شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


آن چه یک جوان جویای کار باید بداند


آن چه یک جوان جویای کار باید بداند
حكایت كرده‌اند كه، جورج واشنگتن نخستین رییس‌جمهور آمریكا، یك روز در حالی كه سوار اسب بود، از خیابانی می‌گذشت دید در گوشه‌‌ی خیابان ۳ رفتگر با زحمت زیاد سعی می‌كنند كه تیر چوبی بزرگی را بلند كنند، اما به دلیل سنگینی، قادر به انجام آن كار نبودند و مرد دیگری در حالی كه دستهایش را به كمر زده بود، بالای سر آن‌ها ایستاده بود و نگاه می‌كرد و گاهی هم فرمانی می‌داد.
جورج واشنگتن كه این چیزها را دید، پیش آمد و گفت: «آقا، اگر شما به این كارگران كمك كنید، این كار زودتر و بهتر انجام می‌گیرد.» جالب است بدانید كه آن مرد با تكبر و بی‌اعتنایی پاسخ داد: «من رفتگر نیستم. من سررفتگرم و تنها باید مراقب اجرای كار باشم.»
جورج واشنگتن پس از شنیدن این حرف بدون اینكه چیزی بگوید، به كناری رفت و از اسب پیاده شد. اسب را به درختی بست و سپس خودش به كمك رفتگران رفت و با كمك هم كار انجام شد. آن‌گاه پیش سررفتگر رفت و به حال احترام ایستاد و در حالی كه دستش را به علامت سلام نظامی بالا برده بود گفت: آقای سررفتگر، من جورج واشنگتن رییس‌جمهور آمریكا هستم و بعد سوار اسب شد و از آنجا دور گردید.
سررفتگر از وحشت بر خود لرزید، تغییر حال او كارگران را متوجه ساخت و وقتی جریان را از او پرسیدند، پاسخ داد: رییس‌جمهور امروز بزرگترین درس را به من آموخت و آن این بود كه ...
خب دوستان گرامی كه تا اینجا با ما همراه شدید فكر می‌كنید آن سركارگر یا بهتر بگویم آن سررفتگر در پاسخ به دوستانش چه گفت و از این مهمتر، آیا ما هم دچار این بیماری نیستیم؟
- آیا در بسیاری از زمان‌ها به دلیل خواندن چند كلاس درس بیشتر خود را تافته‌ای جدا بافته نمی‌دانیم؟
- و آیا در محیط‌های كاری كشور ما از این گونه سررفتگران فراوان نیستند؟
پاسخ این پرسش‌ها هر چه كه باشد این را اكنون با نمونه‌ای واقعی برایتان نوشتم تا اندكی بیشتر فكر كنید.
از دوران بسیار كهن كار را جوهره‌ی انسان می‌دانستند و نیاكان خرمند ما همواره بر پركاری و كوشش انسان بسیار توجه داشتد، به طوری كه در متون كهن باقی مانده از «اوستا» می‌خوانیم:
«با كار و كوشش و راستی جهان را آباد سازید.» و این پند چند هزار ساله اكنون مورد نیاز بسیاری از دوستان و گرامیان دانشگاهی ایران است، دوستانی كه در بسیاری از زمان‌ها طی كردن دوره‌ی دانشگاهی را به معنای اندیشه‌های رفتگر اول داستان می‌دانند.
جالب است بدانید كه صفت و تجارت هم وضع بدین گونه است و مدیران شماره‌ی یك بسیاری دیدگاه جورج واشنگتن را دارند، نمونه‌ی خوب آن همین امیركبیر خودمان است كه هم‌زمانی صدراعظم این مملكت بود هم در صورت نیاز دستیار آشپزخانه؛ در میان مدیران هم‌اكنون مدیران فراوانی در جهان زندگی می‌كنند كه با وجود داشتن چندین هزار كارگر و كارمند هنوز به فكر انجام كارهای گوناگون هستند، اصلا باور كنید یك همبستگی مثبت و مستقیم بین كار را عار ندانستن و پیروزی افراد وجود دارد.
هر سال در دنیا پانصد شركت برتر دنیا را انتخاب و اعلام می‌كنند و سپس از آن با مدیران ارشد آن‌ها به مصاحبه و گفتگو می‌پردازند، این مصاحبه‌ها و یا كتاب‌هایی كه درباره‌ی این افراد نوشته شده اكنون در كشور وجود دارد، جالب است كه وقتی به خواندن سرگذشت آن‌ها می‌پردازی یكی از پراهمیت‌ترین ویژگی‌های آنان را همانا انجام كارهای كوچك و بزرگی می‌بینی كه برخی دیگر آن را دور از شان خود می‌دانستند.
نمونه‌ی خوب آن آقای هونداست كه در خاطراتش می‌نویسد كه بارها شد كه از كارگاه با دست‌های روغنی و كثیف به سركلاس می‌رفتم و دیگران به من خندیدند، اما اكنون بسیاری از آنان زیر دست من كار می‌كنند، شاید منظور هوندا این است كه اگر آن‌ها هم مثل من بودند اكنون خود صاحب كارخانه‌ی اتومبیل‌سازی بودند.
پس دوستان، كار عار نیست این را شعار فكری خود كنید و این شعر زیبای فردوسی را از بركنید كه:
«بزرگی به كوشش بود، گربه بخت كه باید جهان‌دار از و تاج و تخت» (۱)
حال كه به اینجای نوشته رسیده‌اید از شما پرسشی دارم و آن این كه، به نظر شما چه ویژگی‌هایی باید در وجود من و شما وجود داشته باشد كه براساس آن ما به یك انسان پیروز و شاد تبدیل شویم و بهتر بگویم آیا فرمول و نسخه‌ای برای آن وجود دارد؟
اجازه دهید كه با یك نقل قول به سمت پاسخ این پرسش حركت كنیم. اما پیش از آن به شما پیشنهاد می‌كنم كه همواره هر چه را می‌شنوید با عقل خود بسنجید و نسنجیده حرفی را نپذیرید.
▪ یك نقل قول:
«نه منتقد اهمیتی دارد و نه ناظری كه از دور دستی بر آتش دارد. شادی تنها توسط كسانی ایجاد می‌شود كه آستین بالا می‌زنند و با خاك و كثافت و عرق پیشنانی سر و كار دارند.
آن‌ها تولیدكنندگانی هستند كه روی پای خود می‌ایستند با فراز و نشیب‌ها آشنایند، حس فداكاری دارند و خود را برای فرصت‌های ارزشمند دوباره آماده می‌سازند.
آن‌ها بدون استثنا، بیشتر از موفقیت، دچار شكست می‌شوند و حتی پیش از آغاز كار این واقعیت بزرگ را می‌دانند. ولی هنگامی كه این تولیدكنندگان شكست‌ می‌خورند، با شایستگی شكست می‌خورند و در باطن خود به زودی درمی‌یابند كه شكست تنها مكانی برای استراحت است نه «جایی برای تلفن‌ كردن همه‌ی عمر.»
حساب آن‌ها از افراد سرگردانی كه نه پیروزی را می‌شناسند و نه شكست، از آن‌ها كه ماهانه فیش حقوقی خود را دریافت می‌كنند غافل از اینكه چقدر كارایی داشته‌اند و از آن‌ها كه تنها برای دیگران كار می‌كنند، جداست.
اینان مرد میدان تولیدند و در هر لحظه كه باشند، هرگز در كنار پذیرنده‌ها قرار نمی‌گیرند زیرا مكان آن‌ها مكانی منحصر به فرد است.
«تنها و زیر خورشید اینان كارآفرینانند»
اكنون اجازه می‌خواهم یك داستان واقعی دیگر برایتان تعریف كنم كه امیدواریم برایتان جذاب باشد، آورده‌اند كه: یكی از مدیران برجسته‌ی دنیا كسی بود كه كمتر از ۵ كلاس درس خوانده بود. اما با خرد خویش بنیان اقتصاد ژاپن را چنان ساخت كه از او با نام فردی بیادماندنی در تاریخ ژاپن یاد می‌كنند.
افكار او در كتاب‌های گوناگون نوشته شده است و بسیار خواندنی است. او كه «ماتسوشیتا» نام دارد در كتاب خود با نام «دیدگاه‌های من» می‌نویسد: «چگونه می‌توان گفت كه مدیریت انسان دوستانه ماهیتی عقلانی ندارد، در حالی كه همواره عقلانی‌ترین راه را برمی‌گزیند.
بنابراین مدیران باید دیدی بلند داشته باشند تا بتوانند با تعادل قضاوت كنند. تنها متخصص و اهل فن بودن برای مدیریت كردن كافی نیست. مهمتر از آن یك مدیر باید فیلسوفی باشد كه به ذات وجود بشر اهمیت دهد. یك مدیر نمی‌تواند، تئوریسینی غیرعملی باشد، چنانچه وسعت نظر او تنها محدود به رشته‌ی تخصصی‌اش باشد، شایسته‌ی مدیریت نیست در عین حال چندان اهمیت ندارد كه به علم حقوق یا اقتصاد و یا حتی مدیریت اشراف كامل داشته باشد.
مدیری از این دست تفاوت میان چوب و درخت را درك نمی‌كند. او باید بتواند حجم زیادی از اطلاعات، آمار و دیدگاه‌ها را كه در بسیاری از زمان‌ها با یكدیگر متضاد هم هستند، بررسی و تجزیه و تحلیل كند.
در عصر رشد رایانه‌ها، ما حقایق بسیاری را فراموش كرده‌ایم. یكی از این حقایق این است كه ما با انسان‌ها سر و كار داریم. بدین ترتیب تنها برخورداری از دانایی به ذات انسان و وسعت نظر درباره‌ی جهان است كه می‌تواند به ما كمك كند تا سازمانی پیشرو داشته باشیم.
یك جمله‌ی مشهور از او نیز به یادم آمد كه در كتاب «رهبری كارآفرین» آورده شده او درباره محصولات تولیدی خود می‌گوید: «اگر می‌خواهید در بازار موفق شوید می‌باید ۳۰ درصد مرغوبتر و ۳۰ درصد ارزانتر از دیگران باشید.»
همین و همین.
البته باید بگویم كه این اندیشه در هر سری كه كمی عقل وجود داشته باشد جریان دارد و ربطی به ایرانی یا خارجی بودن فرد ندارد.
جالب است بدانید كه در دوره‌های لیسانس و فوق‌لیسانس و دكتری در دانشگاه‌های معتبر اروپایی و آمریكایی دانشجویان می‌باید چندین واحد درسی را درباره‌ی زندگی و روش‌های مدیریت مدیران برتر كه از جمله همین مدیران دانشگاه ندیده نیز قرار دارند بگذرانند. (۳)
در این باره اجازه دهید آخرین داستان خود را هم به نقل از جمشید بهزاد بنویسم: (۴) هنگامی كه ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز كرد، با مشكل كوچكی روبرو شد.
آن‌ها دریافتند كه خودكارهای موجود، در فضای بدون جاذبه كار نمی‌كند. (جوهر خودكار به سمت پایین جریان نمی‌یابد) برای حل این مشكل، آن‌ها شركت مشاورین اندرسون را انتخاب كردند و تحقیقات بیش از یك دهه طول كشید.
۱۲ میلیون پول صرف شد و در نهایت، آن‌ها خودكاری ساختند كه در محیط بدون جاذبه می‌نوشت. زیر آب كار می‌كرد. روی هر سطحی حتی كریستال می‌نوشت و از دمای زیر صفر تا ۳۰۰ درجه سانتیگراد كار می‌كرد. اما روس‌ها راه حل ساده‌تری داشتند؛ «آن‌ها از مداد استفاده كردند.» این داستان و همه‌ی داستان‌های خوب دیگر در هر كجا می‌تواند ما را بیدار كند به قول شاعر: «قصه‌ای بیدار سازد قصه‌ای خواب آورد»
«پس اندیشمندانه‌تر بیندیشیم»
منابع:
۱) دانلدتورانكو- نگرشی معاصر بر كارآفرینی- ابراهیم عامل محرابی- محسن بترایی- دانشگاه فردوسی
۲) جمشید بهزاد- خودكار یا ...- ویژه‌نامه‌ی مركز كارآفرینی دانشگاه تهران
بابك بهی
منبع : بازار کار


همچنین مشاهده کنید