سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بابا طاهر عریان


زندگی نامه
بابا طاهر عریان همدانی یكی از شاعران اواسط قرن ۵ هجری قمری است كه ولادت او اواخر قرن ۴ می باشد . درباره زندگانی این شاعر عارف اطلاعات دقیقی در دست نیست تنها روایتها و داستان هایی از مقام علمی و عرفانی این شاعر وجود دارد و گفته اند كه به این دلیل به او عریان می گفتند چون از علایق دنیا دست كشیده بود و گفته شده كه او معاصر با پادشاهی طغرل بیك سلجوقی بوده و ملاقاتهایی این پادشاه با بابا طاهر داشته است . با دقت كردن در رباعیات او می توان به برخی از احوال او پی برد به عنوان مثال او در این رباعی فرموده است : نصیحت بشنواز پور فریدون كه شعله از تنور سرد نایو ، متوجه می شویم كه نام پدر او فریدون بوده است و هم چنین گفته شده كه بابا طاهر فرزندی به نام فریدون داشته كه در زمان حیات او فوت شده كه در سوگواری او گفته : فریدون عزیزم رفته از دست بوره كز نو فریدونی یسازیم كه معنای آن این است كه فریدون عزیزم از دست رفته و از خدا فرزندی دیگر بطلبیم و نكته دیگر از زندگانی بابا طاهر این است كه او روزها را بیشتر در كوه و بیابان می گذرانده و شیها را به عبادت و ریاضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات این شاعر عارف نظریه های مختلفی بیان شده و به طور یقین نمی توان سال وفات او را مشخص كرد . مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد نزدیك بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است . اینك چند مورد از روایتها و داستانهایی كه در مورد بابا طاهر عریان بیان شده است ذكر می كنیم . حكایت اول : گویند شاه سلجوقی (طغرل بیك) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان می رسد و به خدمت بابا طاهر ، از او پند و اندرزی خواست بابا طاهر به او گفت من با تو آن را می گویم كه خدای متعال در قرآن فرمود : ان ا… یامر كم بالعدل و الاحسان با بندگان خدا عدل و احسان كن و سپس بابا طاهر لوله ابریقی را كه با آن وضو می گرفت شكست و به جای انگشتر در انگشت طغرل كرد و گفت برو به یاری خدا پیروز خواهی شد و گویند تا زمانی كه آن انگشتر در دست او بود پیوسته در جنگها فاتح و پیروز بود چون آن شكست او هم در جنگها شكست خورد . حكایت دوم : گویند طاهر در آغاز جوانی روزی با شوق و علاقه بسیار به مدرسه ای وارد شد و تصمیم به فراگیری علم و دانش گرفت اما هنگامی كه سخنان علمی طلاب را با شوق فراوان می شنید مطالب آنها را نمی فهمید لذا به یكی از طلاب گفت شما چه می كنید كه به این علوم آگاه می شوید آن شخص به شوخی به او گفت : بسیار رنج و زحمت می كشیم ، در این حوض یخ را شكسته و در سرمای شب غسل كرده و چهل بار سر را در آب فرو می بریم چون بیرون می آییم اسرار این علوم بر ما معلوم و فراگیری آن بر ما آسان می شود ، بابا طاهر ساده دل با عشق و شوق به معرفت الهی این سخنان به شوخی را حقیقت دانست و چون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و یخ حوض را شكست و در آب غسل كرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از این كار فارق شد شعلهای از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گردید و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالایی رسید . حكایت سوم : درویشی قصد دیدار بابا طاهر كرد و برای دیدن او به كوه همدان شتافت ، مسافتی را پیمود تا به خدمت طاهر رسید . دید همه اطراف طاهر را برف گرفته و لیكن اطراف او تا حدی بر اثر حرارت بدن طاهر برفها آب شده و زمین خشك است چون نزدیك ظهر شد درویش گرسنه بود و با خود فكر كرد كه امروز گرسنه خواهم ماند زیرا نزد طاهر هیچ غذایی نیست . طاهر از فكر او آگاه شد و گفت ای درویش اكنون وقت ظهر است نماز را به جا آوریم و در فكر شكم مباش كه روزی را خدا می رساند چون از خواندن نماز فارق شدند درویش دید به دعای بابا طاهر جوی آبی پدید آمد و سفره ای كنار آن جوی پهن شد و غذاهای گوناگون و معطر در ان سفره چیده شد . طاهر گفت درویش بسم ا… هم اینكه درویش دست به غذا برد غذا از نظرش پنهان شد او فكر كرد كه طاهر سحر می كند ولی طاهر از فكر او آگاه شد و به او گفت نه درویش سحر نیست تو بدون نام مولی دست به غذا بردی بسم ا… بگو چون درویش بسم ا… گفت غذا ظاهر شد و درویش و طاهر از آن غذا میل نمودند .
ویژگی سخن
اشعاری كه از بابا طاهر باقی است رباعیاتی است كه به لهجه لری سروده شده است با خواندن این اشعار متوجه می شویم كه او با سخن بسیار روان و ساده و بی پیرایه خود نیكو كاری ، خیر خواهی و احسان و ترك ظلم و ستم به خلق را به خوبی بیان كرده ، او عشق و ایمان و دلباختگی خود به مذهب شیعه و توسل به ائمه اطهار و تضرع به درگاه خدا را چنان با جاذبه بیان می كند كه خواننده از خواندن رباعیات خسته نمی شود و ناله جانسوز طاهر یكی از انوار عشق الهی است كه در كلمه به كلمه اشعار او می انوار را می بینیم و سوزش و آش آن را حس می كنیم .معرفی آثار
از بابا طاهر مجموعه ای از سخنان او به زبان عربی باقی مانده است كه در آن عقاید عرفانی را در علم و معرفت و عبادت بیان كرده است و هم چنین مجموعه ای كه شامل سروده های او به زبان لری است از او به یادگار مانده است .
گزیده ای از اشعار
غزل
دلا در عشق تو صد دفتر ستم كه صد دفتر ز كونین از بر ستم
منم آن بلبل گل ناشكفته كه آذر در ته خاكستر ستم
دلم سوجه ز غصه ور بریجه جفای دوست را خواهان نز ستم
مو آن عودم میان آتشستان كه این نه آسمان ها مجمر ستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون به چهره خوشتر از نیلوفر ستم
درین آلاله در كویش چو گلخن به داغ دل چو سوزان اخگر ستم
نه زور ستم كه با دشمن ستیزم نه بهر دوستان سیم و زر ستم
ز دوران گر چه پر بی جام عیشم ولی بی دوست خونین ساغر ستم
چرم دایم در این مرز و در این كشت كه مرغ خوگر باغ و بر ستم
منم طاهر كه از عشق نكویان دلی لبریز خون اندر بر ستم

* * *
قصیده
بتا تاز ار چون تو دلبر ستم به تن عود و به سینه مجمر ستم
اگر جز مهر تو اندر دلم بی به هفتاد و دو ملت كافر ستم
اگر روزی دو صد بارت بوینم همی مشتاق بار دیگر ستم
فراق لاله رویان سوته دیلم وز ایشان در رگ جان نستر ستم
منم آن شاخ بر نخل محبت كه حسرت سایه و محنت بر ستم
نه كار آخرت كردم نه دنیا یكی بی سایه نخل بی بر ستم
نه خور نه خواب دیرم بی تو گویی به پیكر هر سر مو خنجر ستم
جدا از تو به حور و خلد و طوبی اگر خورسند گردم كافر ستم
چو شمعم گر سر اندازند صد بار فروزنده تر روشن تر ستم
مرا از آتش دوزخ چه غم بی كه دوزخ جز وی از خاكستر ستم
سمندر وش میان آتش هجر پریشان مرغ بی بال و پر ستم
درین دیرم چنان مظلوم و مغموم چو طفل بی پدر بی مادر ستم
نمی گیرد كسم هرگز به چیزی درین عالم ز هركس كمتر ستم
به یك ناله بسوجم هر دو عالم كه از سوز جگر خنیاگر ستم
به بالینم همه الماس سوده همه خار و خسك در بستر ستم
مثال كافرم در مومنستان چو مومن در میان كافر ستم
همه سوجم همه سوجم همه سوج بگر می چون فروزان اخگر ستم
رخ تو آفتاب و مو چو حربا و یا پژمان گل نیلوفر ستم
به ملك عشق روح بی نشانم به شهر دل یكی صورت پر ستم
رخش تا كرده در دل جلوه از مهر به خوبی آفتاب خاور ستم
بمیرا دل كه آسایش بیابی كه مو تا جان ندادم وا نر ستم
من از روز ازل طاهر بزادم ازین رو نام بابا طاهر ستم
* * *
دو بیتی
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفا ای بی مروت
گریبانم ز دستت چاك چاكو نخواهم دوخت تا روز قیامت
* * *
فلك نه همسری دارد نه هم كف به خون ریزی دلش اصلا" نگفت اف
همیشه شیوه كارش همینه چراغ دود مانیرا كند پف
فلك در قصد آزارم چرایی گلم گر نیستی خارم چرایی
تو كه باری ز دوشم برنداری میان بار سر بارم چرایی
* * *
ز دل نقش جمالت در نشی یار خیال خط و خالت در نشی یار
مژه سازم به دور دیده پر چین كه تاونیم در نشی یار
* * *
اگر زرین كلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملك سلیمانت ببخشند در آخر خاك راهی عاقبت هیچ
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید