شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سازنده لوح عدل مظفر


سازنده لوح عدل مظفر
مظفرالدین شاه كه فرمان مشروطه را صادر می كند، مشروطه خواهان به نشانه سپاس از یاری او، عبارت عدل مظفر را كه جمع ابجد آن ماده تاریخ ۱۳۲۴ قمری، سال صدور فرمان می شود، برای سردر مجلس برمی گزینند و ساخت لوح فلزی آن را به میرعبدالرزاق حكاك سفارش می دهند.
میرعبدالرزاق از شخصیت های گمنام دوران مشروطه است كه در یكصد سال فقط اشاراتی به كشته شدن او توسط عوامل حزب اعتدال شده است. در جریان پژوهشی كه درباره عكاسی دوران قاجار داشتم مكاتبات و اسناد و عكس هایی از میرعبدالرزاق به دست آوردم كه در جهت روشن ساختن جزئیاتی از تاریخ مشروطه می تواند مفید باشد.
تاریخ ما همیشه شرح حال بزرگان و فاتحان بوده و كمتر به شخصیت های كوچكی پرداخته ایم كه اگر نبودند تحولات بزرگ به اسم آدم های صاحب نام اتفاق نمی افتاد. عبدالرزاق از جوانان پرشور وطن دوستی بوده كه حداقل به گفته احمد كسروی میرزا یحیی دولت آبادی فعالانه در جنبش مشروطه و روز به توپ بسته شدن مجلس حضور داشته و نهایتا در راه مشروطیت جان می بازد.
خانواده میرعبدالرزاق
پدر عبدالرزاق میرعلی اكبر لاجوردی از روشنفكران دوران قاجار است كه به گواهی نوشته هایی كه از سیدحسن مدنی صفاءالحق دایی وی باقی مانده، مردی ادیب و فاضل بوده است. وی در مورد میرعلی اكبر لاجوردی نوشته است:
مرحوم میرعلی اكبر لاجوردی فرزند مرحوم آقاسیدحسین لاجوردی است كه از سادات نجیب كاشان كه مولدشان قریه برزك است و در آن قریه كه مكان خوش آب و هوایی است و دارای مراتع حاصلخیز و باغات روح افزایی علاقه و خانه و عشیره داشتند ساكن بودند و آن مرحوم از سن هفت سالگی به مكتب آن قریه تعلیم و تدریس می كرد و در مواقع تعطیل در خانواده سلسله دوزی می آموخت و گاهی از روی نقشه هایی كه اتفاقا از فرنگ می آمد یا از روی چیت ها یا قماش هایی كه از روسیه و اروپا اتفاقا می آورند، نقاشی می آموخت. در آن زمان كه وزیری قابل و كاردان مانند امیركبیر میرزا تقی خان در ایران بود این همه منسوجات و كالای تجملی به این ممكت نمی آمد. تا زمانی كه به گردش روزگار پدر و برادر و مادر و جمعی از خاندانش هجرت به سنندج كردستان كردند و این هجرت بعد از قحطی سال ۱۲۸۸ هجری قمری بود و پدر و برادر كهترش حاج سیداسماعیل دارالتجاره ای در سنندج تشكیل داده و بنای حمل ونقل و ارسال و مرسول به همدان و تهران و تبریز و اسلامبول نهاده و میرعلی اكبر كسب علم و كمال را ادامه داده، صرف و نحو و تجوید را با فراگرفتن رسم الخط و ضبط لغات و انشا و املا و سیاق ادامه داد و در نزد فقها و صاحبان خط كه در گوشه و كنار در كردستان مدتی مشغول بود و اغلب اوقات با حاج میرزا عبدالمجید ملك الكلام كه مردی ادیب و دبیر بود معاشرت داشت.
چون ولع در تحصیل كمال داشت با مشاورت رفقایش مسافرت اروپا را به مفارقت یاران و احبا ترجیح داد و مدت هفت سال یا بیشتر به فراگرفتن زبان فرانسه و انگلیسی و تركی و جغرافیا و علم جامتری جغرافیا و حساب و جبر و مقابله و دفتردداری اشتغال داشت.
خط نستعلیق و شكسته را با كمال خوبی می نوشت و زبان تركی اسلامبولی را خوب می خواند و ترجمه می كرد. بسیار شیرین كلام و مجلس آرا و مودب بود. از محسنات دین حنیف اسلام مقالات و جمله هایی به روزنامجات فرنگ می فرستاد. بعضی از جراید فرنگ و جراید اسلامی از مصر و روزنامه طریق كه تركی بود و روزنامه اختر كه صاحب امتیازش مرحوم میرزا نجفقلیخان بود و در این اواخر روزنامه حبل المتین از كلكته برایش می آمد و با مرحوم سیدجمال الدین افغانی در اسلامبول ارتباط یافته بود و گاهی مكاتبه می كرد و با ملكم خان هم رفیق بود و نیز از جناب فخرالاسلام در قفقاز ملاقات كرده و خیلی از آن جناب تمجید می كرد. القصه در كمالش هر چه گویم بیش بود.
پدربزرگ مادری عبدالرزاق، حاج سیدمحمود صدیق الاشراف فرزند كوچك میرعلینقی لسان الملك از منشیان فتحعلیشاه قاجار است كه در پی كشته شدن پدرش، به كردستان كوچ می كند و در سنندج به تجارت می پردازد. در سال ۱۲۷۰ قمری ازدواج می كند و اولین ثمره این ازدواج دختری است به نام آغابیگم خانم كه در سنندج بزرگ می شود. وی زنی باسواد بوده و شعر هم می سروده است. سدیدالسلطنه در خاطراتش از او به عنوان دختر صدیق الاشراف و زنی فاضله یاد كرده است. آغابیگم خانم در سال ۱۳۰۱ قمری به عقد میرعلی اكبر لاجوردی درمی آید كه حاصل آن تولد پسری به نام میرعبدالرزاق در سال ۱۳۰۲ قمری است. در همین سال ها است كه حاجی سیدمحمود پدربزرگ میرعبدالرزاق از طرف شاهزاده اعتضادالسلطنه وزیر عدلیه و تجارت به ریاست تجارت همدان و كردستان منصوب می شود و خانواده سیدمحمود در اوایل پاییز سال ۱۳۰۳ هجری قمری به همدان كوچ می كنند و كمی بعد دامادش میرعلی اكبر لاجوردی هم از سنندج به همدان كوچ می كند و در این زمان عبدالرزاق دو ماهه است. سیدحسن مدنی صفاءالحق در این باره نوشته است:
پس از انتقال خاندان به همدان پس از شش ماه مرحوم میرعلی اكبر با عیالش و طفل دوماهه اش كه سیدعبدالرزاق خان شهید راه حریت است با نوكر و خدمتكارش به همدان آمدند چون ریاست تجارت همدان و كردستان حسب الامر شاهزاده اعتضادالسلطنه وزیر عدلیه و تجارت به عهده والد بود كارهای تجارتی و تجارتخانه خود را به عهده مرحوم میرعلی اكبر واگذار كرده روزهای دوشنبه و پنجشنبه در اتاق تجارت كه واقع در سرای میرزا كاظم بود و به كمك و پایمردی مرحوم حاجی محمدتقی نراقی و حاج درویش و دو نفر دیگر از تجار امین درست كار افتخارا كارهای تجار را انجام می دادند... بعد از ورود به همدان برای رسیدگی به كار تجارتی خودش و مرحوم والد پس از یك هفته توقف رهسپار اسلامبول شد بعد از سه ماه مراجعت كرد. مردمان با ذوق و هوش كه چند نفر بودند وجود دانشمند را در این شهر غنیمت شمرده اغلب شب ها و روزها خاصه ایام تعطیل خدمت آن دانشمند پرورده جهان دیده می آمدند از هر طبقه طالبان معرفت كه هر یك از آنان هم یك دریا كمال و معرفت بودند. چند نفر بودند، كه برای تحصیل زبان فرانسه می آمدند از آن جمله میرزاحسین فرزند میرزاحسن معتمدالاطبا حافظ الصحه همدان بود، دیگری میرزا فرج الله پسر حاجی میرزا حبیب الله مجدالاطبا و نیز مرحوم میرزا اسماعیل طبیب كه طالب فراگرفتن علم فیزیك بود. از شاگردانی كه طالب زبان انگلیسی بودند حاجی میرزا محمودخان مشیر و مهدیخان امیر تومان بودند. با علمای شهر مرحوم شیخ الاسلام و میرزا صادق افتخارالشریعه و از شاهزادگان دانشمند محمدعلی میرزا مشكوه الملك و مویدالسلطنه و فرزندانش بیشتر از دیگران معاشرت و مجالست و موانست داشت. شاگردانی كه طالب هنر بودند مرحوم میرزا كریم نایب الصدر و آقای سیدحسن كاتب كه اولی هنر نقاشی و آب و رنگ و دومی فتوگرافی كه خیلی دقایق لازم داشت می آموختند.
میرعلی اكبر لاجوردی كه عكاسی را در فرنگ آموخته، این حرفه را به پسرش عبدالرزاق هم می آموزد كه در نتیجه اولین شغلی كه او بعد از مرگ پدر انتخاب می كند عكاسی است. عبدالرزاق تدریجا در همدان بزرگ می شود. همدرس و همكلاس او دایی اش سیدحسین مدنی مترجم نظام بعدی است، میرعلی اكبر در كنار كار تجارت و جلسات علمی ای كه با دوستانش دارد مواظب تعلیم و تربیت فرزندش عبدالرزاق و سیدحسین برادر كوچكتر همسرش است. میرعلی اكبر لاجوردی مبتلا به مرض برونشیت می شود و دكتر تولوزان پزشك مخصوص دربار قاجار و چند پزشك دیگر توصیه می كنند كه در فصل سرما در همدان نماند و به مناطقی گرمتر برود. صفاءالحق در این باره نوشته است:
«آن مرحوم چند سال بود كه به مرض بروانشیت مبتلا بود و بعضی از پزشكان مسلولش تشخیص داده بودند در فصل زمستان حركت كردن و از منزل و اتاق بیرون آمدن برایش متصر بل متعذر بود... تا سال هزار و سیصد و چهارده ۱۳۱۴ قمری كه دكتر تولوزان و سایر اطبا برای تخفیف مرض تصویب فرمودند كه چندی به قریه برزك بلوك كاشان كه مسقط الراس دانشمند است بروند و زمستان در قم یا شهر كاشان كه گرمسیر است بمانند. فرزندش عبدالرزاق را هم سیزده ۱۳ساله بود با یك نفر نوكرش حسن نام كاشانی الاصل رهسپار گردید. حاكم قم كه یك نفر از شاهزادگان قاجاریه بود مقدم دانشمند عزیز را گرامی شمرده و صحبتش غنیمت شمرده استدعای مدتی اقامت ایشان را كرده مسئولشان مقبول نشده پس از توقف یك هفته رهسپار مقصد شده قریب سه ماه توقف در قریه برزك داغی حقرا لبیك گویان خرقه تهی كرده و این زندان عالم طبع و طبیعت را رها و از منجلات عالم ناسوت رهایی یافت. بعد از وفات به كمك بنی اعمام و اقوامش كه در آن قریه ساكن هستند فرزند و نوكرش حسن كه مرد باوفایی بود جنازه آن مرحوم را محترما تا یك فرسخ با دوش آورده و از آنجا حمل به قم كردند و در بقعه امام زاده علی ابن جعفر مدفون گردید.»
میرعبدالرزاق پس از دفن پدر به همدان برمی گردد و تحت سرپرستی پدربزرگش حاج سیدمحمود صدیق الاشراف قرار می گیرد. در حدود سال ۱۳۱۸ قمری عبدالرزاق در كنار سیدحسین و دیگر پسران صدیق الاشراف به تهران مهاجرت می كند. صدیق الاشراف در نامه ای به تاریخ دوم جمادی الثانی ۱۳۱۸ هجری قمری به پسرش سیدحسین مترجم نظام می نویسد:
نور چشمان عزیزم آقای آقا میرحسین حفظ الله تعالی
مدتی است كه از احوالات شما اطلاعی ندارم و نمی دانم چه می كنید شب و روز همه را در فكر تو و دربه دری های آن اطفالم كه آیا چه با آنها گذشته و می گذرد. مدت یك ماه است كه از كردستان به افشار آمده، ابدا از شما خبری ندارم و چند پاكت در این مدت به شما نوشته ام و با پست ملی ارسال شده. انشاءالله به شما رسیده است... سیصد تومان تحویل جناب آقای شیخ اسمعیل شده است و این تنخواه سرمایه سه نفری شماست، هر یك صد تومان... دیگر آنكه از درس و مشق میرابوالفضل و میرعبدالكریم و میرجعفر خیلی توجه كنید، انشاءالله تعالی مراجعت از تبریز به جهت میرعبدالرزاق و میرابوالفضل هم فكر سرمایه ای خواهد شد، به شرط آنكه میرعبدالرزاق آدمی شده باشد و سری از حساب و سیاهه بیرون آورده باشد، والا ناچار فكری برای میرابوالفضل باید كرد، سرمایه او را هم به كسی می سپارم.
میرعبدالرزاق كه حرفه عكاسی را از پدرش فراگرفته، با كمك پدربزرگش ابتدا عكاسخانه ای در همدان دایر می كند كه چندان دوام نمی آورد و پس از واگذاری مالكیت آن، با مشاركت یكی از دوستانش میرزا یعقوب خان، گویا برای اولین بار دستگاه های ساخت كلیشه و مهر ژلاتینی و گراورسازی وارد كشور كرده، در خیابان لاله زار تهران، دارالصناعه وطنیه را در نزدیكی مطبعه فاروس دایر می كند. در ابتدای جوانی سرمایه ای ندارد و مشكلات مالی او را همیشه پدربزرگش حل می كند و طی مكاتباتی كه با صدیق الاشراف دارد از او كمك مالی می خواهد:
تصدق حضور مبارك گردم دیروز به زیارت دستخط مبارك مشرف شده، از سلامتی مزاج مبارك كمال انبساط حاصل گشت، چون همه را گردش در تعلیقه مبارك كردم، اظهار لطفی درباره وجه ماشین نفرموده بودند... در هر صورت بعد از مٲیوسی از تعلیقه مبارك، فراش تلگراف آمد و تلگراف مبارك را رسانید كه یك صد تومان به حواله ارباب جمشید مرحمت فرموده اند، خیلی امیدوار شدم و بر عمر و عزت حضرت اجل عالی بسیار بسیار دعا كردم، ولی افسوس كه پنجاه تومان دیگر كسر است. هرگاه آن را هم مرحمت می فرمودند دیگر احسان تمام بود. عجالتا به توسط آمیرزا یعقوب خان خیال دارم شاید در تهران قرض كنم، هرگاه نشد خدمت سركار اطلاع خواهم داد باری چون وقت حركت پست است، بیش از این اسباب تصدیع فراهم نمی كنم...
اقل السادات عبدالرزاق
پدربزرگ هم كه در پی رونق كسب و كار نوه اش است مجبور به پرداخت كمك به میرعبدالرزاق می شود. در نامه ای دیگر عبدالرزاق خواسته اش را تكرار می كند:
تصدق حضور مباركت گردم
چون وقت حركت پست و آقا میرزا یعقوب خان هم تعجیل در عریضه نگاری حقیر دارند، لذا با كمال تعجیل بدین مختصر اسباب تصدیع می شود، پاكت دستخط مبارك را هم دو روز قبل زیارت كرده، از مضامینش كه دلیل بر سلامت مزاج مبارك بود كمال خورسندی حاصل شد. در باب وجه ماشین مرقوم فرموده بودند كه از مرتضی قلی خان قرض فرموده اند و باید دوماهه برسانم. تصدقت هرگاه از خودتان هم مرحمت می فرمودید حقیر خیال خوردن نداشتم، لاكن خواهشمندم كه سی وپنج تومان دیگر هم مرحمت فرمایید كه از همان محل دریافت شود چهل تومان هم خود حقیر دست و پا می كنم، شاید وجه آن را كارسازی نمایم و الا شش روز دیگر معامله فسخ خواهد شد و صنیع السلطان بی غیرت او را خواهد برد و مرا به كلی از نان خوردن باز خواهد داشت. به جد اطهرت آنی این پدرسوخته از حال من غفلت نمی كند كه شاید اسبابی فراهم آورد كه صدمه ای به من بزند. لاكن الاكنون حمد می كنم خدایی را كه مثل میخ در چشم او فرو رفتم و نتوانسته است كه كاری انجام بدهد. باری خواهشمندم مضایقه نفرمایید كه كار من خراب خواهد شد الاحسان بالاتمام. میرابوطالب مدرسه می رود و قدری از سابق حالش بهتر است، اخبارات تهران بسیار است. علمای مجلس شورا می خواهند دولت هم زیربار نمی رود سعیدالسلطنه را امروز به خراسان فرستادند. گویا حضرت ولیعهد امروز یا فردا وارد خواهد شد زیاده عرضی ندارم.عبدالرزاق الحسینی مجموعه این مكاتبات مربوط به پیش از صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه است و اشاره عبدالرزاق به مجلس شورا مربوط به فعالیت های سیدعبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی و سایر علما در سال های ۱۲۸۳ تا ۱۲۸۵ هجری شمسی است. نهایتا كارگاه عبدالرزاق در تهران با مساعدت صدیق الاشراف دایره می شود و عبدالرزاق با حروف سربی اعلامیه ای برای معرفی كارگاهش چاپ می كند:
اعلان
دارالصناعه وطنیه
خیابان لاله زار جنب مطبعه فاروس
چندی است دارالصناعه وطنیه را این خادم دولت و ملت افتتاح كرده و با هزاران اشكال و موانع كه در وطن عزیز ما برای هر كار موجود است مشغول شده و چند رشته صنعت را در اندك زمانی به تشویق بعضی از وطن پرستان و صنعت دوستان به حد كمال رسانیده از آن جمله است مهرهای منگنه رنگین و برجسته كه سابق اعیان و اشراف از فرنگ وارد می كردند و به همین طور كاغذ و پاكت های منگنه به هر رنگ و هر قسم كه مایل باشند چنانكه نمونه آن در دارالصناعه حاضر است و بعضی كارهای دیگر از قبیل حكاكی از هر قسم و اعلان ها و كتیبه های چوبی برجسته و غیره و غیره. ولی چون اسباب كار الاكنون درست مرتب نبود قیمت كارها نیز به همین واسطه گران بود لاكن به تازگی ماشین هایی كه مخصوص این صنایع است از فرنگ وارد كرده و صد سی در قیمت ها تخفیف داده و موافق آدرس فوق در خیابان لاله زار مشغول است. هر یك از آقایان طالب باشند ممكن است بدارالصناعه تشریف فرما شوند یا آنكه نمونه جات را از محل مذكور بطلبند.
و همیشه اوقات از صبح الی سه از شب گذشته برای سفارشات حاضر است. عبدالرزاق الحسینی
در همین اوان كوشش های مشروطه خواهان به نتیجه می رسد و مجلس شورای ملی تشكیل می شود و یكی از اولین سفارش هایی كه عبدالرزاق می گیرد، ساخت پلاك فلزی «عدل مظفر» سردر مجلس شورای ملی است كه با دستمزد دریافتی، كارش می تواند رونق بگیرد. عبدالرزاق در این روزها از طرف شخصی به نام صنیع السلطان كه رقیب اوست در فشار است و باید در رقابت با او دوام بیاورد.
آخرین نامه ای كه از عبدالرزاق در دست است كماكان به مسئله كارگاه و مشاركت مالی اش می پردازد و به نظر می آید كه مقصودش از سفارشی كه گرفته، لوح عدل مظفر سردر مجلس است:
تصدق حضور مباركت گردم
اگرچه در هفته قبل عریضه مفصل عرض كرده، منتظر جواب تلگراف ثانوی آمیرزا یعقوب خان الاكنون نشسته، حال به تلگراف خانه رفته مطالبه جواب كردم. از همدان تلگرافی میرزا علی اكبرخان زده بود كه جواب تلگراف را فرموده اند با پست اطلاع داده ام. حال دیگر منتظر رسیدن پست هستم حتی آنكه دستم به كلی از كار عاری شده و همه را در فكر آن هستم كه هرگاه حضرت اجل عالی این مرحمت را نفرمایید حقیر به كلی از كار خواهم افتاد امید دیگری ندارم. قول حقیر را هرگاه قبول می فرمایید، صریحا عرض می كنم كار من خراب می شود، اگر این كارها را كه كنترات كرده ام نرسانم. گذشته از آن بعد از اتمام كار كنترات، ممكن است كه نصف یك صد و پنجاه تومان را بندگی كنم. والا دو ماه دیگر نصف دیگر را می رسانم. هر گاه این وجه یا این دستگاه را هم فراهم نیاورم، دیگر ممكن نیست كه در این شهر بتوانم زندگانی كنم.
چون كاری را كه از طرف دولت رجوع فرموده اند غیر از این ماشین ممكن نیست كه اسباب دیگر این كار را انجام بدهد و حقیر هم به خیال و اطمینان این دستگاه نوشته رد و بدل كرده ام. كاری كه تا بیست روز دیگر وعده رسانیدن كرده ام و ۱۰ روز آن گذشته در هشتاد تومان قطع كرده ام كه بعد از آن هم یك فقره دیگر هست كه در ۷۰ تومان قبول كرده ام و این هر دو فقره علاوه بر اینكه اگر نرسانم پولش از كیسه می رود، موافق كنترات نامه دیگر در طهران مفتضح و رسوا خواهم شد. در هر صورت از بس در این چند روزه دوندگی و خیالات اذیتم كرده والله نزدیك است كه دیوانه شوم. نمی دانم آخر به كجا خواهد رسید امیدوارم كه سركار همتی درباره حقیر بفرمایید كه دیگر راهی ندارم. میرزایعقوب خان بیچاره هر چه تلاش كرد كه شاید وجهی قرض كند یا اینكه ماشین را عجالتا كرایه قطع نماید، ممكن نشد چون وقت دیر است و شاید پست حركتش نزدیك باشد، بیش از این اسباب تصدیع نمی شود خواهشمندم هر گاه مرحمتی می فرمایید زودتر، بلكه به توسط تلگراف بهتر است. میرابوطالب الساعه از مدرسه مراجعت كرده عرض آستان بوسی دارد.
زیاد تصدقت. عبدالرزاق الحسینی
به هر ترتیب لوح توسط عبدالرزاق ساخته می شود و روی آن را آب طلا می دهد، گویا خطاطی آن را مرحوم محمدرضا كلهر انجام می دهد. لوح عدل مظفر در روز ۲۳ شوال ۱۳۲۴، بر سردر مجلس شورای ملی ایران در عمارت بهارستان نصب می شود.
همزمان با فعالیت عبدالرزاق در كارگاهش، دایی او، مترجم نظام هم كه كمی از او بزرگ تر است از مدیریت یك ساله مدرسه مشیریه یزد، به تهران بازمی گردد و در سال ۱۲۸۵ وارد خدمت دولتی در گمرك می شود و تا یك سال در آنجا كار می كند و پس از خروج از گمرك، در حوالی میدان بهارستان كافه یاس، كتابخانه و قرائت خانه وطنیه و رستورانی به نام مهمانخانه ملی دایر می كند و با بالاگرفتن كار مشروطه، فرزندان و نواده های صدیق الاشراف هم به مشروطه علاقه مند می شوند. مترجم نظام و میرعبدالرزاق كه از بقیه بزرگ تر ند، فعالانه وارد جنبش می شوند و در فاصله سال های ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۷ هجری شمسی درگیر موضوع روز مشروطه خواهی در تهران هستند.
زمزمه های مخالفت با مشروطه از طرف محمدعلی شاه در تهران آغاز می شود، رای محمدعلی شاه به تعطیلی مجلس شورای ملی اول می افتد و دوم تیر ماه ۱۲۸۷ قزاق های تحت ریاست لیاخوف روسی مجلس را به توپ می بندند و خانه ملت را ویران می كنند. اما به لوح فلزی عدل مظفر آسیبی نمی رسد و بر بالای سردر باقی می ماند. عبدالرزاق در این روز فعالانه در میدان نبرد حضور دارد. احمد كسروی درباره وی در كتاب تاریخ مشروطه می گوید:
سیدعبدالرزاق كه یكی از آزادیخواهان خونگرم تهران می بود در روز بمباران در جنگ پا در میان داشت و سپس به استانبول رفت.
میرزا یحیی دولت آبادی هم در كتاب حیات یحیی از سید عبدالرزاق حكاك به عنوان یكی از مدافعین مجلس نام می برد. در میانه جنگ مجلسیان و قزاق ها، كتابخانه و قرائت خانه وطنیه كه در مجاورت مجلس و متعلق به سیدحسین مدنی مترجم نظام است غارت می شود و كارگاه مهرسازی و گراورسازی میرعبدالرزاق كه نام «دارالصناعه وطنیه» به خود گرفته است هم توسط دار و دسته معین السلطان و برادرش مجدالدوله تاراج می شود و عبدالرزاق كه چند سال برای تاسیس و بهره برداری آن زحمت كشیده، تمامی دارایی اش را از دست می دهد و در شرایط سختی قرار می گیرد و این درحالی است كه به تازگی ازدواج كرده و تنها فرزندش هما و همسرش را باید در كنار خانواده گذاشته، از ایران خارج شود.
دستگیری فعالان مشروطه آغاز می شود و روز بعد میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملك المتكلمین در باغ شاه به قتل می رسند. عبدالرزاق كه در روز بمباران مجلس فعالانه مقابل قزاق ها مقاومت كرده و بیش از بقیه در خطر است، در سفارت انگلیس پنهان شده، نهایتا تصمیم می گیرد كه از ایران خارج شود و بیست و شش روز بعد در تاریخ ۱۹ جمادی الثانی ۱۳۲۶ ۲۸ تیرماه ۱۲۸۷ همراه درشكه چاپاری پست انگلیس از ایران خارج می شود. همسفران او تقی زاده و مدیر نشریه حبل المتین هستند، سیدحسین مدنی مترجم نظام در نامه ای به صدیق الاشراف پدرش می نویسد:
قربان حضور مباركت شوم
الساعه كه این عریضه را عرض می كنم نورچشمی آقا میرزا سیدعبدالرزاق خان به تصدیق حقیر و جمعی از دوستان، مخصوصا میرزا یعقوب خان به همراهی پست انگلیس در درشكه چاپاری عازم فرنگستان شدند. دست علی همراهشان حتی القوه همراهی با ایشان كردم آسوده باشید. از طرف سفارت انگلیس هم به ایشان ورقه اطمینان داده شده است. به هر حال رفتنش را بهتر از ماندن در تهران یا همدان دانسته و تصدیق خواهید فرمود كه رفتنش بهتر بود. خواستم یكی از این بچه ها را هم از قبیل ابوالفضل و ابوطالب همراه نمایم نشد، ولی قرار شد به هر جا كه رسید و سرانجامی گرفت، یكی از اینها را بفرستم نزد او. این مسافرت بسیار مفید است، دور نیست كه در لیپزیك كه یكی از شهرهای آلمان است مشغول به كار شود و تحصیل صنعت كند. افسوس زبان نمی داند به او اصرار كردم برود در مسكو بماند. شش ماه مشغول تحصیل زبان باشد برادر و پسر جناب آقای حاجی سیاح در مسكو به او همراهی خواهند كرد. حضرتعالی هم چیزی به حاجی سیاح مرقوم بفرمایید توصیه مانند كه ایشان برای برادرشان بفرستند كه در مسكو دستش را به یكی از كارخانه های بزرگ بند كنند و در آتیه بسیار مفید خواهد بود. ولی فعلا خوب است در مسكو شش ماه یا یك سال تحصیل یك زبان بنماید، بعد مشغول تكمیل صنعت شود به هر حال حركت كردند و همسفران ایشان هم میرزا آقاخان و جناب آقای تقی زاده و مدیر حبل المتین و جمعی دیگر از اشخاص محترم هستند. چند نفر غلام سفارت انگلیس تا سر حد همراه ایشان است، ممكن نبود والا بنده هم می رفتم. یعنی در این خانه و تمام كارهای جناب آقای حاجی آقا حسن به عهده بنده است و به امید بنده رفته اند، والا می رفتم. برای مخارج راه مبلغ بیست تومان از خانه گرفتم كه به ایشان تسلیم نمودند. بنده هم قدری خبرگی كردم. ظاهرا چیزی كه اسباب امیدواری است، دیروز كه از سفارت بیرون آمده اند با همراهی غلام سفارت می روند در خانه معین السلطان كه دكان های زیر عمارتش را ما اجاره كرده بودیم، برای اینكه تحقیق از اسباب ها بنماید، بعد نگاه می كند توی خانه حاجی معین السلطان دستگاه منگنه بزرگش را می بیند، فورا با غلام سفارت داخل شده و بیرون می آورد و آنچه به تحقیق رسیده است تمام اسباب ها را آدم ها و قراول های معین السلطان و مجدالدوله براددش یغما كردند. آنچه به درد می خورده و قیمتی بوده نزد ارباب های خدانشناس است و مابقی را قراولان به مصرف رسانده اند. عجالتا مطلع باشید كه اموال بلكه اش پیدا شده و معلوم است كجا است و غلام سفارت انگلیس شاهد است. الساعه منگنه را بنا شده آقا میرزا یعقوب خان به صد و پنجاه تومان بفروشد به مطبعه فاروس و وجه اش را قدری به عیال میر عبدالرزاق و باقی را جهت ایشان به هر محلی كه رسیدند و توقف كردند، حواله كنند. آسوده باشید و اگر حضرت اقدامی بفرمایید و بخواهید استرداد بفرمایید در كمال خوبی می توانید. به جهت اینكه بنده و ایشان در تهران به احدی اذیتش كرده و جز به درستی با كسی راه نرفته ایم، تمام مردم می دانند. به سر جد بزرگوارت در این مدت چند ساله آنچه پیدا كرده بودم و از هندوستان آوردم و آنچه از گمرك به دستم رسید، تماما به اضافه بعضی اسباب ها كه از خانه برده بودم در قرائتخانه و رسطوران بوده، به غارت رفته. موافق سیاهه و ریز معین كه ایفاد حضور مباركه می شود، قریب چهارهزار تومان اموال بنده از قبیل مال التجاره و مبل و اسباب خانه و كتاب رفته است، آخر انصاف است اگر آقای سیدعبدالله مجتهد می گویند رشوه خورده است، بنده كه رشته هم نخورده ام، مال بنده را معین السلطان و غیره غارت نمایند والله نه خدا راضی است نه پیغمبر و نه امام و نه شاه و نه وزیر. بایستی یك مرحمتی در حق بنده بفرمایید كه از دست خواهم رفت. نتیجه ۲ سال زحمت و خدمت به دولت آخرش این شد. خداوند مرا از صفحه روزگار براندازد. بعضی نقشه ها هست كه باید حضورا عرض كنم و اقدام بفرمایید و پس از اصلاح، همشیره منظور آغابیگم خانم مادر عبدالرزاق است و اخوان را هم همراه ببرید. مدت پانزده شانزده روز است كه حضرت آمیرزا جوادخان و همشیره و اهل بیت میرعبدالرزاق اینجا تشریف دارند، در بیرونی منزل كرده اند نباشد كه اهل بیت میرعبدالرزاق نزد مادرش برود بماند و تكلیف حركت یا توقف حضرات هم بسته به امر حضرتعالی است.عبدالرزاق به قصد لایپزیك یا مسكو، از كشور خارج می شود اما معلوم نیست كه چرا از استانبول سر در می آورد و در جمع مهاجران تبعیدی ایرانی، جای می گیرد. اما این سفر باعث آشنایی او با تقی زاده می شود و از اینجا است كه گرایش او به حزب دموكرات آغاز می شود. آقا میرجواد برادر تقی زاده در نامه ای به تاریخ ۲۲ شوال ۱۳۲۶ به برادرش از احوال مهاجرین استانبول می نویسد:
باری اگر از احوال مهاجرین استانبول جویا بوده باشید همه اشان در فلاكت هستند. چنانچه به تصور نمی آید و اهالی اینجا هم به ستوه آمده اند... اول آنكه صدیق حرم است روز به روز از پسر حاجی ربیع قرض كرده و همین قدر اداره خودش را راه می اندازد و سیدعبدالرزاق هم در پیش حاجی محمداسماعیل كاشی است و آنجا مشغول جوراب بافی است.
میرعبدالرزاق در دوران اقامت در استانبول، با جوراب بافی امرار معاش می كند و در این دوره است كه میرزا علی محمدخان تربیت، خواهرزاده تقی زاده را ملاقات می كند كه به دوستی ایشان منجر می شود و سرنوشتی مشابه برایشان رقم می زند. در كتاب اوراق تازه یاب مشروطیت درباره عبدالرزاق آمده است:
این سید عبدالرزاق، صنعتگری مشروطه طلب و آزاد فكر بود و در موقعی كه تقی زاده و دهخدا و معاضدالسلطنه به حكم محمدعلی شاه تبعید شده و به باكو رسیده بودند، سیدعبدالرزاق مذكور به همراهی علی محمدخان تربیت به آنها برخورد كرد. در این متن با حضور عبدالرزاق در باكو و همراهی اش با علی محمدخان تربیت مواجه می شویم. میرعبدالرزاق چیزی حدود یك سال در استانبول و احتمالا در باكو می ماند و نهایتا با علی محمدخان تربیت و مجاهدان گیلانی كه برای فتح تهران می آیند همراه می شود و پس از فتح تهران در روز ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ و فرار محمدعلیشاه، با دایی اش مترجم نظام، دیدار می كند و به یادگار این پیروزی دو قطعه عكس با هم برمی دارند. مترجم نظام در بالای عكس یادگاریشان نوشته است:
این عكس یگانه قهرمان آزادی مرحوم سیدعبدالرزاق خان است كه در روز فتح تهران و ورود مجاهدین به همراه این فدایی عالم اسلام سیدحسین مدنی مترجم نظام برداشته شد. غرض نقشی است كز ما یادگار است.
از روز فتح تهران تا حدود یك سال بعد، میرعبدالرزاق در خدمت حزب دموكرات است و چاپ تعدادی كارت پستال از سران و شهدای مشروطه و تصویر مجلس شورا باید از فعالیت های این دوره او باشد. وی كه جوان و تندرو است به همراه علی محمدخان تربیت به حزب دموكرات پیوسته، فعالانه در این حزب حضور پیدا می كنند. دو حزب اعتدال و دموكرات فعال در صحنه سیاست ایران و دارنده بیشترین كرسی در مجلس شورای ملی به رقابت با یكدیگر می پردازند. جنگ قدرت متاسفانه به ترور و آدمكشی می انجامد. آیت الله سیدعبدالله بهبهانی از رهبران حزب اعتدال، توسط طرفداران حزب دموكرات ترور می شود و چند روز بعد در تاریخ ۲۵ رجب ۱۳۲۸ قمری ۹ مرداد ۱۲۸۹ هجری شمسی میرعبدالرزاق و علی محمدخان تربیت به تلافی ترور سیدمحمد بهبهانی، توسط ایادی حزب اعتدال در خیابان لاله زار ترور می شوند. نویسنده روزنامه اخبار مشروطیت می نویسد:
شنبه شب ۹ رجب ۱۳۲۸ یك ساعت و نیم از شب گذشته سه چهار نفر مجاهد به خانه آقا سیدعبدالله مجتهد بهبهانی رفته در حالتی كه آقا در پشت بام نشسته بود و سه چهار نفر هم از طلاب خدمتشان بوده اند مجاهدین بی دین ورود نمودند و آقای بیچاره را هدف گلوله و موزر می نمایند.
ستارخان و باقرخان و ضرغام السلطنه و كسبه و تجار و شرار محیی و سپهدار یك دسته شده از نایب السلطنه و سردار اسعد كه وكیل شده اند و وزرا، قاتل را می خواهند و همه روز انجمن می كنند تا آن كه ۲۱ رجب دو سه نفر مجاهد كه از دسته مجاهدینی كه با سردار ملی و غیره بوده اند، میرزا محمدعلی و سیدعبدالرزاق را در خیابان لاله زار می كشند، میرزاعلی محمد خواهرزاده تقی زاده است و ریاست یك دسته از مجاهدین را داشته و تقی زاده هم به واسطه بعضی فشارهای خارجی بعد از قتل آقا سیدعبدالله سه ماه به مرخصی به اروپا می رود و حركت می كند...
میرزا یحیی دولت آبادی با تاسف از ترور این دو یاد می كند:
كابینه مستوفی الممالك مشغول به كار می شود و از مجلس اختیار تام در خلع سلاح مجاهدین می گیرد. به بهانه قتل آقا سیدعبدالله و قتل امین الملك و اتفاقات دیگر كه از آن جمله است قتل ناگهانی میرزا علی محمدخان همشیره زاده تقی زاده و میرزاعبدالرزاق خان همدانی كه هر دو از جوانان غیور و از انقلابیون بودند به دست مجاهدین سردار محیی به تلافی قتل آقا سیدعبدالله كه به انقلابیون نسبت داده می شود.
تقی زاده كه از ترور خواهرزاده اش و عبدالرزاق آشفته است، در نامه ای به شیخ ابراهیم زنجانی می نویسد:
یك استدعای مخصوص هم در عالم دوستی و برادری از سر كار عالی دارم كه آنچه از دستتان برآید در تعجیل مجازات قاتلین آن دو جوان شهید بذل مساعی لازمه و جد فرمایید و زحمت كشیده خود یفرم را دیده به هر نحو است او را وادار به كمك در این كار بكنید و هر اقدامی دیگر بكنید اسباب امتنان ابدی جان نثار خواهد بود. بلكه هزار و یك جراحت قلوب ما بدین واسطه التیام یابد.
شیخ ابراهیم زنجانی در پاسخ تقی زاده می نویسد:
قربان شما به واسطه مصیبت دو جوان مقتول شهید و بعضی ناگواری ها نباید اینقدر دلتنگ شوید. خود می دانید از لوازم این اوضاع و انقلاب این امور هست و قاتل حقیقی آنها محكوم نخواهد شد و قاتل مباشر اهمیتی ندارد. گویا به درجه ای معلوم است. لكن نامعلومی قاتل سیدعبدالله سكته به تعیین و مجازات آنها وارد كرده، با یك جمله قوه مهلكه مضره كه از هر قبیل متفق بر قلع نهال نو نشانده حریت شده با قوه جوان ضعیف حریت در مقابله است.
جالب است كه چندی پیش از آن شیخ ابراهیم زنجانی در دادگاهی كه به نام محكمه قضاوت عالی تشكیل می شود با علی محمدخان تربیت، میرزا محمدخان مدیر روزنامه نجات، اعتلا الملك، جعفرقلی بختیاری، معین نظام و چند تن دیگر رای به اعدام شیخ فضل الله نوری، آجودان باشی و میرزا هاشم تبریزی داده بوده اند. در كتاب جان باختگان روزنامه نگار در بخشی با عنوان ناهمرنگان آمده است:
جمعیتی كه در جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری در تهران در دفاع مظلومانه از مجلس تفنگ به دست گرفتند یا در صحن بهارستان ماندند سرنوشت های عجیب و غریبی یافتند. ملك المتكلمین و میرزا جهانگیرخان را در باغ شاه به بدترین شكل از میان برداشتند. ابوالفتح زاده سرتیپ اخراجی توپخانه ۱۰سال بعد كمیته مجازات را به همراه ابراهیم منشی زاده پدید آورد و عاقبت در یك توطئه ناجوانمردانه در حوالی سمنان كشته شد. این هر دو در روز حمله به بهارستان جزء پاسگان مجلس بودند. اسماعیل سرابی را چند سال بعد به دار كشیدند. سیدعبدالرزاق صنعت گر و هنرمند معروف بود. نشان عدل مظفر در بالای مجلس شورای ملی، كار او بود دو سه سال بعد در دعوای دموكرات و اعتدالی ها به همراه علی محمدخان تربیت ترور شد.
زهره وفایی در مقاله حیدر عمو اوغلو می نویسد:
به هر حال خواست اعتدالیون بیش از این بود و به جهت سرعت دادن به مسئله میرزا علی محمدخان تربیت و سیدعبدالرزاق خان را كه هر دو از دموكرات های فعال بودند در خیابان لاله زار به قتل می رسانند. قاتلین بلافاصله به پارك اتابك رفته و از ستارخان امان خواستند. ستارخان در پاسخ آنها گفت: بمانید ولی اگر دولت شما را خواست تحویل می دهم.
در شرح حال رجال ایران آمده است:
سیدعبدالرزاق خان از مشروطه خواهان دوره اول مشروطه و از دموكرات های تندرو و شغلش كلیشه سازی و صاحب دارالصنایع وطنیه در خیابان ناصرخسرو تهران بود. در روز بمباران مجلس وی از مدافعین مجلس بوده و پس از شكست آزادیخواهان وی به قفقازیه گریخت و پس از فتح تهران به پایتخت برگشت و در اینجا بود تا آنكه حسین نوروزاف قفقازی كه از اشرار و آدمكشان بود به تحریك اعتدالیون وی را درحالی كه همراه میرزا علی محمدخان تربیت برادر محمد علی خان تربیت در خیابان لاله زار می رفت در رجب سال ۱۳۲۸ قمری هر دو را به قتل رساند. عبدالرزاق و علی محمدخان به دست حسین نوروزاف قفقازی كشته می شوند و نوروزاف به پارك اتابك محل استقرار مجاهدین پیرو ستارخان رفته در آنجا مخفی می شود. سران مشروطه در جلسه ای كه در تاریخ ۲۸ رجب ۱۳۲۸ قمری تصمیم به خلع سلاح عمومی می گیرند ضرغام السلطنه، صمصام السلطنه سردار محتشم و سردار اسعد از بختیاری ها، سپهسالار تنكابنی و سردار محیی از مجاهدین رشت، ستارخان و باقرخان از آذربایجان در مورد اجرای مصوبه خلع سلاح تصمیم می گیرند و دستورالعمل وزارت جنگ به نظمیه صادر می شود كه تا پایان ماه رجب به اسلحه دارها فرصت داده شود كه سلاح ها را تحویل داده بهای آن را طبق تعرفه ای كه اعلام شده بگیرند. روز بعد جمعی از مجاهدین و بازاریان در پارك اتابك كه مقر ستارخان و گروهی از مجاهدین است جمع می شوند و برخلاف انتظار بین قوای دولتی و مجاهدین تیراندازی شده، جمعی كشته می شوند و ستارخان زخمی می شود و نكته اینجا است كه حسین نوروزاف قاتل میر عبدالرزاق و علی محمدخان هم در پارك حضور دارد و بر علیه قوای دولتی می جنگد. در كتاب یپرم خان سردار آمده است:
با اینكه ستارخان، صاحب خانه و فرمانده مجاهدین مرتبا فریاد می زد كه دست نگه دارید و شلیك نكنید چه كسانی جمعیت را علیه مردمان دولتی تحریك می كردند نوروزاف از سركردگان مجاهدان با حیله ناجوانمردانه خود یعنی برافراشتن پرچم سفید تسلیم و بعد گلوله باران ماموران دولت كه به تصور تسلیم ساكنان پارك دوستانه به سوی مجاهدان هجوم آوردند و پس از دادن كشتگان بسیار و وقوف بر این نامردمی به كین توزی برخاسته دامنه حمله و جنگ را گسترش دادند كه بود و از كدام دستگاه و سازمان دستور می گرفت
عبدالرزاق در نهایت ناباوری مادر و بستگانش كشته می شود. معمرین خانواده مدنی می گویند كه مادر عبدالرزاق روزی در میدان بهارستان سر راه سپهدار اعظم از فاتحان تهران كه در روزهای پیش از ترور پسرش صدراعظم بوده قرار می گیرد. از نظر وی سپهدار در مرگ عبدالرزاق مقصر بوده است. دلاورانه پیش می رود دهنه اسب او را می گیرد و فریاد می زند: سپهدار تویی زینت پرخون كه فرزندم را به كشتن دادی سپهدار او را نمی شناسد و اطرافیان به او می گویند كه مادر عبدالرزاق است. سپهدار می رود و چندی بعد به تصویب مجلس شورای ملی مقرری ای برای آغابیگم خانم معین می كنند كه تا پایان عمرش در سال ۱۳۳۲ شمسی به او پرداخت می شود. هما دختر میرعبدالرزاق پس از كشته شدن پدرش با مادرش زندگی می كند و در اوایل سلطنت رضاشاه با ضیاء الواعظین كه نماینده مجلس شورای ملی بوده ازدواج می كند و صاحب چند فرزند می شود و در اواخر دهه هفتاد شمسی فوت می كند.
●سرنوشت لوح عدل مظفر
همانطور كه در بالا اشاره شد این لوح در جریان حمله به مجلس و ویران ساختن خانه ملت توسط قزاق ها آسیب نمی بیند و پس از فتح تهران توسط مجاهدین مشروطه كماكان بالای سردر مجلس بین مجسمه دو شیر باقی می ماند و به نمادی شناخته شده از مجلس شورای ملی مبدل می شود. گویا در دوران رضاشاه به دلیل خصومت او با قاجاریه لوح عدل مظفر را از سردر مجلس به زیر می آورند. اما در ۱۹ آبان ۱۳۲۰ پس از تبعید رضاخان مجددا در جای اول خود نصب می شود. پس از بهمن ماه سال ۱۳۵۷ و تبدیل ساختمان مجلس به كمیته انقلاب اسلامی لوح عدل مظفر و مجسمه شیرهای سردر مجلس به پایین كشیده می شوند كه به همت مسئولان كتابخانه مجلس پس از تعمیر فعلا در محل كتابخانه نگهداری می شوند.
امیرشهاب رضویان
منابع و مآخذ:
مكاتبات میرعبدالرزاق و صدیق الاشراف از مجموعه خصوصی میرفخرالدین مدنی، یادداشت های سید حسن مدنی صفاءالحق، نامه های شخصی سیدحسین مدنی از مجموعه خصوصی زهرا خانم مترجم مدنی، عكس های مجموعه خصوصی زهرا خانم مترجم مدنی، عكس های مجموعه خصوصی سیدمصطفی مترجم مدنی، گفت وگو با مرحوم سیدمحمد مدنی، گفت وگو با مهری منصف، گفت وگو با سیدمجتبی مدنی، كتاب خاطرات ظهیرالدوله، كتاب حیات یحیی میرزا یحیی دولت آبادی، كتاب تاریخ مشروطه احمد كسروی، كتاب نامه های تقی زاده، كتاب اوراق تازه یاب مشروطیت، كتاب روزنامه اخبار مشروطیت، انقلاب مشروطه ایران ژانت آقاری، كتاب گیلان در جنبش مشروطیت، كتاب جان باختگان روزنامه نگار، مقاله حیدر عمو اوغلو زهره وفایی، كتاب شرح حال رجال ایران، كتاب یپرم خان سردار، هفته نامه انجمن اصفهان فروردین ۱۲۹۰ هجری شمسی، مجموعه روزنامه ۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان، روزنامه اطلاعات، كتاب تاریخ عبره لمن اعتبر چاپ ۱۳۱۷ قمری، كتاب خاطرات خطرات مهدیقلی خان هدایت
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید