جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


در سلسله‌ مراتب‌ ترس‌


وقتی‌ «ماریو بارگاس‌ یوسا» درباره‌ نخستین‌ رمان‌ خود، «عصر قهرمان‌» می‌گوید: «درونمایه‌ این‌ کتاب‌ قدرت‌ است‌، قدرت‌ سیاسی‌، اقتصادی‌، اجتماعی‌ و هرچه‌ با آن‌ ارتباط‌ پیدا می‌کند و البته‌ فساد بخشی‌ از آن‌ است‌.» با صداقت‌ و صراحت‌ کلید کارش‌ را به‌ دست‌ می‌دهد. او با این‌ اشاره‌ بر پیوند ناگزیر بین‌ ساختار نظام‌ سیاسی‌،اجتماعی‌ و اقتصادی‌ کشورش‌ «پرو» با درونمایه‌ اثرش‌ که‌ ساختی‌ هماهنگ‌ با مضمون‌ و موضوع‌ خود دارد، تاکید می‌ورزد.
رمان‌ «عصر قهرمان‌» به‌ عنوان‌ یک‌ رمان‌ نو بدون‌ آنکه‌ دامنه‌یی‌ گسترده‌ در بستر تاریخی‌ و جغرافیایی‌ عریض‌ و طویلی‌ داشته‌ باشد و با رویدادها و ماجراهای‌ پی‌درپی‌ و شخصیت‌های‌ فراوان‌، خواننده‌ را خیره‌ کند، زمینه‌یی‌ عمیق‌ دارد و در دایره‌یی‌ محدود مهمترین‌ مضمون‌های‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و فردی‌ مردم‌ پرو را باز می‌تاباند. در یک‌ عبارت‌: این‌ رمان‌ اثری‌ است‌ نو که‌ ضمن‌ بازگویی‌ داستانی‌ تازه‌ از زندگی‌ پوچ‌ و لگدمال‌شده‌ مردم‌ پرو، ابعادی‌ از مناسبات‌ پیچیده‌ بشری‌ و هستی‌ ناقص و نارسای‌ انسان‌ هراسیده‌ و فریب‌خورده‌ و تحقیرشده‌ را در یکی‌ از جامعه‌های‌ پیرامونی‌ سرمایه‌داری‌ جهانی‌ نشان‌ می‌دهد و روانشناسی‌ شگفت‌ قدرت‌ و اسارت‌ و بیهودگی‌ را در کشوری‌ که‌ به‌ یک‌ پادگان‌ تبدیل‌ شده‌، باز می‌نمایاند.
در آغاز رمان‌ این‌ عبارت‌ طعنه‌آمیز از ژان‌ پل‌ سارتر آمده‌ است‌: «ما ادای‌ قهرمانان‌ را در می‌آوریم‌، چون‌ ترسوییم؛به‌ هیات‌ قدیسین‌ در می‌آییم‌، چراکه‌ گناهکاریم‌ و نقش‌ قاتل‌ را بازی‌ می‌کنیم‌، برای‌ اینکه‌ آرزومند کشتن‌ همنوع‌ خویشیم‌. ما از این‌ رو در زندگی‌ خود نقش‌ بازی‌ می‌کنیم‌ که‌ از لحظه‌ تولد دروغگوییم‌.»
بارگاس‌ یوسا که‌ به‌ هنگام‌ نوشتن‌ «عصر قهرمان‌» در سال‌های‌ نخستین‌ دهه‌ ۶۰ به‌ جنبش‌ چپ‌ گرایش‌ داشت‌، با هوشمندی‌ هنرمندانه‌ شیوه‌ کهنه‌ و مالوف‌ «رئالیسم‌ سوسیالیستی‌» را بر نمی‌تافت‌ و این‌ قالب‌ را بسیار تنگ‌ می‌دید و به‌ شکل‌ و ساخت‌ ادبیات‌ نو، در هماهنگی‌ با ضرورت‌های‌ جدید و ساختارهای‌ نوپدید زندگی‌، دلبستگی‌ یافته‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ بنیادگرایی‌ سیاسی‌ و مخالفت‌ شدید و جدی‌ او با کاپیتالیسم‌ و امپریالیسم‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌توانست‌ قریحه‌ سرشار او را در قالب‌های‌ باسمه‌یی‌ و صرفاً آموزشی‌ رمان‌های‌ رئالیستی‌ سوسیالیستی‌ به‌ بند کشد. نتیجه‌ این‌ هوشمندی‌ و راستگویی‌ هنرمندانه‌ روی‌ آوردن‌ به‌ ساختی‌ تازه‌ و پیچیده‌ در داستان‌نویسی‌ بود و «عصر قهرمان‌» با در آمیختن‌ روایت‌های‌ زنده‌ و کوتاه‌ و حسی‌ با تک‌ گویی‌های‌ غنی‌ و طبیعی‌ شخصیت‌های‌ داستان‌ در پیچ‌ و خم‌ رویدادهای‌ به‌ هم‌ پیوسته‌، برای‌ بیان‌ نوعی‌ خاص‌ از زندگی‌ در یک‌ مدرسه‌ نظامی‌ که‌ به‌ نوبه‌ خود الگویی‌ کوچک‌ ولی‌ کامل‌ از کشور پرو بود، خلق‌ شد.
رمان‌ با روایتی‌ کوتاه‌ و فشرده‌ و دقیق‌ و با لحنی‌ سرد شروع‌ می‌شود؛ هماهنگی‌ درونمایه‌ و ساختار:
«جاگوار گفت‌: «چهار» چهره‌ آنها در پرتو نور لرزان‌ لامپ‌ها که‌ از پشت‌ قسمت‌های‌ تمیز شیشه‌های‌ حباب‌ می‌تابید، آرام‌ گرفت‌. غیر از پورفیر یوکاوا، هیچ‌کس‌ را خطر تهدید نمی‌کرد. طاس‌ها از چرخیدن‌ باز ایستادند. سه‌ و یک‌. سفیدی‌ آنها روی‌ آجرهای‌ کثیف‌ به‌ چشم‌ می‌آمد. جاگوار تکرار کرد: «چهار، کیه‌؟» کاوا زیرلب‌ گفت‌: «من‌، من‌ گفتم‌ چهار».
«پس‌ راه‌ بیفت‌، می‌دونی‌ کدوم‌ یکی؟ اولی‌، دست‌ چپ‌»
«کاوا» یخ‌ کرد. مستراح‌ بی‌پنجره‌ در انتهای‌ خوابگاه‌، پشت‌ دری‌ چوبی‌ بود. سال‌ها قبل‌، باد فقط‌ از خوابگاه‌ محصل‌ها تو می‌رفت‌ و در میان‌ پنجره‌های‌ شکسته‌ و شکاف‌ دیوارها گشت‌ می‌زد، اما امسال‌ باد شدیدتر بود و کمتر جایی‌ در آموزشگاه‌ نظامی‌ از گزندش‌ در امان‌ می‌ماند. باد شب‌ها، حتی‌ توی‌ مستراح‌ها می‌رفت‌ و گرما و بوی‌ گندی‌ را که‌ همه‌ روز جمع‌ شده‌ بود، بیرون‌ می‌راند. کاوا از هوای‌ سرد هراسی‌ نداشت‌. از ترس‌ بود که‌ یخ‌ کرده‌ بود.»
ترس‌! ترس‌! این‌ کلمه‌ سرد شاید یکی‌ از چند محور اصلی‌ رمان‌ «عصر قهرمان‌» باشد. ماریو بارگاس‌ یوسا، پلشتی‌ و ابتذال‌ نهادی‌ شده‌ محیط‌ ماجرای‌ رمانش‌ را با بیانی‌ حسی‌، در کلامی‌ که‌ یادآور برخی‌ داستان‌های‌ ویلیام‌ فاکنر است‌، با سرعتی‌ سنجیده‌ و شکلی‌ پوشیده‌، بدون‌ دلالت‌های‌ زاید و با پرهیز از توصیف‌ مستقیم‌، در همان‌ حدی‌ که‌ برای‌ خواننده‌ هوشمند دریافتنی‌ است‌، برهنه‌ می‌کند. به‌ نرمش‌ و با تیزنگری‌ حال‌ و هوا، فضا، زمان‌ و مکان‌ را در سایه‌ روشن‌ همان‌گونه‌ که‌ هست‌ و همان‌گونه‌ که‌ در طبیعت‌ انسانی‌ به‌ خاطر می‌آید زنده‌ می‌سازد.
از زاویه‌ دید محدود یکی‌ از شخصیت‌های‌ فرعی‌ داستان‌ کاوا محصل‌ کوهی‌ آموزشگاه‌ نظامی‌ لئونسیو پرادو ماجرا آغاز می‌شود و طی‌ گفت‌وگو و حرکاتی‌ خفه‌ و توطئه‌آمیز، از همین‌ ابتدای‌ راه‌، پرهیبی‌ از هدف‌ و فاجعه‌ غایی‌ در سایه‌ ترس‌، حقارت‌ و بیمارگونگی‌ نشانه‌ گرفته‌ می‌شود و بطور ضمنی‌ از چند شخصیت‌ اصلی‌ رمان‌: جاگوار شاعر برده‌ و... نام‌ و گرته‌یی‌ به‌میان‌ می‌آید. آدم‌ها با نام‌های‌ اصلی‌ و واقعی‌شان‌ نامیده‌ نمی‌شوند: جاگوار، بوآ، کاوا، برده‌، شاعر، کاکا سیاه‌... این‌ اشخاص‌ در پس‌ نام‌های‌ ساختگی‌شان‌ در پشت‌ لقب‌هایی‌ حقیقی‌! در مدرسه‌ نظامی‌ بر مرتبه‌هایی‌ از سلسله‌ مراتب‌ ترس‌، آرزوهایی‌ حقیر دارند و گاه‌ چنان‌ غریزی‌ می‌زیند که‌ انگار حیوانیتی‌ زمخت‌ را به‌ عمد و با رضایت‌ خاطر به‌ رخ‌ می‌کشند تا به‌ نوبه‌ خود دیگران‌ را بترسانند. همه‌ در سن‌ و سال‌هایی‌ میان‌ پانزده‌ و شانزده‌، کودکانی‌ هیولایی‌ را ماننده‌اند: موذیانه‌ دسیسه‌ می‌چینند، باند تشکیل‌ می‌دهند، با خودنمایی‌ و خشونت‌ خود را بسی‌ فاسدتر از آنچه‌ واقعا هستند نشان‌ می‌دهند، کفش‌ و پیراهن‌ و خرت‌ و پرت‌ها و حتی‌ بند پوتین‌ همدیگر را به‌ آسودگی‌ می‌دزدند و در زد و خوردهایی‌ وحشیانه‌ و به‌ دنبال‌ بهانه‌هایی‌ پوچ‌ چنگ‌ و دندان‌ به‌ کار می‌برند و با کینه‌یی‌ شگفت‌ و به‌ قصد کشت‌، همکلاسی‌های‌ ضعیف‌تر را می‌زنند و در اطاعت‌ از قدرت‌، نهایتاً به‌ سوی‌ تبهکاری‌ می‌شتابند و دست‌ به‌ جنایت‌ می‌زنند... در مداری‌ بسته‌، آیینی‌ خود ساخته‌ و متکی‌ بر قطعیت‌هایی‌ شوم‌. دنیای‌ کوچکشان‌ را تنها به‌ دو رنگ‌ سیاه‌ و سفید در آورده‌ است‌ و در این‌ «آیین‌ جوانمردی‌» ناجوانمردانه‌ دیگری‌ را که‌ در باور آنها مرتکب‌ «خیانت‌» شده‌ از پشت‌ با تیر می‌زنند و هیچ‌ مجازاتی‌ نمی‌بینند...با درنگ‌ و دقتی‌ سزاوار بر پیچیدگی‌ درونی‌ وقایع‌ داستانی‌ «عصر قهرمان‌»، به‌ این‌ تفسیر می‌رسیم‌ که‌ شخصیت‌های‌ بشدت‌ واقع‌نما، زنده‌ و ملموس‌ این‌ رمان‌، در فشار نادیدنی‌ ترسی‌ تاریخی‌، با حقارت‌ و ذلت‌ به‌ ظاهر چاره‌ ناپذیر دست‌ و پا می‌زنند و با خاکساری‌ و پرستش‌ قدرت‌ از جنایت‌ و فاجعه‌ سر بر می‌آورند.
جاگوار، یکی‌ از شخصیت‌های‌ اصلی‌ رمان‌ که‌ کودکی‌ و نوجوانی‌ را در فقر و فلاکت‌ گذرانده‌ و زود هنگام‌، در همدستی‌ ناگزیر با دله‌ دزدها دوستان‌ برادر زندانی‌اش‌ برای‌ خود به‌ اصطلاح‌ «مرد» شده‌، پس‌ از سیری‌ در دله‌ دزدی‌ و ولگردی‌، به‌ طریقی‌ سر از «دبیرستان‌ نظام‌» در می‌آورد و از روز ورود به‌ این‌ محیط‌ خشن‌، با پشتوانه‌یی‌ جسمی‌ و روانی‌ از تجربه‌های‌ گذشته‌اش‌، خیلی‌ آسان‌ «سرور» پنهانی‌ محصلان‌ دیگر می‌شود: «باند» تشکیل‌ می‌دهد و در اندازه‌یی‌ فراخور محیط‌، یک‌ نیمچه‌ سازمان‌ مخفی‌ به‌ وجود می‌آورد و از این‌ راه‌ به‌ قدرت‌ می‌رسد.
جاگوار اما تبهکار زاده‌ نشده‌ است‌ و شخصیت‌ غریبش‌ در واقع‌ آمیزه‌یی‌ نفرت‌انگیز و جذاب‌ است‌ از قلدری‌، وحشیگری‌، نوعی‌ مردانگی‌ گرایی‌ شبه‌ آیینی‌ در ترس‌ و تنهایی‌. او حتی‌ به‌ شیوه‌ خود می‌تواند عاشق‌ باشد؛ عاشق‌ دختری‌ است‌ به‌ اسم‌ «ترزا» دخترکی‌ که‌ پدر و مادر ندارد و از قضای‌ روزگار مدتی‌ در عوالم‌ بفهمی‌ نفهمی‌ معصومانه‌ نقش‌ «دوست‌ دختر» شاعر آلبرتو فرناندز یکی‌ دیگر از شخصیت‌های‌ اصلی‌ رمان‌ و به‌ تعبیری‌، خود نویسنده‌! را بازی‌ می‌کند. ترزا از سوی‌ دیگر، بی‌آنکه‌ خود بداند و بخواهد، «معشوق‌» دست‌ نیافتنی‌ برده‌ ریکاردو آرانا همکلاسی‌ درونگرا و کتک‌خور جاگوار و شاعر است‌ و نقشی‌ شگفت‌ در شکل‌گیری‌ فاجعه‌ پایانی‌ ماجرا را به‌ عهده‌ می‌گیرد.
جاگوار به‌ قول‌ خودش‌ هیچ‌ گناهی‌ ندارد، او فقط‌ آمده‌ است‌ تا خلا قدرت‌ را پر کند! و دیگران‌: شاعر، کاوا، بوآ... و برده‌، هر یک‌ به‌ مثابه‌ نمادهایی‌ از میان‌ جمعیت‌ آشفته‌ و سرگشته‌ پرو نمادهایی‌ از سفیدپوستان‌، سرخپوستان‌، دو رگه‌ها و سیاهان‌ بومی‌ شده‌ در «عصر قهرمان‌» مرتکب‌ اعمالی‌ می‌شوند که‌ در واقعیت‌ موجود و شرایط‌ محیط‌شان‌ متعارف‌ و عادی‌ می‌نماید.
غفلت‌، غرور، لذت‌جویی‌ بیمارانه‌، بحران‌ هویت‌، جهل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، گرسنگی‌، حماقت‌ و حقارت‌، شاخا کردارهای‌ جمعی‌ و فردی‌ این‌ مردان‌ بچه‌سالی‌ است‌ که‌ با شیوه‌های‌ مثلاً رمزآمیز شبه‌ فاشیستی‌ و در مدرسه‌ شبانه‌روزی‌ نظامی‌ الگوی‌ موزاییکی‌ پادگانی‌ فراخ‌ به‌ نام‌ پرو یا دیگر کشورهای‌ امریکای‌ لاتین‌ برای‌ حفظ‌ وضع‌ مسلط‌ تربیت‌ می‌شوند. در این‌ میان‌ جوانکی‌ در خود خزیده‌، نرمخو و بی‌ دست‌ و پا و وامانده‌ که‌ لقب‌ «برده‌» به‌ او داده‌اند، به‌ صورت‌ نیمه‌ نمادی‌ از قربانیان‌ تقدیری‌ زمینی‌، با روحیه‌یی‌ واخورده‌ و کوته‌ فکری‌ بزدلانه‌ برای‌ خود می‌پلکد. همو در نهایت‌ به‌ عصیانی‌ ظاهرا خیانت‌آمیز دست‌ می‌زند: ماجرا از این‌ قرار است‌ که‌ «کاوا» سارق‌ صورت‌ مساله‌های‌ امتحان‌ شیمی‌ از دفتر آموزشگاه را لو می‌دهد تا بتواند به‌ مرخصی‌ برود و ترزا را ببیند.
بارگاس‌ یوسا خط‌ آغاز این‌ طرح‌ و توطئه‌ را در ابتدای‌ «عصر قهرمان‌» با ایجاز و مهارتی‌ استادانه‌ رسم‌ کرده‌ است‌. این‌ «کاوا» بخت‌ برگشته‌ همان‌ محصلی‌ است‌ که‌ با حرکت‌ طاس‌ قمار، مامور دزدیدن‌ پرسش‌های‌ امتحان‌ شیمی‌ می‌شود و به‌ دستور جاگوار دست‌ به‌ سرقت‌ سوال‌ها می‌زند.
او در ترس‌ و تردید، ناشیانه‌ عمل‌ می‌کند و شیشه‌ پنجره‌ دفتر را می‌شکند و رد دزدی‌ را برجا می‌گذارد. قانون‌ و آیین‌ «باند» حکم‌ می‌کند که‌ هیچ‌کس‌ ولو کاملاً بیگانه‌ و به‌ بهای‌ محروم‌ شدن‌ از مرخصی‌ هفتگی‌ بمدت‌ نامحدود در مقابل‌ فرماندهان‌ لب‌تر نکند و دزد را لو ندهد. اینجا «برده‌» به‌ عشق‌ دیدار «ترزا» طغیان‌ می‌کند و نهایتاً به‌ علت‌ تسامح‌ فرماندهان‌ هنگام‌ مانور و تمرین‌های‌ نظامی‌ از پشت‌ سر تیر می‌خورد و در بیمارستان‌ می‌میرد. شاعر آلبرتو فرناندز نویسنده‌ که‌ کم‌ و بیش‌ به‌ دلایلی‌ مبهم‌ از برده‌ حمایت‌ می‌کرده‌، می‌فهمد که‌ جاگوار او را کشته‌ است‌. به‌ سراغ‌ فرمانده‌ گروهان‌ ستوان‌ گامبا می‌رود و به‌ دنبال‌ روشن‌ کردن‌ قضایا می‌افتد، اما فرمانده‌ کل‌ آموزشگاه‌ و دیگر رییسان‌ و فرماندهان‌ که‌ نگران‌ اعتبار و شهرت‌ مدرسه‌ نظامی‌ و بیش‌ و پیش‌ از آن‌ دلواپس‌ «حسن‌ سابقه‌» و ترفیع‌ درجه‌ و ارتقای‌ مقام‌ خودشان‌اند، با ایجاد رعب‌ و زد و بند و کلک‌های‌ نخ‌ نما بر فاجعه‌ سرپوش‌ می‌گذارند و رسماً اعلام‌ می‌کنند که‌ ریکاردون‌ آرنا برده با تفنگ‌ خودش‌ کشته‌ شده‌ به‌ علت‌ بی‌انضباطی‌، بی‌احتیاطی‌ و... و واقعه‌ به‌ خیر و خوشی‌ پایان‌ می‌گیرد!
بارگاس‌ یوسا، با بهره‌گیری‌ استادانه‌ از شکل‌ و ساختی‌ نو و متناسب‌ با ضرورت‌های‌ جدید، خشونت‌ تبهکارانه‌ و حقارت‌ و ابتذال‌ بلامعارض‌ را در رمان‌ «عصر قهرمان‌» طرح‌ کرده‌ است‌.
در سراسر رمان‌، خطی‌ درونی‌ و علی‌، اشخاص‌، وقایع‌، مکان‌ها و اشیا را به‌ هم‌ پیوند می‌دهد و به‌ رغم‌ دگرگونی‌ پی‌ در پی‌ زاویه‌های‌ دید، تغییر سریع‌ لحن‌ها، تفاوت‌ عمقی‌ و روانشناسانه‌ تک‌گویی‌هایی‌ که‌ در متن‌ روایت‌ها بدون‌ هیچ‌ فاصله‌گذاری‌ تصنعی‌، تنیده‌ شده‌، کلاف‌ داستان‌ همراه‌ با پیچیده‌ شدن‌ گره‌های‌ روانشناختی‌ مربوط‌ به‌ موضوع‌ اصلی‌، به‌ نرمی‌ و بدون‌ هیچ‌ تاکید زاید و آزاردهنده‌، گشوده‌ می‌شود. کل‌ ساختمان‌ رمان‌ با استحکامی‌ درونی‌ و بی‌نیاز از تکیه‌گاه‌ها و دستاویزهای‌ بیرونی‌، در ذهن‌ حجم‌ می‌گیرد و برجا می‌ماند تا بتدریج‌ با نوری‌ که‌ از تخیل‌ نویسنده‌ می‌تابد، همه‌ زاویه‌ها روشن‌ شود و چشم‌انداز ذهنی‌ خواننده‌ عمق‌ بگیرد.
بارگاس‌ یوسا، چون‌ همتایان‌ معاصرش‌ در هرجای‌ جهان‌، به‌ عنوان‌ نویسنده‌یی‌ هنرمند با مهارت‌ و توانمندی‌ در قلمرو و رازوارگی‌ هنر، کار خود را انجام‌ داده‌ است‌: او دروغ‌ نگفته‌، شعبده‌ بازی‌ نکرده‌ و در «عصر قهرمان‌» تنها بر مضحکه‌یی‌ شوم‌ شهادت‌ داده‌ است‌.
این‌ رمان‌ در زبان‌ اصلی‌ اسپانیولی‌، با عنوان‌ «سگ‌ها وشهر» شناخته‌ می‌شود. «عصر قهرمان‌» با ترجمه‌ بیژن‌ اسدی‌ در ایران‌ منتشر شده‌ است‌.

علی‌ اصغر شیرزادی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید