یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

آینده شغلی مهندسان بیکار بخوانند


آینده شغلی مهندسان بیکار بخوانند

آینده شغلی دنیا به شدت در حال تغییر است و برای پیشرفت و موفقیت باید ابرروندهای دنیا را حدس زد و بر اساس آنها عمل کرد, مدارک دانشگاهی دیگر تضمینی برای یافتن شغل به ما نمی دهند در مقاله زیر به نکات جالب و مهمی برای موفقیت شغلی اشاره شده است

ما در تصمیم گیری هایمان معمولا یک سری پیش فرض ها را لحاظ میکنیم. گاهی اینقدر این پیش فرض ها را بدیهی میدانیم که بعد از مدتی دیگر برای ما یک فرضیه نیستند، بلکه انگار تبدیل به واقعیتی گریزناپذیر شده اند.

در مورد اکثر بچه های دهه 60 و والدین آنها این پیش فرض وجود دارد:

«من باید در دانشگاه به دنبال مسیر شغلی ام باشم.»

کمی فکر کنیم، چرا چنین فرضیه ای به عنوانی واقعیتی محتوم برای ما درآمده است؟

خیلی از آدمها با استفاده از امکانات عصر جدید مسیر شغلیِ خودشان را ساخته اند. می شود بدونِ تکیه بر دانشگاه به “شغل مناسب“، “درآمدِ خوب” و “رضایت شغلی” رسید.

طبیعتا منظورم رها کردنِ دانشگاه و سابقه مهندسی و پیچیدن نسخۀ یکسان برای همه نیست. اتفاقا همه تلاشم این است که بگویم نسخه یکسان پیچیدن برای آدمهایی که تفاوت های ذاتی و محیطی فراوان دارند، در هر حالتی غلط است؛ و یک نمونه غلطِ رایج، همین تحویز نسخۀ انتخاب شغل از مسیر تحصیلات دانشگاهی برای همه است.

یک نکته به نظرم جای تامل دارد، وقتی همۀ ما به سبب همان پیشفرض های خودساخته گزینه ها را محدود به مهندس یا پزشک شدن دانستیم، احتمال اینکه اشتباه کرده باشیم خیلی زیاد است. مگر اینکه معجزه ای اتفاق افتاده باشد و این همه جوانان نسلِ ما در این قسمت از کره خاکی، علاقه و استعداد همین دو کار را داشته باشند ولاغیر.

حرف های دیگران در مورد مسیر شغلی ما

به حرف های اکثریت اطرافیانت نباید وقعی ننهاد. وای بر ما اگر مسیر زندگی مان را بخاطر راضی کردن همین بعضی ها تغییر بدهیم یا ندهیم. البته قطعا آدمهایی هم هستند که نظرشان برای ما مهم است و باید به این نظرات توجه کنیم.

تحصیلات و مدارک دانشگاهی صرفا ابزارند. نباید در دام ابزارها گرفتار شویم. ابزارها قرار است ما را در رسیدن به اهدافمان کمک کنند. اگر هدفی در کار نباشد، هر ابزاری غیرمرتبط و ناکارامد است.

پیش از سردرگمی بین ابزارها، بهتر است ببینیم “ما چه میخواهیم؟”

نگاه به عقب موقع تصمیم گیری

“این مثال معروف را همیشه یادمان باشد که جلوی ما در ماشین یک شیشه بزرگ برای نگاه کردن به روبرو وجود دارد و تنها یک آینه کوچک برای دیدن پشت سر. فریب محدب بودن آینه و ارائه تصویرش از گذشته را نخوریم و برای تصمیماتمان به روبرو نگاه کنیم و نه پشت سر.”

استدلالی سخیف هنگام تصمیم گیری وجود دارند که احتمالا از دیگران زیاد شنیده ایم:

“حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟”

شغل مناسب من چیست؟

داستان عرضه و تقاضا در بازار کار مهندسی و وضعیت بیکاری مهندسان

چرا شرکتِ کاله نمی تواند ماست هایش را به قیمت دو برابر قیمتی که الان می فروشد، به بازار عرضه کند؟

جواب، خیلی روشن است. چون آن وقت دیگر کسی ماست کاله را نمی خرد و مشتریان کنونیِ کاله به سراغ سایر برندهای صنعت لبنیات خواهند رفت.

یعنی ماست کاله در یک بازارِ عرضه و تقاضا، در قیمتی خاص به تعادل رسیده است. سایر برندها هم ماستشان را با قیمتی در همین حدود عرضه می کنند.

حالا بیا مهارت های خودمان و ارزشی که برای یک کسب و کار خلق می کنیم را به عنوان محصول مان درنظر بگیریم. ببینیم این داستان عرضه و تقاضا و قیمت تعادلی در مورد بازار کار مهندسی و محصول ما چطور تعریف میشود؟

آیا وقتی عرضه در این بازار بسیار زیاد و تقاضا کم است، می توانیم محصول مان را گران بفروشیم؟

البته در مواردی که خریدار چندان برایِ پولش دل نمی سوزاند (استخدام های دولتی)، ممکن است مبلغی بیشتر از این قیمت تعادلی هم به فروشنده پرداخت شود. اما در حالتی که خریدار برای مالش دل می سوزاند (بازار کار بخش خصوصی)، این اتفاق نخواهد افتاد. البته من و شما شاهدیم که بزرگ بودن بازار کار دولتی و غیرواقعی بودنِ قیمت ها، چطور رانت و فساد ایجاد کرده است.

این داستان هایی که در ترم های اولیه دانشگاه در مورد اهمیت رشتۀ خودمان میزدیم و رشتۀ خودمان را مهم ترین نیاز کشور میدانستیم را بهتر است رها کنیم. این داستان ها به درد همان گعده های ترم های اول دانشگاه و خوابگاه میخورد.

در دنیای واقعی این تفاوت عرضه و تقاضاست که قیمت هر چیزی را تعیین میکند. حتی پزشکی که امروز از اهمیت شغلش در جامعه صحبت میکند و آن را بسیار حیاتی میداند هم دارد از همین تفاوت فاحش عرضه و تقاضا درآدمهای بسیار زیادی کسب میکند. وقتی یکی از نفع برندگان سیستم، خودش مسئول سیاست گذاری برای سیستم باشد، انحصار را برای هم صنفان خودش رقم خواهد زد و نتیجه همینی میشود که می بینیم. البته این داستان و تحلیل سیستمی آن چندان در حوصله این مطلب و سواد من نیست و بهتر است از آن گذر کنم.

خب حالا که همۀ ما مدرک مهندسی داریم (سمت عرضه بسیار زیاد است) و تقاضایی برای خیلی از این مدارک نیست، باید چه کنیم؟

پیشنهادِ من تغییرِ زمین بازی است. زمین بازی مان را عوض کنیم و برویم در جایی فعالیت کنیم که وضعیت عرضه و تقاضا به نحوی باشد که ماحصل داستان رضایت ما را به ارمغان آورد.

در این تغییرِ زمین بازی حواسمان به علاقه، مهارت و نیاز بازار باشد.

علاقه را کشف کنیم، مهارت هایمان را توسعه دهیم و حتما ببینیم که چه نیازی در جامعه وجود دارد؟

یادمان نرود که برای تغییر زمین بازی نیاز داریم که خودمان را متمایز کنیم. باید مهارت کسب کنیم. باید چیزهایی را در سبدِ مهارتمان داشته باشیم که ما را از دیگران متمایز کند. چطور توقع داریم همان ماست را با همان کیفیت به قیمتی بیشتر بفروشیم؟

پیشنهاد پایانی ام در این خصوص هم این است که در این مورد هرکار می کنیم، یک کار را انجام ندهیم: «برای رهایی از بیکاری، ادامه تحصیل ندهیم.»

خبرهای خوب در مورد بازار کار

اگر چشمت را از این منظره ای که این “پیش فرضِ فقط مهندس یا پزشک شدن” برایمان تصویر کرده، کمی بگردانی، مناظرِ بسیار خوبی خواهی دید.

نیازهای بسیار زیادی در بخش های مختلف بازارِ کار وجود دارد که به سبب نبودِ نیروهای علاقه مند و بامهارت در سالهای اخیر، افرادی با توانایی های بسیار کم در آن جولان میدهند.

همان وقتی که ما داشتیم در دانشگاه هایمان مقاله تولید میکردیم و کانه ماشین تولید مقاله، سالی دو-سه تا ISI بیرون میدادیم و در اکثر موارد هم نه دردی از جایی دوا میکردیم و نه درآمد قابل قبولی بر آن مسیرمان متصور بودیم. در بخش های دیگر اقتصادِ کشورمان، آدم هایی بودند که خلقِ ارزش می کردند و درآمد کسب میکردند.

حالا وقت آن شده که ما هم نگاهی به این بخش های بازار بیندازیم. باور کن سرک کشیدن های من در چندین حوزه نشان داده که رقابت در آنها بسیار کم است و آدم ارزش آفرینِ خوش فکر بسیار موفق خواهد بود.

اگر عمری باشد در مورد این حوزه ها در آینده بیشتر خواهم نوشت.

در ستایش مهندسی و دانشگاه

یعنی هرآنچه در گذشته داشتیم را رها کنیم؟ پس تکلیف آن همه زحمتی که کشیده ایم چه میشود؟ آن همه رنجی که برای پاس کردن دینامیک و مقاومت مصالح و الکترونیک و مغناطیس و مدار منطقی و …کشیدیم چه؟

حتی اگر هیچ استفادۀ مستقیمی از مدرک دانشگاهی مان نکنیم، باز هم این دو فایده را بر دانشگاهی که رفتیم قائل هستم:

1.آن شیوه فکر کردن و آن بینشی که از سالها بودن در دانشگاه نصیبمان شده به کمکمان خواهد آمد. بنظرم این ذهنِ ساختارمند و فرایندفهم کلی می ارزد. این شیوۀ فکر کردن را ما از دانشگاه و از میان درس های مهندسی آموخته ایم.

2. نکته بسیارخوب دیگر دانشگاه و آن سالهای مهندسی هم دوستانی است که پیدا کردیم، فضای دانشگاه برای ما این فرصت را فراهم کرد تا با آدم هایی شبیه خودمان هم کلام شویم. رفاقت کردن را یاد گرفتیم. روابطی ساختیم که گاهی اعتبارِ یک عمرمان هستند. اگر نبود دانشگاه، قطعا چنین روابط ارزشمندی را نداشتیم.

“آنچه باید می بود” در مقابل “آنچه هست”

از نظر ما نباید بازار کار مهندسی اینگونه می بود، باید به صرف درسهایی که پاس کردیم و چیزهایی که یاد گرفتیم، امروز فرصت های شغلی خوبی برای ما فراهم می بود.

اما چنین نیست.

بیا آنچه باید می بود را رها کنیم و آنچه هست را دریابیم.

من همیشه در بحث های دوستانه بر این واقعیت تاکید میکنم که:

«پیدا کردن مقصر برای وضعیت ناخوشایندِ ما، هیچ تغییری در وضعیت ناخوشایندمان ایجاد نخواهد کرد.»

یک نگاه کلان در مورد مهندسی

خیلی از این شغلهای مربوط به مهندسی، به مددِ نفت وجود دارند و راستش من به شخصه حس خوبی ندارم در صنعتی فعالیت کنم که در یک اقتصاد آزاد، نباید وجود داشته باشد. از طرفی برای زندگی بهتر فرزندم لازم میدانم که ما در اقتصادی آزاد زندگی کنیم و درهای اقتصاد اینگونه بسته نباشد و نبودِ رقابت، این انحصار و ناکارامدی را ایجاد نکند.

منبع : aminaramesh.ir