جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی


زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی
در بررسی تاریخ انجمن‌های مخفی و سازمان‌های ماسونی دوران مشروطه با سه شخصیت مواجهیم كه از برخی جهات، از جمله تعلق به كسوت روحانیت، مشابهت دارند: شیخ ابراهیم زنجانی، سید اسدالله خرقانی و سید محمد كمره‌ای. در این میان، زنجانی، به دلیل نقشی كه در ماجرای قتل شیخ فضل‌الله نوری ایفا كرد، شهره بود و اخیراً با انتشار بخشی از خاطراتش (به‌كوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر كویر، ۱۳۷۹) این شهرت افزایش یافته است. خرقانی و كمره‌ای كمتر شناخته شده بودند. روزنامه خاطرات كمره‌ای، كه اخیراً منتشر شده (به‌كوشش محمد جواد مرادی‌نیا، تهران: شیرازه، ۱۳۸۲) ما را تا حدودی با او آشنا نمود. در این مقاله به اجمال به معرفی شیخ ابراهیم زنجانی می‌پردازم و اگر فراغتی بود در زمانی دیگر به خرقانی نیز خواهم پرداخت. منابع مورد استفاده من مجموعه كامل خاطرات انتشارنیافته زنجانی و ده‌ها رساله منتشر نشده اوست كه بیش از پنج‌هزار صفحه دستنویس را شامل می‌شود. در پایان مقاله این مجموعه را معرفی خواهم كرد.
گزارش‌های مختصری كه در منابع رجالی موجود از زندگینامه شیخ ابراهیم زنجانی درج شده، در برخی موارد نادقیق یا نادرست است. برای مثال، شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه زمان وفات زنجانی را سال ۱۳۴۷ ق. ذكر می‌كند كه برابر است با ۱۳۰۷ ش. حال آن‌كه زنجانی در آذر ۱۳۱۳ ش. در تهران فوت كرد. خانبابا مشار و صاحب مكارم‌الآثار نیز این اشتباه را تكرار می‌كنند. در مكارم‌الآثار تاریخ تولد زنجانی، به غلط، ۱۲۶۶ ق. ذكر شده، و هم او و هم مشار از آشنایی زنجانی با علم هیئت و زبان فرانسه سخن گفته‌‌اند. زنجانی با زبان فرانسه آشنایی نداشت و ترجمه‌های او عموماً از تركی استانبولی و در مواردی از عربی است. رساله‌های زنجانی نیز آشنایی وی با علم هیئت را در حد یك مبتدی نشان می‌دهد. مهدی بامداد، كه بهترین شرح حال مختصر را از زنجانی به دست داده، اشتباهی دیگر مرتكب می‌شود و از «شیخ هادی خمسه‌ای» به عنوان پدر زنجانی یاد می‌كند. هادی، پدر زنجانی، خرده‌مالكی روستایی بود و هیچگاه در كسوت روحانی نبود
●كودكی و نوجوانی
ابراهیم قزلباش زنجانی در سال ۱۲۷۲ ق. در روستای سرخ‌دیزج سلطانیه، در پنج فرسخی شرق زنجان، به‌دنیا آمد. پدر و خویشانش از خرده‌مالكین منطقه بودند و در روستای خود «ریاست و ثروتی» داشتند. مادر زنجانی از خاندان‌های كهن روستایی بود و از حیث نسب بر پدر برتری داشت. او از اعقاب سران طایفه استاجلوی قزلباش بود كه در زمان صفویه در طارم سكنی گزیده بودند. به این دلیل بعدها زنجانی نام خانوادگی «قزلباش» را برگزید. در زمان تولد زنجانی، پدر ۳۵ ساله و مادر ۲۵ ساله بود.
زنجانی در ۸ سالگی به مكتب رفت و خواندن و نوشتن فارسی و قرآن و عربی را فراگرفت. شانزده ساله بود كه قحطی بزرگ ۱۲۸۸ ق. فرارسید و روستای زنجانی را، به‌سان تمامی شهرها و روستاهای ایران، به نابودی كشید. زنجانی در خاطرات خود شرح مفصلی از این قحطی به دست داده است:
میته محبوب‌ترین یغما بود. خون عزیزترین غذاها. انبان‌ها و كفش‌ها و پوست‌های كهنه را خیسانده، كباب كرده به‌دندان می‌كشیدند. گوشت الاغ و اسب و قاطر سهل است، سگ و گربه را خوردند و چندین جا گوشت آدمی خورده شد بدبختانه... اوایل، مردم كه از گرسنگی می‌مردند، سایرین جمع شده كفن و غسل داده دفن می‌كردند. در زمستان دیگر غسل و كفن موقوف شد و كسی قوت نداشت قبر كند. نعش‌ها... در كوچه‌ها می‌افتاد و سگ و گربه می‌خورد... در میان هر ده تا ده دیگر در راه‌ها مرده بود كه افتاده بود.
در این قحطی حدود یك سوّم از جمعیت ایران مردند و گروهی كثیر در جستجوی غذا به قفقاز و روسیه مهاجرت كردند.
گرانی كه آدم خوری باب گشت
هزار و دویست است و هشتاد و هشت
●مرگ پدر و ورود به كسوت روحانیت
خانواده زنجانی در جریان قحطی تمامی ثروت خود را از دست داد. در زمستان ۱۲۸۸ پدر به دلیل صدمات وارده درگذشت و مادر سرپرستی ۱۲ فرزند را به دست گرفت. در این میان، زنجانی ضعیف‌البنیه بود و توان كار سنگین نداشت. لذا، در روستای ونونان و سپس بوجی، از توابع طارم سفلی، به مكتب‌داری مشغول شد. در این زمان عاشق بیوه‌زنی جوان از خاندان كهن بیگ‌های بوجی شد و خاطره این عشق را، كه به كامیابی پنهان نیز كشید، تا پایان عمر فراموش نكرد. در اوائل ۱۲۹۲ ق. به روستای بزرگ هیدج رفت و در مدرسه آخوند ملا علی و در محضر مدرسین فاضلی چون حاج ملا قربانعلی و حاج میرزا ابوالمكارم هیدجی به تحصیل پرداخت. زنجانی، قطعاً، از هوش و حافظه‌ای برتر از حد متعارف برخوردار بود، و همین سبب موفقیت در تحصیل و جلب توجه اساتید و همگنان به او می‌شد. این امتیاز، خودشیفتگی و غروری در او پدید ‌ساخت كه تا واپسین روزهای زندگی در نوشته‌هایش بازتاب یافت. زنجانی در این دوران برای فرار از عشق به ریاضتی سنگین روی آورد.
او در سال ۱۲۹۴ ق. برای ادامه تحصیل به شهر زنجان رفت و در محضر آقا عبدالصمد دیزجی تلمذ كرد و در زمره طلاب مورد علاقه وی جا گرفت. در اوائل سال ۱۲۹۶ ق. با دختری به‌نام سكینه ازدواج كرد كه پس از ۱۸ سال زندگی مشترك درگذشت و زنجانی زنی دیگر اختیار كرد. او آرزویی بزرگ‌تر از ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجف نداشت و سرانجام به آرزوی خود دست یافت. در ذیقعده ۱۲۹۶ عازم نجف شد و تا محرم ۱۳۰۵ در عتبات ماند
●تحصیل در نجف
ریاضت سنگین زنجانی در نجف نیز ادامه یافت و این امر توجه و علاقه علما و طلاب را به وی جلب كرد. او در این سال‌ها در مجلس درس خارج شیخ محمد لاهیجی، آخوند ملا محمد ایروانی، آخوند ملا محمدكاظم خراسانی، حاج میرزا حبیب‌الله رشتی و حاج میرزا حسین خلیلی حضور یافت. زنجانی، به‌رغم این‌كه در خاطرات خود از روحانیت فراوان بد گفته، از اساتید خود، چه در زنجان چه در عتبات، هماره به نیكی و احترام یاد كرده است.
از مرحوم شیخ محمد لاهیجی، كه به اخلاق و اعمال و تقوای او اعتقاد زیاد داشتم، بسیار استفاده كردم. مرد عالم صحیحی بود. به درس مرحوم فاضل ایروانی اعنی آخوند ملا محمد ایروانی مدتی حاضر می‌شدم. این شخص بسیار فاضل و آگاه و از هر گونه علم خبردار، بلكه از تواریخ و اوضاع جهان خبردار، بسیار محبوب و شیرین صحبت و درویش‌مانند و متواضع و مهربان و پاك و بزرگوار بود. انسان از صحبت خودی و اجتماعی او سیر نمی‌شد و هر قدر بیشتر معاشرت می‌كرد محبتش بیشتر می‌شد... مرحوم حاجی میرزا حبیب‌الله رشتی... بسیار ساده‌لوح و فریب‌خور و درستكار بی‌غش بود... آخوند ملا كاظم خراسانی... جوان‌تر از دیگران بود. بسیار با هوش و فطانت بود و بیانش خوب لكن قدری مغلق بود. فكری عمیق داشت و رویه تحقیق. مذاق عرفانی داشت... حریص مال نبود. حسد به كسی نداشت... مرد هوشمند پاك نفس عاقل بی‌غرضی بود. از بزرگان دین است. و رحمهٔ‌الله علیه... حاجی میرزا حسین خلیلی... مرد آگاه بود و زحمت كشیده. واقعاً فقیه بود... بسیار عابد بود... طالب اقتدار و شهرت نبود... این بزرگواران هریك بزرگی از علمای عصر و فریدی از فقهای دهر هستند.
زمانی كه مواردی از این دست، كه در نوشته‌های زنجانی فراوان است، در كنار هم چیده شود، تصویر به‌غایت منفی كه او از روحانیت زمان خود می‌سازد فرو می‌ریزد و این پرسش را پدید می‌سازد كه مصداق مشخص بدگویی‌های زنجانی چه كسانی بودند؟ در نوشته‌های زنجانی، به‌سان خاطرات یحیی دولت‌آبادی، مصادیق این بدگویی‌ها به‌طور عمده سه نفرند: آخوند ملا قربانعلی زنجانی، شیخ فضل‌الله نوری و سید حسن مدرس.
در موارد دیگر نیز، تصویر تیره‌ و عامی كه زنجانی به دست می‌دهد، در بررسی نمونه‌های مشخص به سپیدی می‌گراید. مثلاً، او مردم نجف را چنین توصیف می‌كند:
واقعاً در نجف اشرف بسیار اشخاص متدین صحیح و عالم و فاضل و كامل و صاحبان اخلاق حسنه و تاركان دنیا پیدا می‌شود. اكثر كسبه آنجا اهل دین و فضل هستند. خیانت در آنجا كمتر است.
هنوز میرزای شیرازی زنده است و زنجانی در بهار ۱۳۰۱ برای زیارت او به سامرا می‌شتابد؛ سامرایی كه به دلیل حضور میرزا از یك قصبه مخروبه به مركز جهان تشیع بدل شده است.
وجود جناب میرزا سامره را آباد كرده. سامره جای كوچك خرابه‌[ای] بود كه جماعتی از اشرار و دزدان و متكدیان موذی در آنجا محض اذیت و غارت زوار گرد شده بودند. به‌واسطه وجود جناب میرزا جمعی از معتبرین و طلاب و صاحبان كمال و اخلاق آنجا سكونت كرده كرورها پول كه به آنجا آمد... آنجا به مصرف می‌رساندند... حضرت میرزا... را در فطانت و عقل از اشخاص فوق‌العاده دنیا دیدم. بس‌كه ممارست و تجربه كرده بود به یك نظر اشخاص را تا مخ دماغ می‌شناخت و آنچه در نفوس و قلوب مكتوب بود می‌خواند. به یك اوّل كلمه تمام مقدمات ناطق و نتیجه مطلوبه را می‌فهمید... نكات و دقایق لطیفه‌ از او دیده شده كه احصاء آن‌ها طول دارد. چنان از واردین و صادرین و حالات همه مستحضر است كه موجب حیرت است. مثلاً، ورود ما دو نفر و منزل ما و وقت حركت عودت ما را دانسته بود، نه تومان برای بنده و ده تومان برای سیدعبدالعظیم [همسفر زنجانی] برای خرج معاودت فرستاده بود.
●اقامت در زنجان و آغاز تجددگرایی او
زنجانی ۳۳ ساله در محرم ۱۳۰۵ به ایران بازگشت و در شهر زنجان سكنی گزید. چند ماه بعد در خانه خود مجلس درسی به راه انداخت و سپس مسجدی مخروبه را در نزدیكی خانه، به كمك اهل محل، مرمت كرد و مقر خویش را در آنجا قرار داد. منبرهای زنجانی در شهر شهرت یافت و جماعت كثیری را به مسجد او جلب نمود. اعیان و متمولین شهر نیز در مجالس او حاضر شدند. زندگی زنجانی به‌تدریج از فقر به رفاه گرائید. او همپای این ترقی مقر خود را در مسجدی بهتر قرار داد و به خانه‌ای بزرگ‌تر نقل مكان كرد و سرانجام، در رمضان ۱۳۰۸، امامت مسجد آخوند ملا علی قارپوزآبادی را، كه از مساجد بزرگ زنجان بود، به دست گرفت؛ و در سال ۱۳۱۰ به كمك متمولین شهر در محله‌ای اعیان‌نشین خانه‌ای خرید به مبلغ دویست تومان. از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر او را با دنیایی دیگر آشنا كرد
میرزا علی اصغر خان، حاجی مشیرالممالك وزیر، با من رفت‌و‌آمد پیدا كرده، گاه‌گاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه می‌كند. یك روزنامه كه از مصر می‌آمد، و اوّل ثریا بود و بعد پرورش، هفتگی محرمانه به من می‌داد و در خلوت می‌خواندم. حبل‌المتین كلكته هم برای او و برای میرزا هاشم‌خان می‌آمد و محرمانه به من می‌دادند و می‌خواندم. و در نهایت پرهیز می‌كردم از این‌كه طلاب و ملاها بدانند...
نوبت به حكومت علاءالدوله بر خمسه رسید؛ و در سال ۱۳۱۲ ق. میرزا علی‌محمد ورقا، مبلغ سرشناس بهائی، از قفقاز وارد زنجان شد. حاكم او را دستگیر كرد، در دارالحكومه در حضور جمع كثیری از اعیان شهر مجلس مباحثه‌ای تشكیل داد و زنجانی را به عنوان طرف بحث با ورقا برگزید. این مباحثه شهرت زنجانی را مضاعف ساخت.
رابطه با میرزا علی‌اصغر خان مشیرالممالك، وزیر خمسه، ادامه یافت و از این طریق بود كه سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ به دستش رسید.
با ترس و لرز، كه مبادا كسی دانسته مرا متهم به بابی‌گری كند، كتاب را گرفته پنهانی شب‌ها خواندم. دیدم نویسنده واقعاً شخص بیدار وطن‌دوست ایران‌خواهی است كه خواسته ایرانیان را از بدبختی و تاریكی و مردابی كه در میان آن فرورفته‌اند آگاه كند. واقعاً یك دری از افكار به روی من باز كرد.
اندكی بعد، زنجانی ترجمه رُمان‌های سه تفنگدار و كنت مونت كریستو را خواند. اگر نگارش تقریرات دروس خارج در نجف را اوّلین كتاب زنجانی بدانیم، در این زمان او دوّمین كتاب خود را تدوین نمود: رساله قول سدید كه ترجمه‌گونه‌ای است از منیهٔ‌المرید شهید ثانی. سوّمین كتاب زنجانی به‌نام رجم الدجال، در رد بابی‌گری و بهائی‌گری، نیز در همین زمان و بر بنیاد بحث‌هایی كه با ورقا كرده بود، نگاشته شد.در ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ ناصرالدین‌شاه به قتل رسید. پایان دوران باثبات ناصری و صعود پادشاهی كم‌توان، كه بر شالوده ساختار سیاسی انحطاط‌یافته و به فساد كشیده شده و به‌دور از توانمندی‌های ملّی، مدیریت جامعه ایرانی را به دست گرفته بود، بر توهمات مردم نقطه پایان نهاد و به‌تدریج واقعیت‌های ایران و جهان را آشكار كرد. ضعف و فساد این مدیریت سیاسی بساط خودسری و بی‌قانونی و بی‌اعتنایی به سنن و ایستارهای تنظیم‌كننده روابط اجتماعی را گسترده ساخت و نظام كهن سیاسی و اجتماعی رو به گسیختگی نهاد. بدینسان، با صعود مظفرالدین‌شاه فضای سیاسی جدیدی پدید آمد كه یكی از شاخص‌های مهم آن پیدایش و گسترش فعالیت انجمن‌های مخفی و رشد غرب‌گرایی در میان دولتمردان بود.در این سال‌ها، زنجانی با كتبی در زمینه «علوم عصری» آشنا شد و محرمانه روزنامه‌های ثریا و پرورش و الهلال (چاپ مصر) و حبل‌المتین (چاپ هند) را می‌خواند. مطالعه حاجی بابا، اثر جیمز موریه، و تألیفات طالبوف تجددگرایی زنجانی را گستره‌ای جدید بخشید و به ترجمه كتاب‌هایی در زمینه شیمی و هیئت از عربی دست زد و رُمان‌گونه‌ای به‌نام رؤیای صادقه نوشت. در سال ۱۳۱۷ سالارالدوله، پسر مظفرالدین‌شاه، حاكم خمسه شد. در این زمان زنجانی رساله‌ای انتقادی به‌نام تریاق‌السموم درباره اوضاع ایران نگاشت كه به دستور سالارالدوله محرمانه از آن نسخه‌ای برداشته شد. در پائیز ۱۳۱۸ زنجانی از راه رشت به بادكوبه و عشق‌آباد سفر كرد و از راه خراسان به موطن خود بازگشت.
در زمان سفر دوّم مظفرالدین‌شاه به فرنگ (۲۹ ذیحجه ۱۳۲۰- ۲۱ رجب ۱۳۲۱)، حسینقلی خان نظام‌السلطنه مافی، از مخالفان میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان، برای سركشی به املاك پهناور خود در خمسه قریب به هفت ماه در این خطه اقامت گزید. گروهی كثیر از علما و اعیان منطقه به دیدار این رجل مقتدر حكومت قاجار می‌رفتند و تنها كسی كه به دیدارش نرفت ملا قربانعلی مجتهد زنجانی بود كه «اصلاً با دیوانیان دید و بازدید نداشت.» زنجانی به یكی از نزدیكان نظام‌السلطنه بدل شد. نظام‌السلطنه رساله تریاق‌السموم را خواند، بسیار پسندید و پس از اصلاحاتی به خط خود برای چاپ به بمبئی فرستاد. از چاپ این رساله در بمبئی خبر نداریم.
●میرزا مهدی خان وزیر همایون
حكومت میرزا مهدی خان غفاری كاشانی، ملقب به وزیر همایون، بر خمسه نقطه‌عطفی در زندگی زنجانی است.
میرزا مهدی خان پسر فرخ خان امین‌الدوله كاشی عاقد قرارداد پاریس است كه به تجزیه هرات انجامید. پدر از نسل نخستین ماسون‌های ایرانی بود. پسر كار خود را به عنوان دلقك در دربار ناصرالدین‌شاه و دستگاه صدراعظم وقت، میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان (اتابك)، آغاز كرد، در ۲۷- ۲۸ سالگی از گردانندگان بانك شاهی انگلیس در ایران شد، سپس به دلیل پیوند با میرزا محمود خان حكیم‌الملك، پزشك مخصوص و وزیر دربار انگلوفیل مظفرالدین‌شاه، به مقامات عالی رسید و به یكی از اركان توطئه بر ضد امین‌السلطان صدراعظم بدل گردید. با كشف این توطئه، در سال ۱۳۲۱، حكیم‌الملك و اطرافیانش از دربار و تهران رانده شدند. حكیم‌الملك به حكومت گیلان منصوب شد. او دو ماه و نیم بعد در رشت درگذشت و شایع شد كه امین السطان او را مسموم كرده است. میرزا مهدی خان كاشی نیز به حكومت خمسه اعزام شد. سِر آرتور هاردینگ، وزیر مختار بریتانیا، می‌نویسد:
این طبیب حاذق... احساس صریح انگلوفیلی داشت و به همین دلیل جداً با تمایلات روس‌خواهی صدراعظم معزول مخالفت می‌ورزید. كشته شدن مرموز و ناگهانی وی در خانه شخصی‌اش در رشت، با توجه به آن رقابت ممتد سیاسی كه با اتابك داشت، احتمالاً امری تصادفی نبود.
این احتمال تا بدان حد جدّی است كه برخی مورخین قتل اتابك را به انتقام خون حكیم‌الملك می‌دانند.
●مظفرالدین شاه و درباریانش
نفر اول ابوالقاسم خان ناصرالملك قراگوزلو، نفر دوم (در سمت راست شاه) میرزا علی اصغر خان امین السلطان (اتابك). میرزا محمود خان حكیم الملك (طبیب شاه و وزیر دربار) در سمت چپ شاه ایستاده است.
میرزا مهدی خان كاشی در همین سال‌ها، پیش از عزیمت به زنجان، به پاریس سفر كرد و در دیدار با عباس افندی (عبدالبها) به فرقه بهائی گروید و تا پایان عمر بهائی ماند. او به عنوان یكی از اعضای فعال جامع آدمیت و سپس لژ بیداری ایران نیز شناخته می‌شود. وزیر همایون تا سال ۱۳۲۴ در زنجان بود و سپس حاكم كردستان شد، ولی اندكی بعد در تهران مستقر شد و نقش مهم و مرموزی در ماجرای اخذ فرمان مشروطیت ایفا نمود. او در كابینه‌های پس از مشروطه، به دلیل وابستگی به كانون‌های پنهان قدرت، متصدی وزارت‌خانه‌های مهم بود. وزیر همایون در سال ۱۳۳۶ ق. در ۵۴ سالگی درگذشت.
در سال‌های حكومت میرزا مهدی‌خان كاشی، رابطه صمیمانه‌ای میان او و شیخ ابراهیم زنجانی پدید شد و این دو به اقدامات مشتركی دست زدند كه در نتیجه زنجانی در میان مردم و روحانیون به «‌فرنگی‌مآبی» متهم شد. وزیر همایون بلافاصله پس از استقرار در زنجان مبارزه شدیدی را با آخوند ملا قربانعلی زنجانی آغاز كرد. ملا قربانعلی، مجتهد بزرگ زنجان، پس از فوت میرزای شیرازی (شعبان ۱۳۱۲) مرجع تقلید مردم خمسه و منطقه به‌شمار می‌رفت و در این خطه از احترام و اقتدار فراوان برخوردار بود. به‌نوشته زنجانی، میرزا مهدی خان در زنجان «خیلی باقدرت» حكومت كرد.» نمونه این اقتدار شكستن حرمت بست خانه آخوند ملا قربانعلی بود كه به شورش مردم شهر و قتل عده‌ای از سربازان حكومتی انجامید. پس از این واقعه، ملا قربانعلی نباید از شیخ ابراهیم، یار غار حاكم، تلقی خوشایندی داشته باشد.
میرزا مهدی خان در صحبت‌های خصوصی با زنجانی مسائل مملكتی را تشریح می‌كرد و از نفوذ و رقابت روسیه و بریتانیا در ایران سخن می‌گفت، خطر روسیه را مهم‌تر می‌شمرد و بریتانیا را هوادار حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران می‌دانست. او می‌گفت:
انگلیسان، كه در سیاست و حیله سرآمد جهانیان هستند، خطر روس را برای هندوستان، كه مایه حیات و قدرت انگلیسان است، می‌دانند و ایران در میانه یك حایلی است [و] نمی‌خواهند ایران محو شود یا به تصرف روس‌ها بیاید. نهایت مواظبت دارند كه بر ضد سیاست روس كار كنند... رجال ایران هم بسیاری ناامید از بقای ایران هستند. یك قسمت اعتقادشان بر این است كه بالاخره روس‌ها می‌بلعند. یك قسمت می‌گویند میان روس و انگلیس تقسیم می‌شود. بالاخره، هر كس در فكر شخص خودش است. از خدمت به مملكت مأیوس‌اند. از این است كه با تمام قوا كوشش می‌كنند منصب و كار دربار و ایالت و حكومت به دست آورده، از مال دولت و ملت به‌نحو غارت و خیانت و هر چه باشد ثروت شخصی را تأمین كنند. اما من و بعضی ناامید نیستیم. می‌گوییم باید كوشش كرد [و] مملكت را نگاهداری نمود. از رقابت این دو دشمن استفاده كرد. به هر حال، بدبختی ما از بی‌علمی است. ملاهای ما دشمن علم هستند و علم را منحصر كرده‌اند تنها به دو كلمه مسایل دینی كه نمی‌خواهند آن را هم به آسانی به عموم ملت یاد بدهند. والا اگر ملخص احكام فقه را به زبان فارسی ساده آسان، آن‌قدر كه برای مسلمانان لازم است، یك كتاب بكنند، كودك پس از تحصیل سواد خواندن در یك سال به تمام احكام لازمه آگاه می‌شود، آن وقت برای آقایان این اهمیت كه در انداختن محصلین به عربی و اصول و مسایل غیر لازمه فقه دارند باقی نمی‌ماند و ایشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان می‌خواهند كه استفاده كنند. به هر حال، خدا ناكرده ایران برود یا بماند، باید مردم ایران اولاد خودشان را با این علوم عصری، كه سبب این همه ترقیات اروپاییان شده، تربیت كنند.
این چكیده تعالیمی است كه زنجانی از میرزا مهدی خان غفاری آموخت.
پس از عزیمت وزیر همایون به كردستان، جلال‌الدوله، پسر ظل‌السلطان، حاكم خمسه شد. زنجانی با او نیز «بسیار دوست» بود.
●مؤلف رساله بستان‌الحق
رساله‌ای خطی به‌نام بستان‌الحق در ۴۷۸ صفحه می‌شناسیم كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه مجلس موجود است. نام مؤلف این رساله ذكر نشده و تاریخ نگارش آن به سال ۱۳۲۳ ق. است. حسین آبادیان (مبانی نظری حكومت مشروطه و مشروعه، تهران: نشرنی، ۱۳۷۴، صص ۱۱-۱۲) از این رساله به عنوان «جامع‌ترین مكتوب سیاسی فارسی در دوره قاجاریه» یاد كرده‌ و نویسنده آن را «مجهول» و «گمنام» دانسته است. آبادیان می نویسد:
با این‌كه نویسنده رساله یادشده گمنام است، لیكن با توجه به قرائنی می‌توان حدس زد كه او حداقل با مباحث فقهی و اصولی آشنایی عمیق داشته است. طرح تئوری كلی شیعه درباب حكومت و هدف غایی آن یعنی حفظ اسلام، و طرح بحث كلیات و جزییات و شرع و عرف در زمره این مباحث‌اند. رساله بستان‌الحق مباحث كلامی را هم در بردارد. مثلاً، صفحات ۶۷ تا ۸۳ رساله به وصف توحید اختصاص دارد و در همین موقف او اوهام و خرافات را به باد حمله می‌گیرد. نویسنده بین خدا و مخلوق واسطه‌ای نمی‌بیند و طی مباحثی بر عنصر تعقل و تفكر به جای تقلید صرف تأكید می‌كند. بارزترین ویژگی رساله این است كه با آن‌كه قبل از وقوع مشروطیت در ایران، یعنی ۱۳۲۳ ق‌. نوشته شده، مبحث مشروطه را مطرح می‌كند. رساله بستان‌الحق اركان مشروطه مثل مجلس شورا، آزادی، مساوات و تفكیك قوا را به‌طور مستقیم و منسجم تبیین تئوریك نكرده است، لیكن مفاهیم یادشده به صورت غیرمستقیم در آن مطمح نظر واقع گردیده‌اند. مثلاً، نویسنده به جزییات حقوق مردم و وظایف زمامداران پرداخته و عدل و انصاف و مساوات را به شكل كلی مورد بحث قرار داده است. سیاست داخلی و خارجی و اخذ فرهنگ و تمدن و تكنولوژی غرب فراوان مورد اشاره نویسنده قرار گرفته است و محور بحث حفظ اسلام است و در همین جهت از اوضاع آشفته مسلمین سخن گفته است. نویسنده از حكومت اسلامی و حاكم اسلامی مكرر نام برده و در عین حال چندان تقیدی در به‌كارگیری واژه سلطنت از خود نشان نداده است
این رساله، به یقین، به شیخ ابراهیم زنجانی تعلق دارد، ولی روشن نیست كه چرا زنجانی در فهرست تألیفات خود از آن یاد نكرده است. شاید همان تریاق‌السموم است كه پس از اصلاحاتی كه ابتدا حسینقلی خان نظام‌السلطنه و سپس میرزا مهدی خان كاشی در آن صورت دادند، سرانجام به بستان‌الحق تبدیل شد. و شاید رساله دیگری است كه زنجانی، در اوراقی كه به دست ما رسیده، آن را ذكر نكرده است.
▪دلایل من دال بر تعلق این رساله به زنجانی چنین است:
۱- خط زیبای رساله به زنجانی تعلق ندارد و این غیرعادی نیست. رساله شرح زندگانی من، كه در كتابخانه دانشگاه تهران موجود بود و ابتدا گزیده‌ای از آن در مجله خاطرات وحید و اخیراً متن كامل آن به صورت كتاب با عنوان خاطرات زنجانی منتشر شد، به خط زنجانی نیست. رساله‌های مكالمات با نورالانوار و شراره استبداد (به‌جز جلد چهارم آن) نیز به خط زنجانی نیست. این موارد نشان می‌دهد كه در دوران مشروطه برخی رساله‌های زنجانی استنساخ و تكثیر می‌شده است. ولی زنجانی با دستخط خود در برخی صفحات بستان‌الحق (صص ۶۶، ۶۷، ۱۲۵، ۱۸۳، ۲۷۱، ۲۷۸، ۲۸۵، ۲۹۲، ۳۱۰، ۳۵۸) اصلاحاتی انجام داده و صفحات ۳۳۹ ، ۳۴۰ ، ۳۵۱ و ۳۵۲ كاملاً به خط زنجانی است بجز ۴ سطر آخر صفحه ۳۵۲. شماره تعدادی از صفحات رساله نیز به خط زنجانی است.
۲- نویسنده در آغاز رساله خود و محل سكونت خود را چنین معرفی كرده است: «فقیرتر و ضعیف‌ترین مردم در كوچك‌ترین بلد از بلاد ضعیف‌ترین دول یعنی دولت ایران.» این اشاره ای است به شهر زنجان در سال ۱۳۲۳
۳- همانگونه كه آبادیان توجه كرده، مضمون رساله نشان می‌دهد كه مؤلف در كسوت روحانیت و دارای تحصیلات حوزوی بوده است.
۴- نویسنده بستان‌الحق از یكی دیگر از تألیفات خود نام برده است: «اما طریقه تعلیم و تعلم بابی است واسع كه در آن این مقصر ضعیف رساله قول سدید را، كه مثل ترجمه است بر منیهٔ‌المرید شهید نوشته‌ام.» در اینجا مؤلف بستان‌الحق به صراحت خود را معرفی كرده است. می‌دانیم كه رساله قول سدید به زنجانی تعلق دارد و او در نوشته‌هایش مكرراً از این تألیف خود یاد كرده است.
۵ - در بستان‌الحق اشارات مكرر به جهانشاه خان امیرافشار، خان قدرتمند خمسه، مندرج است كه تعلق نویسنده به این منطقه را عیان می‌سازد.
۶- در بستان‌الحق تعریض‌های مكرر به آخوند ملا قربانعلی زنجانی و آقا ضیاءالدین نایب‌الصدر و سید ابوجعفر نظام‌العما، علمای سرشناس زنجان، دیده می‌شود كه از تعلق نویسنده به این خطه حكایت می‌كند.
۷- علاوه بر نثر و سبك نگارش رساله، كه كاملاً شبیه به رساله‌های موجود زنجانی است، مضمون و نوع نگاه رساله نیز به اندیشه زنجانی شباهت كامل دارد. برای مثال، تقسیم‌بندی عمر انسان به دوره‌های هشت ساله، كه مبنای خاطره‌نگاری زنجانی است، در بستان‌الحق نیز عیناً دیده می‌شود.
نگارنده سال‌هاست كه با نوشته‌های زنجانی آشنایی دقیق دارد، و اگر هیچ یك از موارد فوق وجود نداشت، تنها بر اساس نثر و سبك نگارش و نوع نگاه مؤلف بستان‌الحق بی‌هیچ تردید این رساله را متعلق به شیخ ابراهیم زنجانی می‌دانست.
زنجانی در بستان‌الحق هنوز به فقه اعتقاد كامل دارد و آن را قانون اسلام و حاوی همه جزئیات زندگی اجتماعی می‌داند. این نظر با دیدگاه بعدی او، كه فقه و فقاهت را به سخره می‌گیرد و آن را انبانی از فرضیات پوچ و بی‌معنی و زاید می‌خواند، تفاوت دارد. در مجموع، دیدگاه زنجانی در این رساله، هم در مسائل سیاسی و هم در مسئله روحانیت، كم و بیش معتدل و معقول است هرچند رگه‌های بدبینی و اغراق را نیز می‌توان یافت. این نوع نگاه پس از حضور زنجانی در تهران به‌كلی دگرگون می‌شود و او را در حوزه مسائل نظری سیاسی به یك آنارشیست تمام عیار بدل می‌كند.●انقلاب مشروطیت و عزیمت به تهران
در چنین فضایی، در سال ۱۳۲۳ نهضت مشروطه آغاز شد و در جمادی‌الثانی ۱۳۲۴ به صدور فرمان مشروطیت انجامید. زنجانی بعدها این داوری را درباره نهضت مشروطیت به دست داد و تا پایان عمر به آن وفادار ماند:
‌نه مقصود بیداری و آزادی ملت ایران بود و نه وجود مشروطیت‌‌، بلكه [انگلیسی‌ها] چون دیدند دولت به طرف روس متمایل است خواستند ملت را به خود متمایل كنند و یك شورش و انقلاب بزرگی در مملكت راه بیندازند كه سال‌ها تمام نشده و خون‌ها ریخته گردیده و مملكت به‌كلی دچار فقر و غارت و بیكاری و پریشانی گشته‌‌، بالاخره آنان مقصود دیرینه خود را اجرا دارند.
زنجانی حادثه مشروطه را متأثر از سیاست بریتانیا می‌دید كه تعیین‌كننده «‌مقدرات جهان و خصوص اسلامیان و در آن ضمن ایران» بود و توسط «‌مجمع مهمی» از «‌عقلای بزرگ ایشان»‌ تنظیم می‌شد كه «‌همیشه مشغول نقشه تصرف و مداخله در غیر‌اروپا، در تمام نقاط دنیا، هستند.»
انگلیس‌ها كه در تمام دنیا موقع را می‌پایند دیدند كه دیگر ایران به این حال خودداری نتواند كرد و در آن موقع شاید روس‌ها پیشدستی مداخلات قشونی بكنند و قطعاً انگلیس نمی‌تواند با قشون مقاومت بكند. انگلیس هم [كه] در دنیا مشروطه و آزادیخواه خود را معرفی كرده [بود]، كم‌كم با مردمان با حس مملكت از بدی اوضاع و خطر استبداد و خطر روس مذاكرات كرده [و] لزوم مشروطیت و قانون و مداخله ملت را در كارها خاطرنشان می‌كند.
انقلاب مشروطیت سرآغاز هرج و مرج و بهم‌‌‌ریختگی ساختار سیاسی ایران بود. ضعف و فساد و بی‌لیاقتی حكومت مركزی از یكسو و تحریكات جدّی كانون‌ها و قدرت‌های غربی از سوی دیگر، و پیدایش روحیه عصیان و انقلاب در بخش‌هایی از جامعه، هرچند مبهم و فاقد آرمان‌های مشخص، راه را برای تحرك عناصر فرصت‌طلب و توسعه هرج‌‌و مرج سیاسی هموار ‌ساخت. زنجانی نوشت:
در تمام نقاط ایران انجمن‌ها دایر گردید و بعض هتاك‌های نادان منفعت‌خواه از عوام پست، [و] به قول بعضی "ملت"، پیشوای مشروطیت و به یك معنی قائد هرج و مرج شدند و امرا و متنفذین را وحشت گرفت.
زنجانی، به دلیل برخورداری از حمایت حامی مقتدری چون میرزا مهدی خان كاشی و دوستان او در محافل پنهان ماسونی تهران، به عنوان نماینده زنجان برگزیده شد حال آن‌كه در نهضتی كه منجر به صدور فرمان مشروطیت شد نقش نداشت. به‌عكس، این آخوند ملا قربانعلی مجتهد زنجانی بود كه به همراه پانصد تفنگچی به اجتماع بزرگ قم پیوست و در اخذ فرمان مشروطیت ایفای نقش نمود.
در ۲۴ ذیقعده ۱۳۲۴ مظفرالدین‌شاه درگذشت. اندكی بعد، در ۴ ذیحجه ۱۳۲۴، شیخ ابراهیم زنجانی راهی تهران شد و در ۱۲ ذیحجه اعتبارنامه‌اش در مجلس اوّل به تصویب رسید. بدینسان، دوران طولانی اقامت زنجانی در تهران آغاز شد كه تا پایان عمر او دوام آورد.
●ورود به محافل ماسونی و تأثیر اردشیر ریپورتر
استقرار در تهران «انقلاب بزرگی» در وضع زنجانی ایجاد كرد. «گویا پس از آمدن به طهران تولد جدید و عالمی غیر عالم گذشته طی كرده‌ام.» عضویت در محافل ماسونی و آشنایی با چهره‌ای مرموز و جذاب به‌نام اردشیر ریپورتر نقش اصلی را در این «تولد جدید» ایفا نمود. زنجانی در خاطرات خود هیچگاه به‌طور مستقیم از اردشیر نام نبرد و به عضویت خویش در مجامع ماسونی تنها دو بار تلویحاً اشاره كرد. از جمله در اواخر عمر نوشت:
بعد از همه اینها یكی از سران آزادی و وطن‌خواهان مشهور تمام ایران گردیده و برای اوّلین مجلس شورای‌ ملّی ایران به اتفاق آراء عموم هموطنان منتخب گردیده و در چهار دوره مجلس از نمایندگان و مشهورترین ایشان بوده و داخل احزاب و جمعیت‌ها گردیده و عضو یك مجمع عالی جهانی شده‌‌ام.
معهذا، از زنجانی یك رساله‌ و یك رُمان‌گونه‌ای مفصل متعلق به دوران سلطنت محمدعلی شاه در دست است كه در هر دو شخصیت اردشیر ریپورتر قهرمان اصلی است. در اولی اردشیرجی در قالب شخصیتی به‌نام «نورالانوار» حضور می‌یابد و در دومی با نام «مسیو كارنجی». اشارات زنجانی چنان صریح است كه در انطباق این دو شخصیت با اردشیر ریپورتر كمترین تردید را مرتفع می‌سازد. مكالمات با نورالانوار به اوائل سال ۱۳۲۵ تعلق دارد و شراره استبداد به سال ۱۳۲۷.
«نورالانوار» از تخمه والای آن گروه از بزرگان ایران باستان است كه در پی سلطه «عفریت بدمنظر جهل» بر این مرز و بوم و قدرناشناسی ایرانیان به دیار غربت كوچ كردند و سده‌ها به دور از وطن زیستند تا سرانجام غربیان آنان را یافتند، قدرشان را شناختند و به ایشان بزرگی و عزت بخشیدند. این اشاره‌ای صریح است به تعلق «نورالانوار» به پارسیان هند. «نورالانوار»، كه هماره شوق وطن داشت، به ایران می‌آید و در جریان سفری به زنجان اوّلین دیدار او با زنجانی صورت می‌گیرد. این دیدار كوتاه بود و «نورالانوار» در حال ترك ایران. این اشاره‌ای است به خروج اردشیرجی از ایران در سال ۱۳۲۲. علی‌القاعده، اردشیرجی در زمان خروج از ایران به دیدن میرزا مهدی خان وزیر همایون در زنجان رفته، در خانه او با زنجانی آشنا شده و او را شیفته خود كرده است. اینك «نورالانوار» با مطلع شدن از تحولات اخیر به ایران بازگشته و این اشاره‌ای است صریح به بازگشت مخفیانه اردشیرجی در اواسط سال ۱۳۲۴ به ایران كه در اواخر این سال، با اعلام محمدحسین فروغی در روزنامه تربیت، علنی شد
●اردشیر ریپورتر و میرزا نصرالله بهشتی (ملك المتكلمین)
▪رساله مكالمات با نورالانوار
رساله مكالمات با نورالانوار حاوی نقد تند و گزنده‌ای از وضع اجتماعی ایران است به همراه اغراق‌هایی كه شاخص تفكر منورالفكری آن دوران است. در تصویری كه «نورالانوار» برای زنجانی ترسیم می‌كند، در یك قطب جامعه سراسر سیاه و منزجركننده ایرانی قرار دارد و در قطب دیگر دنیای یكسر سپید و درخشان غرب كه مهد و مأوای دانش و فرهیختگی انگاشته می‌شود و همه قدرت و جهانگستری آن برخاسته از علم است.
در این رساله، زنجانی از پارسیان هند، كه گویا در اوائل دوران اسلامی از ایران به هند مهاجرت كردند، دعوت به بازگشت به ایران می‌كند، دوران اسلامی در تاریخ ایران را سلطه سیاهی و تباهی و ذلت می‌شمرد و از زبان «نورالانوار» از اسلام به عنوان «عفریت بدمنظر» نام می‌برد:
عرض كردم‌: ای نواده علم و ادب، و ای زاده كمال و حسب، و ای نور تربیت عالم، و ای روح حیات بنی‌آدم، ای دیده‌ها از تو بینا و گوش‌ها از تو شنوا، ای مبداء حكمت و ای منشاء هدایت، ‌ای هموطن ما ملت بی‌سعادت كه قدر شما را نشناخته و نور شما را ازخود دور ساخته‌، بی‌سرپرستی و حمایت شما در ظلمت اسیر نكابت رقبا و دستگیر رذالت اعدا شدیم... به اقسام و انواع پستی و دنائت مبتلا شدیم. همه این‌ها از ترك لطف شما از ما و توجه به اعدا [از سوی] ما شد. آیا خواهد شد كه ماها را از این ذلت رو به عزت شود و روزی را خواهیم دید كه سعادت رفته عود نماید؟ آیا چنان خواهد شد كه این سرزمین قابل سكون شما شود و این ظلمت‌سرا به نور شما روشن گردد؟
آن محبوبه عالم و مایه سعادت بنی‌آدم باكمال رأفت و نهایت رقت جواب داد:... در این وطن شما مادامی‌كه ما همسایه این امت و هم‌مایه این ملت بودیم نورسعادت را در این ملك منتشر می‌نمودیم. این بدبختان جهالت را پسندیدند و آن عفریت بدمنظر را در جای دلبر ماه‌پیكر در آغوش كشیدند. ما را بی‌قدر ساختند و به خاك راه انداختند، لابد از این ملك بار بربستیم...
«‌نورالانوار» برای این‌كه زنجانی بهتر عمق انحطاط جامعه ایرانی را دریابد به او پیشنهاد می‌كند كه در كسوت او درآید، چون وی «لباس فرنگی» بپوشد و همپای او به سیر و سیاحت در شهر تهران بپردازد. زنجانی در این سفر خیالی به مجلس شیخ فضل‌الله نوری سر می‌زند و تصویری بسیار موهن و غیرواقعی از شیخ و خانه او به دست می‌دهد.
دیدم در صدر مجلس مسندی اعلی گسترده و روی آن بستر بزرگ ضخیمی پهن شده و متكای بزرگی گذاشته شده. یك نفری سربرهنه روی بستر افتاده و مرفق را تكیه به متكا داده و عمامه پیچیده در پهلوی بستر گذارده، جثه‌اش به بزرگی جثه فیل، گردنی كلفت، شكمی هنگفت، تنش پرورده به مال مفت، ریش و صورت و چشمی سفت...
فرمود: این را نمی‌شناسی؟ این شیخ ‌ابوالنور است كه صاحب كرور و كارش به همین وضع عیش و سرور است. این مرد رند دید حال ایران دگرگون و همه چیز وارون است، اوّل وضع او هم به تحصیل علم و مدرسه، و معاشش مثل همان طلبه بود كه حرفش را شنیدی و استیصال او را دیدی. دید ایران جای هنر و كمال نیست و كس را قید علم و تربیت و ترقی و دین و اخلاق حسنه و حیا و شرم و درستی و ناموس شریعت و حراست قانون ملیت نیست... این وضع را پیش گرفت. در اندك زمان با حركات نالایق و حرف‌های ناموافق، محرم مجالس بزرگان و امرای پایتخت بلكه گستاخ با صدارت و نفس سلطنت است. بدون زحمت مالك ثروت بی‌اندازه شده، فعلا یكی از معتبرین رجال دولت و محترمین بزرگان ملت است... شیخ ابوالنور تنها نیست. از سید چغندر و ملا شلغم و آقا بوق و خواجه سرنا و حاجی دودوك بسیار است.
در این رساله می‌توان نطفه‌های عمیق نفرتی را یافت كه بعدها، پس از فتح تهران، به صدور حكم قتل شیخ فضل‌الله نوری در محكمه‌ای كه زنجانی دادستان آن بود انجامید.
دیدگاه‌های اردشیر مبانی استواری برای نظریه نژادی زنجانی فراهم ساخت. طبق این نظریه، اسلامی شدن ایران همپای آمیختگی نژادی ایرانیان و از میان رفتن «نژاد اصیل ایرانی» صورت گرفت و این امر از عوامل انحطاط ایران در دوران اسلامی بود.
بعد از غلبه اسلام اساس آن نژاد ایرانی از بیخ متزلزل گردیده، نمی‌توان سكنه حالیه ایران را نژاد ایرانیان قدیم دانست. اولا، اعراب مثل مور و ملخ با آن غلبه و فاتحیت عادات و اخلاق خود را حمل كرده، در این خاك یادگار گذاشته، با مزاوجت مخلوط خون و گوشت ایرانیان كردند. آن حسد و بغض و كینه عرب و آن كثافت و كبر و طمع و درشتی ایشان در این زمین نمو كرده. بعد از آن هم مكرر این صفحه عرصه تاخت و تاز طوایف مختلفه شده و نژاد مخلوط مخلوط‌تر گشته، بلكه مغلوب‌تر واقع شده. یك دوره تركان سلجوقی ایران را احاطه كردند؛ اگرچه در ایران بدنامی بار نیاوردند. چندی نگذشت كه سیل طوایف مغول این خاك را احاطه كرد، و فاصله‌[ای] نداد [كه] تیموریان این عرصه را احاطه نمودند. بعد از آن ازبیك و طوایف مختلفه تركمان رخ به این دیار گذاشتند. مدتی افغان ایران را به آه و افغان دچار كردند. اینك قاجار نسل خود را به سایرین آمیخته‌اند. انصافاً سوء اخلاق و وحشیت هر یك از این طوایف غالب و فاتح، اخلاق اصلیه مغلوبین را مضمحل و نابود ساخته. بدینسان، زنجانی به عضویت شبكه‌ای به‌غایت پنهان از توطئه‌گران درآمد كه اردشیر ریپورتر، ارباب جمشید جمشیدیان، ارباب كیخسرو شاهرخ، عباسقلی خان و حسینقلی خان نواب، محمدعلی (ذكاءالملك) و ابوالحسن فروغی، میرزا حسن خان مشیرالدوله و میرزا حسین خان مؤتمن‌الملك (پیرنیا)، سید حسن تقی‌زاده، علی محمد و محمدعلی تربیت، سید نصرالله اخوی (تقوی)، دكتر حسین خان كحال، میرزا مهدی خان كاشی، میرزا ابراهیم آقا تبریزی، ابراهیم حكیم‌الملك، وحیدالملك شیبانی، معاضدالسلطنه پیرنیا، سلیمان خان میكده، و تروریست‌های نامداری چون اسدالله خان ابوالفتح‌زاده و ابراهیم خان منشی‌زاده و ده‌ها تن دیگر در آن عضویت داشتند. این همان كانونی است كه در ذیقعده ۱۳۲۷ سازمان ماسونی بیداری ایران را بنیاد نهاد.▪بازگشت اتابك و واكنش توطئه‌گران
محمدعلی شاه، پس از تاجگذاری، میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان (اتابك اعظم) را، كه در اروپا به‌سر می‌برد، برای تصدی منصب صدارت به ایران دعوت كرد. اتابك در ۱۷ ربیع‌الاول ۱۳۲۵ وارد ایران شد و در بیستم همان ماه (۳ مه ۱۹۰۷) كابینه خود را تشكیل داد. به گفته براون، در این زمان اتابك با موقعیتی روبرو بود «كه برای پرمایه‌ترین وزیر وحشت‌آور بود.» اتابك از بدو ورود به ایران كوشید تا چهره‌ای تجددگرا از خود نشان دهد و با محافل منورالفكر ایران، كه بطور عمده در جامع آدمیت متمركز بودند، رابطه‌ای حسنه‌ برقرار كند. ورود او به این صحنه از پشتوانه قوی برخوردار بود. اتابك، كه راه حفظ قدرت را در پیوند با ماسون‌ها یافته بود، اندكی پیش از بازگشت به ایران در كارلسباد با میرزا ملكم خان ملاقات كرده و از طریق او به جرگه ماسون‌ها پیوسته بود. به تعبیر خود اتابك، او در كارلسباد، به كمك «اوّل عقل و علم ایران، پرنس ملكم خان»، به جمع اشخاصی راه یافت «كه در تمام كره ارض خود را اوّل عقل می‌دانند و همان هستند كه در تمام سال مشغول كار و خدمت به تمام بنی نوع بشر هستند... كلیه آنها نقشه مدار زندگی بین نوع بشر را می‌كشند.» پس از بازگشت به ایران، هم میرزا ملكم خان و هم میرزا عبدالرحیم طالبوف، دو پدر فكری تجددگرایان آن روز، اتابك را مورد تائید قرار دادند و در مكاتبات خود با رجل سیاسی تجددگرای ایران حمایت جدّی خود را از اتابك ابراز ‌داشتند
زمامداری اتابك آغاز خوبی برای محمدعلی شاه بود و به‌نظر می‌رسید كه این سیاست‌پیشه آزموده می‌تواند پایه تاج و تخت لرزان او را تحكیم كند. حمایت مرتضی‌قلی خان صنیع‌الدوله، رئیس مجلس، و اكثریت نمایندگان مجلس اوّل نیز می‌توانست پشتوانه محكمی برای تثبیت این نخستین دولت جدّی عهد مشروطه باشد. معهذا، چنین نشد و ورود اتابك به ایران نه ثبات كه تلاطم‌های سیاسی جدیدی را به ارمغان آورد. علت این ناكامی را باید در حوادثی مرموز جستجو كرد كه به قتل اتابك، انحلال مجلس و سرانجام سقوط محمدعلی شاه انجامید.
درباره مقطع تاریخی مهمی كه به انحلال مجلس انجامید، به طرزی غیرعادی، با كمبود منابع تاریخی مواجهیم. برای مثال، در تاریخ بیداری ایرانیان، اثر ناظم‌الاسلام كرمانی، وقایع ۲۱ صفر ۱۳۲۵ تا ۳ جمادی‌الاوّل ۱۳۲۶ مفقود شده و در ذیل وقایع محرم تا ۲۰ صفر ۱۳۲۵ نامی از اتابك نیست. تاریخ مشروطه كسروی نیز در این باره ساكت است و به این پرسش اساسی پاسخ نمی‌دهد كه چه شد محمدعلی شاه در تقابل با مجلس قرار گرفت؟ تنها پاسخ به این پرسش خوی استبدادی شاه جدید و عدم تمایل او از آغاز، حتی از دوران ولیعهدی، به سلطنت مشروطه عنوان می‌شود
امروزه، مدارك كافی در دست است كه نادرستی این نظر را مسجل سازد. محمدعلی شاه در آغاز به قانون اساسی و مجلس مشروطه و آزادی بیان و مطبوعات كاملاً مقید بود، و حتی در برابر منبریانی عوامفریب چون بهاءالواعظین، كه نسبت زنازادگی به او می‌دادند، و مطبوعات هتاكی چون روح‌القدس، كه او را با لویی شانزدهم مقایسه می‌كردند و به قتل تهدیدش می‌نمودند، شكیبایی پیشه می‌كرد. فریدون آدمیت می‌نویسد:
‌نمایندگان افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلی شاه و دربار فروگزار نبودند. سخنوران انقلابی نیز بر منبر از ناسزاگویی احتراز نداشتند. یكی عزل و اعدام شاه را می‌خواست و دیگری او را پسر "‌ام‌الخاقان" می‌خواند. [منظور نامشروع بودن محمدعلی شاه است. تاج‌الملوك (ام‌الخاقان) مادر محمدعلی شاه و دختر میرزاتقی خان امیركبیر بود.] نویسندگان تندرو نیز دست كم از خطبای هم مشرب خود نداشتند. در حقیقت عفت قلم و زبان رخت بربسته و هرزه‌درایی و دشنام‌گویی معیار آزادیخواهی شناخته شده بود. در میان عناصر تندرو كسانی بودند كه در آزادیخواهی و راستی عقیده آنها تردیدی نبود، ولی كسانی نیز بودند كه نه ایمانی راسخ و نه فضیلت اخلاقی داشتند. خطیب توانایی چون ملك‌المتكلمین از شاهزاده ستم‌پیشه‌ای چون ظل‌السلطان، كه داعیه سلطنت در سر داشت، مزد بدگویی به محمدعلی شاه می‌گرفت... مؤیدالاسلام، مدیر روزنامه حبل‌المتین كلكته، به قول كسروی «‌از سودجویان بوده و به هر كجا كه سودی برای خود امید می‌داشته كوشش به نیكی توده و كشور را فراموش می‌كرده.» سیدحسن، مدیر حبل‌المتین تهران، از این حد هم مقام نازل‌تری می‌داشت...
هدایت این هجوم سنگین تبلیغاتی به دست اردشیر ریپورتر و دوستانش بود كه از همان زمان ساقط كردن حكومت قاجاریه را خواستار بودند، به صراحت از عزل و اعدام اوّلین شاه مشروطه سخن می‌گفتند و چون اتابك را تثبیت‌كننده وضع موجود ‌دیدند پرچم مخالفت با او را برافراشتند. این نگرش افراطی، كه نه از سر صداقت بلكه معطوف به برنامه‌های استعمار بریتانیا و كانون‌های توطئه‌گر غربی بود، مورد پذیرش بخش مهمی از رجل تجددگرای مشروطه و اكثریت اعضای جامع آدمیت قرار نگرفت و كسانی چون سعدالدوله (ملقب به ابوالمله)، صنیع‌الدوله (رئیس مجلس) و عباسقلی خان آدمیت (رئیس جامع آدمیت) در برابر آن قد برافراشتند. عباسقلی‌خان آدمیت نوشت: «به دلایل منوره می‌توانم بگویم این مرد [اتابك] بعد از مراجعت از مسافرت اخیر خود ترقی‌طلب و خیرخواه عموم و مشروطه، آئین و ملت‌دوست و حامی دارالشورای ملی بوده است.» محمدعلی شاه نیز، به راهنمایی اتابك، راه دوستی با رهبران تجددگرایان را در پیش گرفت و در ۳۰ رمضان ۱۳۲۵ به عضویت جامع آدمیت درآمد. شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان یكی از اعضای بلندپایه جامع آدمیت در مراسم عضویت شاه حضور داشت.
از شیخ ابراهیم زنجانی رُمان‌گونه‌ای در چهار جلد (حدود ۸۵۰ صفحه دستنویس) بر جای مانده به‌نام شراره استبداد كه می‌تواند تا حدودی سیر تحولات سیاسی ایران به سوی انحلال مجلس را روشن كند. زنجانی این رُمان را در دوران پس از انحلال مجلس و خانه‌نشینی خود در تهران نگاشت. شراره استبداد را می‌توان اوّلین و تنها رُمان‌گونه ماسونی دوران محمدعلی شاه و از مهم‌ترین منابع تاریخ مشروطه دانست. این رُمان نشان می‌دهد كه زنجانی، به‌رغم عضویت در هیئت امنای دوازده نفره جامع آدمیت، در محفلی دیگر نیز عضو بوده كه رویه‌ای مغایر با مشی رسمی جامع و در راستای تشدید تعارض‌های سیاسی روز و ایجاد بلوا و شورش را پیش می‌برده است.
این رُمان شرح نیمه واقعی- نیمه خیالی از تحولاتی است كه به انحلال مجلس انجامید. شخصیت‌های اصلی داستان اعضای یك گروه مخفی توطئه‌گر شبه‌ماسونی‌اند كه خود را «جامع آدمیت» می‌خوانند. در صفحه ۶۱ جلد چهارم یكی از اعضای جدید چنین می‌گوید:
تشكر همه شما بزرگان و بذل جان در قدم شما بر من لازم است كه در راه نجات ملت من این بذل همت می‌فرمائید و از بركت شما داخل جامع آدمیت شده و سالك صراط مستقیم گردیده‌ام.
معهذا، عملكرد این گروه با عملكرد رسمی جامع آدمیت و رهبر آن، عباسقلی خان آدمیت، كه در جهت حمایت از دولت اتابك بود، تفاوت چشمگیر دارد و به عملكرد بعدی لژ بیداری ایران شبیه است. بنابراین، باید گروه فوق را شاخه‌ای از جامع آدمیت دانست كه بعداً به لژ بیداری ایران بدل شد؛ و این رُمان‌گونه زنجانی به دورانی تعلق دارد كه محفل فوق فعالیت‌های تندروانه خود را در بطن جامع آدمیت پیش می‌برد.
●معمای «مجمع چهارم»
فریدون آدمیت، پسر عباسقلی خان آدمیت، كه به دلیل دسترسی به اسناد پدرش بیش از هر كس دیگر با تشكیلات جامع آدمیت آشنایی دارد، سازمان جامع را مركب از چهار مجمع معرفی می‌كند: مجمع نخست، مجمع آدمیت بود كه توسط خود عباسقلی خان اداره می‌شد. مجمع دیگر انجمن حقون سلیمان میرزا اسكندری بود كه در اواخر ۱۳۲۵ از جامع جدا شد، مجمع سوم را حاج میرزا غلامرضا اداره می‌كرد و مقر آن پاقاپوق بود. فریدون آدمیت می‌نویسد: «‌مجمع چهارم را نمی‌شناسیم.» او در فهرست نمایندگان مجلس عضو جامع آدمیت از تقی‌زاده نام نمی‌برد و منكر عضویت او در جامع است.
به گمان من، فریدون آدمیت «مجمع چهارم» را خوب می‌شناسد ولی به دلایلی درباره آن سكوت می‌كند. در واقع، به دلیل نقش فتنه انگیز این «مجمع چهارم» بود كه سرانجام كار به فروپاشی و انحلال جامع آدمیت و رسوایی و فرجام شوم عباسقلی خان كشید. این امر در پایه نفرتی عمیق از عاملین این واقعه قرار گرفت و میراث آن به پسران عباسقلی خان انتقال یافت. به این دلیل است كه فریدون آدمیت در آثار خود كینه‌ای شدید و غیرعادی نسبت به تقی‌زاده و حامیان و وارثان فكری و سیاسی او ابراز می‌دارد و در بسیاری موارد، گاه بی‌ارتباط با موضوع، به ایشان می‌تازد؛ و در مقابل، وابستگان به این «مجمع چهارم»، چون یحیی دولت‌آبادی و مهدی ملك‌زاده (پسر ملك‌المتكلمین) و دیگران، عباسقلی خان آدمیت را «حقه‌باز» و «شارلاتان» می‌خوانند. برای مثال، فریدون آدمیت، از قول محمود محمود، تقی‌زاده را «آخوند بی‌حقیقتی» می‌نامد كه «تقید دینی‌اش را از دست داده و تقید اخلاقی هم جایش را نگرفته» است؛ یحیی دولت‌آبادی را «مرتبط با سفارت انگلیس» و «دلال سیاسی» می‌خواند؛ میرزا محمد نجات خراسانی را «عامل و خبررسان سفارت انگلیس» می‌داند؛ به امیر اسدالله علم، در اوج اقتدار او، می‌تازد و مهم‌تر از همه می‌نویسد:
فرقه بهائی یكپارچه دستگاه بیگانه‌پرستی است... دفتر اعمال پلید این كسان و ایادی آنان آشكار می‌سازد كه جملگی در زمره غلامان حلقه به گوش بیگانگان باشند.
این رویكردی غیرعادی در دستگاه فكری لائیك فریدون آدمیت است كه برای برخی محققین جدید، كه با عمق حوادث تاریخی و میراث آن آشنایی ندارند، قابل درك نیست و به این دلیل آدمیت، به‌رغم جایگاه برجسته‌اش در بنیانگذاری تاریخنگاری جدید ایران، گاه مورد انتقاد قرار گرفته است.
در شراره استبداد، سید حسن تقی‌زاده نیز، در قالب شخصیتی به‌نام «سیدزاده» حضور دارد و این مغایر است با نظر فریدون آدمیت كه عضویت او را در جامع منكر است. به‌نوشته زنجانی، [سیدزاده] جوانی است به انوار علم و هنر آراسته و از فنون و علوم جدیده و ترتیبات سیاسی و پولتیك دول و ملل زیاد خبر دارد... از آدم‌های فوق متعارف صاحب هوش عالی و فضایل و اخلاق حمیده. در آن جوانی با نهایت وقار و سنگینی و عفت و عقل آراسته، رفاقت و صداقت حقیقی دارد... قدری صحبت از نشریات نمودیم این جوان را بالاتر از شیخ‌زاده [میرزا ابراهیم آقا تبریزی؟] و خان‌زاده [میرزا صادق خان مستشارالدوله؟] و عاشق تمدن وطن و ترقی مملكت خود دیدم. و از مقوله حرف و شور جوانی جز این خط چیزی را منظور نداشت.●دیدار سران جامع آدمیت با اتابك
زنجانی در شراره استبداد از چهار دیدار خود با اتابك سخن می‌گوید:
من یكدفعه خودم با دو نفر محرم امین و یكدفعه با یك نفر خیلی امین و هم سر او و یكدفعه خودم تنها و یكدفعه با دوازده [نفر] از آزادیخواهان حقیقی با او ملاقات كردم و از این مقوله و صلاح كار مذاكره كردیم. آنچه من یقین كردم این بود كه این شخص عازم و مصرّ بر حفظ پارلمنت و آزادی و ترقی ایران و اكمال مشروطیت بود. آنچه در وسع و قدرت داشت كه موافق كردن شاه و اصلاح مملكت سعی می‌نمود. و از طرف آزادیخواهان دول دیگر و ترقی‌طلبان ایران كه در خارجه هستند كمال اصرار و خواهش به آمدن او به ایران و اصلاح امور شده و او هم عهد كرده، ابداً در خیال شكستن [عهد] نبود. و اوّل ورود كمال سعی در موافق ساختن محمدعلی شاه كرد و او هم به او اطمینان داد. شاید قلیلی میل هم كرد. لكن، بالاخره خیال شاه با او موافق نیامد، در خلوت با شاه یا او تدلیس می‌كرد و اظهار معیت در حال استبدادی شاه می‌نمود. عقیده من بر اوّل است.
این «دوازده نفر آزادیخواهان حقیقی»، كه با اتابك ملاقات كردند، همان اعضای دوازده نفره هیئت امنای جامع آدمیت‌اند. فریدون آدمیت، بر اساس یادداشت‌های عون‌الممالك، درباره این ملاقات سخن گفته است. ملاقات در «شب مهتابی ۱۵ رجب ۱۳۲۵» در پارك اتابك صورت گرفت و زنجانی در میان اعضای هیئت امنای جامع شیخوخیت داشت. فریدون آدمیت این دوازده نفر را چنین معرفی كرده است: شیخ ابراهیم وكیل خمسه، ناظم‌العلما وكیل ملایر، یمین‌نظام، شاهزاده یحیی میرزا، میرزا داوودخان، عون‌الممالك، انتظام‌الحكما، مشیرحضور، شاهزاده سلیمان میرزا، شاهزاده علیخان، آقا میرزا عباسقلی‌خان و عضدالسلطان. به‌نوشته
عون الممالك، در این جلسه حضار همه به قرآن قسم خوردند كه از اتابك حمایت كنند و اتابك نیز قسم خورد كه از «ملت» و «مشروطه» حمایت كند.
[عباسقلی خان] بلند شده قرآنی به دست گرفته، اوّل خودش قسم خورد و بعد از جناب آقا شیخ ابراهیم وكیل خمسه سرگرفته تا اتابك ختم شد... بیست دقیقه ترتیب و تشریح قسم طول كشید و [اتابك] تمام را آشكارا به صراحت نورانی به همراهی ملت و مشروطه‌طلبی و برضد عقاید سلطان قسم خورد، نوعی كه بر هیچ مسلمان تردیدی باقی نماند... معلوم شد كه در كارخانه تصفیه و تزكیه بشری رفته [و] فشارهای كامله بر او وارد آورده‌اند... اتابك در آن جلسه تعهد كرد و به شرافت خود و قرآن قسم خورد كه با مشروطیت همراهی كند و پشتیبان آن اصول باشد.
●عباسقلی خان آدمیت
▪شورش سازمان‌یافته بر ضد اتابك
اندكی بعد، نگرش زنجانی و گروهی از «برادرانش» به اتابك، به تأثیر از «مسیو كارنجی» (اردشیر ریپورتر)، دگرگون شد و به سوگند خود وفادار نماندند. سیر تحول زنجانی در مسئله اتابك و دوگانگی او در این ماجرا را در شراره استبداد به روشنی می‌توان دید.
زنجانی در شراره استبداد عزل میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و دعوت از اتابك را به «پولتیك روسیه» نسبت می‌دهد و از زبان مقامات روس چنین می‌گوید:
و چون این صدراعظم به شر و فتنه راضی نمی‌شود، بلكه به ضد مشروطیت اقدامی نمی‌نماید، صلاح دانستیم این را از كار معزول كنند و صدراعظم قدیم، امین‌السلطان [اتابك]، كه چند سال است در فرنگستان مقهوراً مانده، او را بخواهند. او چون تمام راه [و] چاه ایران را می‌داند، این مملكت را به هم زده، اساس را برافكند. و او از قدیم با پولتیك روس موافقت دارد و می‌خواهد این مملكت مال روس شود.
پس از انتقال قدرت به اتابك موجی از آشوب‌های سازمان‌یافته در سراسر ایران آغاز شد و شیرازه دولت او را سست كرد.
انقلابات و تاخت [و] تاراج و خونریزی شدت كرد. كسانی كه تحریك شده بودند در هر سمت ایران، خصوص در آذربایجان، با نهایت قساوت به قتل و غارت و نهب و هتك پرداختند. امین‌السلطان در اوایل بعضی اقدامات كرد در اصلاح امور، ولكن از اواخر همین ماه اغتشاش و آشوب شدت كرد و مردم ایران در حق او و ظهور این انقلابات مختلف سخن راندند. بعضی گفتند: این دستورالعمل باطنی او است و خودش با شاه در باطن به این ترتیب تبانی كرده‌اند كه پارلمنت را برچینند. و بعضی گفتند كه او كمال جهد را در موافق كردن شاه با ملت می‌كند و سعی در اصلاح امور مملكت دارد. لكن، هر اصلاحی او می‌كند شاه افساد می‌نماید. و چون شاه نتوانسته او را معاضد حال خود گرداند بنای عداوت و نقض كار او گذاشته و چون به حسب قانون مجلس تا تقصیر وارد نشود و اكثریت آراء عزل نشود وزیر را نمی‌خواهند و نمی‌شود عزل كرد، و می‌خواهد او را متهم و مردود همه گرداند.
و چون رئیس‌الوزرا و وزیر داخله امین‌السلطان [اتابك] است، اغلب مردم از ملتیان، یعنی روزنامه‌نگاران و خطیبان بلكه اهالی انجمن‌ها، این مفاسد را به او نسبت داده، علناً بنای شبنامه و سب و توبیخ را گذارده، بلكه قتل او را لازم می‌شمارند.
و دولتیان هم به‌واسطه حسد ریاست و مستبدان به‌واسطه حمایت مشروطه او را متهم كرده‌اند بر این‌كه با سید عبدالله [بهبهانی] و رئیس پارلمنت، كه صنیع‌الدوله باشد، و برادرانش، كه مخبرالسلطنه و مخبرالملك [باشند]، و جمعی دیگر قصد دارند هم نفوذ سلطنت و هم نفوذ پارلمنت را كم كنند [و] هر دو را تابع رأی خود [كنند]، بلكه دولت جمهوری تشكیل دهند.
كسانی چون میرزا نصرالله بهشتی واعظ (ملك‌المتكلمین) و سید جمال واعظ بدگویی از اتابك را به اوج رسانیدند و روزنامه‌نگاران جوانی چون میرزا علی‌اكبر دهخدا اهانت‌های فراوان به شیخ فضل‌الله نوری و سایر علمای تهران نمودند. نگاه سیاسی دهخدا به نوشته‌های زنجانی سخت شبیه بود. او در صوراسرافیل از ایران ساسانی به نیكی یاد ‌كرد زیرا در آن وقت
چماق‌الشریعه، حاجب‌الشریعه، پارك‌الشریعه نداشتند. خلاصه آن وقت كالسكه‌الاسلام، میز و صندلی‌المذهب، اسب روسی‌الدین وجود نداشت.
لحن دهخدا اندكی بعد تندتر شد و حتی محدثین و علمای بزرگ شیعه، چون كلینی و ابن‌بابویه و سید مرتضی و شیخ طوسی، را به تمسخر گرفت و امیر و وزیر و مجتهد را در كنار هم به عنوان «مفتخوران جامعه» مطرح كرد. او، درست مانند زنجانی، نوشت:
ما ملت ایران در میان بیست كرور جمعیت... شش كرور و چهارصد و پنجاه دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت‌الله، حجت‌الاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه، شیخ‌الاسلام، سید، سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیردلیل و پیشنماز داریم.
●قتل اتابك
سرانجام، اتابك قربانی توطئه‌گران شد و در عصر یكشنبه ۲۱ رجب ۱۳۲۵/ ۳۱ اوت ۱۹۰۷ به قتل رسید.
در سه ساعت از شب پارلمنت منقضی شده، اكثر مردم متفرق شدند. ما هم به منزل خود عودت كردیم. دو نفر از اهل حال معممین با ما به منزل ما آمدند... به‌قدر یك ساعت صحبت ما طول نكشیده بود كه از محلات هیاهو و همهمه ظاهر شده... گفت: رئیس‌الوزرا، امین‌السلطان، را كشتند. گفتم: چگونه؟ گفت: بلی! از پارلمنت [كه] بیرون آمد با رولور زده‌اند. گفتیم: برو تحقیق كن قضیه چگونه شد. رفته، بعد از ساعتی آمده، رسیدگی صحیح كرده، معلوم شد موقعی كه جمعیت تخفیف یافته، وزرا زمانی در اطاق پارلمنت صحبت و چای [و] قلیانی صرف شده، بیرون آمده‌اند، در حالی‌كه سید عبدالله [بهبهانی] و سید محمد [طباطبایی] و جمعی از وكلا و غیر ایشان هم بوده‌اند. به محض بیرون شدن از صحن پارلمنت، امین‌السلطان خواسته سوار كالسكه شود، فوراً دو سه نفر جوان كه حاضر بودند یك دستمال غبار پاشیده و ناگاه رولور پشت سر هم چهار پنج صدا كرده، مردم مضطرب شده‌اند. همه خود را عقب كشیده یا ترسیده[اند.] ناگاه دیده‌اند امین‌السلطان همانجا افتاد و سه گلوله خورده، یكی بر قلب وارد شده فوراً جان داده. یك در هم و برهمی و صدای بگیر بگیر شده، در عقب آن به‌قدر پنجاه قدم و دور از امین‌السلطان رولوری صدا كرده. رسیده، دیده‌اند جوانی افتاده. نگاه كرده‌اند، دیده‌اند گلوله از توی دهنش خورده، از كله بیرون رفته، افتاده، جان داده. معلوم شده این شخص قاتل امین‌السلطان [است و] بعد از او خودش را كشته است. از بغلش پارچه كاغذی بیرون آمده به اسم عباس آقا تبریزی صراف عضو انجمن مخفی فداییان نمره ۲۴... احدی پی به سرّش نبرد.
●در آستانه وفاق ملّی
با قتل اتابك صنیع‌الدوله استعفا داد و میرزا محمود خان احتشام‌السلطنه، عضو بلندپایه جامع آدمیت، ریاست مجلس را به دست گرفت. زنجانی این حادثه را « تجدید رئیس و قوت پارلمنت» ‌خواند و افزود:
بعد از كشته شدن امین‌السلطان و ریاست احتشام‌السلطنه پارلمنت و مشروطیت ایران به طور دیگری داخل شده و نهایت قوه و اقتدار برای پارلمنت حاصل گردید و آزادی مطبوعات و نطق‌ها و اجتماعات و ترتیبات امور غایت قوت را پیدا كرد... احتشام‌السلطنه احترام و عظمت پارلمنت و وكلای ملت را به اوج اعلی رسانید و نظم و ترتیب داخلی مجلس را با شكوه گردانید و چون خود از دودمان بزرگ ایران بود و همه مردم بی‌غرضی و خیرخواهی او را برای وطن می‌دانستند، با دلیل و برهان و بالحس و عیان به اركان و اعیان مدلل می‌داشت كه وضع و حال ایران به جایی رسیده كه سراپا مرض مهلك مزمن آن را فراگرفته و در حال احتضار است و نجات او و آخرالدوا همین عنوان عدل و نظم و مشروطیت است.
در شعبان ۱۳۲۵، به دستور محمدعلی شاه، تمامی امرای معروف مملكت در مجلس حاضر شده، «كلام‌الله را حاضر در بین گذاشتند، همگی قسم یاد كردند. حتی شاه امر كرده بود تمام نوكرهای مخصوص و عمله‌جات خلوت هم حاضر شده، قسم یاد كردند و از شاه پیغام تبریك آوردند كه خودش هم روزی [حاضر] خواهد شد و قسم یاد خواهد كرد.»
به‌نظر می‌رسید كه جامعه به سوی وفاق ملّی گام برمی‌دارد و كارها سامان می‌گیرد. شیخ فضل‌الله نوری به تحصن خود در حضرت عبدالعظیم پایان داد و بار دیگر حمایت خود را از مجلس اعلام نمود. توصیف زنجانی تلخ و زننده است:
از شیخ فضل‌الله با رفقایش كه به‌واسطه نرسیدن پول در حضرت عبدالعظیم نادم شده به خانه خود برگشتند، اظهارات نمودند كه ما را ابداً با مشروطیت و عدالت، كه اساس اسلام است، مخالفت نبوده و نیست. نهایت چند نفر را در پارلمنت از وكلا صحیح نمی‌دانستیم [و] خروج آن‌ها را می‌خواستیم. والا چگونه كسی كه ادعای عقل می‌كند و دین دارد انكار حقانیت شورا و عدالت را می‌كند. باز قسم قرآن یاد كرده‌اند كه موافقت كنند با مشروطیت. این دفعه چهارم قسم خوردن این شیخ ضال است.
و در اواخر شعبان ۱۳۲۵ حاجی خمامی رشتی، مجتهد بزرگ گیلان كه زمانی ملك‌المتكلمین را تكفیر كرده بود، شخصاً در مجلس حضور یافت و بر وفاداری خود به مشروطه با قید قسم به قرآن تأكید كرد. توصیف زنجانی باز نیشدار و گزنده است:
روزی یك نفر شیخ ریش سفید و انبوه با عمامه بزرگ، كه طعنه بر گرز سام زده و سایه بر دوش آن سپر افكنده در سر و سبحه در دست، با قریب سی نفر ژولیده عمامه‌ها و كشیده قد و دراز قباها و نعل عربی پوشان و عباها بر زمین كشان، با سید عبدالله [بهبهانی] و سید محمد [طباطبایی] وارد پارلمنت شدند و یك قسمت آن مجلس بزرگ را گلستان عمامه نمودند. سید عبدالله نطق كرد كه این جناب حجت‌الاسلام و اب‌الایتام و مروج‌الاحكام و مبین‌الحلال و الحرام و زیب مكه و مقام و مرجع الخواص و العام و ملاذالانام و منبع الفیض و الابرام و منقح القول و الكلام جناب حاجی ملا محمد خمامی رشتی است كه چند ماه است طهران را مزین بلكه ایران را به قدوم بر پایتخت گلشن نموده بود. الان استقبال ماه رمضان برای هدایت و نجات بندگان خدا از نار نیران، عزیمت گیلان فرموده، خواست نوربخش پارلمنت شده و تودیع حق‌طلبان نماید. چون به این بزرگوار نسبت داده كه مخالف طریقه عدالت و ضد اساس مشروطیت است تصریح می‌فرمایند كه بقاء اسلام، چنان‌چه تمام علمای اعلام تقریر فرمودند، موقوف به اقامه این مجلس است و حفظ مملكت ایران هم آغوش با تقویت به آن. و خود موكداً قسم به قرآن مجید یاد می‌فرمایند كه در حمایت مشروطیت یك آن غفلت ننمایند.
این تلاش‌ها سودی نداشت و توطئه‌گران، كه آشكارا گسیختن نظم سیاسی ایران را مدّ نظر داشتند، به آشوب‌گری‌های خود ادامه دادند.
●«مسیو كارنجی» و «مجمع چهارم»
در رُمان شراره استبداد اردشیرجی، به عنوان «پدر روحانی» و «مربی معنوی» قهرمانان داستان، و با نام مستعار «مسیو كارنجی»، حضور دارد. او دورادور مراقب حال اعضای گروه است و در موارد حساس آنان را مخفی و غیرمستقیم از خطر می‌رهاند. «مسیو كارنجی» در ۱۱ رمضان ۱۳۲۵، پس از بازگشت از سفر اخیر خود به فرنگ، در جمع محفل حضور می‌یابد. این اشاره صریح به بازگشت اردشیرجی به ایران است كه پیش‌تر به آن اشاره كردیم.
«مسیو كارنجی» در محفل فوق سخنانی بیان می‌كند كه روح آن دعوت به تروریسم و خشونت و تشدید تعارض‌هاست درست در فضایی كه كانون‌های سیاسی معارض گام‌های اساسی به سوی تفاهم و همدلی و استقرار نظم و آرامش برمی‌داشتند. تا این زمان در شراره استبداد سخنی از تعارض بنیادین با حكومت قاجار در میان نیست و لحن زنجانی نسبت به اتابك، چنان‌كه دیدیم، متناقض و گاه همدلانه بود. از این زمان لحن زنجانی دگرگون می‌شود و از شعارها و تعابیر خشونت‌طلبانه سرشار می‌گردد.
قریب به ۲۰ روز پس از این جلسه، در اوّل شوال ۱۳۲۵/ ۶ نوامبر ۱۹۰۷ لژ بیداری ایران رسماً فعالیت خود را آغاز كرد.●رهنمودهای «مسیو كارنجی»
«مسیو كارنجی» در جلسه فوق تشدید تعارض با علما و حذف ایشان را چنین توصیه می‌كند:
نجابت فطریه و قابلیت جبلیه در هر كس مثل فتیله لامپا است كه حاضر است كه به یك كبریت... مشتعل شده، آن‌قدر كه روغن و استعداد دارد نور [و] ضیاء بخشد... میان این خواست قابله و كمالات و ترقیات فاضله پرده ظلمت غلیظ حایل است كه رفع آن خیلی صعوبت دارد و اقدامات خونریزانه می‌خواهد.
عرض كردیم: آن ظلمت غلیظ چیست؟
فرمود: وجود این عالم‌صورتان بی‌فهم و درایت و روحانیان بی انصاف و دیانت، كه آفت علم و كمال و حیات امت هستند.
او می‌افزاید: در اصل اساس این دین مبین [اسلام] جمعی به عنوان روحانیت و ریاست مذهب غیر ریاست سیاسی مقرر نشد و تمام مسلمین در لزوم تحصیل علم و تعلیم و ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امر به معروف و نهی از منكر و لزوم تحصیل معاش به كد یمین و عرق جبین و قبول مناصب، كسانی كه دارای هیئت و شرایط باشند، همگی مساوی مقرر شدند. و ابدا جمعیتی به نام عالمیت مذهب یا روحانیت دین یا ریاست مذهبی، كه كسب و صنعتی را دارا نبوده [و] اكتفا به همین عنوان كرده [و] مردم معیشت ایشان را كفالت كنند، در اساس اسلام نبوده و نیست. لكن، جمعی پیدا شده، در اسلام هم مثل مذاهب دیگر، ریاست مذهبی را هم نوعی و صنفی از مردم قرار داده، همین را مایه معیشت كردند.
«مسیو كارنجی» درباره تحولات اخیر و گام‌های اساسی فوق به سوی تفاهم ملّی نظری به‌غایت منفی و بدبینانه ابراز می‌دارد و آن را فریبكارانه می‌شمرد:
شاه علی الاتصال اظهار موافقت كرده، تصدیقات و دستخط‌ها به صحت مشروطه‌گی مملكت و لزوم مجلس شورا كرده و هر قانون كه از مجلس درآمده صحه و امضا نموده، قانون اساسی را بطور موكد امضا كرده و خود او در ماه شوال به پارلمنت خواهد آمد و قسم یاد خواهد نمود. و امرا همه حاضر شده، عهد موكد كرده، قسم یاد خواهند كرد... من چنان می‌بینم كه این شاه و امرا و ملاها را ابداً به عهد و میثاق و قول و قسمی اعتقاد نیست... و در باطن به كار تخریب ملك و آشوب مشغول‌اند و نسبت آن را به انعقاد مجلس می‌دهند... و این اظهار معیت محض اغفال مردم است كه به‌ناگاه اظهار ضدیت كرده، تخریب این اساس كنند... عاقل ابداً به این اقدامات ظاهریه اعتماد نباید بكند.
و هشدار می‌دهد: به هیچ قول و قسم و عهد اینها اعتبار نكنید!
از دید «مسیو كارنجی»، تجددخواهان باید پای در میدان مبارزه گذارند و با تهاجم قطعی و خشونت‌آمیز خود، به‌دور از هرگونه مماشات و مسالمت، بساط حاكمیت موجود را فروریزند و در این راه از دادن صدها هزار قربانی و ریختن خون صدها هزار از مدافعان حكومت مضایقه نكنند:
محال است مملكت و ملت پا به دایره ترقی و عزت گذارد تا... با یك قوه احرارانه قوه مستبدانه را یكسره مضمحل و نابود نگردانند. اما این موافقت ظاهری و این قول و قسم‌ها محض اغفال مردم است. ملت ایران كه این نعمت به ناگهان بی‌زحمت برای ایشان حاصل شده، نگاهداری آن را نمی‌دانند، بلكه می‌خواهند به همان صلح‌جویی و سلم‌گویی و نجابت و سلامت این اساس را محافظت كنند و مخالفان را در معیت نگاه دارند. این ملت سال‌ها خوابیده و همه را خوف و وحشت دیده، چگونه می‌داند كه در مقام لزوم بذل صد هزار قربانی در این راه باید كرد و از ریختن خون صد هزار از این اشرار احتیاط نباید نمود.
او در پایان روش برخورد با علما را چنین توصیه می‌كند:
بعد از این در هر موقع از ملاهای ایران هر یك را دیدید كه در منصه اشتهار و مرجعیت است... ابداً با آنها به طریق حقیقت حرف صحیح علم و دین و شریعت و ادب و انسانیت و عدالت و مدنیت نزنید و با ایشان نه به‌طور مجادله و نه به طریق موعظه و با برهان حكمت پیش نیاورید. زیرا كه اگر غرض شما استفاده از ایشان است، بدانید دعوت آن‌ها جز جهالت و حماقت و ترك حقیقت و طرح شریعت نیست. و اگر غرض شما دعوت و اصلاح آنها است، هیهات، محال است ایشان ابداً حرف حقی را گوش دهند تا چه رسد به قبول و عمل... پس یكسره از ایشان احتراز كنید و اگر گرفتار شدید جز تسلیم و تصدیق صرف و تمجید خالص نباشد. و خود را مرید مخلص و معتقد خالص به خرج دهید و جهد كنید كه شما را جاهل محض و تسلیم مطلق بدانند... و تطمیع كنید كه خدمت‌ها خواهید كرد و مال‌ها خواهید داد تا از شر ایشان خلاص شوید.
●قسم خوردن مجدد محمدعلی شاه
چند روز پس از تأسیس رسمی لژ بیداری ایران، در ۵ شوال ۱۳۲۵ محمدعلی شاه، همان‌گونه كه وعده داده بود، در مجلس حضور یافت و حمایت خود را از مجلس اعلام نمود.
شاه در این ماه اطلاع داد كه به پارلمنت حاضر شده و اظهار معیت با ملت كرده، قسم یاد كند. این مطلب در طهران منتشر و به تمام بلاد ایران خبر داده شد [و] مردم خیلی دلگرم و امیدوار شدند. وكلای مجلس و تمام ملت و خطبا و ارباب جراید به تمجید و مدح شاه و اظهار فدویت ملت و محبوبیت سلطنت در تمام عالم قیام كردند. شاه را میكادوی ثانی و ناجی و مربی ایران نامیدند و اظهارات كردند. چند روز قبل‌ بر آن، تمام ملتیان و دولتیان به ترتیب تزیین مجلس و محلات و جشن عظیم و احترام شایان و طاق‌های نصرت و اظهار فدویت پرداخته، شادی‌ها كردند. روزی كه شاه از دربار دولت به طرف پارلمنت حركت كرد، جمعیت تماشاچی و لشكری و استقبالی حد و حصر نداشت. زینت‌ها به پارلمان و اطراف آن داده شده بود. عموم دولتیان لباس‌های رسمی پوشیده، شاه با ولیعهد خود و تمام اعمام و بنی اعمام و برادران و بزرگان قاجاریه و رجال بزرگ و كلیه اعیان در پارلمنت حاضر شدند. گل‌ها نثار شد و قربانی‌ها ذبح شد و شیرینی‌ها صرف كردند... صدای "زنده‌باد پادشاه مشروطه‌خواه" گوش‌ها را كر می‌كرد. تمام ملت دعاگو و ثناخوان بودند. شعرا و مداحان شعر می‌سرودند. موزیك‌ها نواخته می‌شد. و اهالی دول و ملل خارجه به تماشا و تحسین قیام داشتند و این ملت را برای نجات و قدردانی تمجید می‌كردند. شاه با كمال احترام وارد پارلمنت گردید. خود با تمام اقوام و رجال قسم به حمایت مشروطیت و سعی در ترقی ملت یاد كردند. خودش قرآن شریف را به دست گرفته، رو به قبله اسلام به خداوند قهار منتقم و این قرآن قسم موكد یاد نمود، و صداها به "زنده باد پادشاه، پاینده باد ایران" بلند گردید... با رجال دولت و وكلای ملت اظهار معیت نمود. گفت: «حفظ و ابقاء این اساس شریف به حسب وصیت پدرم و به حسب محبت ملت و حفظ شریعت و حكم رب العزه و قسم بر كلام‌الله و حجت بر عهده من واجب است و اگر تخلف از این قسم كنم صاحب این كلام خداوند علام رحمت خود را از من سلب كند.» صدای آمین [و] آفرین از همه بلند شد...
●دعوت «مسیو كارنجی» به شورش
پس از این مراسم، قهرمانان رُمان زنجانی بار دیگر با «مسیو كارنجی» ملاقات می‌كنند.
صحبت از معیت شاه و رجال درگاه و آمدن به پارلمنت و قسم و عهد در میان بود. موسیو با ما در صحبت شراكت می‌نمود، ولی تبسمی می‌كرد و سر حركت می‌داد. من عرض كردم: موسیو! دیدید كه انشاء الله تعالی كوكب سعادت ایران طلوع كرده، سلطنت با ملت با عهود موكده قسم یاد نمود و اساس و شالوده ترقی الان به خوبی گذاشته شد. جسارت می‌كنم، حدس جنابعالی گویا خطا رفته بود. فرمود: فرزندان! هنوز شما باز به آن مراتب از تجربیات مطلع نیستید. من تا چیزی را از روی مأخذ و اساس صحیح ندانم به‌طور اطمینان آن را نمی‌گویم. شما چرا باید گول این ظواهر را بخورید؟ در طبیعت ظلم و استبداد و ترتیب سبعیت و لجاج و عناد هزاران برهان عقلی و بینات نقلی و دعوات دینی اثر نمی‌كند...
او می‌افزاید: «ملوك و سلاطین نفس‌پرست و شهوت‌دوست» برای حفظ سلطه خود از هیچ سالوسی رویگردان نیستند و حاضرند به هر مذهب و مسلكی درآیند؛ و نیز روحانیون ایران كه اكثر آن‌ها «لفظ دین اسلام» و شرع و قرآن را وسیله «منافع دنیویه» كرده‌اند. او از توطئه «روس‌ها» برای كودتا و انحلال مجلس خبر می‌دهد
جلسه بعدی اعضای محفل با «مسیو كارنجی» در شب ۲۷ شوال ۱۳۲۵ و مقارن است با شروع كار فراكسیون تندروی كه قصد انشعاب از جامع آدمیت را، به دلیل حمایت آن از تفاهم ملّی، داشتند. در این جلسه، كه «مسیو كارنجی» با عنوان «استاد» مورد خطاب قرار می‌گیرد، اساس سلطنت قاجاریه زیر سئوال رفته و روحانیت و قاجاریه به عنوان دو بنیان تحمیق و عقب‌ماندگی ایران معرفی می‌شوند.
از قواعد حكمیه دولت قاجاریه، كه اساس سلطنت و اقتدار این طایفه بوده و هست، این است كه رعیت را باید چنان فقیر و مستأصل ساخت كه صد خانه به یك محتاج باشد و شب و روز جز خیال تحصیل نان بخور نمیر خیالی نداشته باشد. و نباید گذاشت احدی از ایشان بفهمد در دنیا چه هست و چه نعمت‌ها خلق شده.
در این محفل بار دیگر بحث‌ها در پیرامون ضرورت خشونت و خون ریختن است:
فعلاً اصلاح این مملكت جز به ریختن خون ناپاك صد هزار مشرك مستبد ممكن نیست. و آن كس كه قدم به میدان این جهاد و بذل نفس گذارد كیست؟!... آیا راهی برای بیداری قوم و تحریك خون ملت جز مقاومت با قول و تحریر و فعل و دادن نفوس و گذشتن از جوانان عزیز و اقدام بر همه قسم قبول عسرت و مشقت و بلند كردن صدای حریت با صدای تفنگ و توپ‌های رعدآسا و بلند كردن عَلَم سرخ‌رویی در این فضا و شناسانیدن راه حق‌طلبی بر اقویا و ضعفا با سلوك همان مسلك اقوام بیدار است؟!
رُمان زنجانی مفصل است و تا حوادث ذیقعده ۱۳۲۵ ادامه می‌یابد. بعدها زنجانی نوشت: «من در حال استبداد صغیر غالباً در خانه منزوی بودم و رُمانی متعلق به آن زمان می‌نوشتم. لكن برای آزادی با آزادیخواهان كار می‌كردیم.» اشاره او به همین شراره استبداد است.
●كودتای محمدعلی شاه و انحلال مجلس
از زنجانی یادداشت‌های روزانه‌ای نیز بر جای مانده كه سیر حوادث را از انحلال مجلس تا سقوط محمدعلی شاه ترسیم می‌كند:
در سحرگاه ۲۳ جمادی‌الاوّل ۱۳۲۶ نیروهای قزاق و سرباز و توپچی ساختمان‌های مجلس و انجمن‌های آذربایجان و مظفری را به محاصره گرفتند و پس از چند ساعت جنگ با محافظان مسلح تصرف كردند. اشغال مجلس و انجمن‌های آذربایجان و مظفری در فضای بی‌تفاوتی مردم صورت گرفت و به‌نوشته زنجانی «اهالی تهران ابداً اقدامی نكردند.» در این گیرودار قریب به هفتاد نفر از نیروهای نظامی به قتل رسیدند. تلفات مدافعان مجلس و انجمن‌ها روشن نبود و از ده تا دویست نفر گزارش می‌شد. یكی از مقتولین، حاج میرزا ابراهیم آقا، نماینده تبریز و دوست نزدیك زنجانی، بود.
من صبح كه در منزل بودم حسب‌المقرر می‌بایست به مجلس بروم. دست و پا جمع كرده بودم حركت كنم كه ناگاه صدای توپ و تفنگ بلند گردید. دوستان كه بودند مانع رفتن شدند. همه صداها در گوش ما بود و تمام نسوان و اطفال در رعشه و لرزه بودند... جمعی در سفارت‌ها تحصن نمودند.
روز سوم واقعه، ملك‌المتكلمین (میرزا نصرالله بهشتی اصفهانی) و جهانگیرخان، مدیر روزنامه ‌صوراسرافیل، به قتل رسیدند، روز چهارم سید محمد طباطبایی و پسرش به یكی از دهات شمران و سپس به مشهد تبعید شدند و سید عبدالله بهبهانی و دو پسر و دامادش به یكی از روستاهای كرمانشاه. اندكی بعد، قاضی قزوینی و شیخ احمد تربتی، مدیر روح‌القدس، و جمعی دیگر كشته شدند. گروهی از سران افراطی تجددگرایان از ایران اخراج شدند و برخی، مانند تقی‌زاده و دهخدا و بهاءالواعظین و سید حسن كاشانی (مدیر حبل‌المتین) و معاضدالسلطنه پیرنیا (رئیس انجمن آذربایجان پس از تقی‌زاده)، از طریق پناهندگی به سفارت بریتانیا از ایران گریختند. آدمیت درباره فرار تقی‌زاده می‌نویسد:
‌رئیس انجمن آذربایجان كه خود منادی شورش بود، از روز قبل از حادثه كه قشون ملّی آماده كارزار می‌گردید در خفا می‌زیست و روز بمباران مجلس، كه افراد انجمن آذربایجان با دیگر ملیون علیه قزاقان مردانه می‌جنگیدند، او به مجلس نرفت و از خفیه‌گاه به سفارت انگلستان پناه برد.
●تقی زاده و سید ابوالحسن علوی
بعدها تقی‌زاده در زندگی طوفانی به شكلی گنگ به نقش اردشیرجی در تحصن خود اشاره كرد. به‌گفته تقی‌زاده، او برای درخواست تحصن نامه‌ای به اردشیرجی نوشت و از طریق علی‌محمد تربیت برای او به سفارت انگلیس روانه كرد، ولی بلافاصله نام میرزایانس ارمنی را نیز پیش می‌كشد تا مسئله مبهم بماند. تربیت نامه تقی‌زاده را در جلوی سفارت انگلیس به ماژور استوكس، وابسته نظامی سفارت، داد. استوكس از همان سال‌ها با اردشیرجی و تقی‌زاده رابطه نزدیك داشت. از دهخدا نیز نامه‌ای در دست است خطاب به دكتر پل هنری مورل، استاد ارجمند لژ بیداری ایران، كه طی آن خواستار معرفی خود و تقی‌زاده و معاضدالسلطنه پیرنیا به «برادران» انگلیس و اروپا و جلب حمایت ایشان شده است.
اندكی بعد، سید جمال واعظ در همدان دستگیر شد و در بروجرد به قتل رسید. «در تمامی شهرها انجمن‌ها موقوف شد و روزنامه‌جات و تلگرافات و اطلاعات موقوف شد.» بدینسان، ایران به سوی آشوبی بزرگ رانده شد و شعله‌های شورش ابتدا در تبریز و سپس در فارس و سایر نقاط ایران سربركشید. این همان فرجام خونینی است كه «مسیو كارنجی» طالب آن بود.●فتح تهران و سقوط محمدعلی شاه
از ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ فشار دولت‌های بریتانیا و روسیه بر محمدعلی شاه شدت گرفت و نمایندگان سیاسی آنان با لحنی تحكم‌آمیز رسماً اعاده مشروطیت را خواستار شدند. زنجانی می‌نویسد:
روز پنجشنبه، غره شهر ربیع‌الثانی سنه ۱۳۲۷، است، كه صبیه، وحیده، مریضه و سخت گرفتار تیفوئید است. جناب آقا میرزا محمدعلی تبریزی [محمدعلی تربیت]، رفیق شفیق، مشغول طبابت است. از زنجان، از حاجی امین‌التجار و اقوام كاغذها می‌رسد و خبر از سلامتی دوستان و وحشت و انقلاب و ناامنی و اضطراب می‌دهد. ملای شریر ملعون [ملا قربانعلی زنجانی] تمام راحت را از مردم سلب كرده، به همه قسم شرارت و اذیت به مردم می‌كند. خذله الله.
مطلب مهم این‌كه روز سه‌شنبه، بیست و نهم ماه ربیع‌الاول، وزیرمختار روس و انگلیس معاً با لباس تمام رسمی رفته شاه را دیده، تكلیفی پیشنهاد كرده‌اند در امر ایران. و روز پنجشنبه، كه غره ربیع‌الثانی یا دویم آن است، مجددا با لباس تمام رسمی رفته مذاكرات كرده‌اند. و در این باب مردم حدس‌ها زدند. و آنچه محقق است این است كه چند ماه است كومسیونی مركب از نماینده‌های دو دولت مذاكرات و مشاورات در امر ایران كرده، بالاخره پروگرامی پیشنهاد كرده، این روزها به توسط وزیرمختارها شاه را مكلف به جواب كرده‌اند.
اثاثه [كذا] پروگرام این است: اول، اعاده مشروطیت؛ دو، عفو عمومی از خطاها هم از طرف ملت و هم دولت؛ سه، تغییر كابینه وزرا. شاه تا روز یكشنبه پنجم ماه مهلت جواب خواسته. بعد از رفتن سفرا، امیربهادر و صنیع‌حضرت، رئیس دزدان قمه‌زن، و مجلل‌السلطان و امام جمعه و چند نفر از امثال این‌ها را اعلیحضرت مجمع كرده، مشاوره كرده [كه] در مقابل پولتیك عقلای روس و انگلیس چه جواب دهند كه... پولتیك این‌ها بر پولتیك ایشان غالب آید.
●امیر بهادر جنگ
این حوادث به فتح تهران و خلع محمدعلی شاه انجامید:
بعد از طلوع آفتاب روز سه‌شنبه، بیست و چهارم ماه جمادی‌الثانیه، مشغول نوشتن كاغذی به زنجان و اظهار دلتنگی بودم. به‌ناگاه، صدای شلیك تفنگ و رولور و بعضی صداهای بزرگتر از دور شنیده شد. كم‌كم نزدیك‌تر و بلندتر گردید. گمان كردیم كه نزاع در میان مشروطیان و استبدادیان در شهر درگرفته. خوف زیاد شده، زن و بچه وحشت كردند. صداها علی‌الاتصال نزدیك‌تر و بیش‌تر می‌شد تا اطراف ما را درگرفت. آدم بیرون فرستاده، خود هم پشت در آمدیم. دیدیم معركه و غوغا و صداهای شلیك و فریاد زنده‌باد مشروطه و مجاهدین است [كه] می‌آید. تحقیق كردیم. معلوم شد، اوّل صبح قشون ملّی داخل شهر شده و الان مشغول تصرف شهر هستند و [از] مردم شهر هم آزادیخواهان بیرق بلند كرده و مسلح شده و نداهای عموم به گوش می‌رسد و سرباز و قراول و سنگریان را می‌رانند و می‌دوانند.
جنگ سه روز دیگر ادامه یافت و در روز جمعه ۲۷ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ با پناهندگی شاه به سفارت روسیه به پایان رسید.
هنوز ظهر نشده خبر بهجت‌ ‌اثر فرار شاه به سفارت روس و پناهیدن در تحت حمایت دولتین روس و انگلیس منتشر شد. ارودی سلطنت‌آباد رو به تفرقه و گریز و چاپیدن دهات و ناامنی راه‌ها كرده‌اند. پالكونیك به توسط دو نفر از طرف دولتین حضور دو سردار ملّی رسیده و اطاعت وزیر جنگ قانونی را به عهده گرفته، به توسط سفیرین به شرط اطاعت در عهده خود باقی مانده، قزاقخانه و ارك و میدان توپخانه و آنهایی‌كه بودند تسلیم ملت و مجاهدین شدند.
ظهر وكلای سابق را با تمام شاهزادگان و اعیان و اركان به بهارستان احضار كرده، جمعیتی بی‌حد و حصر در اتاق‌ها و صحن و میدان بهارستان حاضر شده، در اتاق مخصوص وكلا با وجود رجال و شاهزادگان بودیم. امر تحصن محمدعلی میرزا علنی شده، كمیسیونی تشكیل شد كه مطالب مهمه اقدام‌‌كردنی را فوری لایحه كرده، در مجلس اركان خوانده شده، بعد از اتفاق رأی و اكثریت، اعلان به‌ ‌عموم شده، به ‌موقع اجرا گذاشته شود.
اوّل، لایحه خلع محمدعلی شاه كه بالطبع خود را به‌واسطه تحصن و انزجار خاطر تمام ملت از سلطنت مستعفی داشته و تعیین فرزندش ولیعهد دولت، اعلیحضرت احمد شاه دام‌ملكه، برای سلطنت قرائت و رای داده شده، اعلان شده. صدای تحسین و تبریك و زنده‌باد به فلك رسید. و عموماً كف زده، همه اظهار شادی كردند.
دویم، لایحه تعیین حضرت اشرف عضدالملك به نیابت‌سلطنت موقتاً تا انعقاد پارلمنت و قرار قطعی در این قرائت شده، رای داده شده، اعلان و تبریك و كف زدن و بشاشت به عمل آمد.
سیم، لایحه تعیین حضرت اشرف سپهدار اعظم به وزارت جنگ قرائت و رأی داده شده و تبریك و خورسندی [كذا] به عمل آمد.
چهارم، لایحه تعیین حضرت اشرف سردار اسعد به وزارت داخله قرائت و تبریك شد.
پنجم، لایحه تعیین هیئتی مركب از شش نفر برای رفتن به سفارت روس و اطلاع خلع محمدعلی میرزا و نصب احمد شاه، حفظه‌الله، قرائت شد.
خطبه‌ها خوانده شد. حضرت اشرف عضدالملك را احضار كردند. از طرف او خطبه[ای] خوانده شد. حضرت اشرف سپهداراعظم خطبه و اظهار لزوم اتفاق را خواند.
●قتل شیخ فضل‌الله نوری
زنجانی درباره عملكرد خود در «هیئت مدیره» و «محكمه موقتی»، به دادستانی او، و ماجرای به دار كشیدن شیخ فضل‌الله نوری، به‌كلی ساكت است و تنها در یك جا می‌نویسد:
پس از غلبه آزادی هیئت مدیره تشكیل شد. من عضو بوده و در محكمه موقتی هم عضویت داشتم. چند نفر را دار زدند. هرچند به من نسبت دادند كه من حكم به دار‌‌زدن شیخ فضل‌‌الله كرده‌‌ام لكن دروغ بود. بلی! من یك لایحه الزامیه نوشته، اعمالی كه او كرده بود درج كرده برای او خواندم. این اشخاص كه به دار رفتند مجاهدین می‌كردند، و قصد داشتند بسیاری از مفسدین كه سبب این خون‌‌ریختن‌ها شده بودند و بعد باز فسادها كردند از میان بردارند، لكن از سفارت روس و انگلیس ممانعت شد.
●شیخ فضل الله نوری و سید عبدالله بهبهانی
به‌رغم نفرتی كه زنجانی تا پایان عمر در نوشته‌هایش از شیخ فضل‌الله نوری بیان می‌دارد، سایه سنگین و شوم این قتل را بر زندگی پسین او به‌روشنی می‌توان دید تا بدان‌جا كه حتی در یادداشت‌های شخصی‌اش از تجدید خاطره آن پرهیز دارد.
زنجانی بعدها خاطره سال‌های مبارزه با محمدعلی شاه را بارها به‌یاد می‌آورد و با بدبینی به نقش استعمار بریتانیا در آن حوادث می‌نگرد. او در سنین كهولت، در تابستان ۱۳۴۲ ق./ ۱۳۰۳ ش.، نوشت:
دولتین به این غلبه هم كمك كردند، زیرا مقصود آنان دائماً وقوع جنگ و آشوب و زدوخورد و خرابی در ایران بود و یك دقیقه نمی‌خواستند ایران به یك وضع آزادی یا استبدادی آرام و اداره شود و از هر طرف تحریك فساد و خرابی می‌كردند. در بین جنگ تبریز به بهانه مساعدت به محصورین و قحط‌زدگان‌‌، قسمتی از قشون روس وارد تبریز شده تا انقلاب روسیه در جنگ بزرگ درآنجا اقامت كرده چه بلاها به سر آذربایجان و اهل ایران بدبخت آوردند. و همه به تحریك انگلیسان بود.
سال‌های اوّلیه پس سقوط محمدعلی شاه اوج رونق كار زنجانی است. در پائیز ۱۳۲۷ مجلس دوّم گشایش یافت كه زنجانی یكی از قهرمانان آن بود. در این زمان، زنجانی به تأسیس عدلیه جدید مشغول شد و اندكی بعد در زمره بنیانگذاران حزب دمكرات قرار گرفت.
من به‌واسطه این‌كه اصرار كردند وارد عدلیه شده اداره تنقیح لوایح را به من و دو نفر دیگر واگذار كردند. من مشغول ترجمه قوانین عدلیه از عثمانی شدم. دو رفیقم، كه یكی منصورالسلطنه و جوان باهوشی است، از فرانسه ترجمه می‌كردند. اساس قانون عدلیه كه اكنون معمول است و تطبیق آن با شرع اوّل از من شروع شده است. به هر حال، تقی‌‌زاده از اروپا مرامنامه و نظامنامه حزب دمكرات را آورده كم‌كم شروع به ترویج محرمانه آن كرده بود. هنوز ده نفر بیش‌تر نبودند مرا دعوت كردند و من مرامنامه را موافق آمال خود دیده قبول كردم. بعد، یك مجمع مركب از ده دوازده نفر برای تنقیح و تكمیل مرام تشكیل كردیم. من و تقی‌زاده و حسینقلی‌خان نواب و وحید‌الملك و صدیق ‌حضرت و سید ‌محمدرضا مساوات و حاجی ‌‌سید ‌ابوالحسن و چند نفر دیگر مرامنامه را تكمیل كردیم. مرامنامه و نظامنامه طبع شد.
●دوّمین انشعاب در تجددگرایان
در مجلس دوّم شكافی بزرگ در میان تجددگرایان عصر مشروطه پدید آمد و برای دوّمین بار كارشان به تعارض و انشعاب كشید. بار اوّل، چنان‌كه دیدیم، در ماجرای جامع آدمیت و بر سر تداوم یا تخریب سلطنت محمدعلی شاه و دولت اتابك بود. این بار نیز زنجانی، در كنار تقی‌زاده، به جناح افراطی تعلق داشت كه بر ضد اعتدالیون عمل می‌كرد. ناصرالملك، كه زنجانی در نوشته‌های دوران محمدعلی شاه از او با عنوان «ناصرالملك، شخص بی‌نظیر ایران، رئیس‌الوزرا» یاد می‌كرد، اینك «سراپا تدلیس و پرورده انگلیس» خوانده می‌شد. این در حالی است كه زنجانی، اردشیر ریپورتر و سایر اعضای لژ بیداری ایران در بدو نیابت سلطنت ناصرالملك طی نامه‌ای، ممهور به مهر این لژ، تعهد كرده بودند كه «با تمام قوه» از «برادر محترم خود ناصرالملك نایب‌السلطنه دولت مشروطه ایران» حمایت كنند.
ناصرالملك قدرتمند بود و با اخراج تقی‌زاده، یكی از آشوب‌گران اصلی، از ایران توانست ضربه‌ای بزرگ بر دمكرات‌ها وارد كند.
مجلس دویم روح عالی داشت كه تقی‌زاده بود. و این شخص از فوق‌العاده‌های مردمان دانای عاقل وطن‌خواه درستكار نطاق بی‌بدل است. و این شخص محبوبیتی در ایران پیداكرد كه محسود اقران شده، ناصرالملك با مستبدین و روحانیان فاسد و بعضی آزادیخواهان حاسد برضد او اتفاق كرده و تدلیس به آخوند ملا كاظم [خراسانی] كردند و سپهسالار پول‌ها فرستاد كه در نزد آخوند او را متهم گردانیدند بر این‌كه از شدت تندی او و قصد اجرای پروگرام دمكراتی وجود او بر ایران یا اسلام مضر است. آخوند بی‌خبر از دسایس بازیگران تلگرافی كرد كه وجود تقی‌زاده در ایران مضر است‌. او هم با مشورت دوستان مهاجرت كرد و تاكنون ایران از استفاده وجود آن شخص عالی‌مقام محروم مانده‌‌، ولكن به‌طوری محبوب است كه برای همه دوره‌های مجلس انتخاب شده‌است‌. پس از رفتن او واقعاً روح مجلس سكته خورد و ارتجاع قوت گرفت و ناصرالملك به دسایس پرداخت.●زنجانی در مجلس دوم
زنجانی ماجرای پیدایش این اختلاف را چنین شرح می‌دهد:
من پس از هیئت‌‌‌مدیره در مجلس شورای عمومی عضویت داشتم. بدبختانه، از اول در هیئت مدیره و در مجلس شورای عمومی میان اعضا و رؤسای آزادی اختلاف پیدا شد. و اگر اصل آن را نگاه كنیم عمده علت اختلاف وثوق‌الدوله و سپهدار‌‌اعظم شدند و سرایت به دیگران كرد. و سبب دیگر این بود كه چند روز پس از غلبه آزادی تقی‌زاده، كه در زمان استبداد‌‌صغیر در اروپا بود و پس از آن به تبریز آمده بود، به تهران آمد و عموم مردم او را پیشواز و احترام فوق‌‌العاده كردند. این جوان از مردمان فوق‌‌العاده این عصر و در عقل و فهم و هوش و بیان و آزادیخواهی و پاكدامنی و حسن‌‌رفتار مانند نداشت. در حقیقت روح پارلمان ایران بود. عموم اهل ایران به‌واسطه نطق‌ها و اعمال او او را پرستش می‌كردند. این قضیه سبب حسد جمعی گردیده بود. خصوصاً یك نطق معروف او در مجلس شورای ‌عالی بر این‌كه باید این مملكت از‌پا ‌افتاده را دیگر از دست كسانی‌كه به این حال انداخته‌اند گرفت و به تربیت‌‌شدگان وطن‌خواه با‌حرارت سپرد و از ممالك مترقیه با آوردن مستخدمین به اصلاحات ادارات و ترتیبات استعانت جست [و]در چنین عصری از استخوان‌های پوسیده كاری ساخته نمی‌شود.
بالجمله، جمعی از كملین آزادیخواهان با او همراه بودند. دسته مستبدین و كسانی‌كه می‌خواستند ابدی عموم خلق اسیر ایشان بوده بندگی ایشان كنند، و دسته دیگر از مشروطه‌‌طلبان كه به تقی‌زاده، سیدحسن تبریزی مذكور، حسد می‌كردند، گرد آمده یك فرقه و یك دسته شدند. چون دیدند دیگر به اسم سلطنت استبدادی و ضد‌‌آزادی نمی‌توانند كار كنند مانند همه مستبدین دنیا و مدعیان ربوبیت به اسم مذهب چسبیده اسم خود را ‌‌اعتدالی گذاشتند و خواستند به این اسم خود را محبوب و عوام را مجذوب كنند. مؤسس و بانی این دسته ناصرالملك ‌‌همدانی بود كه به‌واسطه این‌كه در انگلیس مدتی مانده و تحصیل زبان كرده و گاهی اظهارات آزادیخواهانه می‌كرد و مردی مزور و محیل بود در نظر آزادیخواهان آزادیخواه جلوه كرده و محبوب بود.
●تقی‌زاده و تروریسم مرموز
با اوج‌گیری این اختلافات، درست مانند اختلافات دوران محمدعلی شاه و جامع آدمیت، تروریسم مرموز بار دیگر زبانه كشید:
میرزا علی‌محمد ‌خان [تربیت]، كه یك جوان پاك آزادیخواه عالم بی‌نظیر بود، با چند نفر دیگر از آزادیخواهان به ترور كشته شدند. نسبت داده شد كه به تحریك سپهسالار‌اعظم و سردار‌‌محیی واقع شد. امین‌‌الملك و آقا ‌‌سید عبدالله [بهبهانی] و بعضی دیگر مقتول شدند. نسبت داده شد كه یفرم و دسته تقی‌زاده كشته‌اند.
زنجانی تا پایان عمر به تقی‌زاده وفادار است و با سرسختی این اتهام را رد می‌كند:
آخوندها و بعض اعیان برای از‌‌پا‌‌درآوردن او [تقی‌زاده] مبلغ بزرگی خرج كرده از تهران و شهرهای دیگر به عتبات و آخوند ‌ملا كاظم [خراسانی] و حاجی شیخ عبدالله [مازندرانی] القای شبهه كردند كه او با هم‌مسلكان خود در صدد آشوب و تضعیف روحانیین و اسلام است. تا این‌كه سید عبدالله مرحوم ترور شد. اشرار وسیله به دست آورده این كار را به تقی‌زاده بی‌خبر بستند. بلی! مرحوم آقا سید عبدالله در تقویت ارتجاع بود. اما تقی‌زاده و همراهانش هرگز آدم‌كش نبودند، خصوصاً كشتن چنین اشخاصی را كه به اسم مشروطه‌خواهی نفوذ پیدا كرده بودند مضر به مقصود می‌دانستند.
به هر حال، پس از كشته‌‌شدن سید ‌عبدالله دسته[ای] از اشرار عوام، كه تحریك شده بودند، بر ضد تقی‌زاده اقدامات كردند. اعتدالی‌ها با دسایس از عتبات تلگراف آوردند كه وجود تقی‌زاده در ایران مضر به مصالح ملت و اسلام است. بالاخره، دوستان ناچار صلاح دانستند او مدتی مهاجرت كند، نه از ترس های‌هوی عوام یا تكفیر اشتباهی، بلكه از ترس ترور حاسدان. افسوس كه او رفت. با آن همه نفوذ و محبوبیت، وقت رفتن ما بیست نفر از وكلای دمكرات یكی ده تومان برای او خرج راه تهیه كردیم. خرج سفر هم نداشت. واقعاً به رفتن او روح از تن پارلمان ایران رفت. و او نیكبخت بود كه از دیدن این همه فساد تهران و بدبختی‌ها و خیانت‌ها و وطن‌فروشی‌ها كه پس از او شایع شد خلاص گردید. هرچند آن روح ایران‌خواهی و آزادی‌پروری او در هرجا كه هست از شنیدن این اوضاع معذب است، لكن شنیدن كی‌ بود مانند دیدن.
●دوستان زنجانی
زنجانی فهرستی از دوستان خود در این زمان به دست می‌دهد كه عموماً اعضای تندروی لژ بیداری ایران و بازیگران اصلی سناریویی بودند كه سرانجام به استقرار دیكتاتوری رضا خان انجامید. در قله این فهرست سید حسن تقی‌زاده و محمدعلی فروغی جای دارند.
چندنفر در مجلس قانون‌‌فهم بود. از جمله، آقایان مشیرالدوله و مؤتمن‌الملك و ذكاءالملك و من بودیم. تقی‌زاده بهترین همه بود. افسوس كه رفت. سلیمان میرزا و حسینقلی خان نواب هم بد نبودند... اما در اخلاق و علم و همه چیز اوّلین مرد بلكه افتخار ایران ذكاءالملك [فروغی] است. مشیرالدوله در پاكی و وطن‌خواهی و قانون‌دانی و فعالیت مرد طاق است. مؤتمن‌الملك در درستی و فهم حقیقت و استقامت یگانه آفاق. همه این بزرگان دوست روحانی و حقیقی من هستند. آقای حاجی سید‌نصرالله [تقوی] شخص پاك امین آزادیخواه ادیب است. برادرِ من است. از افتخارات ایران آقای كمال‌الملك رئیس مدرسه نقاشی جانِ من است. آقای حكیم‌الملك، كه یگانه آزادیخواه وطن‌دوست امین درست صدیق وفا‌‌پرور درست‌كردار و راست‌كار است، یگانه دوست عالی من است. سردار‌‌اسعد، آن رادمرد علم‌پرور ترقیخواه بزرگوار دلیر بخشنده وطن‌دوست امین پاك كه تا آخر پاك از جهان رفت، دوست عالی من بود. دكتر حسین‌‌خان كحال، كه از وكلا نبود اما شخص آزادیخواه خوبی بود، از دوستان حقیقی من بود. ارباب كیخسرو مرد منظم كاردان پاك از دوستان من است. می‌دانید كه حاجی‌ ‌سیاح و فرزندان او با من یگانه و یك‌خانه هستند. مرحوم دبیرالملك با من دوست بود.
●گروهی از اعضای لژ بیداری ایران
●انحلال مجلس دوّم و خانه‌نشینی
كار مجلس دوّم نیز، مانند مجلس اوّل، به انحلال كشید (۳ محرم ۱۳۳۰/ ۲۴ دسامبر ۱۹۱۱). میرزا حسن خان مشیرالدوله زنجانی را برای ریاست دیوان عالی تمیز یا مدعی‌العمومی آن به ناصرالملك، نایب‌السلطنه، پیشنهاد كرد كه پذیرفته نشد. زنجانی بار دیگر خانه‌نشین شد و به ترجمه و تألیف روی آورد. ترجمه رُمان‌های كاپیتان پانزده ساله، برادر خائن، یهودی سرگردان و تألیف رساله‌های شهریار هوشمند و راه زندگانی حاصل این دوره از عمر اوست. در این زمان زنجانی در آستانه ۶۰ سالگی قرار دارد، در پایتخت، كه از گرانی آن می‌نالد، در زیر فشار شدید مالی است و از اوضاع زمانه سخت بیزار. در نوشته‌های این زمان او از خوش‌بینی و آرمان‌گرایی دوران مبارزه با محمدعلی شاه خبری نیست و به‌عكس یأسی تیره موج می‌زند.
‌هیچ وقت ایران و ایرانیان این حال اسف‌انگیز را كه الان داریم نداشته‌اند، نه در حال غلبه تازیان و ضحاكیان و نه در حال هجوم اسكندر به ایران و نه در حال سلطنت اشكانیان بیگانه در این سامان، و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانیان و هجوم اعراب و اسلامیان و انقراض قومیت نژاد پاك فارسیان، و نه در حال هجوم مغول و چنگیزیان و تیموریان و اختلال امور به‌واسطه افغان و سایر اختلالات و انقراضات، این حال در ایران رخ نداده و مثل وضع حاضر را كسی ندیده.
مهم‌ترین اثر زنجانی در این دوران شهریار هوشمند است كه هجویه‌ای بزرگ علیه ناصرالملك به‌شمار می‌رود. اهمیت این رساله به‌ویژه از آنروست كه سیر تحول فكری تجددگرایان افراطی عصر مشروطه و تحول نظری ایشان را از دلبستگی به «آزادی» و «پارلمنت» تا نضج تدریجی آرمان «دیكتاتوری مصلح» به‌روشنی بیان می‌دارد. زنجانی تألیف این رساله را در ۲۶ ربیع‌الثانی ۱۳۳۱، یعنی در زمان حكومت ناصرالملك، به پایان برد
●شخصیت‌های اصلی در شهریار هوشمند
شخصیت اصلی منفی این رُمان‌گونه «ماركیز مارتین»، رئیس درباریان، است كه در همدستی با «ماركیز لوتر»، رئیس‌الوزرا، و «كشیش دلفورتیس»، رئیس روحانیون، شهریاری جوان را فریب می‌دهند و كشور را تاراج می‌كنند. «ماركیز مارتین» نمادی است از ناصرالملك، «ماركیز لوتر» با سپهسالار تنكابنی تطابق دارد و خواننده می‌تواند «كشیش دلفورتیس» را سید عبدالله بهبهانی بداند كه دو سال پیش به قتل رسیده بود. این شهریار جوان نیز نمادی آرمانی از احمد شاه است كه باید چند ماه دیگر تاجگذاری كند و زمام قدرت را به دست گیرد.
●احمدشاه قاجار
زنجانی «كشیش دلفورتیس» را مردی «حریص و طماع» توصیف می‌كند كه «در زیر این لباس سیاه دراز خون فاسدی در رگ‌هایش گردش می‌كند» و «جزای كسی كه مردم را فكر و اجتهاد یاد می‌دهد و از تقلید چشم بسته منع می‌كند» مرگ می‌داند. او مردی است آزمند كه دین را وسیله كسب منافع دنیوی قرار داده است.
شهریار هوشمند مشاوری دلسوز دارد به‌نام سِر راجر و «استاد» و «محرم خاصی» به‌نام دكتر هنری فون كلاوین كه او را هدایت می‌كند و چشم و گوشش را بر حقایق می‌گشاید. شخصیت دكتر هنری، طبیب مخصوص شاه، شباهت‌های بنیادی به شخصیت «مسیو كارنجی» در رُمان شراره استبداد دارد. آمیزه‌ای از عقل‌گرایی جان استوارت میل و اقتدارگرایی بیسمارك‌گونه؛ و چون «مسیو كارنجی» به «استادان غیبی» در طریقت تئوسوفی می‌ماند كه بر اندیشه سیاسی اعضای لژ بیداری ایران تأثیرات عمیق نهاده بود. دكتر هنری حتی «در صورت و بدن شبیه بسمارك مشهور» است. زنجانی در پرداخت این شخصیت نیز از شخصیت واقعی "مسیو اردشیرجی" الهام گرفته است. دكتر هنری، چون اردشیر، مردی آرام است و از شنیدن هیچ خبری، هرقدر تكان‌دهنده، متأثر نمی‌شود و، چون «مسیو كارنجی» در شراره استبداد، دیگران را به مردن در راه آرمان ترغیب می‌كند:
انسانیت را نباید فدای عمر كرد، بلكه عمر را در راه انسانیت باید صرف كرد. عمر بی انسانیت مثل درخت بی ثمر جز سوختن به كار نیاید.
همسر شهریار زنی است دانا و فرشته‌خو كه بسیاری از اندرزها از زبان او جاری می‌شود. اصولاً در رُمان‌گونه‌های زنجانی زن شخصیتی نمادین است نه واقعی؛ و هماره مثبت است نه منفی. در نوشتار زنجانی، زن نماد آرمان‌گرایی است. در «جمعیت آزادیخواه» نیز، كه با آن آشنا خواهیم شد، تنها یك زن عضویت دارد (بلقیس) كه او نیز، چون قوهٔالقلوب در شراره استبداد و همسر شهریار هوشمند، نماد آرمان‌گرایی است.
●سرج: نماد پوپولیسم جدید
شخصیت مهم دیگر رُمان فردی است به‌نام سرج كه رهبری «جمعیت آزادیخواه» را به دست دارد. سرج، كه به تقی‌زاده در دوران ریاست انجمن آذربایجان و نمایندگی ادوار اوّل و دوّم مجلس شورای ملّی، شبیه است، انقلابی پوپولیستی است كه شعارهای سوسیالیستی و چپ‌گرایانه می‌دهد، مأوایش در «جنوب شهر» و در میان «فقرا و ضعفا» است كه خود را «فدائی» او می‌دانند، به اشاره او «به همه كار اقدام» می‌كنند و حتی اگر سرج می‌خواست «به شهر آتش می‌زدند.» حكومت سرج را زیر نظر دارد و روزنامه‌ها او را «سوسیالیست شورش‌طلب» می‌خوانند كه «وجودش برای مملكت خطرناك است [و] مخالف راحت عمومی است.» شخصیت سرج را، به احتمال قریب به یقین، باید نخستین نماد پوپولیسم جدید در رُمان‌گونه‌های فارسی دانست.
شهریار هوشمند پس از این‌كه از طریق دكتر هنری و سر راجر با واقعیات تلخ جامعه آشنا می‌شود و فساد ماركیز مارتین و كشیش دلفورتیس را می‌شناسد، به راهنمایی این دو مشاور به‌طور ناشناخته و با نام مستعار "باكن لروا" با سرج ملاقات می‌كند. زنجانی در توصیفی كه سرج از خود و آرمان‌های خود برای باكن لروا (شهریار) بیان می‌دارد، وضع او را مشابه با وضع تقی‌زاده در زمان تفسیق سیاسی او توسط آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و خروجش از ایران به تصویر می‌كشد:
بدان‌كه این مقصد مهم حمایت عدل و طلب آزادی كار پرخطری است، زیرا دو فرقه صاحب نفوذ مقتدر صاحب ثروت مكار مفت‌خوار بی‌رحم مردم‌آزار، كه بنیان ظلم در عالم از ایشان است، اینان دشمن حق و علم و عدل و آزادی‌اند؛ یكی وزرا و امراء جابر و خائن و یكی كشیشان بی‌دیانت مكار. آنان جان و مال و عرض حق‌گویان را پامال می‌كنند به نام این‌كه اینان مفسد و انقلابی و آنارشیست و مخل راحت عموم هستند [و] درواقع جلوگیری [از] ظلم خودشان را افساد می‌نامند. اینان هم طالبان علم و عدل و حق را تكفیر می‌كنند و درواقع خلل بر ریاست و رشوه‌گیری و مفت‌خوری خود را كفر می‌نامند. دیدی كه مرا در روزنامه مفسد و آنارشیست نوشته بودند.●مناسك ماسونی در «جمعیت آزادیخواه»
و سرانجام، سرج "باكن لروا" و دو همراهش را به عضویت «جمعیت آزادیخواه» در می‌آورد. تشریفات این عضویت مشابه مراسم عضویت در لژهای ماسونی است:
سرج ایشان را از دالان تاریكی برده، از پله‌های تنگ و تاریك كه با دست مالیدن بالا می‌رفتند بلند می‌كرد. [كذا] ... در آخر به در بزرگی رسیدند. سرج آن را باز كرده، با رفیقان وارد شدند. به تالار بزرگی كه با دو چراغ بزرگ كه از سقف آویخته بود روشن گردیده و به‌قدر بیست نفر روی صندلی‌ها دور میز بزرگی نشسته‌اند...
به محض ورود سرج همه برخاستند [اصل: برخواستند] و با یكدیگر با اشاره مخصوصی به دست چپ سلام كردند... . چون همه در روی صندلی‌ها قرار گرفتند، سرج گفت: برادران! اینك سه نفر رفیق تازه به شما تقدیم می‌كنم كه من ایشان را نخوانده‌ام بلكه ایشان خود طالب شده‌اند كه عضو جمعیت ما شوند، پس باید در حق ایشان نظامات مقرره را جاری كنیم و خودشان نام و استعداد خود را می‌گویند.
ژان گفت: هركس كه ما را بپذیرد با كمال خوشحالی می‌پذیریم به شرط اخلاص و امانت...
این جمعیت مخفی دارای اساسنامه و مقرراتی است كه اعضا باید اكیداً مراعات كنند:
اول این‌كه، باید با كمال اخلاص به مقصد جمعیت خدمت كرده، حافظ اسرار باشید.
دویم این‌كه، باید اعضا در هر ماه یك دفعه جمع شده در مكانی كه رئیس مقرر می‌كند در امور لازمه مذاكره كرده، به حسب قرعه بعض اجراعات لازمه را تعیین كنند.
سیم این‌كه، اعضا در اقامت و سفر آزادند و مكلف نیستند عنوان منزل خود را معلوم بكنند.
چهارم این‌كه، باید در هر اجتماعی معلومات لازمه بدهند و هر كس در اجتماعات معینه حاضر نشود یا سبب غیبت خود را شفاهاً یا كتباً توضیح نكند خائن محسوب شده مجازات خواهد دید.
پنجم، هرگاه برای یكی از خیرخواهان خطری پیش آید از رفیقان كسانی كه به مساعدت و اعانت او قدرت دارند باید اقدام نموده اعتذار نجویند.
و اعضا پیمان می‌بندند كه «تا دم مرگ و تا دادن جان در سر عهد» باشند.
یكی از اصول مرامنامه جمعیت، كه در این جلسه به "باكن لروا" تفهیم می‌شود، مبارزه با اكثریت اعتدالی مجلس دوّم و تلاش برای انحلال این مجلس است و دیگری مبارزه با ناصرالملك قراگوزلو و سپهسالار تنكابنی:
ششم، عهد می‌كنیم كه این مجلس شورای حالیه، كه اصلاً لیاقت ندارد و اكثر اعضا خائن‌ و ظالم‌اند، تغییر داده در جای آن مجلس ملی جدیدی كه اعضای آن از تمام ملت به آزادی بدون شیطنت انتخاب شوند تشكیل دهیم؛ به شرط این‌كه انتخاب به حق و عدل جاری گردد.
هفتم، با صدای رسا در تمام انحاء مملكت نطق‌ها كرده، به عموم ملت بفهمانیم كه این مرد مزور شقی خائن كه با مكر ریاست مملكت و ریاست وزرا را به دست آورده، او مرد مفسد و مكار و طماع و جبون و خائن است و صفات رذیله [اصل: رزیله] و طمع او و همدستان او مملكت را به باد می‌دهد.
●ناصرالملك قراگوزلو
سرج و ترور "مهره‌های درشت"
"باكن لروا" (شهریار) از سرج می‌پرسد كه چرا به‌رغم حمایت مردم از او برای خلع پادشاه شورش نمی‌كند؟ سرج پاسخ می‌دهد: «شورش عموم خطرش بیشتر از هیجان شیران گرسنه است.» سرج ادعا می‌كند كه جمعیت او با تروریسم نیز مخالف است و آن را اتهامی از سوی روحانیون و «خائنان دربار» علیه خود عنوان می‌كند. فرقه هوادار اشاعه آگاهی سیاسی در میان مردم است و از اینرو فعالیت مطبوعاتی را برای نیل به هدف خود برگزیده است.
مبادا تهمت‌های این اشرار، یعنی خائنان دربار و كشیشان مكار، را در خصوص وطن‌خواهان و آزادی‌جویان باور كنی. ما اهل صلح و آرامی و محبت و مهربانی و شفقت به بشریت هستیم. مقصد ما این است [كه] خلاص كنیم نه قتل، زندگی بدهیم نه مرگ، معالجه كنیم نه مرض، تریاق بدهیم نه زهر، مردم را با هم دوست كنیم نه مثل آن بدكاران نفاق انداخته دشمن كنیم. ما طالبان آرامی و راحت هستیم نه اهل شورش و انقلاب.
ولی اندكی بعد، زمانی كه سرج به اثبات حقانیت ترور «مهره‌های درشت» می‌پردازد، این ادعا رنگ می‌بازد و چهره یك جمعیت مخوف تروریستی جلوه‌گر می‌شود.
ولكن هرگاه ببینیم خلاصی هزاران نفس از ملّت موقوف بر مرگ یك خائن، یعنی یك گرگ خونخوار یا یك عقرب و مار و یك سگ هار است، در آن وقت از این كار لابد می‌شویم. لكن باز اقدام به قتل چنین ماده فساد نمی‌كنیم تا مكرر او را تحذیر نكرده و توبه و ترك نخواسته باشیم. ما خادمان عدلیم نه آدمكش.
●تكوین اندیشه دیكتاتوری مصلح
تقی‌زاده در مجلس اوّل (۱۵ ربیع‌الثانی ۱۳۲۶) گفته بود:
این مجلس از راه‌های عادی نمی‌تواند داخل كار شود، بلكه به یك قوه فوق‌العاده و پنجه آهنینی باید مملكت را اصلاح نماید... چطور كه محمدعلی پاشا در مصر و ناپلیون در فرانسه كردند.
او بعدها، در سخنرانی خود در لندن (۳۰ مه ۱۹۳۴) حكومت رضا شاه را تحقق این آرمان دانست و گفت:
پروردگار ایران را یاری كرد... رهبر بزرگی ظهور نمود و سرنوشت ملت را در كف خویش گرفت... رهبری و ارشاد او بسیاری از آرمان‌های ملیون دوره اوّل مجلس را تحقق بخشید.
این اندیشه «پنجه آهنین» در شهریار هوشمند به عریان‌ترین شكل رخ می‌نمایاند. شهریار، كه دكتر هنری و سر راجر و سرانجام سرج او را هوشیار كرده‌اند، هدف خود را اجرای عدالت بیان می‌دارد و می‌گوید: «من باید با قدم آهنین در جلو ظلم بایستم.» و سرج، رهبر «فرقه آزادیخواه»، در مكالمه با بلقیس، می‌گوید:
تسلط و نفوذ می‌خواهم، نه تسلطی كه مردم طمع می‌كنند، بلكه نفوذی كه با آن مجرای سلطنت حاضره را تغییر داده، ماده فساد مملكت را بركنم و به روی این روحانیان بیرحم ایستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجرای خود برانم.
در زمان محمدعلی شاه، زنجانی، در شراره استبداد، حذف نقش جدّی شاه در امور كشور و تفویض اختیار مطلقه به مجلس و كابینه را می‌خواست، و اینك نومید از این دو نهاد مشروطه، تفویض اقتدار مطلقه به شاه یا دیكتاتوری دیگر را برای اصلاح جامعه می‌طلبد. به عبارت دیگر، اینك او از احمد شاه جوان می‌خواهد كه علیه نهادهای اصلی مشروطه- هیئت دولت، مجلس شورای ملّی و مطبوعات- قیام كند، «رعیت این خائنان» نباشد بلكه بكوشد تا شاه قدرقدرت و مصلح باشد. زنجانی اینك به دنبال پادشاهی مقتدر است كه با «پنجه آهنین» خود به اصلاح دست زند. توجه كنیم كه ماهیت این خواست دگرگون نشده. در زمان محمدعلی شاه شعار اقتدار پارلمنت یا ملت به معنی اقتدار تجددگرایان افراطی، یعنی دوستان زنجانی، بود و در زمان احمد شاه مطرح كردن خواست «پنجه آهنین» باز همین معنا را می‌داد.
حدود دو سال پیش از نگارش شهریار هوشمند، در ۹ ربیع‌الاوّل ۱۳۲۹ سپهسالار تنكابنی، رئیس‌الوزرا، در نطق خود در مجلس دوّم به پدیده تروریسم و ضعف وزیران و هرج‌و‌مرج ولایات اشاره كرد و خواستار قدرت بیش‌تر شد، ولی وحیدالملك شیبانی، دوست زنجانی، به او پاسخی سخت داد؛ وجود تروریسم را منكر شد و گفت: مشروطیت در ایران نوپاست و این بازی‌ها خطرناك است.
●سپهسالار تنكابنی
زنجانی در شهریار هوشمند به مجلس ملّی، كه آن را به‌كلی فاسد می‌داند، بی‌اعتنا است و پدیده‌ای مبهم به‌نام «خواست ملت» را برتر از رأی مجلس می‌داند و پیوند مستقیم میان شاه و ملت را، با حذف واسطه‌هایی چون مجلس و هیئت وزیران و حتی مطبوعات، خواستار می‌شود. در رُمان زنجانی شخصیت منفی دیگری نیز حضور دارد. فردی به‌نام داود یوست كه «سلطان مطبوعات» پایتخت است و از طریق روزنامه‌های خود بر افكار عمومی تأثیر فراوان دارد. او در نشریاتش مدافع «كشیشان» است و مخالف اقتدار شاه. تلقی زنجانی از نقش مطبوعات چنین است:
این خائنان روزنامه‌ها را با پول با خود موافق كرده‌اند و اكثر وكلا را، كه رشته امر در دست ایشان است، با رشوه با خود همراه گردانیده‌اند.
دیدید با یك تسامح و پول‌هایی كه به روزنامه‌نگاران داده شد افكار مردم را در انتخاب تصرف كردند [و] چگونه اشرار و شارلاتان‌ها به سر كار آمده، بالاخره مملكت را اكثریت یك مجلس و ریاست یك خائن مملكت به باد فنا می‌دهد... به چندین روزنامه پول می‌دهند كه اعمال آنان را تمجید می‌كنند و ایشان با جمعی از خائنان بازاریان و كشیشان آدم‌فریب در ساخته مملكت را به حال بدی انداخته‌اند.
در رُمان زنجانی، «شهریار هوشمند» در كسوت ناجی مردم از چنگال سلطه جابرانه «روحانیون» ظاهر می‌شود؛ نقشی كه زنجانی و دوستانش سرانجام به رضا خان میرپنج واگذار كردند. سرج نیز چنین آرمانی دارد و دشمن اصلی را «روحانیون» می‌داند. او، كه خطیبی تواناست، در برابر كلیسا می‌ایستد و خطابه‌ای غرا و مطوّل بر ضد «كشیشان» بیان می‌كند.
مثل واعظان ظاهری ریاكار آدم‌فریب ذهن شما را از خرافات و افسانه‌های بی اصل پر نمی‌كنم و برای نفع شخصی خود به دین دروغ نمی‌بافم و از زهد و تقوی و كرامات بی حقیقت نمی‌لافم. حقیقت را بی پرده می‌گویم. خلاصی ملت را می‌جویم.
مخاطب سرج دقیقاً ایرانیان آن عصر است:
آیا می‌دانید سی میلیون نفس در دست سی هزار نفر، بلكه سیصد نفر، بلكه سی نفر، بلكه سه نفر، چگونه مظلوم و اسیر مانده؟ بدانید تقصیر از مظلومان است، زیرا با هم اتحاد ندارند، زیرا علم ندارند. نادانی انسان را ذلیل ابدی می‌كند. هنوز معنی استقلال ذاتی و حریت شخصی را نمی‌دانید. جهد كنید تا بدانید! سعی كنید چشم خود را كه بسته‌اند باز كرده، حقیقت را دیده، به آن بچسبید. بلی! اگر چه بعد از قربان دادن جوانان و بخشیدن هزاران جان و خانمان به نام آزادی و مشروطیت نایل شده‌اید، لكن به لفظ قناعت نكنید، معنی را بجوئید، در طلب حق خود سیر و خسته نشوید. هل من مزید بگویید تا واقعاً به حق خود برسید. مشروطیت حقیقی را به دست آورده، سعادت خود را دریابید.
نویسنده: عبدالله شهبازی
دو توضیح:
۱- قصد دارم تحلیل زندگی زنجانی را به اتمام رسانم ولی تصور نمیكنم در روزهای آینده این فراغت حاصل شود. اگر فرصتی بود بتدریج بخشهای بعدی را به صورت كنونی تنظیم خواهم داد.
۲- در بررسی فوق، كه در سه قسمت عرضه گردید، از آنجا كه هدف انتشار در اینترنت بود، ارجاع به منابع حذف شد.
منبع: http://www.shahbazi.org
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید