یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آقای همراه کاش ساده می‌ماندی


آقای همراه کاش ساده می‌ماندی

ما با تو زیاد خاطره نداریم. کودکی‌های خیلی از ما از تو خالی است، اما در عوض حالا، مثل نقل و نبات هر جا هستی و مدام ما را به سمت خودت می‌کشانی.
روزی که آمدی، مثل امروز بزک کرده و خوش‌تیپ …

ما با تو زیاد خاطره نداریم. کودکی‌های خیلی از ما از تو خالی است، اما در عوض حالا، مثل نقل و نبات هر جا هستی و مدام ما را به سمت خودت می‌کشانی.

روزی که آمدی، مثل امروز بزک کرده و خوش‌تیپ نبودی اما خیلی از خوش‌تیپ‌ها و پولدارها از خدایشان بود تو همراه آنها باشی. شرط می‌بندم اگر توی آینه نگاهی به خودت بیندازی و بعد بروی آلبوم عکس‌های سال‌های قبلت را نگاه کنی، از خودت و قیافه‌ات خنده‌ات می‌گیرد.

ما آن موقع اما هنوز خیلی زیاد تو را نمی‌شناختیم. برای ما ناشناخته اما پر جذبه بودی. با هر کس که راه می‌رفتی فقط کم مانده بود به سایه‌اش بگوید با من نیا. مگر نمی‌بینی با این شخص محترم همراهم.

اوایل که آمدی، به تو می‌گفتند موبایل. اما بعدها رفتی و با اجازه ثبت احوال نامت را عوض کردی و شدی آقای همراه. ناراحت نشو، اما نامت را که عوض کردی، اخلاقت هم عوض شد. اخلاق ما هم عوض شد.

آقای همراه، من به تو احترام می‌گذارم. تو خیلی هنر داری که نیامده اینقدر خودت را توی دل ما جا کرده‌ای. حالا خوش تیپ هم شده‌ای. حالا از هر شماره‌ات یک هنر می‌بارد. همین است که همه ما عاشقت شده‌ایم. شب‌ها تا تو نخوابی، ما بیداریم. روزها اول تو را تر و خشک می‌کنیم بعد به خانواده سلام می‌دهیم.

آقای همراه تو خیلی زود زیاد شدی. حالا همه جا هستی. حالا ما خودمان را با تو پیدا می‌کنیم. من که می‌گویم حالا ما هنوز داغیم و نمی‌فهمیم، وگرنه چه معنی دارد که ما خودمان را با تو پیدا کنیم.

چه معنی دارد که تو همراه تنهایی ما باشی. چه معنی دارد که تو از راه نرسیده، شده‌ای همه کاره و ما هیچ کاره. چه معنی دارد که مدام حواسمان به تو پرت است. تو مگر چه داری که ما خودمان نداریم.

من به تو احترام می‌گذارم اما این را می‌دانم که تو بعضی وقت‌ها دیگر شورش را در می‌آوری. می‌دانم که عین قارچ داری رشد می‌کنی و تکلیف خیلی از ما با تو هنوز معلوم نیست. بعضی از ما انگار هنوز نمی‌دانیم که بعضی قارچ‌ها سمی است.

آقای همراه تو بعضی وقت‌ها زیادی ما را به بازی می‌گیری. راستش را بخواهی از یک رفتار تو خیلی بدم می‌آید. کاشکی اخلاقت عوض نشده بود.

کاشکی مثل همان روزهای اول با ابهت و ساده می‌ماندی و همان جذبه و حرمتی که داشتی، برایت باقی می‌ماند. بعضی وقت‌ها حس می‌کنم که تو زیادی هیز شده‌ای.

بعضی وقت‌ها حس می‌کنم همان موبایل قدیمی خودمان با همان سادگی‌اش مهربان‌تر بود. وجدان داشت. حالا احساس می‌کنم بی‌وجدان شده‌ای آقای همراه. چه معنی دارد که توی خیابان وقتی چند نفر از ما به دلایلی به جان هم افتاده‌ایم، تو می‌ایستی کنار و چشم‌هایت را به کار می‌اندازی و انگار که خوش به حالت شده است و انگار که داری فیلم می‌گیری و فیلم می‌بینی؛ از این اخلاقت متنفرم. اخلاق‌های بد دیگری هم داری که خودت هم می‌دانی. حالا من به رویت نمی‌آورم. بماند برای بعد...

صولت فروتن