جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
شکار تصویر برای شعر...
سایر محمدی متولد ۱۳۳۶ بابلسر، از اوایل دهه هفتاد کار روزنامهنگاری را با نشریههایی چون: تکاپو، معیار، روزگار وصل، آدینه، دوران و روزنامههای «همشهری محله ما»، «خرداد»، «فتح»، «گزارش روز»، «هم میهن»، «کتاب هفته» و «ایران» شروع کرد و همچنان در این حرفه مشغول است. وی تاکنون پنج عنوان کتاب به چاپ رسانده که از این میان میتوان به دفتر شعر «ترانههای تمشک و باران» و «دختران پرتقال چین» و نیز «هر اتاقی مرکز جهان است»، که مجموع گفتوگوهای او را تشکیل میدهد، اشاره داشت. مجموعه شعر «دختران پرتقال چین» این شاعر، در سال ۱۳۷۹ به عنوان کتاب برگزیده سال، از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مرحله نهایی رسید و جزو پنج کتاب برتر سال شناخته شد.
بگذارید به عنوان نخستین سوال، برگزیده شدن مجموعه «دختران پرتقال چین» را در سال ۷۹، پیش بکشیم. خودتان از قبل احتمال چنین انتخابی را میدادید؟
برای من شعر مثل جشنی جاودانه است که وقتی از اندوه و دغدغههای زندگی خسته میشوم، به آن پناه میبرم. نخستین دفترم نیز که اوایل دهه هفتاد به چاپ رسید با استقبال خوبی روبرو شد و پس از شش ماه، تقریبا همه نسخههایش به فروش رفت. نقدهای متعددی نیز در مطبوعات بر همین دفتر نوشته شد. اما من اصلا شعر را برای دیگران نمیگویم یا به فرض در پی کسب شهرت، شعر را دکان نکردهام تا چپ و راست بنشینم با این و آن گفتوگو کنم و عکسم را در مطبوعات به چاپ برسانم.
دبیران اغلب نشریههای معتبر ادبی و دبیران سرویس ادبی روزنامهها هم میدانند که هیچگاه نه به نشریهها شعر برای چاپ دادهام و نه با وجود درخواست مکررشان با آنها گفتوگو کردهام. در حالی که همیشه چنین امکانی داشتهام. حتی زمانی که صفحههایی از «آدینه» در اختیارم بود، شعری از خودم به چاپ نرساندم. درباره «دختران پرتقال چین» هم باید بگویم این کتاب هم به اصرار دوستی چاپ شد. حتی همین اتفاق در مورد نخستین دفترم نیز افتاد؛ وگرنه من از سیزده چهارده سالگی شعر مینوشتم و دور میریختم. هفده، هجده سالم بود که سه ترانه از من، در شورای شعر رادیو تصویب شد و تا مرحله ساخت آهنگ برای آن هم پیش رفت. آن زمان «مشیری» و «رویایی» و... عضو شورای شعر رادیو بودند. در تمام این سالها شعر را برای خود، در این بیپناهی، پناهگاهی ساختم. اصلا هم منتظر تعریف و تشویق کسی نبودهام و دنبال جایزه نرفتهام. همین که یک خواننده معمولی بگوید از فلان شعر خوشم آمد بزرگترین جایزه را نصیب خود کردهام. جایزه کتاب سال در حوزه شعر و داستان هم که میدانید، به دلیل عملکرد غلط متولیان، کوچکترین تاثیری میان مخاطبان نمیگذارد. جایزه آن سال هم نه به ویژگیهای شعر
و کتاب، بلکه به امتیازات دیگری که مدنظر داوران و متولیان بود داده شد و من آن امتیازات را نداشتم.
وقتی «دختران پرتقال چین» چاپ شد و اشعار این مجموعه را در قالب کتاب دیدید، چه حسی داشتید؟
برای فراهم آوردن کتاب «دختران پرتقال چین» نزدیک به پانصد صفحه از شعرهای منتشر شدهام را حروفچینی و صحافی کردم و در اختیار هفت، هشت تن از شاعران و منتقدانی که با آنها ارتباطی دوستانه داشتم، قرار دادم تا از میان این شعرها، ۱۶۰ صفحه، انتخاب و منتشر شود. هنوز هم شماری از شعرهای همین دفتر و دفتر نخست را میپسندم و دوست خواهم داشت، اما برخیشان را دیگر دوست ندارم. احساسی که از چاپ کتابهایم دارم، احساس توام با بیگانگی است. چون به فکر شعرهای نگفته و نوشته شده، اما عرضه نشده هستم.
«دختران پرتقال چین» را بیشتر دوست دارید یا «ترانههای تمشک و باران» را؟
واقعیتش، برخی شعرهای «دختران پرتقال چین» و «ترانههای تمشک و باران» را دوست دارم که در مجموع، شاید به ۱۵ شعر برسد. اما چون «دختران پرتقال چین» شعرهای موفق بیشتری دارد و به اعتقاد بسیاری، پیشرفتی در کار محسوب میشود، علاقه بیشتری به آن دارم.
به گمانم، مفاهیم شعرهای «دختران پرتقال چین»، اساطیری است. مثلا نوشتهاید: «چون جیرجیرکی / مسحور خورشید / یک بند میخوانیم و / خاموش میشویم / به پاییز / برشتههای تهی و تلخای ذرت زار». من در شعرهای بعضی شاعران، چنین ویژگیهایی را دیدهام.اعتقاد چندانی به سرودن شعر اساطیری ندارم. اما شعر نمادین و رمزی و تا حدودی سیاسی را دوست دارم. البته منظور من از شعر سیاسی، شعر شعاری نیست و روزمرگی را در شعر اصلا دوست ندارم. بخشی از شعرها در ناخودآگاه من شکل میگیرد و من فقط آن را مینویسم. مثلا شعر «آفتابگردان» که نیمهشب از خواب پریدم و چراغ را روشن کردم و آن را نوشتم و نهایت صبح، آن را خواندم و دیدم شعر کاملی است. به همان صورت هم در کتابم آوردهام. من اصلا شعر کوششی ندارم. هرچند تمرین و تلاش را انکار نمیکنم، ولی به نظرم شاعر باید ذاتا شاعر باشد. الان هم بسیاری را میشناسم که چندین و چند مجموعه به اسم شعر منتشر کردهاند اما شاعر نیستند، یا هستند کسانی که شعر ندارند ولی به واقع شاعرند. شاعر در همه زندگیاش شاعر است. اما برخی، صرفا زمانی که پشت میز تحریر مینشینند، نقش شاعر را بازی میکنند و در بقیه اوقات زندگی، طماع، حسود، دروغگو و حقهبازند. اینکه دیگران مثل من شعر اساطیری ندارند، اینکه من شبیه آنها شعر مینویسم یا آنها شبیه من شعر مینویسند، چندان مهم نیست. شعری که مرا تکان دهد و به من هنگام خواندن لذت بدهد، برایم عزیز است. مهم نیست شاعرش چه اسمی دارد یا اهل کجاست.
طبیعتا شما هم شعر شاعران ایرانی را میخوانید. میتوانید بگویید آثار کدام شاعر را بیشتر دوست دارید؟
من بسیاری از شعرهای شاملو را تا حد جنون دوست دارم. آثار فروغ و آتشی را هم میپسندم. برخی شعرهای شمس لنگرودی را دوست دارم. شعرهای گراناز موسوی هم زیباست. اما در مجموع هر شاعری ممکن است، شعر درخشانی داشته باشد که مورد علاقهام باشد. اما هیچگاه نتوانستم شامورتی بازیهای عدهیی را به اسم شعر «پستمدرن» دوست داشته باشم. در میان شاعران جهان هم عاشق «ریتسوس» شاعر بزرگ یونانی هستم. شعرهای پاز، بویژه منظومه «سنگ آفتاب»، شعرهای نرودا و سرودههای ژاک پرهور را دوست دارم.
هر شاعری یقینا داستان هم میخواند. اگر شاعر داستان نخواند چه میشود؟ اصلا خواندن داستان چقدر به نوشتن شعر کمک میکند؟
شاعر قبل از هر چیز به تفکر فلسفی احتیاج دارد. باید بخواند تا در زندگی، فلسفهیی داشته باشد و ذهنش نظمی بپذیرد. بدون تفکر، شاعری ناممکن است. اغلب شاعران نسل امروز هیچ نوع تفکری و فلسفهیی ندارند و بخاطر همین نمیدانند چه مینویسند و منظور از نوشتن را نمیدانند . خواندن رمان و داستان مشکل بعدی شاعران است که متاسفانه بعضی شاعران، شعر هم نمیخوانند! این را در حین تجربه روزنامهنگاری فهمیدم. ما الان حدود بیست نوار شعر داریم که اشعارشان به صورت کتاب یا در نشریهها چاپ و منتشر میشود. اگر همین شاعران کتابهای شعر همدیگر را میخریدند و میخواندند تیراژ کتابهای شعر چند برابر میشد. مطالعه و خواندن شعر و داستان به شاعر کمک میکند تا تصاویر بکری برای شعر خودش شکار کند. شاعر به شاعر الهام میدهد. مطمئن باشید کسی که نمیخواند، شاعر موفقی نخواهد شد. اصلا شاعر و نویسنده لازم است در همه زمینهها مطالعه کنند. از فلسفه گرفته تا تاریخ، از مطالعه جغرافیایی گرفته تا گیاهشناسی و... ذهن شاعر هر قدر انباشته از دانش باشد، اشعار متعالیتری میتواند بنویسد. مثل بنایی که با مصالح بیشتر، ساختمان رفیعتری میسازد.
در مصاحبهیی گفته بودید، کار خبرنگاری نمیگذارد آن شعری را بنویسید که دلخواهتان باشد. اکنون هم چرا مدتی است که مجموعه شعری منتشر نکردهاید؟
زمانی میشنیدیم که روزنامهنگاری، انسان را دچار روزمرگی میکند. این مساله چندان برایم ملموس نبود. حال، بعد از سالها کار در روزنامهنگاری، خودم در چنین موقعیتی قرار گرفتهام. روزنامهنگاری در ایران، با روزنامهنگاری در کشورهای دیگر حتی کشورهای آسیایی فاصله زیادی دارد. اغلب روزنامهنگاران برای تامین معاش در دو، سه نشریه کار میکنند. برای روزنامهها هم فرقی نمیکند که روزنامهنگاری صبح در روزنامهیی مثلا با گرایش چپ کار کند و بعدازظهر در روزنامهیی با گرایش راست. روزنامهها برای نام روزنامهنگاران خود ارزش چندانی قایل نیستند و اغلب قدرت تامین آنها را ندارند. به همین خاطر وقتی کسی در روز، ۱۶ ساعت، چه در تحریریه و چه در خانه برای روزنامه کار کند، آیا فرصتی برای نوشتن باقی میماند؟ من نزدیک پنج، شش سال است که در چنین موقعیتی قرار دارم، تازه روزنامههای دیگری هم پیشنهاد همکاری میدهند که من وقت ندارم. تازه عادت به مطالعه هم باعث میشود که هر شب حداقل دو ساعت کتابهای تازه را ورق بزنم و بخوانم. همه اینها باعث میشود ذهنم به عنوان شاعر آزاد نباشد تا بتوانم به شعر فکر کنم. حتی فرصت نمیکنم شعرهای منتشر نشده را، برای چاپ در یک مجموعه تنظیم کنم. مگر یک شبانهروز چند ساعت است؟
چه کارهایی در دست انتشار دارید؟
مجموعهیی از بهترین گفتوگوهایی را که در نشریههای کشور با شاعران، نویسندگان و متجرمان داشتهام تدارک دیدهام تا به ناشری برای چاپ بسپارم. این کتاب در واقع جلد دوم «هر اتاقی مرکز جهان است» خواهد بود. یک مجموعه شعر هم از شعرهای گذشتهام آماده کردهام تا منتشر کنم. مجموعهیی از بهترین ترجمه شاعران جهان نیز گزینش و دستهبندی شده و قرار است همراه با یک مطالعه تطبیقی و یک مقدمه از پیدایش ترجمه شعر در ایران به دست چاپ بسپارم.
سامان شایان
بگذارید به عنوان نخستین سوال، برگزیده شدن مجموعه «دختران پرتقال چین» را در سال ۷۹، پیش بکشیم. خودتان از قبل احتمال چنین انتخابی را میدادید؟
برای من شعر مثل جشنی جاودانه است که وقتی از اندوه و دغدغههای زندگی خسته میشوم، به آن پناه میبرم. نخستین دفترم نیز که اوایل دهه هفتاد به چاپ رسید با استقبال خوبی روبرو شد و پس از شش ماه، تقریبا همه نسخههایش به فروش رفت. نقدهای متعددی نیز در مطبوعات بر همین دفتر نوشته شد. اما من اصلا شعر را برای دیگران نمیگویم یا به فرض در پی کسب شهرت، شعر را دکان نکردهام تا چپ و راست بنشینم با این و آن گفتوگو کنم و عکسم را در مطبوعات به چاپ برسانم.
دبیران اغلب نشریههای معتبر ادبی و دبیران سرویس ادبی روزنامهها هم میدانند که هیچگاه نه به نشریهها شعر برای چاپ دادهام و نه با وجود درخواست مکررشان با آنها گفتوگو کردهام. در حالی که همیشه چنین امکانی داشتهام. حتی زمانی که صفحههایی از «آدینه» در اختیارم بود، شعری از خودم به چاپ نرساندم. درباره «دختران پرتقال چین» هم باید بگویم این کتاب هم به اصرار دوستی چاپ شد. حتی همین اتفاق در مورد نخستین دفترم نیز افتاد؛ وگرنه من از سیزده چهارده سالگی شعر مینوشتم و دور میریختم. هفده، هجده سالم بود که سه ترانه از من، در شورای شعر رادیو تصویب شد و تا مرحله ساخت آهنگ برای آن هم پیش رفت. آن زمان «مشیری» و «رویایی» و... عضو شورای شعر رادیو بودند. در تمام این سالها شعر را برای خود، در این بیپناهی، پناهگاهی ساختم. اصلا هم منتظر تعریف و تشویق کسی نبودهام و دنبال جایزه نرفتهام. همین که یک خواننده معمولی بگوید از فلان شعر خوشم آمد بزرگترین جایزه را نصیب خود کردهام. جایزه کتاب سال در حوزه شعر و داستان هم که میدانید، به دلیل عملکرد غلط متولیان، کوچکترین تاثیری میان مخاطبان نمیگذارد. جایزه آن سال هم نه به ویژگیهای شعر
و کتاب، بلکه به امتیازات دیگری که مدنظر داوران و متولیان بود داده شد و من آن امتیازات را نداشتم.
وقتی «دختران پرتقال چین» چاپ شد و اشعار این مجموعه را در قالب کتاب دیدید، چه حسی داشتید؟
برای فراهم آوردن کتاب «دختران پرتقال چین» نزدیک به پانصد صفحه از شعرهای منتشر شدهام را حروفچینی و صحافی کردم و در اختیار هفت، هشت تن از شاعران و منتقدانی که با آنها ارتباطی دوستانه داشتم، قرار دادم تا از میان این شعرها، ۱۶۰ صفحه، انتخاب و منتشر شود. هنوز هم شماری از شعرهای همین دفتر و دفتر نخست را میپسندم و دوست خواهم داشت، اما برخیشان را دیگر دوست ندارم. احساسی که از چاپ کتابهایم دارم، احساس توام با بیگانگی است. چون به فکر شعرهای نگفته و نوشته شده، اما عرضه نشده هستم.
«دختران پرتقال چین» را بیشتر دوست دارید یا «ترانههای تمشک و باران» را؟
واقعیتش، برخی شعرهای «دختران پرتقال چین» و «ترانههای تمشک و باران» را دوست دارم که در مجموع، شاید به ۱۵ شعر برسد. اما چون «دختران پرتقال چین» شعرهای موفق بیشتری دارد و به اعتقاد بسیاری، پیشرفتی در کار محسوب میشود، علاقه بیشتری به آن دارم.
به گمانم، مفاهیم شعرهای «دختران پرتقال چین»، اساطیری است. مثلا نوشتهاید: «چون جیرجیرکی / مسحور خورشید / یک بند میخوانیم و / خاموش میشویم / به پاییز / برشتههای تهی و تلخای ذرت زار». من در شعرهای بعضی شاعران، چنین ویژگیهایی را دیدهام.اعتقاد چندانی به سرودن شعر اساطیری ندارم. اما شعر نمادین و رمزی و تا حدودی سیاسی را دوست دارم. البته منظور من از شعر سیاسی، شعر شعاری نیست و روزمرگی را در شعر اصلا دوست ندارم. بخشی از شعرها در ناخودآگاه من شکل میگیرد و من فقط آن را مینویسم. مثلا شعر «آفتابگردان» که نیمهشب از خواب پریدم و چراغ را روشن کردم و آن را نوشتم و نهایت صبح، آن را خواندم و دیدم شعر کاملی است. به همان صورت هم در کتابم آوردهام. من اصلا شعر کوششی ندارم. هرچند تمرین و تلاش را انکار نمیکنم، ولی به نظرم شاعر باید ذاتا شاعر باشد. الان هم بسیاری را میشناسم که چندین و چند مجموعه به اسم شعر منتشر کردهاند اما شاعر نیستند، یا هستند کسانی که شعر ندارند ولی به واقع شاعرند. شاعر در همه زندگیاش شاعر است. اما برخی، صرفا زمانی که پشت میز تحریر مینشینند، نقش شاعر را بازی میکنند و در بقیه اوقات زندگی، طماع، حسود، دروغگو و حقهبازند. اینکه دیگران مثل من شعر اساطیری ندارند، اینکه من شبیه آنها شعر مینویسم یا آنها شبیه من شعر مینویسند، چندان مهم نیست. شعری که مرا تکان دهد و به من هنگام خواندن لذت بدهد، برایم عزیز است. مهم نیست شاعرش چه اسمی دارد یا اهل کجاست.
طبیعتا شما هم شعر شاعران ایرانی را میخوانید. میتوانید بگویید آثار کدام شاعر را بیشتر دوست دارید؟
من بسیاری از شعرهای شاملو را تا حد جنون دوست دارم. آثار فروغ و آتشی را هم میپسندم. برخی شعرهای شمس لنگرودی را دوست دارم. شعرهای گراناز موسوی هم زیباست. اما در مجموع هر شاعری ممکن است، شعر درخشانی داشته باشد که مورد علاقهام باشد. اما هیچگاه نتوانستم شامورتی بازیهای عدهیی را به اسم شعر «پستمدرن» دوست داشته باشم. در میان شاعران جهان هم عاشق «ریتسوس» شاعر بزرگ یونانی هستم. شعرهای پاز، بویژه منظومه «سنگ آفتاب»، شعرهای نرودا و سرودههای ژاک پرهور را دوست دارم.
هر شاعری یقینا داستان هم میخواند. اگر شاعر داستان نخواند چه میشود؟ اصلا خواندن داستان چقدر به نوشتن شعر کمک میکند؟
شاعر قبل از هر چیز به تفکر فلسفی احتیاج دارد. باید بخواند تا در زندگی، فلسفهیی داشته باشد و ذهنش نظمی بپذیرد. بدون تفکر، شاعری ناممکن است. اغلب شاعران نسل امروز هیچ نوع تفکری و فلسفهیی ندارند و بخاطر همین نمیدانند چه مینویسند و منظور از نوشتن را نمیدانند . خواندن رمان و داستان مشکل بعدی شاعران است که متاسفانه بعضی شاعران، شعر هم نمیخوانند! این را در حین تجربه روزنامهنگاری فهمیدم. ما الان حدود بیست نوار شعر داریم که اشعارشان به صورت کتاب یا در نشریهها چاپ و منتشر میشود. اگر همین شاعران کتابهای شعر همدیگر را میخریدند و میخواندند تیراژ کتابهای شعر چند برابر میشد. مطالعه و خواندن شعر و داستان به شاعر کمک میکند تا تصاویر بکری برای شعر خودش شکار کند. شاعر به شاعر الهام میدهد. مطمئن باشید کسی که نمیخواند، شاعر موفقی نخواهد شد. اصلا شاعر و نویسنده لازم است در همه زمینهها مطالعه کنند. از فلسفه گرفته تا تاریخ، از مطالعه جغرافیایی گرفته تا گیاهشناسی و... ذهن شاعر هر قدر انباشته از دانش باشد، اشعار متعالیتری میتواند بنویسد. مثل بنایی که با مصالح بیشتر، ساختمان رفیعتری میسازد.
در مصاحبهیی گفته بودید، کار خبرنگاری نمیگذارد آن شعری را بنویسید که دلخواهتان باشد. اکنون هم چرا مدتی است که مجموعه شعری منتشر نکردهاید؟
زمانی میشنیدیم که روزنامهنگاری، انسان را دچار روزمرگی میکند. این مساله چندان برایم ملموس نبود. حال، بعد از سالها کار در روزنامهنگاری، خودم در چنین موقعیتی قرار گرفتهام. روزنامهنگاری در ایران، با روزنامهنگاری در کشورهای دیگر حتی کشورهای آسیایی فاصله زیادی دارد. اغلب روزنامهنگاران برای تامین معاش در دو، سه نشریه کار میکنند. برای روزنامهها هم فرقی نمیکند که روزنامهنگاری صبح در روزنامهیی مثلا با گرایش چپ کار کند و بعدازظهر در روزنامهیی با گرایش راست. روزنامهها برای نام روزنامهنگاران خود ارزش چندانی قایل نیستند و اغلب قدرت تامین آنها را ندارند. به همین خاطر وقتی کسی در روز، ۱۶ ساعت، چه در تحریریه و چه در خانه برای روزنامه کار کند، آیا فرصتی برای نوشتن باقی میماند؟ من نزدیک پنج، شش سال است که در چنین موقعیتی قرار دارم، تازه روزنامههای دیگری هم پیشنهاد همکاری میدهند که من وقت ندارم. تازه عادت به مطالعه هم باعث میشود که هر شب حداقل دو ساعت کتابهای تازه را ورق بزنم و بخوانم. همه اینها باعث میشود ذهنم به عنوان شاعر آزاد نباشد تا بتوانم به شعر فکر کنم. حتی فرصت نمیکنم شعرهای منتشر نشده را، برای چاپ در یک مجموعه تنظیم کنم. مگر یک شبانهروز چند ساعت است؟
چه کارهایی در دست انتشار دارید؟
مجموعهیی از بهترین گفتوگوهایی را که در نشریههای کشور با شاعران، نویسندگان و متجرمان داشتهام تدارک دیدهام تا به ناشری برای چاپ بسپارم. این کتاب در واقع جلد دوم «هر اتاقی مرکز جهان است» خواهد بود. یک مجموعه شعر هم از شعرهای گذشتهام آماده کردهام تا منتشر کنم. مجموعهیی از بهترین ترجمه شاعران جهان نیز گزینش و دستهبندی شده و قرار است همراه با یک مطالعه تطبیقی و یک مقدمه از پیدایش ترجمه شعر در ایران به دست چاپ بسپارم.
سامان شایان
منبع : روزنامه اعتماد
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
طالبان رئیسی ابراهیم رئیسی توماج صالحی حجاب گشت ارشاد رهبر انقلاب سریلانکا کارگران پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت
آتش سوزی کنکور سیل هواشناسی تهران سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا قتل زنان
خودرو قیمت خودرو دلار قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی ارز قیمت سکه مسکن سایپا
ترانه علیدوستی مهران مدیری تلویزیون فیلم سحر دولتشاهی سینمای ایران کتاب بازیگر تئاتر شعر سینما
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه آمریکا رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه حماس اوکراین طوفان الاقصی اتحادیه اروپا ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال بارسلونا بازی ژاوی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال تراکتور تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر انگلیس
هوش مصنوعی تیک تاک همراه اول فیلترینگ ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات اپل نخبگان
مالاریا سلامت روان کاهش وزن استرس داروخانه پیری دوش گرفتن