شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ایده‌هایت را دور نینداز


ایده‌هایت را دور نینداز
وسط کارهایم بودم و در چنین اندیشه‌هائی که چه جوری کارهایم را انجام دهم که یکی از دوستان خواست برایش کاری را انجام دهم. با عجله و بدون مکث (یا مکث خیلی کم) گفتم نه، سرم شلوغ است.
البته واقعاً کارهایم زیاد است ولی عمده‌اش بار است؛ یعنی چون نمی‌دانم بهترین روش انجام کار کدام است برای خودم بار درست می‌کنم؛ یعنی... بیار و باقلی بار کن.در این افکار بودم که چقدر آدم مسئولی هستم که کارم را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم که، ناگهان وجدان نازنینم گفت: ”ای مفلوک، این حداقل کار را هم نمی‌خواهی برای یک دوست انجام دهی؟“. کُرک و پَرم ریخت. تصویری که از خودم داشتم عوض شد (یعنی به واقعیت نزدیک‌تر شد). با خودم گفتم: پس دوستی را گذاشته‌اند برای کِی؟ همراهی با دوستان بهائی دارد. در همین افکار بودم که ناگهان ایده‌ای برای انجام کار ظاهر شد.
”سلام ایده! آخر تو از کجا می‌آئی که هر وقت به تو نیاز دارم از راه می‌رسی. به‌راستی از هر کجا که می‌آئی، آنجا شعورمند است؛ چون من تو را نخوانده بودم که تو آمدی“.
● من چه‌کار کردم؟
قلم را برداشتم. ایده‌ای عزیز را جلوی چشم‌هایم گرفتم که آن را آرایش کنم. یعنی دستی به سر و صورت و چشم و گوش و دست و پایش بکشم و آن ایده‌های را که از لامکان آمده بود را در مکانی که مجله نام دارد به خوانندگانش عرضه کنم.
خواستم بنویسم که اولین مشکل پیش آمد: کو کاغذ؟ در ماشین بودم و کاغذها در مغازه‌ها که از من دور می‌شدند. همان حوالی از ماشین پیاده شدم. نگاهی به کف خیابان انداختم. چه خیابان زیبائی. پر بود از آگهی‌هائی که مردم آن‌را دور ریخته بودند. همیشه با خود می‌گفتم که، چه‌کار هجوی است که، این کاغذهای جان‌داشته را این‌طوری تلف می‌کنند. اما این‌بار گفتم چه خوب می‌شد اگر کسی آگهی پخش کند. چند قدم نرفته بودم که شخصی را دیدم با یک دسته آگهی در دستش. خوشبختانه هر چقدر بخواهی به تو می‌دهد و هر چه بیشتر بخواهی خوشحال‌تر هم می‌شود. چند آگهی گرفتم و کنار خیابان به یک ماشین (تمیز) تکیه زدم و نوشتم:
● تو چه‌کار می‌کنی؟
ایده‌هایت را دور نینداز. این ایده‌های کوچک پیام‌آوران بی‌نام و نشانی هستند که از مرکز شعوری خلاق برای تو پیام دارند. اما تو با آن‌ها چه می‌کنی؟ آن‌ها را دور می‌اندازی، چگونه؟ با بها ندادن به آن‌ها؛ با عمل نکردن به آن‌ها؛ با بی‌اهمیت شمردن و قدر نشناختن آن‌ها. وقتی تو به فرستاده شعور خلاق، بهائی نمی‌دهی و آن‌را قربانی خواسته‌ها و کارهائی‌که بدان مشغولی و نمی‌خواهی به هیچ قیمتی از آن‌ها دست بکشی، می‌کنی؛ آیا انتظار داری که شعور خلاق با تمامیتش تو را دریابد؟ معلوم است که نمی‌آید. نه تنها که نمی‌آید؛ بلکه فرستاده‌هایش (ایده‌ها) را هم نمی‌فرستد. و بدا به حال کسی‌که ایده‌های شعور خلاق او را ترک کند زیرا، در نبود ایده‌های شعور خلاق، ایده‌های مخرب که از مرکزی دیگر می‌آیند، او را در بر می‌گیرند. در آن‌صورت هر فکر که به ذهنش می‌رسد مملو از زشتی و پلیدی است.
ایده‌هایت را دور نینداز به‌خصوص آن ایده‌هائی که در حالی خوش به تو رسیده و یا ایده‌هائی که در حین تفکر و یا بعد از مراقبه به‌سویت روان گشته است. به کوچکی ایده نگاه نکن، بلکه ببین از کجا آمده است. اگر پی همین ایده‌های کوچک را بگیری به مرکز ایده‌ها خواهی رسید که همان شعور خلاق است. همان جائی‌که زادگاه تمام اندیشه‌های ناب بشری است. تمام دانشمندان و مخترعان و تمام هنرمندان و شاعران آثار ناب خود را به آن‌جا منتسب می‌کنند و معترفند که از خود چیزی نداشته‌اند.
‌آن‌گاه که فکر تو از شعور خلاق برخوردار شد برکت می‌یابد و از آن نور خواهد بارید؛ نوری زاینده که فرزندانش، صلح و خوبی است. نوری که پاک‌کننده تیرگی‌ها و کدورت‌هاست. پس از همین حالا شروع کن و نگذار شیطان با فردا فردا گفتن، تو را از ایده‌های نورانی محروم کند. ببین آخرین ایده‌هائی که به بی‌توجهی کردی و از کنارش بی‌تفاوت گذشتی چه بوده و تا دیر نشده و از خاطرت محو نشده آن‌را دریاب. بدون اتلاف وقت آن‌را انجام بده.
اگر شرایط انجامش را نداری بنویسش تا در یک وقت مناسب انجامش دهی. اگر امکان نوشتن هم نداری نشانه و علامت (نامتعارفی) را در جائی در چشم‌رس بگذار تا با دیدن آن به یاد ایده بیفتی. اگر این‌کار را هم نمی‌توانی انجام دهی، ایده‌ات را بلند چند بار تکرار کن تا با گوش‌هایت صدایت را بشنوی و به این ترتیب در خاطرت نگه‌اش داری تا در اولین فرصت آن‌را بنویسی و انجامش دهی. ایده‌هایت را دریاب تا شعور خلاق تو را دریابد...
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید