چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


مولانا، مردی به حلاوت زبان فارسی


مولانا، مردی به حلاوت زبان فارسی
جلال الدین محمد در ششم ربیع الا ول سال ۶۰۴ هجری در شهر بلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی و مولا نای روم، طول اقامتش و وفاتش در شهر قونیه از بلا د روم بوده است. بنا به نوشته تذکره نویسان وی در هنگامی که پدرش بها» الدین از بلخ هجرت می کرد پنج ساله بود. اگر تاریخ عزیمت بها» الدین را از بلخ در سال ۶۱۷ هجری بدانیم، سن جلا ل الدین محمد در آن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلا ل الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.
چون بها» الدین به بغداد رسید بیش از سه روز در آن شهر اقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت الله الحرام بر بست. پس از بازگشت از خانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی در آن نواحی به سر برد و سپس به ارزنجان رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری از خاندان منکوجک بود و فخرالدین بهرامشاه نام داشت، و او همان پادشاهی است که حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن الا سرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولا نا در ارزنجان قریب یک سال بود.
باز به قول افلا کی، جلا ل الدین محمد در هفده سالگی در شهر لا رنده به امر پدر، گوهر خاتون دختر خواجه لا لا ی سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال ۶۲۲ هجری اتفاق افتاده باشد و بها» الدین محمد مشهور به سلطان ولد و علا » الدین محمد دو پسر مولا نا از این زن تولد یافته اند.
● اخلاق و افکار مولانا
در این جا سخن از پارسای عاشق پیشه و پاک باز; مجذوب و سرانداز و سوخته بلخ است که سال ها اسیر بی دلا ن بود و به برکت عشق ترک اختیار کرد و سوزش جان را نه از طریق کلا م بلکه به وسیله نغمه های نی به گوش جهانیان رسانید; نوای بی نوایی سر داد و بلا جویان را به دنیای پرجاذبه و عطر انگیز عشق دعوت کرد و در گوش هوششان خواند که در این وادی مقدس; عقل و دانش را با عشق سودای برابری نیست. جلا ل الدین محمد مولوی، جان باخته دلبسته محتشمی است که بی پروا جام جهان نمای عشق را از محبوبی به نام شمس ملکداد تبریز در دست گرفت و تا آخرین قطره را مشتاقانه نوشید و سپس گرم شد، روحش به پرواز درآمد به روی بال های گسترده آواهای دل انگیز موسیقی نشست و صلا در داد:
جان من کوره است و با آتش خوش است
کوره را این بس که خانه آتش است
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست
خانه عاشق چنین اولی تر است.
اوست که در عرصه الهام و اشراق پر و بال گشود مفهوم عشق را به شیوه های نظری و عملی برای صاحبدلان توجیه کرد و خواننده کنجکاو اشعارش را از محدود به نامحدود سیر داد. او از خود وارسته و به روح ازلی پیوسته بود موج گرم و خروشان عشق پسر بها» ولد صاحب تعینات خاص را پریشان و آشفته کرد خرقه و تسبیح را به سویی گذاشت و گفت:
آن شد که می نشستم چون زاهدان به خلوت
عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه
منبعد با حریفان دور مدام دارم
در گوشه خرابات با زخمه چغانه
مولانا در لحظات و آنات شور و شیدایی که به اعتراف خودش «رندان همه جمعند در این دیر مغانه» چه زیبا آتش سوزان را برابر دیدگان وارستگان به کمک کلمات موزون الهامی مجسم می کند به طوری که خواننده صاحبدل لهیب این اسطرلاب اسرار حقایق را در جان عاشق پیش خود احساس می نماید. شمس تبریزی که بود که چنین آتشی در تار و پود فقیه بلخ افروخته بود که وادارش کرد مانند چنگ و رباب مترنم شود و بگوید:
همچو پروانه شرر را نور دید
احمقانه در فتاد از جان برید
لیک شمع عشق را آن شمع نیست
روشن اندر روشن اندر روشنی است
او به عکس شمع های آتشی است
می نماید آتش و جمله خوشی است
جلال الدین محمد مدیحه سرای صفا، وفا و انسانیت توجیه تازه ظریف و دقیقی از عشق دارد که تاکنون در فرهنگنامه های دارالعلم جهانی عشق درباره آن چنین سخنی نیامده و توجیه نشده است. مکالمه و مناظره عقل با عشق در دیوان کبیر و دیوان معرفت «مثنوی» بحث انگیز و خواندنی است. مولانای عاشق بلاکشان صبور آتش خواری را در وادی عشق می طلبد و وارستگانی را دعوت می کند که در برابر ناملا یمات ناشی از مهجوری و مشتاقی دامن تحمل و توکل از دست ندهد و سوزطلب را از بلا باز شناسد.
بی قراری و ناآرامی جلا ل الدین محمد مولود حدت، شدت، غیرت و صداقت در عشق شمس است که همه کاینات را در وجود معشوق می دید و خود را دیوانه عشق می دانست چه بسیار روزان و شبانی سرگشتگی و آشفتگیش را در سماع و پایکوبی می گذرانید و استمرار در چرخندگی بیانگر طبیعت ناآرامش بود. ظاهربینان قونیه می گفتند مدرس بلا منازع روم شرقی از درد عشق دیوانه شده است.
مولا نا با این که در سی و پنجمین بهار زندگیش بود عشق شمس کهنسال طوفانی در روح و جانش برانگیخت ولی جلا ل الدین محمد از این طوفان که چون نیزک یا شهاب ثاقب در آسمان دلش جهید و سراسر پیکرش را یکباره گرم کرد شادمان بود و رندانه می گفت:
من ذوق و نور شده ام این پیکر مجسم نیستم.
● رحلت مولانا
در سال ۶۷۲ وجود مولا نا به ناتوانی گرائید و در بستر بیماری افتاد و به تبی سوزان دچار گشت و هر چه طبیبان به مداوای او کوشیدند و اکمل الدین و عضنفری که از پزشکان معروف آن روزگار بودند به معالجت او سعی کردند، سودی نبخشید تا در روز یکشنبه پنجم ماه جمادی الا خر سال ۶۷۲ روان پاکش از قالب تن به در آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
نویسنده : افسانه آقاشاهی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید