چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

غروبی متین


غروبی متین

می جویم نیافته های یافته را
چنان آینه هایی که نگار می کنند نگاری درهم تنیده را
بسان گذر گاهی باریک که اضطرابش
به دامنه ی یک پرتگاه است
رهسپار می شوم چنان مویه های بادی
که پرسه …

می جویم نیافته های یافته را

چنان آینه هایی که نگار می کنند نگاری درهم تنیده را

بسان گذر گاهی باریک که اضطرابش

به دامنه ی یک پرتگاه است

رهسپار می شوم چنان مویه های بادی

که پرسه می زنند در چشم هامون

ای حضور پرشتاب

ساعات ملاقات نور کجاست ؟

که من با تن پوشی به رنگ خاک

در غروبی باهوش یابم حضور

هنوز نرسیده ام به راهروهای خریف

که از بازتاب زمستان زاده می شوم

می نویسم بر پیشانی صعود

دل شوره های هبوط را

و به اندازه ی سایه ای از تکرار افتاده

طلوعی از جنس لحظه های نقره ای را

چنان آرام آبی در کنار باران می کشم

تنها در یک دم می آ یم و میروم

همان لبخندی که از ریشه ی خاک درختی

بر می خیزد

و توفان را لهجه دار می کند

می جویم یافته های نیافته را

چنان اندیشه ای زمخت که از پر گویی

همه را به ستوه آورده

ای آسمان که در میان شب هایت می گذرم

از سایه ی روح چه خبر

در پهنای آن دره ی تنگ

میوه ی انار و خرما را می فروشند

و تو ای گل شاخه به دست

می روی تا بهره مند شوی ؟

ای دروازه های دره های مرگ

از پرتگاه دنیا آمده ام

بر قلبم سرگیجه ای از جنس پشیمانی

و در دل آرامشی که گویی

لهجه ی شما را فهمیده است

تو را می توان دید

همچنانکه ما به تماشاییم

می توان تورا شنید

چنانکه صدای پای مورچه را میتوان شنید

تو را می تواتن خواند

بسان خاکی که باران را می خواند

تو را می توان بوسید

مانند ماهی که بر لبان آسمان می زند بوسه

آری آری

این صبح زیرک که در من شد هویدا

غروبش متین است .

شعر از استاد عابدین پاپی



همچنین مشاهده کنید