جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

او را در شعر دیدم


او را در شعر دیدم
در شعر او را دیدم یا بیشتر، نمی دانم، اما اینقدر می دانم، بیشتر از شعر بود. وقتی دبستانی بود «دارها برچیده، خون ها شسته شد». با نظام متوسطه به دهه پنجاه رسید. قیصرِ نقاش، قیصرِ شاعر در حاشیه نقشه ایران، درست روی گلدوزی خورشید و نخل و آب زندگی می کرد.
سال های شیرینِ شریعتی، ویتنام، ساواک، خرداد، جنگل، اسلام انقلابی، شور مسجد و مدرسه، اعلامیه های پنهان مبارزه، کنایه های انقلابی معلمان در کلاس های درس به بلاهت شاه میانسال.‎..، و همه اینها قیصر را از پای تابلوی نقاشی به پای تریبون شعر کشاند.
«دیدم قلم زبان دلم نیست» در شعر دیدمش اما بیشتر از شعر نشان می داد، در اجتماع فیلسوفان سیاست پیشه جوان و در کنار ستون های معرق کاری حوزه هنری. با شلوار کتان خاکستری و پیراهن کرم، اونیفورم سال های انقلابی. آراسته به محاسن و موهایی پرپشت. من از ته تهران می آمدم: «شاعبدالعظیم». معلم درس آموخته دانشسرایی گمنام. خودم را به «خیابان مواج حافظ که با وزن مستفعلن در نشیب و فراز» بود، می رساندم و درست وقتی که دستگیره نقره ای در سفید و بلند چوبی اتاق شعر را می چرخاندم، قیصر را می دیدم و در کنارش سید و سلمان با موهای مجعد و پرپشت. قیصر بیشتر از شعر نشان می داد اما در شعر گیرایی داشت. هنگام سخن در کلمات با تأمل و تأنی مکث می کرد، حد قانع شدن تو را می دانست .گاهی زیبایی های خودت را به خودت نشان می داد. اصلاً کارگاه نقد حوزه کارگاه کشف زیبایی ها بود تا افشای زشتی ها. و قیصر در این شیوه استادی می کرد سفیدی مسحورکننده دندان گرگ را می دید مثل سید حسن.
کم کم نام کوچکش معروف تر از نام عشیره ای اش شده بود، من با قزوه می آمدم گاهی و گاهی دیگر تنها، در دقیقه های غروب، درست در انتهای سطر پایانی حوزه، از قیصر و سید می خواستند که شعر بخوانند، در تعارفی مرسوم. امتناع و اصرار و آخر کار رباعی خوانی این دو شروع می شد، مرز معلمی بود و شاگردی. دانش استوار و آرایش کلمات صریح و کشف های تازه در روابط کلمات:
قطبی که مدار چشم او قبله نماست
قلبش گل آفتاب گردان خداست
این تماشای جدید، این صورت شکل گرفته در کلمات قیصر، این گل آفتاب گردان که قبله نما شده و از بی سمتی به سمتی می رود، به سمتی می رسد، توفان کلمات مأنوس، آفتاب، قطب، قبله نما، مدار، قلب و قبله، این همه در این فرصت کم بی آن که نمایش فاضلانه ای دیده باشی، شاعری درست از همین جا آغاز می شود. مابقی گزافه گویی ست، زیاده گویی ست، و قیصر از اینجا آغاز شد که به آنجا رسید، راستی کجا رسید.‎.‎.

[عبدالجبار کاکایی]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید