دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

گفتگو با پرویز صداقت : بحران اقتصادی، جنبش وال‌استریت و بازار آزاد



      گفتگو با پرویز صداقت : بحران اقتصادی، جنبش وال‌استریت و بازار آزاد
رحمان بوذری

به مناسبت انتشار کتاب «از سقوط مالی تا رکود اقتصادی»؛  مقاومت؛ تنها روزنه امید
«از سقوط مالی تا رکود اقتصادی» درست در شرایطی منتشر شده که بحران اقتصادی نفس وال‌استریت را به شماره انداخته است. مقاومت مردمی در سراسر اروپا و امریکا شکل گرفته و دیگر بدون در نظر گرفتن جنبش تسخیر خیابان‌ها نمی‌توان به تحلیل این پدیده نشست. مجموعه مقالاتی که در این کتاب گردآمده، چنان که از زیر عنوان کتاب هم برمی‌آید، ریشه‌های بحران بزرگ مالی را بررسی می‌کند. کتاب شامل سه رویکرد مکتب سیستم جهانی، مکتب مانتلی ریویو، نوکینزی‌ها و نیز دیدگاه دیوید هاروی، اسلاوی ژیژک و انور شیخ به بحران اقتصادی 2008 است که تا به امروز نیز ادامه داشته است. پرویز صداقت گردآورنده و مترجم کتاب در انتهای این گفت‌وگو به خطر مهمی اشاره می‌کند: بروز جنگ برای کمک به برون‌رفت سرمایه از بحران. خطری که لااقل بنا به تجربه‌ی تاریخی نمی‌توان آن را نادیده گرفت. از صداقت پیش‌تر کتاب‌هایی همچون «ایدئولوژی نولیبرال»، «مارپیچ سرمایه» و... منتشر شده است.
 

کتاب حاضر از منظر‌های مختلفی به نخستین رکود بزرگ قرن بیست‌ویکم (به بیان انور شیخ) می‌پردازد؛ رویکرد مکتب سیستم جهانی، دیدگاه مکتب مانتلی ریویو، نوکینزی‌ها و غیره. وجه تمایز این رویکردها در چیست؟

تلاش کرده‌ام در این کتاب، طیف متنوعی از دیدگاه‌های دگراندیش در تحلیل بحران کنونی اقتصاد جهانی ارائه شود. قبل از اشاره به وجه تمایز، لازم است به وجه اشتراک این دیدگاه‌ها اشاره کنم. ریشه‌ی اصلی دگراندیشی در اقتصاد به قرن نوزدهم و شکل‌گیریِ دوگانه‌ی «اقتصاد سیاسی» در برابر «علم اقتصاد» بازمی‌گردد. جریان مخالف ارتدکسی و راست‌آیینی در نظریه‌ی اقتصاد، مخالفان و ناراضیان از جریان اصلی علم اقتصاد را دربرمی‌گیرد.
امروز جریانِ مخالف اقتصاد ارتدکس که می‌توان آن را جریان دگراندیش یا دگرآیین Heterodox خواند اصطلاحی جاافتاده در میان پژوهشگران عرصه‌ی اجتماعی است و طیفی رنگارنگ از اقتصاددانان نهادگرا، مارکسی و پساکینزی را شامل می‌شود.
از دهه‌ی 1990 به این سو برای نامیدن این طیف متنوع فکری بیش‌تر از عنوان «دگراندیش» استفاده شده است. توسعه‌ی رویکردهای اقتصادی دگراندیش با شکست فاحش اقتصاد نولیبرالی در سال‌های اخیر شتاب پیدا کرد مثلاً امروز در حدود 140 نشریه‌ی دانشگاهی با رویکرد دگراندیشانه منتشر می‌شود و ده‌ها نشریه‌ی دیگر نیز با چنین رویکردی اما با زبانی ساده‌تر مفاهیم منتقدانه‌ی این دیدگاه‌ها را ترویج می‌کنند. همچنین هزاران اقتصاددان در سرتاسر جهان مشترک خبرنامه‌ی علم اقتصاد دگراندیش هستند که از سال 2004 منتشر شده است. بنابراین، وجه اشتراک این رویکردها آن است که همگی منتقد نظام بازارند و نولیبرالیسم افراطی دهه‌های اخیر را عامل بروز رکود بزرگ کنونی می‌دانند.
اما در مورد وجه تمایز این دیدگاه‌ها نخست باید رویکرد نوکینزیِ استیگلیتز و کروگمن را از سایر دیدگاه‌ها تفکیک کرد. سیاست‌های پیشنهادی اینان اساساً در چارچوب سنت کینزی ـ سوسیال‌دموکراتیک قرار دارد در حالی که سایر دیدگاه‌ها از منظری رادیکال بحران کنونی را تبیین می‌کنند.
نزدیک‌ترین نگاه تحلیلی به رویکرد نوکینزی، مکتب مانتلی‌ریویو است. البته در ارائه‌ی بدیل، این رویکرد به‌غایت رادیکال‌تر است. اما از منظر نوع نگاه به بحران، تحلیل بحران از دیدگاه کم‌مصرفی و نیز تأثیرپذیری از کینز و نیز دیدگاه‌های کینزگرایانی مانند هایمن مینسکی در تحلیل رشد سرمایه‌ی مالی، خاستگاه‌های فکری مشابهی با رویکرد کینزی دارد.
البته، در همه‌ی این رویکردها عناصر مشابه تحلیلی هست. ولی هرکدام بر وجوه خاصی تأکید دارند. مثلاً رویکرد سیستم جهانی بیش‌تر از منظر تحلیل تاریخی ـ سیستمی و چرخه‌های درازمدت انباشت سرمایه در مقیاس جهانی و تغییرات هژمونیک به پدیده نگاه می‌کند. هاروی ضمن نگاه متأثر از چرخه‌های درازمدت انباشت سرمایه و رشد بخش مالی در این چارچوب، بر موانع گردش سرمایه تأکید دارد و می‌گوید سرمایه، خونی است که در کالبد تمامی جوامعی که سرمایه‌داری می‌خوانیم جریان دارد؛ گاهی مثل یک قطره و گاه همچون سیلاب. و وقتی گردش سرمایه مختل می‌شود، مانند گردش خون در بدن انسان، کارکرد کالبد جامعه‌ی سرمایه‌داری را مختل می‌سازد.

از رویکردهای دگراندیش در علم اقتصاد گفتید، مگر مکتب اتریشی در این چارچوب قرار نمی‌گیرد، پس چرا صحبتی از مکتب اتریشی نیست؟

گرایش مهجور مکتب اتریشی ظاهراً جدیدترین کشف نولیبرال‌های وطنی است که اکنون دایماً در نشریات‌شان پرونده و ویژه‌نامه برایش منتشر می‌کنند. در شرایطی که دو دهه توصیه و تجویز آموزه‌های درسنامه‌های اقتصادی مکتب شیکاگو به وضعیت فلاکت‌بار کنونی اقتصادی در سطح ملی و منطقه‌ای و جهانی انجامیده و به نظر می‌رسد دنیا در شرف انفجار است، مکتب اتریشی گریزگاه نظری بدی برای نولیبرال‌ها به نظر نمی‌رسد چراکه با ظاهری مخالف‌خوان همان آموزه‌های نولیبرالی را تکرار می‌کند.
در پاسخ به سؤال پیشین دگرآیینی را به طور ضمنی مترادف ترقی‌خواهی در نظر گرفته‌ام. حال آن که مکتب اتریشی گرایشی است که در وجه غالب آن به‌غایت ارتجاعی است. اگر برخی آن را در میان گرایش‌های دگراندیش قرار می‌دهند بیش‌تر به سبب روش‌شناسی قیاسی این مکتب و نگرش «کانتی» آن در تحلیل‌های اقتصادی است که در مقابل روش‌شناسی استقرایی ـ تجربی و دیدگاه پوزیتویستی اقتصاد دانشگاهی قرار دارد.
اما آن‌چه مکتب اتریشی حقیقت‌های پیشینی و مقدم بر تجربه a priori تعریف می‌کند. یعنی، حقوق مالکیت و نظام قیمت‌ها، در واقع امر پدیده‌های تاریخی هستند که در مقطعی زاده شدند و بر جامعه و حیات انسانی چیره شدند.
تعریف به اصطلاح پدران فکری مکتب اتریشی مانند هایک، محترم شمردن حقوق مالکیت و عدم تعدی به آن از سوی دولت (حداقل) است. این گرایش به افراطی‌ترین وجه طرفدار آزاد گذاشتن بازارهاست. یعنی همان چیزی که سقوط مالی را در پی داشت با این تفاوت که توصیه می‌کنند بعد از سقوط دولت نباید مداخله کند. باید همه چیز را به بازار واگذارد. دست نامرئی بازار برای آنان همچون قدیسی است که ناجی اقتصاد از بحران است. واژه‌ی قدیس را به این خاطر به کار می‌برم که این گروه برای بازار حرمتی قدسی قائل‌اند که با نیرویی ماورایی قادر است معضلات اقتصادی را حل کند.
در پاسخ به ادعاهای مکتب اتریشی باید تأکید کرد که چیرگی بازار بر جامعه حقیقتی قدسی نیست و پی‌آمد قرن نوزدهم و سرمایه‌داری لیبرال است و حیات درازمدت چنین نهادی مستلزم انهدام سرشت انسانی و طبیعی جامعه می‌شود. مصالحه میان از سویی کار و سرمایه و از سوی دیگر سرمایه و طبیعت در افق درازمدت تاریخی امکان‌پذیر نیست و از همین روست که تنها دو بدیل در پیش داریم یکی فرا رفتن از انقیاد سرمایه و دیگری بازگشت به بربریتی که سرمایه با انهدام طبیعت فراروی بشر می‌نهد.
بد نیست یادآوری کنیم هایک، مهم‌ترین چهره‌ی این مکتب، همان کسی است که در دوران دیکتاتوری پینوشه در شیلی در دفاع از وی اظهار کرده بود که شاید دیکتاتوری شکل مناسب سیاسی برای دوران گذار باشد.
متأسفانه مکتب اتریشی که حتی در حوزه‌ی دانشگاهی غربی نیز گرایشی مهجور و به‌شدت کم‌طرفدار است و تنها به مدد کمک‌های مالی راست‌گرایان افراطی ثروتمند و برخی جناح‌های افراطی حزب جمهوری‌خواه امریکا توانسته به حیات خود ادامه دهد قبله‌گاه جدید برخی ‌ژورنالیست‌ها و اقتصاددانان وطنی شده که سه دهه است مدافع برنامه‌ی تعدیل ساختاری و ایده‌های بانک جهانی بوده‌اند و اکنون در برابر واقعیت سخت و عریان بحران و رکود اقتصادی هیچ ندارند بگویند.

از هر منظری که به بحران اخیر بنگریم همه در یک نکته متفق‌القولند: رکود مالی 2008 عمیق‌ترین و ساختاری‌ترین رکود دهه‌های اخیر است که از برخی جنبه‌ها حتی به رکود دهه 30 آمریکا پهلو می‌زند. نظام سرمایه جهانی آیا و چگونه می‌تواند از ورطه سقوط جان سالم بدر برد؟

البته، صرف وجود رکود و بحران اقتصادی ضرورتاً به سقوط سیستم نمی‌انجامد. درست است که وضع موجود و نظم کنونی قابل استمرار نیست، اما برای فراتر رفتن از نظم موجود نیازمند به «بدیل» داریم. گفتن این هم که بدیل خود در جریان پویش مبارزاتی شکل می‌گیرد هرچند حاوی بخش مهمی از واقعیت است به‌تنهایی راه‌گشا نیست. از این رو اندیشیدن به بدیل و طراحی آن را نباید فراموش کرد. به خصوص آن که تجارب گران‌بهای قرن بیستم را پشت سر گذاشته‌ایم.
در قرن بیستم، سه بدیل در برابر نظم موجود قد علم کرد. نخست، بدیلی که انقلاب روسیه و بعد به‌اصطلاح کشورهای سوسیالیستی در برابر سرمایه‌داری طراحی کردند. دوم بدیل سوسیال‌دموکراسی در کشورهای کانونی سرمایه‌داری و سوم بدیل جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ی کشورهای پیرامونی.
دو دهه‌ی 1970 و 1980، سال‌های شکست هر سه بدیل و ظهور و قدرت‌گیری به‌اصطلاح ضدانقلاب نولیبرالی بود. همه‌ی این‌ بدیل‌ها به‌رغم تمامی دستاوردها و پی‌آمدهای شیرین و تلخی که می‌توان برایشان فهرست کرد در ساخت یک نظام قابل‌اتکای پایدار ناکام ماندند.
بدیل سوسیال‌دموکراسی که از دهه‌ی 1970 گرفتار رکود تورمی ساختاری در اقتصاد شده بود، در برابر مطالبات مردمی قرار داشت که سیاست‌های عدالت‌طلبانه‌تر طلب می‌کردند و در عمل ناتوان از برآوردن این نیازها بود و سرانجام شاهد شکست این بدیل در برابر راست جدید و نوظهوری شدیم که از دهه‌ی 80 یکه‌تاز عرصه‌ی سیاست جهانی شده بود.
تلخ‌ترین پی‌آمد بدیل‌های رادیکال آن بود که همه در ساخت نظام جایگزین در عمل نظاماتی مبتنی بر سلسله‌مراتب پدید آوردند و سلسله‌مراتب‌های جدیدی را جایگزین سلسله‌مراتب کهنه کردند. دوگانه‌ی نومونکلاتورها و مردم در کشورهای سوسیالیستی سابق، وشکل‌گیری طبقه‌ی مسلط بوروکرات ـ نظامی در کشورهایی که به اصطلاح راه رشد غیرسرمایه‌داری را طی می‌کردند در نظام‌هایی غیردموکراتیک، واقعیت تلخی است که هیچ‌گاه از حافظه‌ی تاریخ پاک نمی‌شود.
بنابراین، در پاسخ به سؤال شما گمان من این است که بدون تردید وضع موجود قابل استمرار نیست. اما این ضرورتاً بدان معنی نیست که آینده‌ی بهتری پیش رو داریم. آینده‌ی بهتر در گرو ساختن بدیلی قابل‌اتکا است که بتواند منازعات و تضادهای گوناگونی را که امروز در پهنه‌ی جهانی شاهد هستیم، از جمله تضادهای طبقاتی را تقلیل دهد و راهکاری برای غلبه بر بحران اکولوژیک کنونی داشته باشد.

کتاب شما دست بر قضا در دوره‌ای از بحران دامن‌گیر و فزاینده اقتصادی و مالی منتشر شده که این بحران وارد فاز جدیدی از حیات خود شده است؛ شکل‌گیری جنبش اعتراضی ضد‌وال‌استریت در آمریکا و سراسر اروپا. با اضافه‌کردن این عنصر به معادلات بحران چه افق‌های جدیدی پیش‌روی ما گشوده می‌شود؟

اکنون مقاومت مردمی گسترده‌ای برای مقابله با ریاضت‌های اقتصادی در جریان است. برای اولین بار در تاریخ است که این مقاومت گستره‌ی جغرافیایی چنین فراگیری دارد: از یونان تا وال استریت، از میدان تحریر در قاهره تا دانشگاه‌های شیلی در امریکای لاتین.
شاهدیم که سه دهه سرکوب و تحمیق نولیبرالی دیگر قادر به ادامه‌ی حیات نیست. بسته‌های نجات مالی در عمل تنها به نفع بانک‌ها و سرمایه‌های بزرگ مالی عمل کردند و قادر نیستند بحرانی را که ریشه در ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی و فقدان تقاضای مؤثر دارد حل کند.
در هر عرصه‌ای که به موضوع نگاه کنیم مقاومت تنها روزنه‌ی امید است که می‌تواند افق‌های جدیدی پیش روی جنبش اعتراضی بگشاید. چرا که با محدود شدن هر چه بیش‌تر قدرت نهادهای انتخابی در سیاست‌گذاری اقتصادی، دولت‌ها در کنترل سرمایه‌ی مالی امکانات بسیار محدودی دارند. جنبش تسخیر وال‌استریت و جنبش‌های اعتراضی مردم به خصوص در جنوب اروپا تا همین امروز دستاوردهای بسیاری داشته است. البته دولت‌ها از سیاست‌های ریاضت‌طلبانه دست نکشیده‌اند. اما این جنبش‌ها روزنه‌ای از امید بر ما گشودند چرا که نشان داده‌اند که همان عنصر تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز همیشگی بار دیگر در صحنه حضور یافته است: مردم و طبقات فرودست.
تنها در صورتی می‌توان به آینده امیدوار بود که این خیزش‌های اجتماعی همچنان هدفمندانه استمرار داشته باشد. در خیابان، در محیط کار، در دانشگاه، در تمامی عرصه‌های تعامل اجتماعی باید مقاومت را سازمان‌دهی کرد.

با توجه به انتشار کتاب نکته‌ی دیگری را نیز مد نظر دارید؟

مایلم در پایان به نکته‌ی مهمی اشاره کنم که در کتاب آمده است. هشداری مهم را در لابه‌لای نوشته‌های نویسندگان می‌بینیم. یکی آن‌جا که والدن بللو در مقاله‌ی آغازین کتاب که در نخستین روزهای پس از سقوط وال استریت نوشته شده چنین می‌نویسد «آیا اقتصاد امریکا به حباب سوداگرانه‌ی دیگری نیاز دارد که خود را از بحران خارج سازد؟ و اگر چنین است، حباب سوداگرانه‌ی بعدی از کجاست؟ برخی می‌گویند مجتمع‌های نظامی ـ صنعتی یا سرمایه‌داری فاجعه‌ که نائومی کلاین درباره‌ی آن می‌نویسد، خاستگاه حباب بعدی است».
در تحلیلی از منظری دیگر انور شیخ می‌نویسد: «جنگ شکل ویژه‌ای از بسیج اجتماعی در خدمت افزایش تولید و اشتغال است. در چنین رویدادی، بخشی از اشتغال به دست آمده ناشی از تقاضا برای تسلیحات و کالاها و خدمات کمکی و تقاضا برای دیگر اقلامی است که به نوبه‌ی خود حاصل آن هستند. اما بخش دیگر اشتغال مستقیم در نیروهای مسلح، ادارات دولتی، امنیتی، نگهداری و بازسازی تسهیلات عمومی و خصوصی و جز آن است... بنابراین پرسش زمانه‌ی ما این است که آیا قادر خواهیم بود از بسیج اجتماعی برای مقابله با پی‌آمدهای «رکود بزرگ» بدون درگیرشدن در جنگ برخوردارم باشیم. این پرسشی جهانی است، زیرا بی‌کاری، فقر و تخریب محیط زیست به‌تمامی جهانی است.»
تأکید و نگرانی پایانی‌ام این است که به نظر می‌رسد اکنون خطر بروز جنگ‌هایی برای کمک به برون‌رفت سرمایه‌ از بحران بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود.

پرویز صداقت مدیر گروه اقتصاد سیاسی انسان شناسی و فرهنگ است.

گفت‌وگوی بالا نخست در روزنامه شرق سه‌شنبه 18 بهمن 1390 منتشر شده و برای بازنشر به انسان شاسی و فرهنگ ارائه شده است.
 

پرونده «جنبش وال استریت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/11522

پرونده «پرویز صداقت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9137