جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


عبدالوهاب‌ البیاتی‌


عبدالوهاب‌ البیاتی‌
بدرود
ای‌ تهران‌
بغداد، ای‌ شهر ستارگان‌
و آفتاب‌، كودكان‌ و انگور
و ترس‌ و اندوه‌
كی‌ آسمان‌ آبیت‌ راخواهم‌ دید؟
كه‌ با شوق‌ و مهربانی‌ می‌تپد
كی‌ دجله‌ را در پاییز خواهم‌ دید؟
آن‌ پرخروش‌ اندوهگین‌
كه‌ پرندگان‌ از آن‌ مهاجرت‌ می‌كنند
و تو ای‌ شهر نخل‌ و گریه‌
ای‌ ساقی‌ سبز
كه‌ در باغ‌ اشراف‌ گردش‌ می‌كنی‌
كی‌ خیابان‌های‌ درازت‌ را خواهم‌ دید؟
پیش‌درآمد: شعر معاصر عراق‌ علمدار و پیش‌ روی‌ شعر سپید جهان‌ عرب‌ است‌. ظهور شاعرانی‌ بنام‌ همچون‌ بدر شاكرالسیاب‌، نازك‌ الملائكه‌ و عبدالوهاب‌ البیاتی‌ غوغایی‌ در ادبیات‌ عرب‌ به‌ راه‌ انداخت‌ كه‌ تا امروز اثرات‌ شگرف‌ آن‌ هویدا است‌. آنها با وامداری‌ از ادبیات‌ قدیم‌ این‌ زبان‌ چنان‌ در فضا و قالب‌های‌ شعری‌ نوآوری‌ ایجاد كردند و چنان‌ از این‌ فضا و مفاهیم‌ تازه‌ برای‌ بیان‌ آلام‌ جامعه‌ بشری‌ سود جستند كه‌ بحق‌ می‌توان‌ آنها را مبدعان‌ ادبیات‌ سپید عرب‌ نامید.
«عبدالوهاب‌ البیاتی‌» در توسعه‌ بخشیدن‌ به‌ ظرفیت‌های‌ شعر عرب‌ در حیطه‌ بیان‌ و معانی‌ و به‌ كارگیری‌ ظرافت‌های‌ اساطیری‌ به‌ شكل‌ معاصر آنها، از پیشگامان‌ محسوب‌ می‌شود. احساساتی‌ همچون‌ غم‌، عاطفه‌، انتقام‌ و آرمان‌خواهی‌ در شعر او موج‌ می‌زند.
آه‌ چه‌ دوری‌ از وطن‌
همچون‌ رویایی‌ از پنجره‌ تو را می‌بینم‌ در خواب‌
نخلستان‌های‌ تو در سپیده‌ دمان‌ مرا بیدار می‌كند.
«عبدالوهاب‌ احمد جمعه‌ خلیل‌ البیاتی‌» در ۱۹ دسامبر سال‌ ۱۹۲۶ در محله‌ «باب‌ الشیخ‌» بغداد در نزدیكی‌ مسجد و مقبره‌ شیخ‌ عبدالقادر الجیلانی‌ صوفی‌ معروف‌ و یكی‌ از برجسته‌ترین‌ شاگردان‌ حلاج‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشود.
او در خانواده‌یی‌ فقیر و در محله‌یی‌ كه‌ به‌ قبرستان‌ مشرف‌ بود و هر روز شاهد تشییع‌ جنازه‌ دست‌كم‌ پنج‌ نفر بود، پرورش‌ یافت‌. البیاتی‌ خود در مورد دوران‌ كودكیش‌ چنین‌ می‌گوید: «شهری‌ كه‌ من‌ در آن‌ متولد شدم‌ با سایر شهرهای‌ كشورهای‌ عربی‌ اختلاف‌ فاحشی‌ داشت‌. آن‌ زمان‌ بغداد از ناامیدی‌ انسانی‌ كه‌ لازمه‌ جوامع‌ فقیر بود، رنج‌ می‌كشید، با همان‌ سن‌ كم‌ از خود می‌پرسیدم‌ چرا باید انسان‌ سال‌ها رنج‌ تحمل‌ كند تا در زندگی‌اش‌ تغییراتی‌ حاصل‌ شود اما درست‌ همان‌ موقع‌ مرگ‌ فرا می‌رسد و امانش‌ را می‌گیرد.»
وی‌ پیش‌ از ورود به‌ دبستان‌ در مكتبخانه‌یی‌ كه‌ به‌ خواندن‌ و نوشتن‌ و خواندن‌ قرآن‌ كریم‌ اختصاص‌ داشت‌، به‌ فراگیری‌ قرآن‌ پرداخت‌. سپس‌ در سال‌ ۱۹۳۲ وارد مدرسه‌ پسرانه‌ باب‌الشیخ‌ شد. در خلال‌ همین‌ سال‌ها بود كه‌ وی‌ توانست‌ استعداد و نبوغ‌ خود را به‌ همگان‌ نشان‌ دهد و با نمرات‌ عالی‌ مقطع‌ دبستان‌ را پشت‌ سر گذاشت‌.
وی‌ در زمانی‌ كه‌ تنها هشت‌ سال‌ داشت‌ با «فواد التكرلی‌» دوست‌ و این‌ آشنایی‌ تا آخر عمر آن‌ دو تداوم‌ یافت‌. وی‌ در خصوص‌ آن‌ دوران‌ چنین‌ می‌گوید: «وقتی‌ كه‌ تنها ده‌ سال‌ داشتم‌ با همكلاسی‌ها و دوستانم‌ فوتبال‌، والیبال‌ و بعضی‌ وقت‌ها نیز پیاده‌روی‌ می‌كردیم‌ این‌ پیاده‌روی‌ها گاهی‌ تا دهها كیلومتر نیز ادامه‌ می‌یافت‌. بعدا كه‌ كمی‌ بزرگتر شدم‌ تفریحاتم‌ نیز متفاوت‌ شد. گاهی‌ به‌ اتفاق‌ دوستانم‌ به‌ سینما می‌رفتم‌ و فیلم‌های‌ روز كه‌ عكس‌های‌ تبلیغاتی‌ آن‌ بر در و دیوار شهر چسبیده‌ بود را می‌دیدیم‌.
بعضی‌ وقت‌ها نیز با پول‌ جیبی‌ كه‌ پدرم‌ می‌داد، مجله‌ها و كتاب‌هایی‌ را می‌خریدم‌ و روزی‌ چندین‌ بار آن‌ را با شوق‌ فراوان‌ می‌خواندم‌.» البیاتی‌ در كتاب‌ خاطرات‌ خود از عشق‌ و علاقه‌ شدیدش‌ نسبت‌ به‌ زنی‌ متاهل‌ سخن‌ می‌گوید كه‌ چهره‌اش‌ را كه‌ در سن‌ ۱۳ سالگی‌ دیده‌ بود، تا واپسین‌ لحظات‌ زندگیش‌ همراه‌ و به‌ یاد داشت‌.
به‌ هر روی‌، در همین‌ شهر تحصیلات‌ خود را شروع‌ كرد. در سال‌ ۱۹۵۰ از دانشسرای‌ عالی‌ تربیت‌ معلم‌ فارغ‌التحصیل‌ شد. در همین‌ سال‌ اولین‌ دفتر شعرش‌ با نام‌ «فرشتگان‌ و شیاطین‌» را به‌ چاپ‌ رساند. در سال‌ ۱۹۵۴ و پس‌ از آنكه‌ رژیم‌ سلطنتی‌ عراق‌ مجله‌ «الثقافهٔ الجدیدهٔ» او را تعطیل‌ كرد به‌ بیروت‌ رفته‌ و پس‌ از كودتای‌ چپگرای‌ عبدالكریم‌ قاسم‌ در سال‌ ۱۹۵۸ به‌ عراق‌ برگشت‌ و پس‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ وابسته‌ فرهنگی‌ عراق‌ در مسكو بسر برد كه‌ طی‌ چند سال‌ اقامت‌ در شوروی‌ سابق‌ با شاعر برجسته‌ تركیه‌ یعنی‌ ناظم‌ حكمت‌ آشنا شد. او مدتی‌ در وین‌ و دیگر شهرهای‌ اروپای‌ شرقی‌ در تبعید بود. حكومت‌ وقت‌ عراق‌ در سال‌ ۱۹۶۳ شناسنامه‌ و گذرنامه‌ عراقی‌ او را باطل‌ كرد.
پس‌ از كودتای‌ ۱۹۶۸ بار دیگر به‌ عراق‌ برگشت‌ و از سوی‌ دولت‌ عراق‌به‌ عنوان‌ رایزن‌ فرهنگی‌ عراق‌ در قاهره‌ تعیین‌ شد. وی‌ سال‌ها در مصر زندگی‌ كرد تا اینكه‌ در اوایل‌ دهه‌ نود در اعتراض‌ به‌ جنگ‌هایی‌ كه‌ رژیم‌ عراق‌ به‌ راه‌ انداخته‌ بود به‌ اردن‌ رفت‌ اما دو سال‌ پیش‌ از مرگش‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و تا هنگام‌ مرگ‌ در این‌ شهر بود.
آیا این‌ تویی‌ ای‌ سرنوشت‌ من‌!
كه‌ در پی‌ تو ارابه‌ها و مردگان‌ در تكاپویند
و برای‌ ما در طول‌ راه‌ دام‌ می‌گسترند و
لبخندها را به‌ سرقت‌ می‌برند
و این‌ بیشه‌ها را غرق‌ در تیرگی‌ می‌كنند
گنجشك‌هایی‌ در آشیان‌
و تو با بیل‌ می‌كوبی‌
بر دروازه‌ سپیده‌ دم‌
تا در میهمان‌خانه‌های‌ این‌ شهر كه‌ خود مرده‌ و بهارش‌ نیز مرده‌
گور مرا حفر كنی‌.
عبدالوهاب‌ البیاتی‌ در روز ۴ آگوست‌ ۱۹۹۹ بر اثر سكته‌ قلبی‌ درگذشت‌. آثار او به‌ زبان‌های‌ فارسی‌، انگلیسی‌، فرانسوی‌، اسپانیولی‌، روسی‌ و چینی‌ ترجمه‌ شده‌ است‌.
شفیعی‌ كدكنی‌ كه‌ دیوان‌ «آوازهای‌ سندباد» البیاتی‌ را در سال‌ ۱۳۴۸ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ كرده‌ در مورد او چنین‌ می‌گوید: «اگر ادونیس‌ تجربه‌ شاعر را، سفر در اعماق‌ كلمه‌ می‌داند، البیاتی‌ ترجمه‌ شاعر را سفر در اعماق‌ حیات‌ و گسستن‌ از اقلیمی‌ و پیوستن‌ به‌ اقلیمی‌ دیگر می‌داند. درونمایه‌ شعرهای‌ او در تحلیل‌ نهایی‌، چنانكه‌ جای‌ دیگر به‌ آن‌ پرداخته‌ام‌ سفر كردن‌ و كوچ‌ است‌. این‌ سفر پایانی‌ ندارد، چرا كه‌ زندگی‌ و تكامل‌ پایانی‌ ندارد، هنرمند و انسان‌ آگاه‌، كسی‌ است‌ كه‌ به‌ شطی‌ می‌پیوندد كه‌ به‌ دریای‌ تكامل‌ می‌ریزد. و اینچنین‌ برداشتی‌ از شعر، با زندگی‌ شخصی‌ او نیز هماهنگی‌ دارد زیرا وی‌ بیشتر عمر خود را در آوارگی‌ و كوچ‌ بسر برده‌ است‌.»
كدكنی‌ می‌افزاید: وقتی‌ كتاب‌های‌ البیاتی‌ از ابریق‌های‌ شكسته‌ تا واپسین‌ آثارش‌ را می‌خوانی‌ در می‌یابی‌ كه‌ چگونه‌ از آن‌ شاعر جوان‌ چپگرای‌ عراقی‌ در دهه‌ پنجاه‌ میلادی‌ كه‌ شعرهایش‌ سرشار از مجازها و مفاهیم‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ است‌ دور شده‌ و در دهه‌ نود به‌ شاعری‌ عارف‌ و فیلسوف‌ نزدیك‌ شده‌ است‌. منظورم‌ شاعری‌ است‌ كه‌ مقوله‌های‌ هستی‌ و وجود و بود و نبود، ذهنش‌ را به‌ خود مشغول‌ كرده‌ است‌... شعرهای‌ البیاتی‌ یكی‌ از استخواندارترین‌ جلوه‌ های‌ شعر معاصر عرب‌ به‌ شمار می‌ رود كه‌ درونمایه‌های‌ تغزلی‌، فلسفی‌ و اجتماعی‌، بارزترین‌ وجوه‌ آن‌ است‌. وی‌ در این‌ راه‌ از میراث‌ فرهنگی‌ عربی‌ و ایرانی‌ بهره‌ فراوان‌ برده‌ است‌.
خاطرنشان‌ می‌شود كه‌ عبدالوهاب‌ البیاتی‌ از شیفتگان‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ایرانی‌ بود و شاید در میان‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ عرب‌ كمتر كسی‌ را می‌یابیم‌ كه‌ اینگونه‌ نمادهای‌ فرهنگی‌ و تاریخی‌ ایران‌ را در شعر خود به‌ كار گرفته‌ باشد.
«ماه‌ شیراز» نظری‌ به‌ كتاب‌ «الطواسین‌ حلاج‌» محاكمه‌ در نیشابور، رنج‌ های‌ فریدالدین‌ عطار، تصویر جوانی‌ سهروردی‌، بازخوانی‌ دیوان‌ شمس‌ تبریزی‌، تنها چند عنوان‌ برگرفته‌ از كتاب‌ها و شعرهای‌ او است‌. وی‌ در گفت‌وگوهای‌ خود علاقه‌اش‌ را به‌ شهر اصفهان‌ و معماری‌ آن‌ نشان‌ می‌دهد. نیشابور و شیراز را می‌ستاید و برای‌ حلاج‌ شعر می‌گوید.
البیاتی‌ سرانجام‌ بیست‌ و چند روز قبل‌ از مرگش‌ به‌ یكی‌ از آرزوهای‌ زندگی‌ خود رسید و در روز ۱۳ مرداد ۷۳ به‌ ایران‌ آمد و از اصفهان‌ و شیراز دیدن‌ كرد اما سفرهایش‌ همچون‌ سفر بسیاری‌ اندیشمندان‌ دیگر در نهایت‌ سكوت‌ انجام‌ گرفت‌.
بر دروازه‌های‌ تهران‌ دیدیمش‌
دیدیمش‌
كه‌ آواز می‌خواند
و جواهر جان‌ انگاشتیم‌ عمر خیام‌ است‌
بر چهره‌اش‌ زخمی‌ ژرف‌ و دهانش‌ از شگفتی‌ باز
آواز می‌خواند، با دو چشمش‌ سرخ‌
كه‌ بامداد را می‌ماند،...
بدرود ای‌ تهران‌
ای‌ عالیمقام‌
خانه‌ام‌، بدرود
مادرم‌، بدرود
ترجمه‌: عدنان‌ غس‌ریفی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید