جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
تحول کار
توماس فریدمن، ستوننویس روزنامه نیویورک تایمز، یکی از تازهترین یادداشتهای خود را چنین آغاز میکند: «گاه و بیگاه از من میپرسند: «بهجز کشور خودت به چه کشور دیگری علاقهداری؟» همیشه یک جواب داشتهام: تایوان.» فریدمن در توضیح علاقهاش به این نکته اشاره میکند که تایوان، بهرغم نداشتن منابع گرانبهای مادی ــ مثل نفت یا طلا ــ توانسته است در منابعی دیگر سرمایهگذاری کند، یا به قول خود او توانسته است «فرهنگ تقویت مهارتها را توسعه دهد»؛ در یک کلام، تایوان به جای تکیه بر منابع مادی، بر منابع «غیرمادی» اتکا کرده است. توماس فریدمن نکات جالبی را مشاهده کرده و شاید مهمترین آن، رقابت بین تولید متکی بر دانش (مثل تایوان، ژاپن، کره جنوبی، فنلاند و...) با رقابت بین تولید متکی بر منابع مادی (مثل عربستان، قطر،...) باشد؛ رقابتی که دیگر همه میدانند با پیروزی تولید متکی بر دانش، یعنی تولید «غیرمادی» همراه بوده است. با این حال، فریدمن در عین تیزهوشی، نوآوری خاصی به خرج نداده است. بحث تولید غیرمادی، از اواسط دهه ۷۰ و با پدیده تاریخی بهاصطلاح «تغییر بزرگ» در کارخانهها شروع شد.
تغییر بزرگ، تغییر در ساختار کارخانهها، یعنی تغییر از تولید با اتکا به نیروی کار یدی به تغییر با اتکا به ماشینآلات اتوماتیک بود که به موجب آن موجی از بیکاری سرتاسر غرب را فراگرفت. مهمترین نماد این تحول تاریخی دهه ۷۰ کارخانه فیات ایتالیا است؛ زیرا تغییرات بزرگ در آن درست پس از شورشهای دامنهدار کارگران از اواسط دهه ۶۰ تا آن زمان عملی شد. اخراج تعداد بسیار زیادی از کارگران فیات (و دیگر کارخانههای مشابه)، عملا با محو پرولتاریای صنعتی بهعنوان یک نیروی قدرتمند در معادلات اقتصادی و سیاسی از کشورهای غربی مترادف بود و آشکار بودن این معادله در ایتالیا سبب شد که نظریهپردازان ایتالیایی ــ همچون آنتونیو نگری، پائولو ویرنو یا موریتزیو لاتزاراتو ــ زودتر از دیگران به تاثیرات عظیم کار غیرمادی پی ببرند. این بحث با پیشرفتهای صورتگرفته در تکنولوژی، بهخصوص تکنولوژیهای ارتباطاتی و کامپیوتری، پیچیدگیها و نفوذ بیشتری یافت و با بدلشدن مدیریت کسب و کار و رشته MBA به یکی از استراتژیکترین رشتههای صنعت نوین، توانست برای بسیاری از ادعاهای پیشین ــ کهگاه از فرط غرابت شان نوعی پیشگویی به خود گرفته بودند ــ گواهی محکم باشد.
با این حال، تولید غیرمادی پیش از آنکه بر منابع غیرمادی متکی باشد، بر نوع جدیدی از کار استوار است، کار غیرمادی. به عبارت دیگر، تغییر ماهیت تولید در این چند دهه، همزمان بوده است با تغییر ماهیت کار بهطور خاص و نیز تغییر ماهیت ارزشآفرینی. طبعا کار و تولید غیرمادی، متضمن منابع غیرمادی هستند و در کنار آن، محصولات غیرمادی را نیز ایجاب میکنند. اجازه دهید اندکی عمیقتر در این بحث پیش رویم و تغییرات در نظریه و واقعیت را بر حسب تغییر ماهیت کار ردگیری کنیم.
● تغییرات در نظریه
باید همین ابتدا روشن کنیم که کار غیرمادی مفهوم چندان جدیدی نیست، بل صرفا هرگز شأن و گستردگی کاربردی وسیع امروزش را نداشته است. تاریخ این مفهوم در نظریه، تا خود افلاطون نیز عقب میرود و شاید بتوان رد آن را در بسیاری از نظریهپردازان قرن هجدهم و نوزدهم دید، بهخصوص آن دست نظریهپردازانی که درباره زیباییشناسی و هنر مینوشتند. در یونان باستان، مفهوم «تخنه»، ریشه کلمه امروزی تکنولوژی، به انواع کارهایی گفته میشد که به تولید و آفرینش چیزی میانجامیدند. این کارها میتوانستند نجاری، کشتیسازی، نقاشی، مجسمهسازی، معماری و... باشند. با این حال، تمایزی بنیادین وجود داشت میان کارهایی که با نیروی دست انجام میگرفت با آنهایی که از نیروی ذهن بهره میبردند. این تمایز به بهترین شکل در جمله معروف افلاطون در رد امکان کار هنری یا ذهنی برای بردگان مطرح میشود: «بردگان وقت ندارند دو کار را همزمان انجام دهند.» آن طور که از جمله افلاطون برمیآید، دو نوع کار وجود دارد: یکی کاری که بردگان باید انجام دهند (کار یدی ناب، کاری به دور از خلاقیت و آفرینش؛ در نظر داشته باشید که صنعتگران و پیشهورانی همچون معماران، نجاران، کشتیسازان و... اربابان یونانیاند و نه برده؛ بردهها در خانهها، مزارع، ساختن ساختمانها و... به کار گرفته میشدند) و دومی، کاری که آنها وقت انجام دادنش را ندارند؛ کاری که فراغت بال میخواهد: کار ذهنی یا کار خلاق و آفرینشگر.
این تمایز میان دو کار یدی و ذهنی، یا کار ساده و کار خلاقه با پیشرفت تاریخ هرچه اکیدتر و صلبتر میشد. تخنه که زمانی به همه انواع کارهای فنی و ذهنی اشاره داشت، کمکم در روند تاریخی خود به تکنیک و تکنولوژی بدل شد و وظیفه نامیدن کارهای فنی به طور خاص را برعهده گرفت و هنر نامی شد برای انواع دیگر کارها؛ کارهایی که پس از ظهور فناوریهای تولید کارگاهی ــ تولید انبوه غیرصنعتی ــ و به خصوص پس از انقلاب صنعتی و تولید انبوه صنعتی، تنها کارهایی قلمداد میشدند که شایستگی صفت «خلاقه» را دارند. بنابراین تمایزی برقرار شد بین کارهای یدی و روزمره با کارهای خلاقه و نمایشی (انواع هنرها و ادبیات، کارهای پژوهشی و...). کارهای یدی و روزمره کارهایی بودند که با قوای مادی انسان و منابع مادی او سر و کار داشتند و عموما توسط کارگران صنعتی و در کارخانهها ــ یا دهقانها در مزارع ــ انجام میشدند و کارهای خلاقه کارهایی بودند که با استفاده از منابع غیرمادی و قوای غیرمادی انسان همچون زبان، عاطفه، احساس، تاثر، ارتباط و... صورت میپذیرفتند و اغلب آن را به هنرمندان و نویسندگان نسبت میدادند. تضاد میان این دو نوع کار کاملا اکید و مشخص بود. اینجا است که پای نظریهپردازان و فیلسوفان قرن هجدهم، نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم به میان میآید. در این قرنها شاهد اشاره مکرر فیلسوفان به هنر و ادبیات در مقام عنصری مخالفخوان با نظم موجود هستیم، عنصری که مبارزهاش با ملال موقعیتهای روزمره و کار عادی میتواند همیشه به امکانات جدیدی در آینده بینجامد. برای آنها تولید روزمره و یدی، و به تبع آن کار روزمره و یدی نشانه بازتولید نظم موجودی بود که بسیاری از بخشهای آن را نمیپسندیدند و کار خلاقه را کنشی اعتراضی و حتی گاه انقلابی میدانستند که میتوانست از حدود برساخته نظم جامعه بگذرد و به سوی جامعهای بهتر پیش رود. خود هنرمندان، از دوران رمانتیسیسم به بعد، در چنین نظرگاهی شریک بودند. اوج این رویکرد را میتوان در میان دادائیستها دید.
مارسل دوشان با قرار دادن یک چرخ دوچرخه معکوس روی یک چهارپایه، یا با امضا کردن یک سنگتوالت و پیکابیا با کشیدن چندین و چند ماشین هرزگرد که هیچ کاری انجام نمیدادند، عملا به ستایش از بیکاری ــ یا به تعبیر دقیقتر آنتونیو نگری، «ناـکار [non-work]» پرداختند و با هر نوع ایده پیشرفت که از خلال کار به وقوع بپیوندد، مخالفت کردند. تریستان تزارا، کسی که تصادفا فرهنگ لغت را باز کرد و نام جنبش هنری خود و دوستانش؛ یعنی «دادا» [به معنای اسب اسباببازی چوبی] را بهاین طریق انتخاب کرد، سال ۱۹۱۶ و در تبیین جنبش دادائیسم و هنر عجیب و غریب آنها گفته بود: «بورژواها، کسانی که جنگ جهانی اول را به راه انداختند، حق ندارند از هنر لذت ببرند.» اما این به اصطلاح «بورژواها» هدایتکنندگان چیز دیگری نیز بودند؛ مدیریت کار یدی و صنعتی.
این تضاد بین کار یدی و کار خلاقه در ادبیات اقتصادی نیز مورد تایید قرار میگرفت. برای مثال، کارل مارکس در همان فصل نخست سرمایه وقتی روش سنجش ارزش کار را تعداد ساعات کاری اجتماعا لازم در نظر میگیرد، توضیح میدهد که تحلیلهای او همگی برای سادگی، «کار ساده» را پیشفرض گرفتهاند و «کار پیچیده» را میتوان مضربی از کار ساده در نظر گرفت. کار ساده مارکس، کار کارگران صنعتی کارخانهها بود و کار پیچیده، دست آخر، به کارهای فکری و ذهنی و مدیریتی میرسید. اما اگر این اشاره کوتاه چندان به تضاد اشارهای ندارد، در فصل هفتم عملا از کارهایی در شاخههای دیگر از صنعت سخن میگوید که به «سرمایه ثابت» نیازی ندارند (در ادامه بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت) و در گروندریسه نیز مارکس عملا از کارهایی سخن میگوید که بر دانش مبتنی هستند و با پیشرفتهای تکنولوژیک گره خوردهاند؛ به خصوص در فصل «درباب ماشینها». پائولو ویرنو، نظریهپرداز ایتالیایی، در توضیح این بخش از گروندریسه میگوید:
«در «قطعهای در باب ماشینها» از گروندریسه، مارکس از فرضیهای حمایت میکند که چندان مارکسیستی نیست: دانش انتزاعی ــ که بیشتر همان دانش علمی است اما به آن ختم نمیشود ــ در جهت بدلشدن به نیروی مولد اساسی پیش میرود و کار تفکیکشده و تکرار شونده را به نوعی پسماند تنزل میدهد. میدانیم مارکس به تصویر نسبتا روشنگری رجوع میکند تا پیچیدگی دانشی را نشان دهد که نقطه مرکزی تولید اجتماعی را میسازد و همزمان محدودههای حیاتی آن را نیز از پیش تهیه میکند: خرد عمومی. برتری و مزیت جانبدارانه دانش از زمان کار [در مقام مقیاس] نوعی «بنیان بدبخت و بیچیز» میسازد و بنابراین به اصطلاح «قانون ارزش» (که طبق آن ارزش یک محصول توسط مقدار زمان کار نهفته در آن محصول تعیین میشود) که مارکس سنگ بنای مناسبات اجتماعی مدرن را در نظر میگیرد، توسط خود توسعه کاپیتالیستی درهم شکسته شده و لغو میشود.»
بر اساس نقل قول ویرنو، به نظر میرسد که مارکس به کار غیرمادی توجه نشان داده است. برای درک بهتر نکته، اجازه دهید اندکی به عقب بازگردیم. روششناسی مارکس چه در سرمایه و چه در اثر قبلیاش گروندریسه بر مبنای تحولات مادی جهان غرب، بهطور خاص انقلاب صنعتی و بنابراین شیوه تولید صنعتی کاپیتالیستی بود. مارکس توانست با مرکز قرار دادن کارخانه و کارگران صنعتی (پرولتاریا) نظریه اقتصادی و سیاسی خود را بنیان گذارد. بهزبان دقیقتر، در آن زمان با اینکه تعداد کارگران صنعتی نسبت به کارگران سنتی (مثلا کفاش یا خیاط) و نیز دهقانان کمتر بود، اما کار صنعتی و شیوه تولید صنعتی در حال «هژمونیکشدن» [یعنی تفوق بر دیگر انواع کار ــ همچون کار دهقانی غیرصنعتی، یا کار پیشهورانه فردی ــ در سرتاسر فضای تولید، بهعنوان کار اصلی] بود؛ یعنی بهتدریج به کار و شیوه تولید غالب بدل میشد.
آنچه مارکس را به انتخاب کارگران صنعتی یا پرولتاریا در مقام سوژه تاریخ واداشت، امکان ارتباط و سازماندهی بود. این فرض را میتوان به اینشکل تدقیق کرد، کارخانه محل تولید کالاها و عمل به کار هژمونیک، یعنی کار صنعتی بود. کارگران در این مرکز تولید حول ماشینآلات جمع میشدند. آنها سلسلهمراتب داشتند؛ کارگران ساده، کارگران متخصص و سرکارگرها. تجمع حول ماشینآلات و وجود سرکارگرها و اتحادیهها و گروههای کارگری متشکل از متخصصان و سرکارگران، امکان ویژهای برای برقراری ارتباط میان کارگران و سازماندهی آنان برای اهدافی مشخص بهخصوص مبارزه بر سر محیط، ساعات کاری و مزد را فراهم میکرد. آنچه از همین توضیح کوتاه بر میآید، اهمیت و برجستگی مفاهیم کار هژمونیک، شیوه تولید هژمونیک، ارتباط و سازماندهی در روششناسی مارکس است. بر اساس همین روششناسی است که نگری و دیگر نظریهپردازان همفکر ایتالیایی وی همچون موریتزیو لاتزاراتو و پائولو ویرنو با پیشکشیدن مفهوم کار غیرمادی، تئوری مارکس را بهروز کردهاند.
اما پیش از آنکه به خود تئوری کار غیرمادی بپردازیم، باید ابتدا مفهوم «انقیاد واقعی» را توضیح دهیم. به باور نگری، کاپیتالیسم متاخر از دهه ۷۰ به تدریج به فاز جدیدی وارد شده است. در این دهه با اتوماتیزه کردن گسترده کارخانهها و از بین رفتن پرولتاریای صنعتی در معنای کلاسیک و نیز با توجه به مبارزات دهه ۶۰ و بهخصوص ۱۹۶۸، شکست آنها و واکنش سرمایه نسبت به آنها، سرمایه دیگر همهچیز را تحت شمول خود در آورده است. عنصر سرشتنمای دوره مبارزاتی ۶۸، گسترش یافتن اشکال مقاومت به سرتاسر جامعه بود، همزمان با آنچه مارکس استقرار «انقیاد واقعی» در سرتاسر فضای عمومی میدانست و ماریو ترونتی، یکی دیگر از اندیشمندان ایتالیایی، از آن با اصطلاح «بدل به کارخانه شدن جامعه» یاد میکرد و این یعنی دانشجویان، زنان، کارمندان، بیکاران و غیره، همراه با کارگران، همزمان در شبکههای تولید ارزش و مبارزه وارد شدند و شکل سازماندهی و ارتباط آنها با یکدیگر از حالت عمودی و سلسلهمراتبی خارج و به فرم افقی و غیرتخصصی درآمد. همزمان با این فرآیند، بهخصوص از دهه ۹۰ به بعد و گسترش انواع رسانهها، اینترنت، شبکههای اجتماعی و پیشرفت خیرهکننده تکنولوژیهای ارتباطات، شکل قدیمی تولید کاپیتالیستی که تولید صنعتی بود، هژمونی خود را به شیوه جدیدی از تولید داد: تولید غیرمادی و به همین ترتیب، کار صنعتی نیز جای خود را به کار هژمونیک دیگری با عنوان کار غیرمادی داد. اکنون با پیگرفتن این تغییرات در نظریه، میتوان کار غیرمادی را با استفاده از مقاله موریتزیو لاتزاراتو تعریف کرد:
«کار غیرمادی یعنی کاری که محتوای اطلاعاتی و فرهنگی کالا را تولید میکند. مفهوم کار غیرمادی به دو جنبه متمایز از کار اشاره دارد. از یکسو، تا جایی که به «محتوای اطلاعاتی» کالا مربوط میشود، کار غیرمادی مستقیما به تغییراتی در پروسههای کار کارگران اشاره میکند که در کمپانیهای بزرگ متعلق به بخشهای صنعتی و سومین رخ میدهند، یعنی جایی که مهارتهای درگیر در کار بیواسطه بهطور فزایندهای بدل به مهارتهای دادهپردازی و نظارت کامپیوتری (و همچنین ارتباطات افقی و عمودی) میشوند. از سوی دیگر، وقتی آن فعالیتی را مدنظر داریم که «محتوای فرهنگی» کالا را تولید میکند، کار غیرمادی سلسلهای از فعالیتها را دربر میگیرد که عموما به عنوان «کار» شناخته نمیشوند؛ به بیان دیگر، آن دسته از فعالیتها که مشغول تعریف و تثبیت استانداردهای فرهنگی و هنری، مُدها، سلیقهها، هنجارهای مصرفکننده و در سطحی استراتژیکتر، مشغول تعریف و تثبیت افکار عمومی هستند.
بر اساس همین تعریف از کار غیرمادی، کاری که عموما آن را کار نمیدانیم، نظریهپردازان برای تحول کار نظریهپردازی کردهاند. بسیاری از نظریهپردازان، کار در دوران کنونی را کار زنانه نامیدهاند و حتی ردپاهای آن را نه فقط در کشورهای صنعتی و پیشرفته که در کشورهای توسعهنیافته یا در حال توسعه هم پی گرفتهاند (برای مثال، ژین و جان کامروف، پژوهشهای زیادی را در آفریقای جنوبی انجام دادهاند و حتی کار تحولیافته در این مناطق را با اسطورههایی همچون اسطوره زومبی بررسی کردهاند). شاید یکی از منسجمترین این نظریهپردازیها را آنتونیو نگری و مایکل هارت در کتاب جمهور انجام دادهاند. آنها سه تحول بنیادی در کار را به ترتیب زیر نامگذاری و توضیح دادهاند:
۱. هژمونی تولید غیرمادی در پروسههای قیمتگذاری: یعنی تولید تصاویر، اطلاعات، دانش، تاثیرات، کدها و مناسبات اجتماعی.
۲. زنانهسازی کار:
▪ به لحاظ کمی: افزایش زنان در بازار کار مزدی طی ۲ تا ۳ دهه اخیر در همهجای دنیا به لحاظ کیفی: «انعطافپذیری» زمان کار برای هر دو جنس و نیز تغییرات روز کاری. به عبارت دیگر، ۸ ساعت کار، ۸ ساعت استراحت و ۸ ساعت خواب در کشورهای ثروتمند اروپایی فسخ شد و کار پارهوقت، چندشغلیبودن، ساعات کار غیرمنظم و پراکنده، و غیره باب شدند.
▪ به لحاظ کاری: وظایف تاثری، عاطفهای و ارتباطی در کار در همه بخشها مرکزی میشوند و تمایز بین کار تولیدی و بازتولیدی از بین میرود، چون تولید کاپیتالیستی دیگر تولید کالاها را اصل قرار نداده بلکه روابط اجتماعی و فرمهای زندگی را در کنار کالاها تولید میکند.
۳. تولید و کار جدید حاصل الگوهای جدید مهاجرت و فرآیندهای اختلاط اجتماعی و نژادی است. به عبارت دیگر، مهاجرت نیروی کار بهطور فزاینده از کشورهای مختلف به نقاط مختلف دنیا و پیدایش شرکتهای چندملیتی که نیروی کار از کشورهای مختلف را در جاهای مختلف برای شرکتهای مادر کنترل میکنند، اساسا شیوههای تولید سنتی و درونمرزی را دگرگون ساخته است. بنابراین با این تغییر در کار و تولید، اساسا تمایز بین کار خلاقه و آفرینشگر که به تاثرها و عواطف وابسته بود (و هنر مثال اصلی آن است) با کار یدی که سنتا به حیطه تولید کالا وابسته بود از بین میرود. همانطور که در تقسیمبندی بالا میبینیم، اکنون تاثرها و عواطف و احساسات، و نیز قوای غیرمادی نظیر قابلیت ارتباط به مرکز کار تبدیل شدهاند.
● تغییرات در واقعیت
شاید مهمترین تغییر در واقعیت، تغییر در شکل عمومی تولید باشد؛ گذاری که نظریهپردازان آن را گذار از تولید «فوردیسم» به تولید «پستفوردیسم» نامگذاری کردهاند. اقتصاد فوردیستی، لفظی که آنتونیو گرامشی آن را در زندان و حین نوشتن دفترهای زندان ابداع کرد، نام خود را از فورد گرفته است. فورد را همه میشناسند: همان کارخانهدار معروف آمریکایی که صنایع ماشین فورد را به راه انداخت. فوردیسم نام شیوه تولیدی در اقتصاد و تقریبا متناظر با دوره کینزی اقتصاد، یعنی تئوریپردازیهای کینز مبنی بر دخالت دولت در اقتصاد است. نظریهپردازان نظریه کار معتقدند که بحرانهای دامنهدار در اقتصاد و وضع معیشتی بد کارگران در آمریکای آن دوره، فورد را هم برای افزایش بهرهوری و هم برای جلوگیری از شورش کارگران به اتخاذ سیاستی نوین در شرایط کار واداشت. (کافی است تا رمانهای رئالیستهای دوره رکود را بخوانید تا وضع اسفناک اقتصادی را بهخصوص در میان کارگران ببینید؛ رمانهایی مثل تراژدی آمریکایی (تئودور آیزر)، ینگه دنیا (دوس پاسوس) و.... ترسیم فاجعه زندگی آمریکایی به دست همین رماننویسها بود که حتی رییسجمهور آمریکا، روزولت را هم برآشفت و وی آنها را به همزدن بیشتر لجن و سیاهنمایی متهم کرد.) در این شرایط فورد شرایط کاری را به لحاظ امنیتی و زمانی بهبود بخشید و مزدها را بالا برد، بهطوری که فهرست انتظار کارگران خواهان کار در کارخانه فورد کماکان شگفتآور است.
همین توصیف میتواند ویژگیهای اساسی فوردیسم را برجسته سازد که بعدتر با ابتکار گرامشی و دیگران از توصیف نوآوری در کارخانههای اتومبیلسازی به توصیف سیستم دولت رفاه گسترش یافت: (۱) تولید انبوه صنعتی، (۲) مزد بالای کارگران و (۳) تولید کالاها به قیمتی که کارگران هم توانایی خرید آنها را داشته باشند. اما برای فهمیدن اقتصاد فوردیستی شاید این جملات پائولو ویرنو بسیار کارساز باشند: «مبارزات کارگران غیرمتخصص آمریکایی را در دهه ۱۹۱۰ به یاد آوریم، مبارزاتی که به تحولات هنری فورد و فردریک تیلور ختم شد، نقطه عطفی که مشخصا بر تفکیک سیستماتیک مهارت از کار متمرکز بود.» او در ادامه میافزاید «کسانی که خود را تماما با پارادایم فوردیستی وفق داده بودند، معتقد بودند که تنها یک شغل «مطمئن» در کارخانهها ــ که کالاهای مصرفی بادوام تولید میکندــ «مرکزی» و «مولد» است». همین چند جمله به حد کافی دیگر خصوصیات اقتصاد فوردیستی را بر ما آشکار میسازند. تفکیک سیستماتیک مهارت از کار، یعنی سلسلهمراتب کارگران عامی، متخصص و سرکارگر، به سلسلهمراتب تودهایتری از کارگران ماهر در زمینههای مختلف بهعلاوه سرکارگران دستوربگیر از روسا تبدیل شد. این روش تولید، مبتنی بر تولید کالاها و متمرکز بود. کالاهای دارای جسمانیت مادی ارجحیت داشتند و تولید کالا بر هر نوعی از خدمات برتری داشت. توصیفاتی که فوکو از کارخانههای قرن بیستمی در مراقبت و تنبیه ارائه میدهد، ناظر به همین شیوه تولید و کارخانهها است: کارخانههایی با ردیفهای بزرگ از میزهای کارگران ماهر که ناظری مرتبا به آنها سر میزند. از سوی دیگر، فضاهای انضباطی بهعنوان تاکتیکهای استراتژیهای کلان قدرت (فضاهای حبس، کارخانه، تیمارستان، بیمارستان، سربازخانه، مدرسه و غیره) ناظر به همین شیوه تولید و همدوران با آن است. اما با بحران دهههای ۷۰ غرب شیوه تولید فوردیستی جای خود را به شیوه تولید پسافوردیستی داد.
اقتصاد پسافوردیستی با تحولات عمیق در کارخانهها تعریف میشود. در دهه ۷۰ واقعه موسوم به «اتوماسیون بزرگ» در کارخانههای اروپایی رخ داد. بسیاری از کارخانههای مهم این دوران (مثل فیات در ایتالیا) بسیاری از کارگران خود را اخراج کردند و ماشینهای عظیم صنعتی و اتوماسیون را جایگزین آنها کردند. بهعلاوه، همانطور که نگری و هارت در کتابهای امپراتوری، مالتیتود و جمهور توضیح میدهند (همانطور که بالا در مورد استحاله کار هم آوردیم) کار غیرمادی هژمونیک شد و عناصر انضباطی پیشین همچون تفکیک مهارت و تخصصگرایی اکید جای خود را به انعطافپذیری و نوآوری و سیالیت دادند. تولید دانش و انعطافپذیری و اتوماسیون مهمترین مشخصههای پستفوردیسم هستند. از سوی دیگر، اگر فوردیسم متناظر با جامعه انضباطی در فوکو است، پستفوردیسم متناظر با جامعه کنترلی توصیفشده توسط اوست. دیگر آن مکانهای حبس سابق با مرزهای جدا و اکید وجود ندارند، بلکه روشها و فنون کنترل پیچیدهتر و گستردهتر شدهاند و ساحتهای خردهقدرت هر چه بیشتر و بیشتر به انتشار سازوکارهای قدرت کمک میکنند. در پسافوردیسم مهمترین ابزار تولید ارزش افزوده، بنا به مشخصههای تاثری و عاطفی، همان ارتباط است؛ به عبارت دیگر زبان خود ابزار تولید میشود.
اجازه دهید بحث را بیش از این انضمامی کنیم. کار غیرمادی را میتوان به بهترین شکل در این لطیفه دانشجویان ام. بی.ای دانشگاه صنعتی شریف فهمید:
«ما حرف مفت زیاد میزنیم، اما مفت حرف نمیزنیم.» ام. بی.ای یکی از مهمترین رشتههای دانشگاهی نوظهور است و اهمیت فارغالتحصیلان ام. بی.ای در حوزه صنعت، به خصوص صنعت مالی، غیرقابل انکار. اما در عین حال، ام. بی.ای سرشتنمای کار تحولیافته جدید است. همانطور که گفتیم، کار غیرمادی با قوای غیرمادی و چیزهایی از جمله زبان، عاطفه، ذهن، احساسات، ارتباط و... کار میکند. فارغالتحصیلانام. بی. ای بیش از هر چیز با همین قوا کار دارند. باید بتوانند به خوبی مشاوره دهند و برای این کار نیاز به مهارتهای ارتباطی و... دارند. باید بتوانند به خوبی بازاریابی کنند، در شبکهسازی بهدردبخور باشند، مدیریت پروژه را بلد باشند و.... درست به همین خاطر است که دانشجویان این رشته تشخیص میدهند بیشترین و عمدهترین کاری که انجام میدهند، چیزی نیست، مگر «حرفزدن.»
گرایشهای سرشتنمای کار غیرمادی را به طور خاص میتوان در عرصه بازاریابی نیز مشاهده کرد. مایکمیکالوویچ، یک متخصص بازاریابی، در مقالهای با عنوان «زبان بدن» که ترجمه آن در روزنامه «دنیای اقتصاد» به چاپ رسیده است، متن خود را با این سوالها آغاز میکند: «آیا میدانید زبان بدن در اقتصاد نوین چه معنایی دارد؟ آیا میدانید زبان بدن یکی از مهمترین ارکان بازاریابی امروز است؟» این پرسشها پیش از هر چیز به نقش تاثیرها و عواطف، از رهگذر زبان بدن، اشاره دارد. میکالوویچ در این مقاله هفت نکته برای تاثیرگذاری از خلال زبان بدن ارائه داده است که همه آنها گواهیاند بر سرشت غیرمادی کار و مولدبودن خصیصههای غیرمادی.
اما کار غیرمادی علاوه بر استفاده کردن از قوای غیرمادی، مشخصههایی نیز در شیوه اجرا دارد. کار غیرمادی کاری انعطافپذیر است. به عبارت دیگر، کارگران غیرمادی همچون کارگران «عصر جدید» چارلی چاپلین، لازم نیست تا ابد یک کار مشخص را تکرار کنند یا در مورد کار با یک ماشین خاص تخصص به دست آورند. کارگران غیرمادی باید بتوانند مهارتهای متعدد داشته باشند، باید بتوانند در پروژههای مختلف یک شرکت وظایف متفاوتی بر عهده بگیرند و از همه مهمتر، همیشه به فکر «نوآوری» در کار خود باشند؛ چرا که اگر در گذشته پیشرفت دستگاهها و ماشینآلات صنعتی مهمترین محرکه پیشرفت تولید بود، اکنون پیشرفت در تولید دانش و بهخصوص نوآوری این نقش را بر عهده دارند. به علاوه، کارگران غیرمادی ساعات کاری مشخصی ندارند. آنها لازم نیست همچون گذشته طبق یک برنامه سفت و سخت از ۷ صبح تا ۵ بعدازظهر سر کار خود حاضر شوند، بل میتوانند ساعات کاری شناور داشته باشند، این شناوربودن ساعات کاری برای آزاد بودن ذهن آنها، مولدترشدن قوای غیرمادیشان، و بنابراین بالارفتن بهرهوریشان ضروری است. با این حال، همیشه شناورشدن ساعات کاری روزانه به معنای کمشدن آنها نیست. برعکس، یکی از دغدغههای روسای شرکتهای بزرگی مثل گوگل، اپل و... این است که کارکنانشان پس از ترک محل کار تا قبل از خواب ــ حتی حین صرف شام، یا در مسافرت ــ ایمیلهای کاری جواب میدهند یا با گوشیهای هوشمند خود ارتباطات کاری را ادامه میدهند. آنها نگران خستگی ذهنی این کارمندان و کاهش بهرهوری هستند. به علاوه، در ادامه همین انعطافپذیری، بسیاری از متخصصان مدیریت پروژه به مدیران کسب و کارهای کوچک توصیه میکنند، تا چندان نگران ساختمان محل کار نباشند و به آنها توصیه میکنند برای صرفهجویی در هزینههای سرمایه ثابت، به دورکاری بپردازند. اکنون دورکاری بسیار آسان شده است. اینترنت همه جا هست و بهعلاوه، میتوان با ساختن یک شبکه داخلی کارکنان خود را از چهارنقطه جهان به یکدیگر مرتبط کرد.
علاوه بر اینها، پس از بحران ۲۰۰۸ انبوهی از مقالات با محوریت تاثیرگذاری بحران بر قوای غیرمادی منتشر شد. این مقالات همگی استدلال میکردند که بحران و بهطور خاص بیکاری فزاینده به افسردگی و روانرنجوریهای دیگرگون دیگر ــ همچون اضطراب ــ انجامیده است و این پدیده پیامدهای جدی و مخربی در بهرهوری کار به وجود میآورد. این پیوند میان قوای ذهنیـروانی با اقتصاد، به شیوههای دیگری نیز مورد بررسی قرار گرفته است. برای مثال، ویلیامدیویس در مقالهای با عنوان «اقتصاد سیاسی ناشادمانی» ــ که ترجمه آن در روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رسیده است، از ارتباط بین افسردگی، ناشادمانی و بهرهوری و سیاستهای دولت بریتانیا در حیطه خدمات درمانی در این مورد سخن میگوید. او از پارادایم «بهروزی» به عنوان عاملی موثر در سیاستگذاریهای درمانی بریتانیا سخن به میان میآورد و تاکید میکند که «بهروزی فراهمکننده پارادایمی از سیاستگذاری است که بر مبنای آن ذهن و بدن، هردو منابع اقتصادی تلقی میشوند و سطوح متغیر و متفاوتی از سلامت و قابلیت تولید را دارا هستند.» به عبارت دیگر، اکنون تنها عضلات کارگران نیست که مولد محسوب میشوند، بل ذهن آنها و تواناییهای روانی و ذهنیشان نیز همان پایه از اهمیت را در تولید اقتصادی اشغال کردهاند.
علاوه بر آن، تغییر کار و شیوه تولید هژمونیک از کار صنعتی و تولید کالایی به کار غیرمادی و تولید غیرمادی (برای مثال، تولید خدمات)، به تغییراتی در حیطههای آموزشی نیز انجامیده است. علاوه بر آن چیزی که در مورد اهمیت ام. بی.ای گفتیم، فرم تحصیل در کشورهای پیشرفته را نیز باید مدنظر آورد. کشورهای پیشرفته سرمایهگذاری کلانی بر علوم انسانی و اجتماعی میکنند و علاوه بر آن، تاکید بسیاری بر روش پژوهشی در تحصیل دارند. به عبارت دیگر، خود پژوهش علاوه بر اینکه مبنای تولید بهتر و کارآتر است، در بسیاری از حیطهها به خودی خود میتواند موجب تولید ثروت هم بشود. در هر حال، باید گفت تولید دانش به عنوان مبنا و منبع تولید ثروت، اهمیت بسیار زیادی در کشورهای در حال توسعه دارد. به علاوه، سالها است که در بحثهای آموزشی در کشور خود ما، تاکید بیش از حد بر رشتههای مهندسی و نیز شیوه تحصیلی درسمحور مورد انتقاد بوده است. طرح اخیر جهاد سازندگی دانشگاهها و وزارت علوم برای راهاندازی رشتههای پژوهشمحور دکترا را باید در راستای تولید دانش و حرکت به سوی پیشرفت دانست. این پیشرفت که مبتنی بر تولید دانش و نه مبتنی بر تولید صنعتی و کالایی است، بیش از هر چیز بر تغییر پارادایم صنعتیسازی و پیشرفت اشاره دارد؛ یعنی به همان چیزی که ابتدای مقاله گفتیم توماس فریدمن در اقتصاد تایوان مشاهده کرده است.
تلاش این مقاله پیگیری تحولات کار در دو عرصه نظریه و واقعیت بود. این بررسی باید در فضای فکری ایران و آکادمیهای آن از صرف خواندن مقالههای کوتاه در مورد مدیریت پروژه به سمتی حرکت کند که با لحاظ کردن این تغییرات و تولید پژوهشهای آکادمیک جدی، بتوان تصمیمگیریها و برنامهریزیهای اقتصادی را نیز بر آن اساس تبیین کرد.
امین گنجی
پاورقی:
۱- communitarianism، ایدئولوژیای است که بر پیوند فرد و اجتماع انگشت مینهد. این واژه عمدتا در دو معنا به کار میرود. اولی کامیونیتاریسم فلسفی است که لیبرالیسم کلاسیک را به لحاظ هستیشناختی و معرفتشناختی، ناسازگار میداند و بر این پایه به مخالفت با آن مینشیند. این نگرش فلسفی بر خلاف لیبرالیسم کلاسیک که سرچشمه اجتماع را کنشهای ارادی افراد میداند، بر نقش اجتماع در تشخص و شکلگیری فرد تاکید میکند. معنای دوم، کامیونیتاریسم ایدئولوژیک است که آن را یک ایدئولوژی رادیکال میانه میدانند که گاهی به چپگرایی در مسائل اقتصادی، و اخلاقگرایی و محافظهکاری در موضوعات اجتماعی شناخته میشود.
۲- entitlement
۳- self-development
۴- salus populi suprema lex
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران رئیس جمهور طالبان رئیسی گشت ارشاد ابراهیم رئیسی توماج صالحی سریلانکا دولت پاکستان مجلس شورای اسلامی رهبر انقلاب
کنکور تهران حجاب سیل هواشناسی سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت اصفهان فراجا وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت طلا خودرو بازار خودرو دلار قیمت دلار ارز مسکن بانک مرکزی ایران خودرو قیمت سکه سایپا
ترانه علیدوستی تلویزیون فیلم سینمای ایران مهران مدیری سحر دولتشاهی کتاب تئاتر موسیقی
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
آمریکا اسرائیل غزه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه حماس چین طوفان الاقصی اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال بارسلونا بازی ژاوی فوتسال باشگاه پرسپولیس تیم ملی فوتسال ایران باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر انگلیس
تیک تاک همراه اول ناسا فیلترینگ اپل وزیر ارتباطات سامسونگ
مالاریا کاهش وزن پیری سلامت روان زوال عقل داروخانه