یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
یک طرح نو بزن
گل بیخار و صبح بیشام کی دیده؟! دل من؛ گله کم کن! شکایت از سایهها، گله از کجفهمیها، ناله کردن از کاستیها، نداشتهها، افسوس خوردن و آه کشیدنها، تکرار مصیبتها، خواندن مرتبهها، بازنویسی رنجها، قصیده خواندن برای دردها یا ترس و دلهره و گام برداشتنها، حکایت تو نیست. قصه تو، از جائی معنی میشه که تو خودتو پیدا کنی. نه در پایان، نه در وسط، در آغاز. از شروع یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیشکی نبود!
تموم این ژستهای ورشکستگی، اخم کردن و دلشکستگی، تلخ شدن، بدبینی و بیتحرکی و نشونه اینه که تو نقطه شروع قصه رو گم کردی. سر رشته زندگیت توی دست باده. با هر وزشی، جهت تو هم توی زندگی عوض میشه. یه جای چرخیدن و باز چرخیدن، یک لحظه بایست! گوش کن. این ندای آغازه. لحظه رستاخیزت رو بشنو. بشنو از نی چون حکایت میکند، از جدائیها شکایت میکند.
نگاه کن. تمام ذرات عالم از نقطهای شروع شدند. این نقطه، مبداء و آغاز هستی اونها است، هر حرکتی، هر نقشی از همون نقطه، گامهای کوچک نخستین رو به سمت حیات برمیداره. این نقطه، نقطه صفره. جائیکه ما بهگونهای فرضی، اونو قرار میدیم تا حرکتهای ماقبل و بعد مونو با اون بسنجیم. این فرض، یک قرارداده میون من و عملکردم. اگه احساس سرگشتی میکنی، نمیتونی درست تصمیم بگیری، همیشه دودل و مرددی، هر کاری رو که شروع میکنی در نیمهراه رها میکنی. اگه از اون دسته افرادی هستی که دائم نگران فردا هستند و از تغییر و تحول میترسن، اگه احساس نارضایتی میکنی، اگه گرفتار خشمی و خوابیدن رو به بیداری ترجیح میدی، اگه از زنده بودن لذت نمیبری. اگه احساس بیارزشی میکنی، اگه خندیدن برات سخته، گفتن دوستت دارم برات زجره، آگاه باش که تو نقطه شروعت رو گم کردهای. باید کمک بگیری. تکونی به خودت بدی و به طرح نو از خودت بزنی.
قبل از اینکه بقیه مسیر با من همسفر بشی، خوبه کمی خودتو مرور کنی. تو جزء کدوم دستهای؟!
آدمای خوشحال، راحت و راضی، یا آدمی که همیشه در حال گله و شکایت از دست زمونهس. آدمی که به همه گیر میده با خودشو یا زمونه رو محکوم میکنه. تو، توی کدوم دسته بازی میکنی؟! آدمائی که به دنبال راهحلاند؟ یا اونائی که فقط بلدند مشکلات رو به هم گره بزنن؟ تو دلت میخواد توی کدوم هوا نفس بکشی؟ توی هوای آدمائی که وقتی تصمیم میگیرن، عمل میکنن، یا اونائی که فقط از طرحها و ایدههاشون حرف میزنن؟ به این پرسشها، با دقت پاسخ بده. همینجا، همین لحظه توی همین نقطه. تو باید تکلیف خودتو با زندگیت روشن کنی. هیچ کاری مهمتر از این نیست. تلویزیون رو خاموش کن. به تلفن جواب نده. نگو دیر شد، کی شام بپزم. نگو میخواستم برم سبزی قورمه بخرم. میخواستم اتاق رو جارو کنم. تصور کن، این آخرین فرصت توست. خودتو زیر و زبر کن. برو جلوی آئینه بشین. آره حق با توست چه عجب! سری به خودت زدی! به خودت بگو باید تا آخر خط برم. واسه این کار باید بدونم اول خط کجاست؟
میدونی رفیق! یه روزی همین لحظه که تو مشت من و توست، هر آدمی تو خودت دلش از خودش میپرسه، دارم به کجا میرم؟! یه روزی ناچار میشی ترمز کنی. برگردی و به مسیری که تا به حال طی کردی نگاه کنی. معمولاً نشونی چنین روزی، با احساس عدم رضایت از خودت بروز میکنه. مثل تب، تو رو از یه بیماری و درد خفته خبر میکنه! وقتی به این حال رسیدی، ممکنه اولش تو دلت خالی بشه، بترسی.
اما نباید بترسی. بهت قول میدم این حالت نشونه خوبیه! نشونه اینه که تو هنوز زندهای، نفس میکشی و اگه بخوای میتونی تغییر کنی. ممکنه احساس سردرگمی نذاره درست و بهجا خودتو پیدا کنی. هی دور خودت میچرخی که باید چه کنم؟ وقتی به این حالت رسیدی به خودت فرمان ایست بده. ذهن رو ساکن کن. دفترچه همراهت رو بردار و روی یکی از صفحات سفیدش یه نقطه بکش. مثل صفر، تو خالی و کوچک. به این نقطه نگاه کن. این نقطه، لحظه تولد توست!
وقتی تو به دنیا اومدی، قصه تو با یکی بود یکی نبود، آغاز شد زیر این گنبد کبود، تو هیشکی رو جز خودت همراه نداشتی. مثل یه صفر تو خالی! نه لباسی، نه حساب پساندازی، نه خاک و ملک و اموالی! این نقطه صفر، آغاز بود.
تصور کن اگه کودکی متولد بشه و قبل از تولدش، میلیاردها پول در حساب بانکی اون ذخیره باشه، اون کودک وقتی به دنیا میآد، بالقوه کودکی متمول و توانگره! اما اگه راز این ثروت رو کسی به اون نگه و کودک تا آخر عمرش ندوه، انگار که اون کودک، فقیره. فقط در صورت آگاهی کودک از ثروت سرشاری که نصیبش شده و بهرهمندی از اون همه دارائی، اونو ثروتمند و متمول میکنه. اما اگه اون ندونه و چرخ این ثروت رو نچرخونه، داشتن اون ثروت مثل نداشتن، بیاثره. حالا در نظر بگیر که تو، همون کودکی هستی که در نقطه صفر که نقطه تولد توست به دنیا اومدی، اما این نقطه و این تولد مساوی با یک راز بزرگه. اگه کودک به این راز آگاه بشه، این نقطه از صفر به بینهایت وصل میشه! راز بزرگ اینه که در معبد تن این کودک، روح الهی مأوا گرفته و به واسطه این امانت الهی این کودک مقام سروری و اشرف مخلوقات بودن رو با خودش به دنیا آورده. در واقع همه انسانها، از جمله تو، که در آئینه خودت رو نگاه میکنی، بالقوه والائی، شایستگی، توانائی و سالاری رو با خودت به دنیا آوردهای. چنین موجودی، با چنین مقام و شأنی، سزاوار بهترینها است. به شرط اینکه به این راز بزرگ، آگاه بشه و به مفهوم و ارزش والای گوهری که با خودش به هستی آورده واقف باشه. اگه هر انسانی از عظمت و قدرت بالقوه چنین مقام سترگی آگاه بشه هرگز جز شادی و درستی راهی نخواهد پیمود. چنین انسانی به هر عملی که ازش سر میزنه توجه داره، چون آگاهه که بار امانتی که بر دوش اونه، وظیفه اون رو حساستر میکنه و مراقب خواهد بود تا مسئولیت هر عملی رو به گردن بگیره. این احساس که خالق هستی، یقیناً در چنین موجودی لیاقتی دیده که اون رو برای چنین مقامی برگزیده همواره پشتگرمی و اعتماد اونو بیشتر میکنه. اگه من و تو به ارزش این راز پی ببریم همیشه نگاهمون به فرازها است، نه نشیبها! کسی که خودش رو همنشین و همراه سلطانی ببینه، کی حاضر میشه چنین مقامی رو برای رنج و دردهای گذرا با ترشروئی و ناسپاسی، از کف بده.
تموم قدرت تو، در درک نقطه شروع توست. هر قدیمی که برمیداری اگه با آگاهی، از نقطه شروعت باشه اون قدم تو رو پیش میبره و هدایت میکنه. عدالت الهی، میون همه انسانها با نقطه شروع که تولده و نقطه پایان که مرگه اجراء میشه.
اما اینکه هر کس چگونه طی طریق میکنه، اقبال و سرنوشت اونه، و این اقبال با درک یا عدم درک این راز بزرگ، مفهوم پیدا میکنه. برای درک چنین ساحتی، همواره از خدا، برای هر قدمی که برمیداری هدایت بطلب اگه تو به زحمت او اعتماد داشته باشی، هیچ چیزی تو رو متعجب و نگران نمیکنه. در چنین مرحلهای تو ایمان داری که زمین و همه موجودات ساکن آن، در حال تحولند و سرنوشت ما، با هر تصمیم و قصدی که نیت میکنیم، شکل میگیره. وقتی از یاد خدا پر شدیم، ذائقه چنین ذهنی، از تصورات مادی و نفسانی، احتراز میکنه و سلولهای اون پر از انوار الهی میشن. در چنین حالتی ذهن گرایش به مثبتبینی و مثبتاندیشی داره. فارغ از هوای نفسانیه، آروم و بیزحمته، چون مقایسه نمیکنه. به دنبال مدال یا مقام نیست، در جستوجوی کماله. اگه روح تو بیقرار و ناآرومه. نشانه هشدار روح به توست یعنی مسیر رو عوض کن. این کشتی، بیناخدا، گمه. ناخدای کشتی، توئی! دل به دریا بزن و از توفان نترس. هر وقت دلت گرفتار بود، به یاد آر که مقام تو چیست؟ و تو مرغ باغ ملکوتی! این نالهها و شکایتها برازنده تو نیست! به اصل برگرد جائی که تموم اضداد محو میشن. سایه روشنها، در این عالم معنی دارن. در عالم بالا هیچ ضدی نیست، هر چه هست اوست، درد و درمون، غم و شادی، برای اون که به خورشید رسیده معنی نمیده. چرا که در اون معراج، همه گلهها، شکایتها، ترسها، اون قدر کوچک و کوچکتر میشن تا در نهایت در پرتو خورشید رحمانی، محو میشن.
منبع : مجله موفقیت
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران جنگ رئیسی افغانستان گشت ارشاد
تهران هواشناسی شهرداری تهران پلیس دستگیری وزارت بهداشت سیل قتل سلامت کنکور سازمان هواشناسی تصادف
قیمت دلار مالیات خودرو قیمت خودرو دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو
زنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی محمد خزاعی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران فیلم سریال پایتخت سینما موسیقی قرآن کریم
کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه آمریکا روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی سپاهان جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس رئال مادرید
فناوری همراه اول تبلیغات گوگل اپل سامسونگ ناسا آیفون بنیاد ملی نخبگان ربات
خواب بارداری دندانپزشکی میوه مالاریا