چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


رمز ماندگاری حافظ


رمز ماندگاری حافظ
● رمز ماندگاری‌ در چیست؟
«فروفکندن» یکی‌ از ویژگی‌ها و کارکردهای‌ فراگیر و عام‌ انسانی‌ است‌ که‌ طی‌ آن‌ احساسات، نیازها و عواطف‌ و خواسته‌های‌ انسانها برای‌ یافتن‌ پاسخ‌ به‌ محیط‌ و امکانات‌ عینی‌ و ذهنی‌ خود مراجعه‌ و با در آمیختن‌ و افکنده‌ شدن‌ بر آنها، در طلب‌ ارضا بر می‌آیند. هر قدر این‌ احساسات‌ و نیازها که‌ خصلتی‌ عام‌ برای‌ انسانها و در عین‌ حال‌ مختص‌ هر فرد هستند ترجمه‌ی‌ خود را منوط‌ به‌ مفاهیمی‌ کنند که‌ در حلقه‌ی‌ عمومی‌تر زندگی‌ بشر یعنی‌ حلقه‌های‌ اجتماعی‌ جای‌ دارند آنگاه‌ داستانهایی‌ پدیدار می‌شوند که‌ در عین‌ شخصی‌ بودن‌ همگانی‌ است.
احساس‌ تعلق‌ خاطر در همه‌ی‌ کسانی‌ پدید می‌آورد که‌ در آن‌ حلقه‌ی‌ اجتماعی‌ زندگی‌ می‌کنند. در عین‌ دارا بودن‌ داستان‌ شخصی، زندگی‌ خود را جدا و نامتاثر از آن‌ حلقه‌های‌ عمومی‌ نمی‌دانند. احساسات‌ نیازها و امیال‌ افراد، مواد خامی‌ هستند که‌ در فرافکندن‌ها شکل‌ می‌گیرند و مفهوم‌ می‌یابند و داستانهایی‌ حول‌ و حوش‌ آنها ساخته‌ و پرداخته‌ می‌شود. در این‌ حلقه‌های‌ داستانی‌ می‌توان‌ همه‌ چیز و هر چیز و یا کمترین‌ چیزها را جای‌ داد. از معدود افراد پیرامونی‌ و اندک‌ معاشی‌ برای‌ زیستن‌ تا هستی‌ و آفرینش‌ و عشق‌ و قدرت‌ و سلطه‌ و ریا و تزویر. از معدود موضوعاتی‌ با افقهای‌ معنایی‌ کوتاه‌ تا موضوعاتی‌ متعدد با افقهایی‌ معنایی‌ گسترده.
بدیهی‌ است‌ هر قدر افقهای‌ معنایی‌ حلقه‌های‌ زندگی‌ افراد پر امتدادتر باشد افراد بیشتری‌ در مسیر این‌ امتدادها قرار می‌گیرند و می‌توانند با مرکز این‌ فرافکنی‌ ارتباط‌ برقرار کنند. چرا که‌ در افقهای‌ معنایی‌ گسترده‌ همانقدر که‌ بر ابعاد معنی‌ افزوده‌ می‌شود از امکان‌ تجربه‌ کردن‌ و تعداد تجربه‌ کنندگان‌ کاسته‌ می‌شود. در چنین‌ شرایطی‌ چالشها به‌ توافق‌ و همدلی‌ افزونتر بدل‌ می‌شود. آنچه‌ رخ‌ می‌دهد آسودن‌ و آرمیدن‌ در فضایی‌ است‌ که‌ از ترکیب‌ کلمات‌ و معانی‌ حاصل‌ شده‌ است. چالشها و احتلاف‌ نظرهای‌ فراگیر و در نتیجه‌ از میان‌ رفتنی‌ و فراموش‌ شدنی‌ در افقهای‌ معنایی‌ کوتاه‌ ایجاد می‌شود. آنگاه‌ که‌ دایره‌ی‌ برآوردن‌ خواهش‌ها و نیازها تنگ‌ می‌شود ، یافتن‌ پاسخها برای‌ برآوردن‌ نیازها معطوف‌ به‌ رویارویی‌های‌ میان‌ فردی‌ می‌شود.
در افقهای‌ معنایی‌ گسترده‌ اگر چه‌ ارضا شدن‌ و یافتن‌ پاسخ‌ بیش‌ از آنکه‌ واقعیتی‌ عینی‌ باشد فضایی‌ ساخته‌ و پرداخته‌ از انتزاعیات‌ است‌ اما همین‌ گسترده‌ بودن‌ و انتزاعی‌ بودن‌ از آنجایی‌ که‌ انسان‌ را از خویشتن‌ دور می‌کند سوژه‌های‌ چالش‌ برانگیز را از او می‌گیرد چرا که‌ در چنین‌ افقهایی‌ از معنا امکان‌ لذت‌ بردن‌ بدون‌ تجربه‌ و شناخت‌ از نزدیک‌ حاصل‌ می‌شود. به‌ عبارتی‌ چالشها زمانی‌ پدیدار می‌شوند که‌ امکان‌ تجربه‌ی‌ از نزدیک‌ و لمس‌ و شناخت‌ وجود داشته‌ باشد. در شناخت‌ها و تجربه‌ها است‌ که‌ تقابل‌ ایجاد می‌شود، دوستی‌ با شرط‌ و شروط‌ ایجاد می‌شود، اما و اگرها پدیدار می‌شوند و نفی‌ و انکارها رخ‌ می‌نماید. چرا که‌ در تجربه‌ نه‌ نیاز به‌ بازی‌ با کلمات‌ هست‌ نه‌ نیاز به‌ استدلال‌ و فن‌ بیان. در تجربه‌ها شناخت‌ ها حسی‌ است‌ بدون‌ دخل‌ و تصرف‌ هیچ‌ روایتی.
آدمیان‌ به‌ شناخت‌ حسی‌ خود بیش‌ از هر استدلال‌ و روایتی‌ باور دارند. در شناخت‌ها نیز هیچگاه‌ لذت‌ مطلق‌ حاصل‌ نمی‌شود چرا که‌ مرز خوبیها همواره‌ در کنار بدیها بنا شده‌ است؛ بدون‌ هیچ‌ فاصله‌یی، حتی‌ بدون‌ هیچ‌ تشخیصی‌ در هم‌ فرو رفته‌ و متغیر. اما در افقهای‌ معنایی‌ گسترده‌ که‌ ساخته‌ و پرداخته‌ از مفاهیم‌ و کلمات‌ است‌ از آنجا که‌ امکان‌ تجربه‌ و شناخت‌ حسی‌ موجود نیست‌ می‌توان‌ یکسره‌ لذت‌ برد یا یکسره‌ خشم‌ و نفرت‌ را فرو ریخت. در چنین‌ فضایی‌ می‌توان‌ همراهان‌ جدی‌ فراوان‌ همچنانکه‌ مخالفان‌ جدی‌ بی‌شمار دست‌ و پا کرد.
این‌ همه‌ گفته‌ شد تا به‌ این‌ نکته‌ برسیم‌ که‌ حکایت‌ حافظ‌ نیز چنین‌ است. حافظ‌ خواهشها و نیازها و امیالش‌ را در افقهایی‌ از معنانی‌ فرو فکنده‌ است‌ که‌ در هر عصری‌ و نسلی‌ گسترده‌ است. عشق‌ ، قدرت‌ حاکم، ریا و تزویر مدعیان‌ نیکی‌ و راستی، زیستن‌ و جوانی‌ و لذت‌ بردن‌ از هر آنچه‌ می‌تواند نماد لذت‌ فراگیر، عمیق‌ و نهایی‌ باشد. در این‌ فراگیری‌ و عمق، ذهنش‌ لحظه‌یی‌ از تجسم‌ و تصویر نمایی‌ خوبرویانی‌ که‌ هم‌ معنا هستند، هم‌ مصداق، خالی‌ نمی‌شود. اما دسترسی‌ به‌ خوبرویانی‌ که‌ هم‌ معنا هستند هم‌ مصداق‌ به‌ آسانی‌ میسر نیست.
چرا که‌ دستان‌ «خواهندگان» توسط‌ «مدعیان» کوتاه‌ نگاهداشته‌ شده‌ است. اصلاً‌ همین‌ مانع‌ و رادع‌ است‌ که‌ تمنای‌ وصال‌ خوبرویان‌ را دائمی‌ و دنباله‌دار ساخته‌ است. معانی‌ از پس‌ معانی‌ و ظرایف‌ از پی‌ ظرایف. اگر تمناهای‌ شاعر به‌ راحتی‌ به‌ هدف‌ دست‌ می‌یافت‌ دیری‌ نمی‌پایید که‌ تمناهایش‌ بر افقها و شعاعهای‌ دیگر گسترده‌ می‌شد. او نه‌ در ناکامی‌ مدام‌ است‌ و نه‌ در حسرت‌ دائمی.
همین‌ نیمی‌ وصال‌ و نیمی‌ جدایی، از او رندی‌ ساخته‌ است‌ که‌ نه‌ اهل‌ گوشه‌گیری‌ و انزواگزینی‌ است‌ و نه‌ بی‌گدار به‌ آب‌ می‌زند و هل‌ من‌ مبارز می‌طلبد. اهل‌ ایهام‌ است‌ و ابهام؛ تا در هنگامه‌ی‌ خطر، امکان‌ رهیدن‌ داشته‌ باشد و در هنگامه‌ی‌ مهیا بودن‌ نوش‌ و طرب‌ و کامیابی، لحظات‌ گسسته‌اش‌ را به‌ عیش‌ مدام‌ تبدیل‌ نماید. و کیست‌ که‌ نداند ایهام‌ و ابهام‌ یعنی‌ روشن‌ نگاه‌ داشتن‌ چراغ‌ امید.
آن‌ هنگام‌ که‌ از نزدیکی‌ تیغها هراس‌ به‌ دل‌ راه‌ پیدا می‌کند ، می‌توان‌ در سایه‌ روشن‌ چراغ‌ امید آرمید و در افقهای‌ معنایی‌ گسترده‌ دل‌ خوش‌ داشت‌ و لذتی‌ بی‌چالش‌ ولو انتزاعی‌ را مزمزه‌ کرد و در هنگامه‌ی‌ کنار رفتن‌ تیغها به‌ طرب‌ درآمد، پا بر زمین‌ کوفت‌ و دست‌ در آسمان‌ افشان‌ کرد. آن‌ بیم‌ و هراس‌ و این‌ امید و خوشدلی‌ می‌تواند در هر زمان‌ تکرار شود. کافی‌ است‌ در این‌ تکرار، هر کس‌ عناصر داستان‌ خود را بربندد و فرو فکند تا احساس‌ نزدیکی‌ به‌ آن‌ پیدا کند و آن‌ را از آن‌ خود و اصلاً‌ سروده‌ شده‌ برای‌ خود بداند. همین‌ یافتن‌ احساس‌ تعلق‌ است‌ که‌ نسل‌ اندر نسل‌ «تکرار» می‌شود و از پیوند همین‌ «تکرارها» است‌ که‌ «بقا» متولد می‌شود و باقی‌ می‌ماند.
نسرین‌ پورهمرنگ‌
کوروش ضیابری


همچنین مشاهده کنید