جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


درونگرایی بهتر است یا برونگرایی؟


درونگرایی بهتر است یا برونگرایی؟
از آنجا که برونگرایان و درونگرایان از نظر دیدگاه خویش به واقعیت‌ها و ارزش‌ها، کاملا متضاد یکدیگرند (گرچه این تفاوت برای مجادله نیست بلکه برای تکمیل است، همانند تفاوت مرد و زن)، بین آنان از زمان آدم و حوا سوءتفاهم بوده است و از نظر تاریخی این یکی از علل عمده جنگ بین ملت‌ها بوده است...
هنگامی که یادداشت محرمانه مارگرت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا در سال ۱۹۹۰ افشاء شد، وی دچار گرفتاری وحشتناکی گردید. وی یادداشتی را بین اعضای کابینه خود به عنوان موضوعی مهم برای تصمیم‌گیری در این باره که آیا بریتانیا به اتحادیه اروپا بپیوندد یا نه پخش کرد. این یادداشت عنوان می‌کرد، بهتر است در صورتی که منش آلمانی دگرگون نشده است یا در آینده دگرگرن نخواهد شد، ما به اتحادیه اروپا نپیوندیم زیرا این منش، ریشه اصلی نازیسم است. آلمانی‌ها عجیب و غریب، درک ناشدنی، احساساتی، ذهنی‌گرا، لافزن و تهدیدکننده هیجانی، پر از دلهره، دلسوز برای خود و خودمحور هستند. این گفته دقیقا نماینده نوع شخصیتی درونگرای اندیشمند در چشم برونگرایان است. از دید برونگرایان، درونگرایان شایسته نیستند زیرا باز نیستند. مستقل نیستند. اعتماد به نفس ندارند. جرات ابراز وجود و پختگی ندارند. ذهنی‌گرا، درک ناشدنی و هیجانی هستند. از آنجا که به صورت گروهی رفتار می‌کنند و به عوض فردگرایی تمامیت گرایند، پس خطرناک هستند.
از دیدگاه درونگرایان نیز برونگرایان از هر نظر در اشتباه هستند. از دیدگاه درونگرایان، برونگرایان مادی، سطحی از نظر ذهنی، پرحرف، پرخاشگر، رقابت‌جو، متمایل به جنگ و زد و خورد، فردگرا و بدون ملاحظه دیگر مردم هستند. در واقع حدود هزار سال پیش از این روشنفکران بیزانسی، جهان لاتین را با همین واژه‌ها متهم می‌کردند. اصلاح‌طلبی پروتستان‌ها نیز دارای جنبه قیام مردم درونگرا علیه عنصر برونگرای کلیسای لاتین است که اهمیت بیش از حدی برای ارزش‌های عینی قایل است و عنصر ذهنی‌گرای عاطفه ژرف‌تر شخصی را ناچیز می‌انگارد. شرقیان درونگرا هم جامعه غرب را به همین روش متهم می‌کنند.
یونگ دریافت در ژرفای خودآگاهی ما یادهای تجربه میلیون‌ها سال انباشته شده است. تجاربی که زندگی حین گذر بی‌وقفه خود بر پیشینیان ما به یادگار گذاشته است. آنچه برای زندگی ما حیاتی‌تر است، تجربه‌ای است که ژرف‌تر و در حافظه ما به قهر جایگیر شده است. هنگامی که ما چیزی مهم را در جهان بیرون تجربه می‌کنیم، خاطرات مرتبط یا پیوسته به آن، در سطح زیر خودآگاهی ما فعال می‌شود. در نتیجه به ما می‌آموزد که با واقعیت حاضر بهتر رویارویی کنیم. هر چه خاطره برای بقا مهم‌تر باشد، تظاهر آن در صورت نیاز بیشتر و شدیدتر است. اینها نمودگارهای باستانی خوانده می‌شود. دو نوع خاطرات مربوط به نمودگار باستانی وجود دارد. یکی به شکل تصویر و دیگری به شکل طرح در حال ایجاد یا تصویر قاعده. نمونه‌ای از یک تصویر نمودگار باستانی عبارت است از: دهان کاملا گشوه هراس‌آور یک جانور، تصویری که جانوران در طول میلیون‌ها سال در غایت خطر با آن روبه‌رو شده‌اند. از این رو شیاطین به این شکل تصویر می‌شوند. یک طوطی هنگامی که گربه‌ای را نزدیک خود ببیند، وحشت می‌کند، حال آنکه هرگز گربه‌ای را ندیده است اما این نمودگار باستانی در او فعال و موجب وحشت او شده است. از این رو نمودگار باستانی هدف و کارکرد مهمی دارد که عبارت است از تسهیل واکنش فوری به واقعیت. از این رو برای بقای فرد و گونه ضروری است.
هنرمند که اغلب یک نوع شخصیتی درونگرای حسی است نیز به تصویر نمودگار باستانی حساس است. هنگامی که او به چیزی زیبا می‌نگرد، ذهن او به وسیله تصاویر زیبای مربوط که زندگی در طول میلیون‌ها سال دیده است، فعال می‌شود.
نمودگار باستانی طرح ایجاد شونده و تصویر قاعده نوعی نمودگار باستانی است که به ما می‌آموزند زمانی که الف روی می‌دهد، ب به عنوان نتیجه آن روی می‌دهد. برای نمونه، هنگامی که به رستوران می‌رویم غذایی که افراد میز کناری ما سفارش داده‌اند بهتر و جالب‌تر به چشم می‌آید زیرا از طریق میلیون‌ها سال تجربه، ناخودآگاه می‌دانیم آنچه همسایه ما می‌خورد، احتمال بیشتری دارد مطمئن‌تر، بی‌خطرتر و بهتر باشد و به ما امکان بیشتری برای بقا می‌دهد.
فرد درونگرا، میزان زیادی حقیقت و آگاهی را از جهان درونی کسب می‌کند، به همان اندازه که برونگرا از جهان بیرون کسب می‌کند. درواقع چیزهای بسیار زیادی در جهان درونی وجود دارد که ما پیش از آنکه آنها را واقعا در جهان بیرونی تجربه کنیم از آنها آگاهیم. یک شیرخوار از قبل می‌داند که چگونه شیر را از سینه مادر بمکد اما اصل تناقض و اصل علیت را هنگامی که منطق ما بیدار می‌شود، می‌دانیم. این چیزی نیست که ما پس از تولد بیاموزیم. درواقع امور فراوانی وجود دارد که ما پیش از تماس با جهان بیرون از آنها آگاهیم. این امر چنان شایع است که کانت تا آن حد افراطی پیش رفت که بگوید همه آگاهی یا شناخت ما از ذهن ما و نه از تجربه جهان بیرونی سرچشمه می‌گیرد. فلسفه هندی نیز چنین می‌گوید. آگاهی حاصل از جهان درون صرفا سر هم‌بندی‌های تصادفی نیست. آنها واقعی است زیرا خاطرات تعاملی بین ذهن و واقعیت بیرونی و درونی هستند. بدین‌سان افراد برونگرا بهتر است دریابند فرد درونگرا بیمار نیست. آنان بهتر است بدانند ذهنی‌گرایی به همان اندازه عینی‌گرایی ارزشمند و معتبر است. باز هم بهتر است، بدانند تنها به نیمی از حقیقت آگاه‌اند و نیمه دیگری هم وجود دارد که درونگرا به آن آگاه است. مقیاس ارزشی برونگرا تنها برای جهان بیرونی معتبر است و نه برای همه واقعیت. موضوع مشابهی هم باید به درونگرا گفته شود: دنیایی که فرد درونگرا می‌بیند، تنها نیمی از واقعیت است.
افزون بر این فرد درونگرا عنصر برونگرایی را نیاز دارد و عکس این امر هم صادق است.
درونگرایی و برونگرایی، در اصل متضاد یکدیگر نیستند بلکه با این دو می‌توانیم به کل واقعیت دست یابیم.
فهم این حقیقت حیاتی مهم‌ترین امر در پرورش تفاهم دوسویه بین شرق و غرب و میان ملت‌های گوناگون است. یونگ ما را می‌آگاهاند که اکنون جهان خیلی زیاد به سوی فرهنگ برونگرا با ارزش‌های مادی غرب چرخش یافته است. وی در ضمن تذکر می‌دهد این عدم تعادل به صورت انقلابی بزرگ در سطح زیر خودآگاهی جهانی به شکل تخریب فاجعه‌آمیز روان‌شناختی و فرهنگی خاتمه خواهد یافت مگر آنکه از هم اکنون در اندیشه چاره‌کار باشیم.
یادداشت تکمیلی دکتر فربد فدایی
منبع : روزنامه سرمایه