جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بله، نیروانایی در کار نیست


بله، نیروانایی در کار نیست
یكی از كشیش‏های فرقه یونیتاریسم۱ كه شنیده بود رفته‏ام پیش ماهاریشی ماهش۲، پیرو مرادِ بیتل‏ها و داناون و میافارو، آمد دیدنم و پرسید « شیاده؟» اسم این كشیش چارلی‏یه. پیروان فرقه یونیتاریسم به هیچ چیز اعتقاد ندارند. من هم پیرو همین فرقه‏ام.
گفتم:« نه. همین كه چشمم به این مرد افتاد، دلم باز شد. لرزه‏های این مرد دلچسب و عمیقند. به همه آموزش می‏دهد آدمی برای رنج كشیدن به دنیا نیامده است، و اگر آدم‏ها دنبال مراقبه ترافرازنده۳ بروند، دیگه رنج نمی‏كشند؛ اون هم كه مثل آب خوردنه.»
گفت:«سر در نمی‏آرم؛ داری شوخی می‏كنی یا جدی می‏گی؟»
«بهتره شوخی نكنم.»
«حالا چرا این قدر سنگین رنگین حرف می‏زنی؟»
گفتم: «برای اینكه هم زنم و هم دختر هیجده ساله‏ام گرفتار شدن. هر دوتایی مُشَرّف شدن. روزی چند دفعه می‏رن توی عالم خلسه. الان دیگه پشتشون به كوهه. دیگه بیدی نیستن كه به این بادها بلرزن. مثل طبل برنجی، كه توی اون چراغ روشن كرده باشن، مرتب نور پس می‏دن.»
من اول بار در كمبریجِ ماساچوست چشمم به جمال ماهاریشی روشن شد؛ آن هم بعد از آنكه دخترم گرفتار شد، قبل از آنكه زنم گرفتار بشود و درست همان روزی كه میافارو گرفتار می‏شد. این ماجرا مربوط به ژانویه پارسال است. یك سالی می‏شد كه دوشیزه میافارو هر جا می‏رسید به نحوی نشان می‏داد پیرو مراقبه ترافرازنده شده، ولی كلك می‏زد. دوشیزه فارو فقط دلش هوای مراقبه ترافرازنده كرده بود، همین و بس. تا كسی مشرف نشود، مراقبه‏گر واقعی نیست.
و تازه خیال نكنید همین طور هر از گرد راه رسیده‏ای از عهده برمی‏آید و می‏تواند شما را در امر خطیر مراقبه ترافرازنده راهبر شود. این كار فقط از عهده ماهاریشی برمی‏آید و بس، كه البته در این صورت افتخار بزرگی نصیبتان شده است؛ اگر خود ماهاریشی نبود، شما را دستِ كسی می‏سپارند كه زیرِ دست ماهاریشی كار كرده باشد. در یكی از اتاق‏های هتلِ ماهاریشی بود كه این افتخار بزرگ نصیب دوشیزه فارو شد. زن و دختر من مجبور شده بودند به یكی از شاگردهای ماهاریشی قناعت كنند، آن هم در آپارتمان یك نوازنده جاز و نقاشِ اهل بوستون كه او هم اهل مراقبه است.
تشرّف در خلوت انجام می‏گیرد، اما چیز پُر رمز و رازی در كار نیست. اول می‏روید به چند جلسه سخنرانی، كه بامزه و دلگرم‏كننده است و با زبان خوش به شما تلقین می‏كنند كه این «چیز» خیلی آسان است و هر كس به دنبال این »چیز« برود رد خورد ندارد كه هم آدم بی‏خیالی می‏شود، و هم پاكدامن و كارآمد، البته به شرطی كه كارتان درست باشد. سخنران هیچ وقت توضیح نمی‏دهد خودِ مراقبه چه گونه چیزی است، برای اینكه هیچ بنی‏آدمی از عهده توضیح برنمی‏آید. سخنران می‏گوید حتماً باید این چیز را تجربه كرد.
و در یكی از همین جلسه‏های سخنرانی است كه می‏گویید می‏خواهید با یكی از معلم‏ها - یعنی یكی از همان وردست‏های ماهاریشی - تنهایی بنشینید و گپ بزنید. آنها هم ترتیب كار را می‏دهند. در همین نشست معلم چند سؤال از شما می‏كند؛ مثل اینكه نشئه‏جات یا داروی آرام‏بخش مصرف می‏كنید یا نه، مشروب می‏خورید، پیش روان‏پزشك می‏روید یا اینكه همین طور راست راست دیوانه شده‏اید. نباید نشئه یا مست باشید؛ باید به هوش باشید، والاّ اجازه نمی‏دهند مشرّف بشوید. اگر سیر ماخلق‏الله‏تان لق باشد و تحت درمان باشید، بِهتان می‏گویند بروید و بعد از پایان دوره درمان بیایید.
اگر از نظر معلم اوضاعتان روبه‏راه باشد و آمادگی داشته باشید، بِهتان می‏گویند در فلان روز و فلان ساعت به فلان محل بروید و چند چیز كم‏ارزش به رسم هدیه با خودتان ببرید: یك عدد دستمال، مقداری میوه تازه، مقداری گل و هفتاد و پنج دلار وجه ناقابل. به دانش‏جویان و زنان خانه‏دار تخفیف هم می‏دهند، آن هم بیش از پنجاه درصد یعنی چهل دلار.
كه با این حساب تا به امروز من هفتاد دلار در این دین تازه سرمایه‏گذاری كرده‏ام. ماهاریشی می‏گوید این چیزی كه آورده دین نیست، تكنیك است. درست؛ اما اگر در كوكتیل پارتی‏هایی كه من دعوت داشته‏ام، حضور داشته باشید، حتماً صدایم را شنیده‏اید كه بلند بلند و با اخم و تخم، آن هم طوری كه به گوش زن و دخترم برسد می‏گویم: «من یكی كه تا به حال هفتاد چوقِ زبان بسته بی‏پدر بالای این دین تازه سُلفیده‏ام.»
این پول‏ها صرف مسافرت‏های استاد و شاگردها، یعنی معلم‏های زیردست استاد، می‏شود كه چندان هم اعیانی زندگی نمی‏كنند. به‏علاوه تعداد آبرومندی كتاب نیز می‏خرند كه استفاده از آن‏ها مجانی است. این دین از آن دین‏هایی نیست كه هر روز در یك نقطه از كالیفرنیای جنوبی راه می‏اندازند. نه، گروهبان جمعه۴ تازه‏ای ظهور نمی‏كند.
موقع مشرّف شدن به این چیز تازه، كه به گفته پیروان آن اصلاً دین نیست، غیر از خودتان و معلمتان كس دیگری حضور ندارد. تشرّف در نور شمع و میان بخور و بوی عود صورت می‏گیرد. چند عكس ماهاریشی و مراد متوفای وی، «حضرتِ قدسی مآب سوامی براهماناندا ساراسواتی، جاگادگورو بهاگون شانكاراچایایِ جیوتیر ماثی»۵ را نیز به در و دیوار زده‏اند.
معلمتان به احتمال بسیار زیاد مثل خودتان امریكایی است و كت و شلوار و كراواتِ مرتب پوشیده. یك مانترا، یا به قول خودمان ورد، یادتان می‏دهد، كه خاص خود شماست. خاصیت این مانترا این است كه موقعِ مراقبه كمكتان می‏كند نبذ نبذ به عمق درونتان فرو بروید. انتخاب این صداها كه معمولاً چند كلمه سانسكریت است، هنر، و اگر بِهتان برنمی‏خورد، علمی است كه فقط در اختیار و در تخصص معلم است.
زنم از یكی از همین معلم‏ها پرسیده بود از كجا می‏فهمد چه صداهایی (مقصود همان مانترا یا ورد است) مناسب چه كسی است، و معلم در جواب زنم گفته بود: «كار خیلی پیچیده‏ای است؛ به همین سادگی‏ها كه نمی‏شود توضیح داد. ولی حرفم را باور كنید، این كار علم می‏خواهد»
در مورد زنم كه این علم حسابی كارساز بوده. به مجرّدی كه مانترای خودش را شنیده بود، به كلّه و با سقوط آزاد همین طور رفته رفته رفته بود تا ژرفای درونش. در آن ژرفای درون هر چه دلتان بخواهد جذبه و خلسه و نشئه موجود است. این حرف را از خودم در نیاورده‏ام؛ هر كس به آن عمق رسیده همین حرف را می‏زند و بسیاری از مریدان ماهاریشی كه تا ژرفای درون خود غوص رفته‏اند، خُبره‏وار از این نشئگی حرف می‏زنند و ادعا می‏كنند آدم آن قدر حال می‏كند كه هیچ نشئه‏ای به گرد آن نمی‏رسد؛ مراقبه ترافرازنده بی‏گفت‏وگو از هر نشئه دیگری در جهان زیباتر و الهام‏بخش‏تر است.
و تازه، سر و كارتان به مأموران مبارزه با نشئه‏جات هم نمی‏افتد.
این دین تازه (كه - دین - نیست - بلكه - تكنیك – است) لذت بی‏پایانی به پیروان خود نوید می‏دهد، و مهم آنكه با هیچ یك از نهادهای حاكم بر جهان سر ستیز ندارد؛ نسبت به هیچ نوع گرایشی جبهه‏گیری نمی‏كند؛ از پیروان خود هیچ گونه فداكاری‏ای نمی‏طلبد؛ لازم نیست تظاهر به پاكدامنی یا كفِّ نفس كنید. كبریت بی‏خطر است، بی‏خطر بی‏خطر. این چیز تازه، همپای مرگ سیاره‏ای كه در آن زندگی می‏كنیم، همه لایه‏های میانی جمعیت جهان را به خود جذب می‏كند - سیاره‏ای كه به راستی دارد از هوای زهرآلود و آب زهرآلود می‏میرد.
تبلیغ برای این مراقبه ترافرازنده چشمگیر و فراگیر است. ژانویه پارسال خواستم به من اجازه بدهند خدمت عالی‏جناب برسم (این عنوان را كاتولیك‏ها برای پاپ اعظم به كار می‏برند و به‏نظرم عنوان مناسبی برای ماهاریشی آمد). یكی از دستیاران ایشان به من گفت همین الان به هتل محل اقامت ایشان در كمبریج بروم. برایش یك پاپاسی هم ارزش نداشت من كی هستم؛ البته نه اینكه خیال كنید من كسی هستم. تنها یك چیز مورد علاقه آنها بود، و آن اینكه حضور من تبلیغ خوبی برایشان بود. این پیروان مراقبه ترافرازنده به هر شكلی كه بتوانند مردم را تبلیغ و ارشاد می‏كنند، برای اینكه از ته دل معتقدند این تكنیك دنیا را نجات می‏دهد.
لابد می‏پرسید چطور؟
عالی‏جناب ماهاریشی كتابی دارد به اسم علم، هستن و هنر زیستن۶، (انتشارات جنبش بین‏المللی احیای روح، ۱۹۶۶) لُب كلام ایشان این است كه تا آدمی خوش‏دل نباشد، صلح ممكن نیست. هدف‏های سازمان ملل قابل ستایش است، اما اگر همه سیاست‏مردان جهان همه منابع و همه فكر و ذكر خود را یك كاسه كرده، مراقبه ترافرازنده را تبلیغ كنند و فرد فرد آدمیان به مراقبه بنشینند، آن وقت است كه چهره جهان یك شبه عوض می‏شود... تا وقتی سیاست‏مردان جهان همچنان در بی‏خبری بمانند و ندانند زندگی فرد فرد آدمیان را می‏توان از درون بهبود بخشید و آنان را به سر منزل سعادت رساند، فقط به سطح پرداخته‏ایم و مسئله صلح جهانی همچنان پا در هوا خواهد ماند و آدمی همچنان گرفتار انواعِ جنگ‏های سرد و گرم خواهد بود.
در هتل ماهاریشی از یكی از مریدان او پرسیدم: «با آدم‏هایی مثل لیندن جانسون و جرج والاس چه می‏كنید؟» جمعی از مریدان پشت در اتاق جناب ماهاریشی ایستاده بودند. اكثرشان سفیدپوست و جوان بودند. درِ اتاقِ استاد و مراد را از تو قفل كرده بودند. مخاطب من جوانكی بود دانشجوی دانشگاه بوستون و نوازنده گیتار. گفتم: «لابد انتظار دارید این دو نفر را هم بكشانید به مراقبه؟»
جوانك گفت: "اگر هم خودشان مراقبه نكنند باز هم آدم‏های بهتری می‏شوند، برای اینكه همه آدم‏های دوروبرشان به مدد مراقبه ترافرازنده آدم‏های بهتری شده‏اند."
پس بگو این دین تازه چهره جذاب دیگری هم دارد، و آن اینكه: هر بار كه در درون خودتان غوص می‏كنید در عمل دارید با مسائل روز كلنجار می‏روید و مشكلات جهان را حل می‏كنید.
خانم میانسالی پشت در ایستاده بود و اجازه می‏خواست مرشد را زیارت كند؛ می‏خواست از آن جناب بپرسید مراقبه‏های او درست‏اند یا نه. به نظر خودش كه درست نبودند. به‏نظر من این طور رسید كه وقتی این خانم دارد در درون ذهن خود غوطه می‏خورد كار بامزه‏ای انجام می‏دهد، عین اینكه آدم تاتی‏تاتی‏كنان با شنای سگی چاردست و پا از این ور رودخانه كویاهویا برود آن ور، آن هم در حالی كه دست و پایش به كف رود می‏خورد.
از خانم پرسیدم: "اگر مراقبه آدم درست نباشد، خطری هم داره؟ آدم بدحال یا دیوانه نمی‏شه؟"
خانم گفت: "نه. نه. فقط آدم ممكنه سَرخورده و دلزده بشه." پس چندان هم بد نیست؛ قدیم‏ها آدم را به صلیب میخكوب می‏كردند یا جلوِ شیر گرسنه می‏انداختند.
یكی از دستیارهای استاد با یك بغل روزنامه و مجله آمد پیش من و گفت مال شما. همه جور نشریه بود: لوك، لایف، تایم، نیوزویك، نشنال آبزرور، باستون هرالد تراولر، باستون كلاب، نیویورك تایمز؛ و همه آنها مقاله‏های مفصلی درباره عالی‏جناب ماهاریشی چاپ كرده بودند. همان هفته سه گزارش بالابلند چاپ شده بود: یكی درباره پیوند قلب، یكی درباره گرفتن پوئبلو، و سومی هم درباره عالی‏جناب ماهاریشی. غیر از اینها، جناب ماهاریشی در سه برنامه (شو)موفق تلویزیونی هم شركت كرده بود: تودی شو Today show، تونایت شو showwTonight، كه مال جانی كارسون است و تلویزیون آموزشی ملی.
به دستیار عالی‏جناب ماهاریشی گفتم: «با این تبلیغات، لابد هزاران هزار امریكایی دلشان می‏خواهد همین كار شما را بكنند. كتابی، جزوه‏ای، چیزی هم دارید به اون‏ها بدین؟»
جناب دستیار گفت: «نه. نداریم، در آینده هم نداریم. این درسِ توی كتاب نیست. مرشد باید طریق تجربه كردن حالت‏های ظریف فكر كردن را به شما »نشان« بدهد، و بعد هم كه روی غلتك افتادید باید تجربه‏هایتان را چك كنید.»
گفتم: "یعنی نمی‏شه همین طور سرِ خود بروم پیش یك مراقبه‏گر معمولی و بهش بگم، بیا نشونم بده چطور این كار رو می‏كنی، تا من هم از روی دست تو نگاه كنم؟"
گفت: "سرخورده می‏شی."
جوانك بوستونی بلبل‏زبانی كرد كه یك وقتی دختری را می‏شناخته كه مانترایِ خودش را به دوست پسرش گفته بوده است. كسی نباید مانترای خود را به كسی بروز دهد، از تأثیر می‏افتد، ولی این دختر این قرار را رعایت نكرده است.پرسیدم: "خیلی كار ناجوری است؟"
جوانك و دستیار شانه‏هایشان را لاقیدانه بالا انداختند. دستیار گفت: «هیچ كار ناجوری نیس. كار نابخردانه‏ای بوده.»
هنوز هم كنجكاوی من ارضا نشده بود. پرسیدم: "به سر آن دوست پسر چی آمد؟ همانی كه از مانترای دوست دخترش استفاده كرده بود؟"
"سَر خورد."
ماهاریشی از اتاق بیرون آمد، البته بعد از انجام مراقبه؛ به همه خبرنگارها قول مصاحبه اختصاصی داده بودند، و به همین دلیل آن قدر خبرنگار جمع شده بود كه عالی‏جناب ماهاریشی مجبور شد در سالن رقصِ هتل یك كنفرانس مطبوعاتی غول‏آسا ترتیب دهد. و ما هم رفتیم به سالن رقص. تختِ پوستِ عالی‏جناب ماهاریشی را از قبل روی سن انداخته بودند و عالی‏جناب یكراست رفت و نشست روی تختِ پوست. ماهاریشی با یك دسته گل داوودیِ زرد بازی می‏كرد و از حاضران خواست هر چه دلشان می‏خواهد بپرسند.
ماهاریشی مرد نازنینی است؛ مرد كوچك اندامی است به رنگ قهوه‏ای مایل به طلایی، كه كِركِر می‏خندد و ریش خاكستری، شانه‏های پهن و سینه ستبر دارد. بازوهای او عضلانی و مُچ دست‏هایش كلفت است، آن قدر كه ممكن است فكر كنید این مرد پنجاه و شش ساله بیشتر عمرش را كار سخت بدنی می‏كرده است. ولی نه، اشتباه كرده‏اید. ماهاریشی اول می‏خواسته فیزیكدان بشود و برای همین از دانشگاه »الله‏آباد« لیسانس علوم گرفته است. این اطلاعات مال روزنامه آبزرور چاپ لندن است. خود ماهاریشی یك كلمه از خودش حرف نزد، و هیچ گونه اطلاعاتی درباره خودش به حاضران نداد. از راهبان جز این هم انتظار نمی‏رود.
ایشان بعد از فراغت از تحصیل به كسوت راهبان تارك دنیا در می‏آید، و از مراد خود راه و رسم آسان مراقبه را فرا می‏گیرد. البته مرشدهای دیگر هندی برای تكنیك آسان مراقبه احترام چندانی قایل نبودند؛ آنها تلاش می‏كردند با شیوه‏های مشكل و عجیب و غریب و بار ریاضت شاهد مقصود را - سعادت را - در آغوش كشند. مراد عالی‏جناب ماهاریشی در آستانه مرگ به شاگرد برجسته خود می‏گوید میان خلق برود و این كار سهل و آسان را به آنها یاد بدهد و اكنون ده سالی است كه ماهاریشی در راه انجام وصیت مراد خود گام برمی‏دارد؛ اما سال آینده ماهاریشی به هند برمی‏گردد و در كسوت یك برهمن ساده خلوت می‏گزیند و به چلّه می‏نشیند، و از آن پس هرگز میان خلق ظاهر نمی‏شود. می‏گویند تا به امروز چیزی حدود ۳۰۰ هزار مرید در سراسر جهان پیدا كرده است. از این جمع عده‏ای به مقام مرشدی رسیده‏اند و پس از وی خلق را ارشاد می‏كنند.
و چنین شد كه در سالن رقص هتل روی یك صندلی تاشو نشستم، و دویست سیصد مرد و زنِ پیرو مراقبه ترافرازنده پشت سرم. چشم‏هایم را روی هم گذاشتم و منتظر ماندم تا با بال‏های شعر این مرد مقدس به هندوستان برسم.
یكی از خبرنگاران گفت: «جناب ماهاریشی، آیا فكر نمی‏كنید دیگر وقت آن رسیده است كه آستین‏ها را بالا بزنید و به وضع دنیا برسید؟ آیا فكر نمی‏كنید دنیا دارد بدجوری به سوی سیاهی و تباهی می‏رود؟»
حضرت فرمود: «هیچ وقت نمی‏شود گفت اتاق تاریكِ مطلق است، البته به شرطی كه بدانید كلید برق كجاست و بلد باشید كلید برق را بزنید.»
یكی دیگر پرسید: «شما می‏گویید ذهن آدمی خود در پی سعادت خویش است. برای این گفته خود چه سندی دارید؟»
ماهاریشی گفت: «اگر آدم بین دو رادیو بنشیند كه هر كدام روی یك موج مجزا برنامه پخش می‏كند، طبیعی است توجه او به برنامه‏ای جلب می‏شود كه بیشتر او را خوش می‏آید.»
«نظرتان در مورد حقوق مدنی چیست؟»
جناب ماهاریشی گفت: «اصلاً این حقوق مدنی چیست؟»
یك نفر با استعانت از مشكل سیاه‏پوستان، و با گفتن اینكه بعضی‏ها تنها به خاطر رنگِ سیاهِ پوستشان، نه خانه درست و حسابی دارند، نه مدرسه درست و حسابی می‏روند و نه كار درست و حسابی پیدا می‏كنند، حقوق مدنی را برای او تعریف كرد.
ماهاریشی جواب داد: «با انجام مراقبه ترافرازنده همه مردمان تحت ستم می‏توانند سر بلند كنند و به مقامات عالیه برسند. با مراقبه خود به خود كارشان را بهتر انجام می‏دهند و اقتصاد پول بیشتری به آنها می‏دهد، و در نتیجه هر چه دلشان خواست می‏توانند بخرند و از آن پس گرفتار ظلم و جور نیستند. به عبارت دیگر، مردمان تحت ستم باید دست از غُر زدن بردارند، بزنند به مراقبه، كمربندشان را محكم كنند و در بازار دادوستد به مقام‏های شامخ برسند، بازاری كه همه نقل و انتقال‏های آن عادلانه است.»
چشم‏هایم را گشودم، و نگاه تندی به ماهاریشی كردم. عالی‏جناب مرا به هند نبرده بود. مرا به شنكتادی۷ برگردانده بود. شنكتادی از شهرهای ایالت نیویورك است.، و سال‏ها پیش، خیلی خیلی وقت پیش در این شهر در بخشِ روابط عمومی یك شركت كار می‏كردم. همان جا بود كه حرف‏های خوش‏باورانه كسانی را شنیدم كه از وضع بشر می‏گفتند، آن هم در چارچوب سویچ و رادیو و عادلانه بودن روابط بازار. آنها هم مثل عالی‏جناب ماهاریشی فكر می‏كردند. آنها نیز فكر می‏كردند غصه خوردن كار احمقانه‏ای است، آن هم در روزگاری كه چیزهای ساده فراوان است، چیزهای ساده‏ای كه می‏شود با آنها به زندگی سروسامان داد. آنها نیز مثل جناب ماهاریشی لیسانس علوم داشتند. عالی‏جناب ماهاریشی این همه راه را از هند به امریكا آمده بود تا همان حرف‏هایی را به مردم تحویل دهد كه مهندسان جنرال الكتریك سال‏ها بود تحویل مردم می‏دادند.
نظر ماهاریشی را درباره عیسی مسیح پرسیدند. البته كه نظراتی داشت. بیان نظرات خود را با این عبارتِ پیرو شروع كرد: «از روی چیزهایی كه درباره اوـ مسیح ـ برایم تعریف كرده‏اند...»
جلوِ روی من مردی نشسته بود كه چندین سال از عمر خود را با از خودگذشتگی در هتل‏های امریكا و اروپای شمالی گذرانده بود. بی‏تردید در اتاق این هتل‏ها انجیل گیدئون۸ وجود داشته است. اما عالی‏جناب ماهاریشی حتی یك بار زحمت باز كردن این انجیل‏ها را به خود نداده بود تا ببیند مسیح چه می‏گفته است.
بعضی‏ها واقعاً كه چه ذهن جُست‏وجوگری دارند!
ماهاریشی گفت: »به احتمال زیاد مسیح اهلِ چیزی مثل مراقبه ترافرازنده بوده است، اما پیروان ناخلف او حرف‏هایش را تحریف كرده و مراقبه را به فراموشی سپرده‏اند.« و چند لحظه بعد افزود مسیح و قدیسانِ نخستین گذاشته‏اند ذهنشان هر جا می‏خواهد برود. گفت: «آدمی باید بر ذهن خودش مسلط باشد.» و آشفتگی و هرزه‏گردی ذهن مسیح و قدیسان نتیجه‏ای نداشته است جز چیزی كه ماهاریشی به آن »پوچی« می‏گفت، به آن می‏گفت: تكیه زیادی به ایمان.
ماهاریشی اعلام داشت: «حداكثر كاری كه از ایمان برمی‏آید این است كه آدمی بتواند امیدوارانه زندگی كند و امیدوارانه بمیرد. كلیسا دارد مردم را فراری می‏دهد؛ علت آن هم این است كه جز همین ایمان چیزی در چنته ندارد.»
و باز گشتیم به همان بازار كذایی: كلیساها چیزی در چنته ندارند جز حبه قند، اما عالی‏جناب ماهاریشی داروی سحرآمیزی تجویز می‏كنند كه در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‏شود و قدرت توپخانه قلعه‏كوب را دارد. شما باشید كدام را انتخاب می‏كنید؟
جلسه كه تمام شد رفتم بیرون هوای آزاد بخورم؛ در این لحظه بیش از پیش نسبت به مسیح احساس محبت می‏كردم. دلم می‏خواست بروم یك صلیب پیدا كنم، از آن صلیب‏هایی كه مسیح روی آن مصلوب است، و خطاب به مسیح بگویم: «می‏دانی چرا آن بالا هستی؟ تقصیر خودت است. باید می‏رفتی دنبال مراقبه ترافرازنده، كه مثل آب خوردن است. به علاوه به كار نجاری خودت نیز باید بیشتر می‏چسبیدی.»
و بعد به یكی از مدیران دانشگاه هاروارد برخوردم كه با من آشناست. من فقط با یكی از مدیران هاروارد آشنا هستم، و این مدیر همانی است كه به او برخوردم. دیشب به یُمن حضور ماهاریشی سالن تئاتر سندرز مملو از جمعیت بوده است، پس هاروارد اطلاعات زیادی درباره استاد دارد، و از این مدیر آشنا پرسیدم به نظرش این بار دانشجویان به جنون مراقبه ترافرازنده مبتلا می‏شوند یا نه؟
گفت: «دیشب عده زیادی از بچه‏ها وسط جلسه بلند شدند و از سالن رفتند بیرون؛ لابد خودت هم خبر داری.»
گفتم: «و جگر زن و دختر مرا آتش زدند.»
او ادامه داد: «از دانشجویان شنیدم كه می‏گفتند حرف‏ها و تعلیمات ماهاریشی عوامانه بوده. كسانی كه اهل این نوع كارها هستند همان مشتری‏های میهمانی چای بوستون۹اند.»
این «میهمانی چای بوستون» اسم یك كافه ساز و ضربی است؛ جای آن هم توی یك كلیسا است كه نمای آن از آجر سرخ است. مشتری‏ها و نوازنده‏های آن هم بیشتر بچه‏های دانشگاه و سفیدپوست‏اند. این كافه محل كار گروه «باستون ساوند» است، كه به نظر نیوزویك «ضد هیپی و ضد مواد مخدر» هستند.
گفتم: «به نظر می‏رسد این دین تازه دین خوبی است، بخصوص برای كسانی كه می‏خواهند در این دنیای پُر از دردسر و گرفتاری بدون دردسر و گرفتاری زندگی كنند.»
مدیر هاروارد گفت: «یكی از قهرمانان پرش با نیزه دانشگاه ادعا می‏كند به لطف ماهاریشی روز به روز دارد به ارتفاع بیشتری می‏پرد.»
«و تماشاچیان، هم كف می‏زنند و هورا می‏كشند.»
دختر من كه همیشه نقاش خوبی بوده، می‏گوید به لطف ماهاریشی كارهایش بهتر شده است، و زنم كه زمان تحصیل در دانشگاه چیز می‏نوشته، دوباره دست به قلم برده است. به من هم گفته‏اند اگر هر روز، روزی دو بار در اندرون خودم غواصی كنم در كار نویسندگی پیشرفت می‏كنم و آثارم بامزه می‏شوند.
اما چیزی كه مانع مراقبه خود من می‏شود همانا تنبلی است. اول باید از خانه بروم بیرون و بعد باید بروم بوستون و چند شبی هم همان جا در بوستون بمانم. از اینها گذشته، گمان نكنم شجاعت و جدیت آن را داشته باشم كه بلند شوم و گل و میوه و دستمال تمیز و هفتاد و پنج دلار به دست، بروم دم در آپارتمان یك آدم غریبه و خودم را معرفی كنم. و به همین دلیل از بدجنسی مثلاً به زنم می‏گویم: «این چه جور آدم مقدسی است كه وقتی از اقتصاد حرف می‏زند آدم خیال می‏كند مدیر اتحادیه تولیدكنندگان آمده است و دارد سخنرانی می‏كند؟»
و زنم می‏گوید: «او كه خودش دلش نمی‏خواهد از اقتصاد حرف بزند؛ مجبورش می‏كنند. رشته او كه اقتصاد نیست.»
با این­كه می‏گویم: «حالا چرا جناب ماهاریشی در خود هند كه مركز مراقبه جهان است راه به جایی نبرده است، اما در اسكاندیناوی و آلمان غربی و بریتانیا و امریكا گل كرده؟»
می‏گوید: «اینكه دیگر معلومه؛ دلایل آن خیلی زیاد و خیلی پیچیده است.»
و من هم می‏گویم: «شاید دلیلش این باشد كه مثل مدیرهای اتحادیه ملّی تولیدكنندگان حرف می‏زند.»
می‏گوید: «تو یكی نظرت این است.» چقدر این زن مرا دوست دارد، دوست دارد. لبخند می‏زند.
می‏گویم: «اگر این جریان به این خوبی است، پس چرا جناب ماهاریشی یكراست نمی‏رود محله‏های فقیرنشین و بدبخت بیچاره‏ها را هدایت نمی‏كند؟ آنها كه از ما محتاج‏ترند.»
او هم می‏گوید: «برای اینكه می‏خواهد پیام خود را، هر چه زودتر به جهانیان برساند، و بهترین راه هم تبلیغ آدم‏های متنفذ است.»
می‏گویم: «مثل بیتل‏ها.»
می‏گوید: «از آن جمله.»
«حالا می‏فهمم چرا آدم‏های متنفذ ماهاریشی را به مسیح ترجیح می‏دهند. حتم دارم اگر بیتل‏ها و خانم میافارو می‏رفتند پیش مسیح، بهشان می‏گفت همه پول‏هایتان را ببخشید به بدبخت بیچاره‏ها.» و زنم لبخند تحویلم می‏دهد.
پانوشت‏ها
۱- یونیتاریست‏ها به خدا و مسیح اعتقاد دارند. بسیاری از زواید عیسویت را كنار گذاشته‏اند، و مقام خدایی عیسی‏مسیح و تثلیث را قبول ندارند.
۲- Maharishi Mahesh.
۳- Transcendental Meditation، در ایران به همان دو حرف اول آن یعنی TM (تی ام) مشهور شده است. معادل فارسی آن می‏شود مراقبه متعالی یا فرارونده. ترافرازنده را آقای دكتر ادیب سلطانی برای Transcendental ساخته است.
۴- Sergeant Friday.
۵- خواستم ضبط انگلیسی نام حضرت قدسی‏مآب سوامی را بنویسم ولی چون خیلی دال و دراز بود جا نشد. خواهش می‏كنم به همین فارسی آن اكتفا بفرمایید.
۶-. The Science of Being and Art of Living.
۷- Schenectady
۸- . Gideon Bible، گیدئون نام شخص و اكنون نام یك مؤسسه غیرانتفاعی است كه در اتاق هتل‏های كشورهای مسیحی انجیل مجانی می‏گذارد.
۹- میهمانی چای بوستون در اصل متعلق به جنگ‏های استقلال امریكا است (اواخر سده هیجدهم)، كه امریكایی‏ها صندوق‏های چای انگلیسی‏ها را در بندرگاه بوستون به دریا ریختند.
كورت وونه‏گات جونیور
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی دیباچه


همچنین مشاهده کنید