جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آندره مالرو و ایران


آندره مالرو و ایران
آندره مالرو داستان نویس فرانسوی، نظریه پرداز هنر، فعال سیاسی و کسی بود که تاثیر مهمی در فرهنگ قرن بیستم داشت.
او در سوم نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس به دنیا آمد و در ۲۳نوامبر ۱۹۷۶ در همان شهر بدرود حیات گفت. در این مدت پنج بار به ایران سفر کرد. دوستی نزدیکی با دکتر پرویز ناتل خانلری داشت. در جوانی در مدرسه <زبانهای زنده شرقی پاریس> کمی فارسی خوانده بود و در مدتهایی که به ایران می آمد، کمی فارسی صحبت می کرد. از علا‌قه مالرو و خاطرات سفرهایش به ایران نوشته‌هایی در دست هست که خود او خالق آنهاست.
او جمله معروفی دارد که می گوید: <زیباترین شهرهای جهان، ونیز، فلورانس و اصفهان هستند.> چیزی که واضح می نماید این است که او سخت شیفته ایران بوده و این علا‌قه به گونه‌های مختلف در نوشته‌هایش بازتاب نموده است. او در سال ۱۹۲۹ با همسرش کلا‌را به ایران سفر و از اصفهان دیدن می کند و سخت مجذوب اصفهان و بناهای تاریخی اش می شود. دو سال بعد بار دیگر به ایران می آید و مدت زیادی در ایران می ماند و با روحیات ایرانیان آشنا می شود.
در قسمت دوم کتاب <آئینه اوهام(>جلد دوم ضد خاطرات) که خاطره ای از سفرش به اصفهان است می گوید: <پنج سال قبل از آن، من برای نخستین بار پس از سال۱۹۲۹، دوباره به اصفهان رفته بودم. جای کاروان‌ها را، کامیون‌ها و جای بیابان بی نظیر شهر را، حوضی با گل‌های میمون در اطرافش گرفته بودند. بی قیدی ایرانی، جانشین انزوای شدید ایران قدیم شده بود. آن ایرانی که گرده ماهی‌های پوسته پوسته شده اش، در محوطه‌های پر از ریگ، زیر آفتاب هزار و یک شب می درخشیدند؛ و گنبدهای آبی مساجدش در هر شهر، همچون فیروزه ای که به هنگام نبش قبر تصادفاً از میان بقایای مردگان ظاهر می شود پدیدار می گشتند، با سکه‌هایی که نقش <خرگوشی که در ماه دیده می شود> بر خود داشتند.
من اصفهان را همانقدر دوست دارم که <استاندال> میلا‌ن را دوست دارد. دوباره به دیدن عتیقه فروشان رفته بودم. فروشندگان بی مغازه ای که قطعات پارچه‌های قدیمی، مینیاتورهای بسیار زیبا و جعلی، اشیائی با تصویر اسکندر و سایر چیزها را لا‌ی بقچه‌های بزرگ مشکی می آوردند. چیزهائی که می توانستند رمان نویس‌های زمان لوئی سیزدهم ما را در روِیا فرو برند: اردوان، کورش، خسرو، فرناباذ. این اشیاء از لا‌ی بقچه‌ها، با پرنده‌های بهشتی بافته شده بر متن واحه‌های پر از درختان تبریزی، پائین می ریختند. واحه‌هایی که از زمان هخامنشیان، مردم بیهوده در اطرافشان می جنگیدند.>
در دوره معاصر ما کدام متفکر بزرگ فرانسوی ای توانسته است اصفهان را تا بدین حد زیبائی و محسوس وصف کند؟ کمی بعدتر خاطره ای از الواح زرّین داریوش که برایش بسیار جالب بوده اند می گوید: <معمار موزه تهران برای من تعریف کرد که وقتی الواح زرین داریوش را برای رضاشاه پهلوی برد، شاه دستور داد یکی از آنها را در اتاق مجاور اتاق خودش قرار دهند و هر روز صبح در برابر آن به حال مراقبه فرو می رفت.> ‌
مالرو بسیار عمیق به تاریخ و فرهنگ‌های آسیایی نظر می افکند. او تصمیم داشت در ایران فیلمی از اسکندر و مرگ راهب برهمنی بسازد که قبل از خودکشی اش درون آتش، در تخت جمشید، به اسکندر گفته بود: <ای پادشاه، من یک سال بعد در بابل در انتظارت خواهم بود.> سال بعد اسکندر در بابل می میرد. این سئوالی تاریخی است که عده ای می گویند: <مرد برهمن از کجا می دانست؟ شاید او خود، اسکندر را مسموم کرده بود> !
چیزی که در میان داستان‌ها و نوشته‌های مالرو جالب می نماید این است که او جسته گریخته، اشاره‌هایی به ایران دارد. در داستان <راه شاهی> و <سرنوشت بشر> از زبان شخصیت‌ها تک جمله‌هایی درباره ایران می گوید و در <آئینه اوهام> فصلی درباره ایران نوشته است و این نوشته‌ها برای ما ایرانیان بسیار جالب است، چون از خود می پرسیم که چه کسی تا به حال، از فراز کاخ عالی قاپوی اصفهان، بازارچه شهر را نگاه کرده است و آن را به <گرده ماهی‌های پوسته پوسته شده، در محوطه‌های پر از ریگ، زیر آفتاب هزار و یک> وصف کرده است؟ چیز دیگری که درباره مالرو در ایران قابل ذکر است، ترجمه کتاب‌های او به فارسی است که توسط سه مترجم نامدار ایرانی: دکتر سیروس ذکاء و ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی انجام یافته است. کمتر نویسنده ای مانند مالرو به این سعادت دست یافته که ترجمه‌های خیلی دقیقی از آثارش در کشوری چون ایران چاپ شود. این ترجمه‌ها در این آشفته بازار ترجمه کتاب‌های خارجی، دّر گرانبهایی است که باید قدرش را دانست. البته یکی از دلا‌یل این سعادت، نثر خود مالرو نیز هست. نثر مالرو در زبان فرانسه تا حدودی مخصوص است. او نوشته‌هایش را خیلی پیچ و تاب می دهد به گونه ای که هر مترجمی، دقیق از منظورش سر در نمی آورد و فقط مترجمان درجه یک می توانند با این نویسنده سر و کله بزنند و مقصودش را دریابند.

نویسنده: شهرام امیرپور سرچشمه
منبع : روزنامه سیاست روز


همچنین مشاهده کنید