده کنند، بگوییم که استخر تعطیل است، اما حاجی وقتی فهمید واکنش عجیبی نشان داد.»

پدر یکی از شهدای دفاع مقدس تعریف می‌کند: «قبل از انقلاب با کلی ذوق و شوق برای رشید که بچه مدرسه‌ای بود یک ساعت مچی خریدم، اما او قبول نکرد، وقتی دلیلش را پرسیدم پاسخ جالبی داد.»

یکی از همکاران شهید طهرانی مقدم تعریف می‌کند: «شهید به خانواده و معیشت بچه‌ها اهمیت زیادی می‌داد؛ اما بعد از پایان یکی از پروژه‌های سنگین حرف جالبی زد.»

همسر شهید منوچهر مدق تعریف می‌کند: «دیگر طاقت دوری منوچهر را نداشتم و می‌خواستم برای زندگی به جنوب بروم؛ اما پدرم راضی نمی‌شد. سرانجام پسرم نظرش را عوض کرد».

یک آزاده دفاع مقدس می‌گوید: اسیر شده بودم و زخمی بودم. یکی از عراقی‌ها آمد و روی زخم من باند بست. خیلی دوست داشتم این محبتش را جبران کنم.

یکی از آزادگان دفاع مقدس می‌گوید: وقتی در اسارت بودم، مادرم از من خبر نداشت. او نذر کرده بود که بعد از آزادی به من گفت. منم پیش خودم گفت: حداقل گوسفندی، مرغی نذر می‌کردی؛ این چه نذری بود کردی؟!

همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده تعریف می‌کند: «بعضی وقت‌ها پیش می‌آمد که می‌خواستیم به کسی هدیه بدهیم و به اندازه ۱۵ـ۱۰ تومان بیشتر در خانه موجودی نداشتیم؛ نمی رفتیم. بعد که پول دستمان می‌آمد، می‌رفتیم و کادو هم می‌بردیم.»

فرزند شهید مدافع حرم «مسلم خیزاب» پدرش را قهرمان زندگی خود می‌داند و گاهی وقت‌ها برای پدرش در بهشت نامه می‌نویسد.

یکی از جانبازان جنگ تحمیلی تعریف می‌کند: «ویلچرم را عقب ماشین گذاشته بودم و خودم صندلی جلو نشسته بودم که راننده با یک موتورسوار دعوایش شد. موتورسوار سراغ من آمد و از من خواست پیاده شوم تا دعوا کنیم.»