چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

در آ رزوی پناهگاه امن


در آ رزوی پناهگاه امن
اومدم توی کلاس همه بلند شدند به جز او مشغول سلام و احوال پرسی بودم که نگاهم به چشمان سرخ شده از گریه اش افتاد سر به زیر انداخت و من نگاهم را از او برداشتم. مشغول حل تمرین بودیم، فرصتی برای نزدیک شدن به او پیدا کردم و دستی به صورتش کشیدم و پرسیدم: کجایی؟سرش را روی میز گذاشت و شروع به گریه کرد. دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: برو بیرون گریه کن حالت که بهتر شد، آبی به صورتت بزن و بیا.ساعت تفریح بود مادرش به مدرسه اومد با چشمانی گریان معذرت می خواست و می گفت: چی کار کنم؟ آخه چه قدر باید زجر بکشم هرچی می گم پول نمی ده. بچه ام امروز اون قدر گریه کرد که روی اومدن رو به مدرسه نداشت آخر سال هم باز زبون پدرش بلند که چرا تجدید میاره؟ چرا مردود می شه؟
کفش هاش رو برای تعمیر بردم گفتن: نمی شه! با چی بفرستم بیاد مدرسه؟ تصور کفش های سوراخ شده اش که آن ها را از دید بچه ها پنهان می کرد ذهنم را مشغول کرده بود. و اون روز باز پولی برای برگه های امتحانات ترم نداشت، از کجا بیاره! به خودم اومدم، زنگ خورده بود، باید می رفتم سر کلاس.ساعت بعد وقتی همه دبیرها رفتن کلاس، پول رو روی میز مدیر گذاشتم، خانم مدیر فقط لبخندی از رضایت زد و گفت: ممنونم، اجرتون با خدا. ورق دیکته های بچه ها را تصحیح کردم و زیر نمره ۱۹ او نوشتم: «صبر و توکل کلید همه موفقیت هاست برایت دعا می کنم...»صبح روز بعد، از در مدرسه که وارد حیاط شدم پشت دیوار دفتر، رو به سمت در حیاط گویی مدت ها بود که منتظر بود تا منو دید لبخندی از سر مهر یا شادی از یافتن یک پناهگاه امن به رویم زد و به کلاس دوید.
همه حرف های چشمانش را خوانده بودم.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید