جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

صندوق پست شکمو


صندوق پست شکمو
یکی بود، یکی نبود. توی یک کوچه، کنار یک باجه تلفن، یک صندوق پست بود. باجه تلفن و صندوق پست با هم دوست بودند.
ـ بودن که بودن، چه کار کنم؟
صندوق پست خیلی شکمو بود. تا دست کسی نامه ای می دید، تندی می پرید و قاپش می زد.
بعد با تمبر و بی تمبر، با نشانی و بی نشانی، نامه را می خورد و قورتش می داد.
ـ می داد که می داد، چه کار کنم؟
یک روز صندوق پست، هی نامه خورد و گفت: وای چه خوش مزه است! وای چه خوش مزه است!
آن قدر خورد که نزدیک بود بالا بیاورد.
شکمش حسابی باد کرده بود. مثل یک طبل شده بود. دست که می زد تاتاپ تاتاپ صدا می کرد.
ـ چه کار می کرد؟
تاتاپ تاتاپ صدا می کرد.
ـ می کرد که می کرد، چه کار کنم؟
تلفن که دید حال دوستش خراب است، خیلی هم خراب است.
تندی یک سکه انداخت تو دهانش و درینگ، دارانگ، دورونک به اداره پست زنگ زد:
ـ الو، اداره پست؟
ـ بله، بفرمایید.
ـ با آقای پستچی کار دارم.
ـ بفرمایید، خودم هستم.
ـ زودباشید، عجله کنید، کمک… کو…
م… ک یکدفعه صدایش قطع شد.
ـ چی شد؟
قطع شد. صدایش قطع شد.
ـ قطع شد که شد، چه کار کنم؟
تلفن یک سکه دیگر انداخت تو دهانش و هول هول گفت: کمک کنید، زود باشید… دل درد… زیاد… شکمو… فوری… مرد… آقای پستچی از آن طرف گفت: من که نمی فهمم تو چی می گی؛ اما فکر می کنم وضع خیلی خرابه. الآن خودمو می رسونم.
و فوری خودش را به آن جا رساند. آقای پستچی شکم صندوق پست را باز کرد و تمام نامه ها را بیرون آورد. میان نامه ها، چند ورق پاره، چند تکه روزنامه، یک پاکت میوه، یک تکه مقوای شیرینی و چند تا کاغذ شکلات هم بود.
ـ بود که بود. چه کار کنم؟
آقای پستچی گفت: چه قدر هله هوله خوردی! فکر نکردی مریض می شی؟ فکر نکردی باد می کنی و مثل بادکنک می ترکی؟
راستی یک بادکنک ترکیده هم توی شکم صندوق پست بود. صندوق پست گفت: نه، فکر نکردم.
آقای پستچی نامه ها را توی کیسه اش ریخت و گفت: از این به بعد فکرکن. و راهش را کشید و رفت.
صندوق پست و باجه تلفن به هم نگاه کردند و خندیدند.

محمدرضاشمس
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید