یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

غیرقابل پیش‌بینی


غیرقابل پیش‌بینی
آقای راد می‌دانست که پیش از مرگش، برای اطرافیانش مرده است. مدت‌ها بود که با همچو فکری کلنجار می‌رفت. بالاخره تصمیم خودش را گرفت. فکر کرد بهتر است بمیرد تا همه‌چیز برایش روشن شود. این طوری بود که یک روز، سرظهر، خودش را به مردن زد. اولین کسی که او را دید دخترش بود.
فریاد کشید. نفر دوم زنش بود که ساکت ایستاد و خیره نگاهش کرد. سومین و آخرین نفر هم دامادش بود که به نقشهٔ او پی برد و لب‌خند زد. فکر کرد اگر بلند شود لابد همگی از ترس قالب تهی می‌کنند. این بود که تصمیم گرفت پا شود. دخترش ساکت شد و زنش همان‌طور ماند و دامادش دیگر لب‌خند نزد. وقتی آقای راد، به خلاف انتظارش، دید که کسی ککش هم نگزید بار دیگر خودش را به مردن زد. اما این بار دیگر بلند نشد. راستی راستی قالب تهی کرده بود.


نرگس عباسی
منبع : دیباچه


همچنین مشاهده کنید