دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

محور شرق امنیت آسیایی


محور شرق امنیت آسیایی
با سقوط قطب دوم قدرت جهانی و پایان جنگ سرد كه با اعلام انحلال پیمان «ورشو» تكمیل شد، جهانیان خوش بینانه تحولات جهانی را مثبت ارزیابی كردند. اما این خوش بینی چندان دوام نیافت. جورج بوش پدر رئیس جمهور وقت آمریكا با اعلام تك قطبی بودن جهان و رهبری آمریكا، قرن ۲۱ را قرنی آمریكایی توصیف كرد و برای آمریكا رسالتی جهانی قائل شد. رسالتی كه از همان آغاز شكل نوینی از امپریالیسم آمریكا را به نمایش گذاشت. امنیت بین الملل اگر در دوران جنگ سرد در سایه وحشت هسته ای محدود به مدعیان اصلی جنگ سرد بود در شرایط نوین محیط امنیتی جدیدی را نوید می داد كه آمریكا خود را حافظ آن به گونه ای می دانست كه منافع اعضایش را تضمین كند. با گذشت زمان پذیرش ادعای محوریت آمریكا دشوارتر شد و خیلی از كشورها كه می خواستند مستقل بمانند و تحت نفوذ قدرتهای خارجی قرار نگیرند خود را با مشكلات امنیتی جدیدی روبه رو یافتند. تا آن جا كه این ذهنیت تقویت شد كه جنگ سرد لااقل برای كشورهای كوچكتر خیلی هم بد نبوده است، دست كم این مجال را در اختیار می گذاشته است كه قدرت مانور محدودی داشته باشند. در حالی كه شرایط نوین جهانی اصولاً مجالی برای هیچ كشوری قائل نیست كه بتوانند منافع ملی و استقلال عمل ملی اش را پیگیری كند. به ویژه بعد از آنكه واقعه ۱۱ سپتامبر پیش آمد بهانه كافی در اختیار آمریكا قرار داد كه افغانستان را اشغال كند. حادثه ای كه آمریكا را به قلب آسیا كشانده در آن شرایط دو قدرت مؤثر چین و روسیه ناچار به پذیرش حضور نظامی آمریكا در افغانستان تا آسیای مركزی شدند. اما واقعیت این است كه چنین پذیرشی از سر رضایتمندی نبود بلكه چاره ای وجود نداشت آمریكا فرصت تاریخی به دست آورد كه طرح هایی را پیگیری كند كه از قرن ۱۹ در رقابت قدرتها «هارتلند» وجود داشت. با گذشت زمان آمریكا و ناتو نشان دادند كه مهمان موقت آن گونه كه روس ها فكر می كرده اند نخواهد بود و دهه های زیادی در افغانستان و آسیای مركزی باقی خواهند ماند. روشن شدن این مطلب چین و روسیه را متوجه امنیت ملی خود كرد. چرا كه در اشغال افغانستان و ایجاد پایگاه نظامی روسی در این كشور و كشورهای آسیای مركزی آنها تنها مبارزه با تروریسم سازمان القاعده یا طالبان افغانستان را نمی دیدند. هدف آمریكا به مراتب فراتر از القاعده و طالبان تصور شد. چین و روسیه خود را از دو طرف تحت فشار امنیتی احساس كردند به ویژه آنكه آمریكا از طرف غرب ناتو را به پیشروی به شرق تشویق كرد. اروپای شرقی از نفوذ سنتی روس ها پاكسازی شد و ناتو به طرف حوزه قفقاز و آسیای مركزی شروع به پیشروی كرد. روس ها احساس كردند كه از شرق و غرب در محاصره قرار می گیرند. احساسی كه چین نیز با اشغال افغانستان و احداث پایگاه های نظامی آمریكا در قرقیزستان و ازبكستان در غرب و انعقاد قرارداد دفاع موشكی بین آمریكا، ژاپن و كره جنوبی به گونه ای كه تنگه تایوان را نیز شامل شود با روسیه شریك شد. چین نیز از شرق و غرب خود را در محاصره نیروهای آمریكایی یافت.
چین و روسیه را می بایست یا با بی تفاوتی نظاره گر محاصره خود به وسیله آمریكا می شدند یا این كه در فكر چاره ای برای حفظ امنیت خود برمی آمدند. اكنون نشانه هایی وجود دارد كه چین و روسیه به طرف نوعی همگرایی امنیتی مشترك گرایش یافته اند. چارچوب چنین همگرایی را پیمان همكاری شانگهای به دست داده است. همكاری شانگهای كه در سال ۱۹۹۶ تحت عنوان شانگهای ؟؟؟؟؟؟؟ شكل گرفت با پیوستن ازبكستان به شانگهای تغییر نام داد هر چند اهداف اولیه كه برای شانگهای در نظر گرفته شد بیشتر جنبه اقتصادی داشت ولی به نظر می رسد كه به تدریج وجه امنیتی اش در حال پررنگ تر شدن است. گمان می رود كه در شرایط جدید نیازهای مشترك چین- روسیه و كشورهای آسیای مركزی عضو پیمان همكاری شانگهای را به هم اتصال می دهند. بدین معنا كه چین حضور نظامی دائمی آمریكا را در افغانستان و آسیای مركزی برای آینده وحدت ملی و ارضی اش در ایالت سین كیانگ، جایی كه قومیت ایغور در فكر جدایی از چین و تشكیل كشور تركستان شرقی است زیانبار می داند. روس ها بر این باورند كه هدف اصلی آمریكا از اشغال افغانستان اجرای سناریو از قبل به دقت تنظیم شده ای است كه طبق آن نفوذ روس ها در آسیای مركزی و قفقاز قطع و به جای آن نفوذ آمریكا جایگزین شود. طرحی چند مرحله ای كه از قرن ۱۹ تاكنون همواره از طرف دنیای غرب پیگیری شده است و تنها متولیان آن جابه جا شده اند. در دوره ای انگلیس به عنوان قطب مسلط قدرت جهانی آن را پیگیری می كرده است و زمانی دیگر این مسئولیت را آمریكا برعهده می گرفته است. روس ها بر این باورند كه این طرح لااقل سه مرحله داشته است:
۱- مرحله ایجاد سد نفوذ با بهره گیری از امكانات طبیعی و محیطی
۲- مرحله اخراج روس ها از سرزمین های متصرفی
۳- مرحله تجزیه قومی فدراسیون روسیه
مرحله اول در پی جنگ جهانی اول با بهره گیری از امنیتی طبیعی عملی شد. كمربند امنیتی از تنگه های داردانل و بسفر تا كوه های زاگرس و امتداد آن تا كوه های پامیر در افغانستان یك خط دفاع طبیعی با روی كار آوردن رژیم های همكار در تركیه كمال آتاتورك، ایران و رضاشاه و افغانستان امان الله خان شكل گرفت. این كمربند امنیتی در همان حال كه چاه های نفت خلیج فارس را از دستبرد روس ها محافظت می كرد، منافع نفوذ سیاسی- نظامی روس ها در منطقه می شد. این مرحله تا دهه ۹۰ و فروپاشی اتحاد شوروی دوام یافت. دومین مرحله با آغاز فروپاشی شوروی آغاز شد و كشورهای آسیای مركزی و قفقاز كه طی هفتاد سال تحت سلطه كمونیست ها بودند هویت جداگانه خود را به دست آوردند. روس ها در این مرحله از سرزمین متصرفی دوران پیشروی استعماری شان به طرف شرق اخراج شدند. برنامه ریزی برای مرحله سوم آغاز شد. در مرحله سوم قرار است روس ها تنها در سرزمین های تاریخی قومی شان محدود شوند و مناطقی كه به لحاظ قومی و مذهبی با روس ها از یك جنس هستند آزاد شوند. مهم ترین این مناطق از قضا پرمساله دارترین آنها نیز هستند، مناطق مسلمان نشین نظیر چچن- داغستان و اینگوش اینكه مرحله سوم چگونه و در چه زمانی عملی خواهد بود بحث دیگری است اما هدف در هر حال محدود كردن حوزه نفوذ روس ها است. آمریكایی ها برای آنكه قدرت بلامنازع در قرن ۲۱ باقی بمانند راهی جز تضعیف قدرت های بالقوه رقیب پیش رو ندارند. چین و روسیه هر دو شركای قابل اعتمادی نیستند ولی رقیبان بالقوه قدرتمندی خواهند بود بنابراین تجزیه قومی آنها برنامه مطلوبی از نظر آمریكا است.
از چنین زاویه ای اگر به گرایش تدریجی هر چند كند شانگهای از همكاری اقتصادی به همكاری نظامی توجه شود می توان تصور كرد كه چین و روسیه هر دو خطر را نزدیك خود یافته اند. آمریكا در افغانستان و آسیای مركزی پایگاه دائمی نمی سازد كه طالبان و القاعده را از بین ببرد، بلكه طالبان و القاعده پوشش ظاهری و موقتی هستند كه دیر یا زود خنثی می شوند. هدف پایگاه های نظامی آمریكا در این بخش حساس در جهان كنترل روسیه، چین، هند و ایران است كه رویه های اطمینان بخش ندارند و یا لااقل آمریكا بر این باور است كه در آینده شراكت با این كشورها راه به جایی نخواهد برد.پاسخ چین، روسیه، هند، ایران و یا هر كشور دیگری كه در محدوده اهداف استراتژیك آمریكا در این منطقه قرار گیرد از دو حالت خارج نخواهد بود:
۱- انفعال و پذیرش تدریجی آنچه كه از طرف آمریكا تحمیل خواهد شد.
۲- تعامل فعال و بازدارنده راستای منافع ملی و جمعی.
گمان می رود كه دوران پذیرش تدریجی و اتخاذ سیاست غیرفعال در حال پایان یافتن باشد. همچنین هوجین تائو رئیس جمهور چین قبل از برگزاری اجلاس سران همكاری های شانگهای در قزاقستان به مسكو رفت و پیمان همكاری استراتژیك برای قرن ۲۱ را با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه امضا كرد. هر چند درباره جزئیات این توافق توضیحی داده نشده است ولی شكی نیست كه حفاظت از منافع ملی و جمعی و جلوگیری از تجزیه كشورها و گسترش نفوذ آمریكا در حوزه امنیتی روسیه و چین در محور تمایلات طرفین قرار دارند. به عبارت روشن تر روسیه و چین در همان حال كه از تقابل با آمریكا پرهیز می كنند تلاش خواهند كرد سیاست های بازدارنده ای در آسیای مركزی در پیش بگیرند و از گسترش نفوذ آمریكا جلوگیری نمایند. مایه های اولیه چنین سیاست هایی را همكاری های شانگهای به دست می دهند. هر چند كه دور از ذهن است كه همكاری های شانگهای شكل كاملاً نظامی به خود بگیرد و جایگزین ورشو شود. دوران قطب بندی های متضاد نظامی به نظر می رسد كه به سر رسیده است. اما این امر بدین معنا نخواهد بود كه چین و روسیه نظاره گر بی تفاوت تحولاتی باشند كه به زیانشان در قالب های گوناگون از توافق تا به راه انداختن انقلاب های رنگین، زرد، مخملین، لاله ای و غیره به اجرا گذاشته می شوند.
اولین نشانه های چنین تعارضی را در حادثه اندیجان در ازبكستان شاهد بودیم. پوتین رئیس جمهور روسیه نارضایتی خود را از حادثه اندیجان همچون سرگرمی ایوانف وزیر دفاع اش به صراحت اعلام كرد و گفت سازمان های جاسوسی كشورهایی كه از آنها نام برده نشد در افغانستان مشغول آموزش، مسلح كردن و اعزام نیروهایی به آسیای مركزی هستند كه مسئولیت حادثه اندیجان را برعهده دارند. پاسخ ژنرال عظیمی سخنگوی ارتش افغانستان كه گفت روس ها برنامه هایی برای دخالت مجدد در افغانستان دارند به قدر كافی گویا و است و نشان می دهد نگرانی های جدی از شكل گیری مجدد رقابت قدرت ها در افغانستان وجود دارد. دولت حامد كرزای به درستی می داند نارضایتی روس ها و چینی ها از واگذاری پایگاه نظامی به آمریكا عمیق تر از آن است كه در ظاهر نشان داده می شود. این پرسش اكنون جدی تر از هر زمانی مطرح است كه آیا افغانستان و آسیای مركزی یك بار دیگر رقابت های قدرتی بزرگ را شكل خواهند داد؟ مهم تر این كه اگر واقعاً چنین رقابت هایی شكل بگیرند جهان شاهد تجدید جنگ سرد در قالب های جدیدی نخواهد بود؟ واقعیت آن است كه در حال حاضر پاسخ روشن و قانع كننده ای برای چنین پرسش های آزاردهنده ای وجود ندارد. آمریكا، روسیه و چین هر كدام به زبانی و با اهدافی خاص چنین احتمالی را رو می كنند و در مواضع اعلامی شان روی توسعه همكاری ها و پرهیز از رقابت برای تأمین صلح جهانی دم می زنند ولی آیا واقعاً چنین است و در هیچ گوشه ای از ذهن رهبرانشان تجدید جنگ سرد وجود ندارد؟ با ضریب اطمینان قابل قبولی نمی توان چنین ادعایی كرد. ضرورت های مشابهی كشورهای مهم دیگری نظیر جمهوری اسلامی ایران و هندوستان را به عنوان ناظر به همكاری شانگهای كشانده است. هندوستان به لحاظ جمعیت و وسعت خاك ، بزرگ تر از آن است كه در عمل به صورت یك تابع از سیاست های آمریكا در جنوب آسیا درآید. اما هند تجزیه و كوچك تر شده احتمالاً از چنین ظرفیتی برخوردار خواهد بود. اساساً سیاست آمریكا تعامل سازنده با كشورها وسیع و پرجمعیت نیست. چنین سیاستی به دوره گذشته و مرحله اول ذكر شده سیاست غرب در ارتباط با روسیه قرار می گیرد. در آن مقطع زمانی قدرت های متمركز در كمربند امنیتی روس ها مطلوب بود و چنین نیز شد اما در شرایط كنونی چنین سیاستی مطلوب نیست. هند در این سیاست جدید خود را با پدیده های مشابهی با چین و روسیه خواهد یافت. همچنانكه ایران نیز ممكن است كشوری بزرگ و چند قومی تصور شود كه نیازی برای قدرت گرفتنش احساس نشود.
بنابراین قابل تصور خواهد بود كه محور شرق بتواند در پایه نیاز مشترك امنیتی شكل بگیرد. هر چند كه ممكن است هنوز زود باشد كه چنین نیازی را همه كشورها به صورت یكسان و در یك زمان احساس نمایند. منتها رفتار سیاسی و نظامی آمریكا در افغانستان و آسیای مركزی، پیشروی ناتو به حوزه قفقاز و آسیای مركزی، تردید های هند از سیاست های آمریكا در ارتباط با پاكستان، احساس محاصره شدگی چین و روسیه بالاخره این كشورها را با خطرات امنیتی كمابیش یكسانی روبه رو خواهد كرد. خطراتی كه اگر واقع بینانه قضاوت كنیم هیچ كدام از این كشورها به تنهایی قادر به مقابله با آنها نخواهند بود. اما به صورت جمعی و منطقی اش از توان مقاومت و اتخاذ تصمیمات بازدارنده برخوردارند. شكل گیری محور شرق می تواند امنیت آسیایی به وجود بیاورد و حتی اگر نتواند چنین هدفی را به فوریت تأمین كند در بازدارندگی آن نباید شك كرد. چین، هندوستان و روسیه سه كشور مهم هسته ای هستند این واقعیت را دنیای غرب بهتر از سایرین می داند و درك می كند. انتظار اینكه این كشورها در یك پیمان نظامی نظیر ناتو جمع شوند انتظار زود هنگامی است زیرا كه اولاً هیچ كدام از این كشورها در فكر تقابل با آمریكا نیستند، ثانیاً در شرایط كنونی ضرورتی برای سازماندهی چنین اتحادی نظامی احساس نمی شود. منتها در بلند مدت چنین نخواهد بود. به هر میزان كه آمریكا پیگیر طرح های نظامی خود و تحمیل شرایط خاص خود به سایر كشورها باشد گمان می رود كه به همان نسبت «محور شرق» موضوعیت بیابد. امنیت آسیا را تنها از طریق همكاری مؤثر و جمعی می توان تأمین كرد. در غیر این صورت دلیلی وجود نخواهد داشت كه آمریكا داوطلبانه از امتیازی كه به دست آورده است صرف نظر كند.
در دنیای سیاست هر كدام از بازیگران اصلی و فرعی بازی خاص خود را می كنند و هر كدام با كارت های خود بازی خواهند كرد این یك امر كاملاً طبیعی و شناخته شده است. مهم تر و حساس تر از آن هم هست كه سوء تفاهمی درباره آن وجود داشته باشد. منافع امنیتی جمعی كشورهای بزرگ آسیایی ایجاب می كند كه در همان حال كه تلاش می كنند با آمریكا تعامل سازنده ای بیابند و مناسبات خود را با دنیای غرب حفظ نمایند، از گسترش نفوذ آمریكا و ناتو در محیط پیرامونی خود غفلت نكنند. اهداف آمریكا روشن تر از آن بیان شده است كه سوءتفاهمی وجود داشته باشد. آمریكا مدعی تنها ابرقدرت جهانی باقی مانده از جنگ سرد است. این ادعا را واقعیت های متفاوتی توجیه عقلانی كرده اند. لااقل از نظر آمریكا چنین است ولو آنكه دیگران آن را قبول نداشته باشند. نومحافظه كاران حاكم در كاخ سفید برای كاخ خود و آمریكا رسالتی دینی و اخلاقی قائل شدند كه طراحی جدیدی در دنیا داشته باشند. نگاهی به اهداف اعلام شده آمریكا در گوشه و كنار جهان به خوبی نشان می دهد كه آنها برای خود رسالتی جهانی قائل هستند. البته كه در این رسالت باید تردید كرد و منافع استعماری را در پشت شعارهای به ظاهر آزادی خواهانه آن تشخیص داده است. قدرت تمركز یافته سیاسی، اقتصادی و نظامی در آمریكا به هیچ عنوان دویست میلیارد هزینه تا به امروز را در عراق تحمل نمی كنند كه مردم عراق را از شر رژیم دیكتاتوری صدام حسین نجات دهند. بوی نفت در عراق قوی تر از احساس آزادی و اخلاق آمریكایی است. در افغانستان و آسیای مركزی و قفقاز نیز باید بوی نفت برای مشام بوش و شركای نفتی اش قوی تر باشد. این را روس ها بهتر از دیگران می دانند.بنابراین می توان گفت كه امنیت مفهومی گسترده تر از امنیت صرفاً نظامی پیدا كرده است. امنیت اقتصادی، وضعیت فرهنگی، وضعیت سیاسی و... و... و همگی از اهمیتی همسان با امنیت نظامی پیدا كرده اند. امنیت آسیایی را در چنین مفهوم گسترش یافته ای باید نگاه كرد و گفت نگاه روسیه به طرف غرب پاسخ لازم را نیافته است. اكنون زمان نگاه به شرق در عین حال حفظ نگاه به غرب در مسكو محسوس است. پكن نیز در عین حالی كه در تعامل با آمریكا منافع اقتصادی و تجاری خاص خود را دارد از نقطه نظر آمریكا شریكی موقتی است و نه شریكی استراتژیك. آمریكا بر این باور است كه چین با تهاجم كالایی اش امنیت آمریكا را تهدید می كند. تحول چین از شریك به رقیب در آمریكا جدی است. پكن و مسكو هر دو این واقعیت را درك كرده اند. محور شرق بر چنین بستری شكل خواهد گرفت. دیر یا زود هند نیز خود را با شرایط مشابهی با روسیه و چین خواهد یافت. محور شرق محصول چنین واقعیت هایی است ولو آنكه تا شكل گیری آن نیاز به گذشت زمان بیشتری باشد. سرخوردگی مسكو، پكن و دهلی نو از سیاست های غرب بالاخره آنها را حول محور شرق متمركز خواهد كرد. امنیت آسیایی چیزی جز محصول سرخوردگی هند، چین و روسیه معنای دیگری ندارد.

پیر محمد ملازهی
منبع : روزنامه همشهری