جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آمده ام آرامش بدهم


آمده ام آرامش بدهم
سال های میانی دهه شصت بود كه عباس رضوی ناپدید شد. كمی بعد از آن بازی به یاد ماندنی بین استقلال و پرسپولیس كه سرخ ها سه هیچ استقلال را بردند و كیهان ورزشی به خاطر بازی فوق العاده ناصر محمد خانی تیتر زد: «فرارهای ۸ برای سه گل».
عباس رضوی آن موقع مربی استقلال بود و قبل از آن هم با تیم های اقبال، ابومسلم و تیم های ملی جوانان و نوجوانان كار كرده بود، حالا عباس آقا برگشته است، با كوله بار سنگین خاطرات غربت و آرزو های بزرگ برای موفقیت در لیگ بی در و پیكر ایران. مربی ۶۲ساله راه آهن آمده تا خودش را ثابت كند. می تواند؟
● آقای رضوی، دلیل اصلی شما برای رفتن و بعد برگشتن به ایران چه بود
▪ دلیل خاصی برای رفتن نداشتم. در آن زمان شرایطی فراهم بود كه با توجه به ارتباطاتم بتوانم بهتر و بیشتر كار كنم و به همین علت رفتم.
البته شما هم می دانید خارجی ها مثل ما شرایط سختی برای كاركردن دارند. ولی به هرحال به هنگام پایان جنگ همراه خانواده ام به مجارستان رفتم تا آنجا كار كنم. چون در دانشگاه بوداپست تربیت بدنی خوانده بودم و همان طور كه گفته بودم ارتباطاتی داشتم و می توانستم در باشگاه واشاش كاری پیدا كنم. شروع كار من هم در واشاش در رده های پایه بود. بعد به جوانان واشاش ملحق شدم كه در فینال یوفا در سال ۹۰ توانستیم بارسلونا را در كشور سوئیس ببریم و قهرمان شویم. سپس شانس این را پیدا كردم در تیم اول فعالیت كنم.
در این مدت در هنرسرای عالی صنعتی بوداپست معلم مربی ورزش بودم و توامان با مربیگری تدریس نیز می كردم كه نزدیك دو سال طول كشید. پس از این موقعیتی فراهم شد كه به دبی بروم. به الشعب رفتم. با آقای مهاجرانی كار می كردم. بعد به دلایل خانوادگی دبی را ترك كردم و به سوئد رفتم و در آنجا به خانواده ام ملحق شدم.
در اینجا هم دوباره از پایه شروع كردم. باز مجبور شدم شروع به یادگیری زبان كنم. غیر از مربیگری، كار معلمی هم داشتم به عنوان معلم ورزش و همچنین به عنوان كارشناس در آكادمی ورزشی «توربولا» استكهلم مشغول بودم. كار مربی گری من هم در دسته دوم سوئد بود. اما خب با تمام این اوصاف به ایران برگشتم تا دوباره دیداری از وطن داشته باشم و هم در كنار مادر پیرم بمانم. به هر جهت ایرانی هایی كه خارج از ایران هستند بیش از پیش حس وطن دوستی شان شدت می گیرد و من هم از این قاعده مستثنی نیستم. به همین خاطر وقتی با پیشنهاد راه آهن مواجه شدم قبول كردم.
● مهم ترین درسی كه از این دو دهه زندگی در اروپا گرفتید چه بود
▪ مبارزه، جنگیدن و تسلیم نشدن. من و خانواده ام از توانایی مالی بالایی برخوردار نبودیم. مشكلات زیادی رودرروی ما بود. مشكلاتی كه می توانست هر كسی را از پا درآورد، اما ایستادم و مبارزه كردم و جایگاه خودم را پیدا كردم. مخصوصا در آن موقع كه من رفتم شناخت كمتری از فوتبال ایران بود. برخلاف حالا كه به علت انجام مسابقات متعدد بین المللی درباره تیم ملی ما و فوتبال ما صحبت شده و طبیعتا شناخت آنها هم بیشتر شده است.
وقتی من با باشگاه واشاش كارم را شروع كردم، حتی نمی گذاشتند لباس خودم را جایی آویزان كنم كه دیگران آویزان می كردند. ضمنا یك گرمكن هم دادند كه پر از وصله و پینه بود و من آن را نپذیرفتم و گفتم خودم گرمكن دارم، می آورم. بعد تاكید كردند كه حق ندارم پای خودم را روی چمن بگذارم. گفتند برو پشت یكی از دروازه ها در یك محوطه كوچك كه دو تا پسربچه ۸۷ ساله را تمرین دهم.
خوشبختانه در اولین جلسه تمرینی هم یك دفترچه با خودم بردم و جلوی بچه ها معلق زدم، شیرجه زدم و از آنها می پرسیدم به این كارها در زبان مجاری چه می گویند. این طوری بود كه كارم را شروع كردم. آن هم زمانی كه ۴۵۴۴ سالم بود.
● تا چند وقت این وضعیت ادامه داشت
▪ تا زمانی كه از آن گلرهایی كه پیش من می آوردند چند نفری برای تیم های ملی انتخاب شدند و من هم در كارم پیشرفت كردم. در یك روز سرد برفی زمستانی هم سرمربی تیم دوازده ساله های واشاش كه بسیار هم نامدار بود به حالت نامتعادل و مست وارد استادیوم شد و مدیر فنی باشگاه آقای رودولف ایلیوفسكی كه آدم سخت گیر و مشهوری بود او را همانجا اخراج كرد و بعد به طرف من آمد و با تحكم گفت كه برو فعلا این تیم را دستت بگیر و با آنها كار كن و چون زبان مجاری من هم بهتر شده بود من هم با این تیم شروع به كار كردم.
هر روز فكر می كردم كه امروز و فردا عذر مرا می خواهند. با این حال شروع به پیاده سازی یك برنامه منظم كردم. یك هفته شد دو هفته و همین طور ادامه پیدا كرد. آنها هم كاملا داشتند نظارت می كردند و می دیدند كارها دارد پیش می رود. دردسرتان ندهم با همین تیم كه در شروع كار در رده هشتم بودیم، قهرمان مجارستان شدم و به همین علت مرا بردند به تیم جوانان حرفه ای واشاش. چند نفری شان هم در تیم ملی جوانان مجار بازی می كردند. زندگی حرفه ای من این طور ورق خورد.
● بعد هم رفتید به تیم اول و دستیار مژولی كالمون شدید...
▪ مسویی كالمان. اسم درستش این است. آن روزها در ایران به اشتباه جور دیگری به او می گفتند. او دوباره در تیم منتخب دنیا بازی كرده بود و در زمان بازی آدم بسیار بزرگی به حساب می آمد. سابقه مربیگری در تیم ملی مجارستان را هم داشت، الان هم جزء كمیته فنی تیم های ملی به حساب می آید. همان روزها هم بود كه من همراه ایشان به تهران آمدم. بعد ماجرای رفتنم به دبی پیش آمد و سپس سوئد.
● در آن مدت هم چند بازیكن ایرانی به مجارستان آمدند...
▪ بله. مثل محمدحسین ضیایی، ضیا عربشاهی، چنگیز و نادر احمدیان، در این باره هم باید یك چیزی را بگویم و آن این است كه بازیكنان ایرانی دریبل كننده های خوبی هستند ولی به این معنا نیست كه تكنیك سطح بالایی دارند. ایرانی ها خیلی كند هستند و آهسته فكر می كنند، می دوند، پاس می دهند و به همین خاطر نمی توانند در خارج از ایران موفق شوند و فوتبال ما نیز همیشه افت و خیز زیادی دارد.
● آن سختی هایی كه گفتید شما را به صرافت برگشتن به ایران نینداخت
▪ نه من مبارزه كردن را دوست دارم. به خصوص در سوئد كه خوشبختانه توانستم از خودم و كشورم نام خوبی برجای بگذارم. وقتی تیم من در سوئد مقام آورد، تلویزیون و روزنامه های سوئدی سراغم آمدند و در مورد یك ایرانی مثبت حرف زدند، خوشحال شدم. آن هم در شرایطی كه بخش اعظمی از معتادان فعلی سوئد، ببخشید، ایرانی هستند. در این میان موفقیت من به نوبه خود اتفاق خوشایندی است.
● بنابراین آن «روز سرد برفی زمستانی» روز سرنوشت شما و یا دست كم نقطه عطف شما بود...
▪ نه روز سرنوشتم آن روز نبود. من خیلی روزهای پیش از آن شروع به تلاش و مبارزه كرده بودم. فلسفه زندگی همین تلاش است. انسان با ركود می میرد...
● غیر از آن آقای مسویی كه اسم بردید كس دیگر به شما كمك نكرد...
▪ نه هیچ كسی. در سوئد كه حتی حس ناسیونالیستی زیادی هم هست و هر خارجی كار خیلی سختی برای موفقیت دارد.
● قبل از شما هم كسی مثل بهمن فروتن به ایران آمد ولی با وجود اطلاعات و تجربه ای كه داشت نتوانست موفق باشد و الان هم در دسته اول دارد كار می كند. نگران نیستید حالا كه شرایط با زمان شما خیلی فرق كرده نتوانید موفق باشید
▪ نه زیاد، ناراحتی و نگرانی من فقط از بابت تغییرات محسوس فرهنگی فوتبال ما و البته شیوه عملكرد اقتصادی ما است.
ما در هیچ كدام از این موارد موفق نبوده ایم، اصول حرفه ای را اصلا در هیچ زمینه ای رعایت نمی كنیم. از نگهداری زمین های بازی بگیر تا آموزش ... حتی روزنامه های ورزشی ما هم از این قاعده مستثنی نیستند.
● در این مدت چقدر روزنامه های ورزشی ما را مطالعه كرده اید
▪ بعضی وقت ها می بینم در یك روزنامه یك تحلیل بسیار قشنگ و كارشناسانه چاپ شده ولی در صفحه پشتی همان روزنامه كلی مطالب سطح پایین و بی ارزش هم هست. یكسری نقل قول صرف و بدون فایده از زبان آدم های جور و واجور كه هیچ فایده ای برای فوتبال ما ندارد و یكسری هم این وسط از روزنامه خود سوء استفاده می كنند. البته این نكته هم هست كه اگر یك روزنامه دائم مطالب سنگین و سطح بالا بنویسد شاید اینجا فروش نداشته باشد.
● روزنامه های ورزشی سوئد در مقایسه ما چگونه اند
▪ استكهلم دو روزنامه بزرگ دارد كه در داخل آن بخشی مختص ورزش است. به رنگ صورتی هم هست. بیشتر هم گزارش است و البته اگر انتقادی هم باشد بسیار سازنده و منطقی است.
● بهترین مطلبی كه سوئدی ها از شما نوشتند چی بود
▪ یك روز آمدند خانه من و روی ویژگی های فرهنگی من متمركز شدند. مثلا برایشان جالب بود كه دارم نقاشی می كنم و شعر می گویم. آنها هم نوشتند كه این طرف نقاشی و شعر را می شناسد و اهل هنر است. برخورد آنها برخورد خیلی جالبی بود.
● نقاشی هم دلمشغولی جدی شما است یا فقط از سر تفنن به آن روی آورده اید
▪ نه من نقاش نیستم، ولی یك فرصتی پیش آمد كه با نقاشی آشنا شدم و بعد پی آن را گرفتم. سبكی هم كه كار می كنم یك سبك رئالیستی از طبیعت است به همراه چندین نقاشی پرتره.
● شعر چی... شعر نو كلاسیك
▪ شاعر هم نیستم ولی به هر حال اهل شعرم. حافظ را خب مثل خیلی از ایرانی های دیگر دوست دارم. خیام هم دوست دارم. به مولانا هم عشق می ورزم. در شعر نو هم ساده گویی مشیری را خیلی می پسندم. هر چند كه مثل دیگران میان شعر نو و كلاسیك تفاوتی نمی بینم.
به دور و بری های خودتان در فوتبال هم سفارش می كنید كه وارد این عوالم شوند یا نه
من اصولا هر جا كار كرده ام، تلاشم این بوده كه همه را به آرامشی كه باید برسانم از بازیكنانم همیشه خواسته ام كه فكر كنند و بازی كنند و مسلما برای فكر كردن احتیاج به آرامش و روشن بینی است. همیشه هم گفته ام اگر سر زمین داد می زنم، داد من یك فریاد ارشادی است نه انتقادی. حتی بعد از تمرینات هم یك جا می نشینیم و تمركز می كنیم. گفته ام كه هر آنچه كه در درون خودتان می گذرد فكر كنید. به وحدت وجودی... به خداوند فكر كنید تا از این هیاهو دور شوید. همین هیاهویی كه الان در این دنیا می بینیم.
● در سوئد هم از این صحبت ها می كردید
▪ چرا كه نه این فلسفه كار من است. یك بار هم در رادیو استكهلم از فوتبال صحبت كردم و به همین علت جمعی از ایرانیان آنجا از من خواستند كه سر تمریناتشان بروم. اتفاقا یك شب زمستانی بود. رفتم سالنی كه ایرانی ها آنجا بودند و دیدم چطور تمرین می كنند. آخر تمرین همه را نشاندم زمین و گفتم برای جلسه بعدی از سردسته نژادپرست های سوئد دعوت كنید بیاید اینجا تا ببیند شماها كه هموطن هستید با هم چه می كنید و چه بلایی سرهم می آورید تا دیگر او دست از سر شما بردارد كاری كه آنها با هم در بازی می كردند، آدم با دشمن خودش نمی كند. در بازی، از یك فاصله نیم متری به شكم هم شوت می زدند.
انگار كه توپ از شكم آن طرف داخل گل می شود... یك ساعتی با آنها حرف زدم و خواستم با خشم بازی نكنند. خیلی روی آنها تاثیر داشت و خیلی هم اصرار كردند با آنها همكاری داشته باشم كه نشد. اتفاقا در سوئد چند تیم منسجم از سوری ها، شیلیایی ها، ترك ها و... هست كه چندین سال دارند در بهترین سطوح بازی می كنند ولی هنوز یك تیم متحد و منظم ایرانی آنجا تشكیل نشده.
● البته می گویند یك مربی موفق نباید چیزهای بیشتری از فوتبال بداند. بیشتر بداند كار خراب می شود...
▪ تا حدودی این نظریه را قبول دارم. ولی خب مطالعات آزاد و پرداختن به امور دیگر باعث می شود گاهی كه به بن بست فكری می رسی، یك راه چاره مناسب پیدا كنی...
● شما فكر می كنید این بار چه مدتی در ایران ماندگار هستید
▪ با خدا است.
● موقع رفتن از ایران چه چیز شما را راضی نگه می دارد
▪ همین كه كشورم را دوباره دیده ام و باتری هایم دوباره شارژ شده برای من كافی است. حالا اگر بتوانم خاطره خوشی هم از خودم بر جای بگذارم كه چه بهتر...
● در این مدتی كه ایران هستید با كدام یك از مربیان هم صحبت بوده اید
▪ هیچ كدام.
گفت وگو با عباس رضوی سرمربی راه آهن
علی فولادی و آرش راهبر
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید