دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

خدمات امام علی (ع) قبل و بعد از حکومت


خدمات امام علی (ع) قبل و بعد از حکومت
در اینجا فهرست وار به بعضی از خدمات آن حضرت که در راستای مسئولیت اصلی امت یعنی حفظ اسلام بوده است اشاره می نماییم و سپس برخی از آن خدمات را بررسی و بیان خواهیم کرد.
۱) جمع آوری قرآن:
حضرت امیر (ع) بعد از دفن پیامبر(ص) قرآن را بصورت منظم به همان ترتیب که پیامبر فرموده بودند جمع آوری نمودند.
۲) راهنمأی خلفا خصوصاً در احکام قضاوت:
موارد زیادی در تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را بر خلاف حق صادر می کردند و حضرت امیر (ع) آنها را به اشتباهشان واقف می نمودند.
۳) پاسخ به سوئالات علمای اهل کتاب:
پس از انتشار اسلام در بیرون جزیرهٔ العرب و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه می آمدند و در پس شناسایی پیامبر و اوصیا او بودند و چون دست اندرکاران حکومت، تخصصی در معارف اسلامی نداشتند و در پاسخ سوئالات علمی آنان می ماندند ناگزیر به علی (ع) متوسل می شدند و آن حضرت به سوئالات پاسخ می دادند و مشکلات علمی آنان را حل می کردند.
۴) فعالیتهای اقتصادی:
بعد از وفات پیامبر (ص) حکومت، علیه بنی هاشم و اهل بیت نقشه زیان آور اقتصادی طرح ریزی کرد و آنها را از حقوق مالی شان محروم ساخت. حضرت امیر (ع) در مقابل این نقشه یک سلسله فعالیتهای اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی نمود.
۵) شکست نظام طبقاتی:
خلفای سه گانه بر خلاف دستور قرآن و سنت پیامبر (ص) در تقسیم اموال بیت المال و مناصب اجتماعی، نظام طبقاتی ایجاد کردند و قریش را بر سایر عرب و عرب را بر عجم برتری دادند. امیر الموئمنین علی (ع) پس از قبول حکومت این نظام طبقاتی را درهم شکست و با برخورد عادلانه، امتیازات نابجا را از بین برد.
۶) نشر معارف و تبلیغ اسلام صحیح:
خلفا با منع صحابه از نقل حدیث پیامبر (ص) و تعییر احکام الهی از جانب خود باعث تحریف سنت پیامبر (ص) و در نتیجه احکام اسلام شدند. حضرت علی (ع) پس از قبول حکومت با آزاد
گذاشتن صحابه در نقل حدیث، معارف اسلام واقعی را به جامعه باز گرداندند.
۷) نفی حجیت سیره خلفا:
مدرک احکام اسلامی، قرآن و سنت پیامبر (ص) است، اما با تدبیر خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین یعنی سیره ابوبکر و عمر به آن اضافه شد بطوریکه مسلمین به احکامی که خلفا در مقابل نص قرآن و سنت قطعی پیامبر (ص) بر حسب اجتهاد خود عمل کرده بودند پای بند شده و آنها را جز دین بحاب می آوردند. حضرت امیر (ع) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین و سپس عمل نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجیت انداخته و نشان دادند که تنها قرآن و سنت پیامبر (ص) مدرک احکام الهی است نه سیره خلفا.
اکنون برخی از عناوین فوق را تشریح می نماییم:
الف) شکست نظام طبقاتی و ایجاد عدالت اجتماعی:
اسلام همه بشر را در برابر خدا و قانون اسلام یکسان می داند و برتری را فقط به اهل تقوی می دهد در قرآن می خوانیم: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی وجعلناکم شعوبا و قبأل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر» ۱ ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را قبیله قبیله قرار دادیم تا همدگیر را ـ به نسبت به شهر و قبیله ـ بشناسید. همانا گرامی ترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است .
پیامبر اکرم (ص) به این جهت بین عرب و غیر عرب فرقی نمی گذاشت و بیت المال را بطور مساوی بین همه مسلمانها تقسیم می نمود. اما خلفای سه گانه بر خلاف این سنت پیامبر (ص) عمل نمودند مثلاً خلیفه اول بزرگان انصار را در فتوحات به سر کردگی لشکر نگماشت تا آنجا که صدای انصار به اعتراض بلند شد و او به اجبار تنها ثابت بن قیس از انصار را به سر کردگی لشکر تعیین کرد۲ ولی غیر از این مورد امارت لشکرها و ولایت شهرها را تنها به قریش داده بود.
خلیفه دوم هم همین روش را در پیش گرفت تا آنجا که شش نفر اعضای شورای تعیین خلیفه بعد از خودش را همگی از قریش قرار داد. در حالیکه در میان انصار کسانی بهتر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف زیاد بودند. علاوه بر این خلیفه دوم، قریش را بر عرب، و عرب را بر غیر عرب ترجیح داد بطوریکه غیر قریش از قریش و غیر عرب از عرب حق نداشت دختر بگیرد. او جامعه را به صورت طبقاتی درآورد. در تفسیم اموال به کسانی که در بدر شرکت کرده بودند ۵ هزار درهم و در احد ۴ هزار درهم و در خندق ۳ هزار درهم تا ۲۰۰ درهم و به زنان پیامبر (ص) ۱۰ هزار درهم و به عایشه استثناً ۱۲ هزار درهم مقرری می داد.
خلیفه سوم هم همین رویه را در پیش گرفت. خصوصاً فامیل خود از بنی امیه را بر سایر قریش مقدم می داشت. در نتیجه در زمان این سه خلیفه حکومت قریشی شده و ثروتهای فراوان در دست قریش قرار گرفته و جامعه اسلامی آنروز به صورت طبقاتی درآمده بود و کسانی که از افریقا و ایران و روم اسلام می آوردند، اسلام را یک نظام طبقاتی می دیدند.
پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امام علی (ع) آنحضرت به اسلام یعنی سنت پیامبر (ص) عمل نمود و بین مهاجر و انصار، عرب و عجم، قریش و غیر قریش فرقی نگذاشت و پس از آنکه بیعت با او به پایان رسید، دستور فرمود تا بیت المال را بین مسلمین حاضر بطور مساوی تقسیم نموده و به هر کس سه دینار بدهند. خود سه دینار برداشت و به آزاد کرده اش قنبر هم سه دینار داد. آن حضرت بر خلاف خلفای قبلی، انصار را به حکومت شهرها و امارت لشکرها گماشت مثلا قیس بن سعد بن عباده را والی مصر و سهل بن
حنیف را والی بصره و عثمان بن حنیف را والی مدینه تعیین فرمود و از غیر قریش مالک اشتر را والی مصر قرار داد. البته از قریش و بخصوص بنی هاشم هم استفاده می کرد.
حضرت امیر (ع) در شکستن نظام طبقاتی چنان سعی می کرد که روزی اشعث بن قیس ـ رئیس قبیله بزرگ یمن ـ دید دور آن حضرت موالی ـ غیر عرب ـ نشسته اند. خدمت حضرت رفت و با ناراحتی گفت:ای امیر موئمنان این سرخپوستها ۳ بین ما و تو فاصله شده اند.
حضرت قبول نکرد آن موالی ـ غیر عرب ـ را در جامعه اسلامی مانند خلفای قبل کنار بگذارد و اشعث بن قیس ها و بزرگان را دور خود جمع کند.۴ این روش بر سران قبأل عرب گران آمد. کسانیکه در حکومتهای قبل امتیازات فراوان داشتند ناراضی شدند. طلحه و زبیر دو صحابی مشهور، در ابتدای حکومت آن حضرت قصد قیام و مخالفت با حضرت امیر (ع) را نداشتند، اما چون دیدند حضرت آنها را از امتیازاتی که خلفای قبل به آنها داده بودند محروم می کند از او کناره گرفتند. اینها در مسجد پیامبر می آمدند و گوشه ای می نشستند و بنی امیه هم که کینه دیرینه با علی (ع) داشتند و پی بهانه می گشتند دور آنها جمع می شدند و نوای مخالفت را سر می دادند و به علی (ع) می گفتند:آیا این عدالت است که ما مهاجرین اولین با آنهایی که به شمشیر ما مسلمان شده یا بنده ما بوده و بعد ما آزادشان کرده ایم و اینک مسلمان شده اند در امتیازات با ما یکسان باشند؟ حضرت در جواب آنها می فرمود:
برادران من، ما و شما دیدیم که پیامبر (ص) چطور رفتار می کرد و بیت المال را چگونه تقسیم می نمود.
در اینجا روش حضرت امیر (ع) در مورد بیت المال را در ضمن چند روایت می خوانیم :
آن حضرت می فرمود:پیامبر خدا (ص) آنچه در بیت المال بود تقسیم می کرد و چیزی برای فراد نمی گذاشت و ابوبکر نیز چنین کرد. اما عمر بن الخطاب در این مورد روش دیگری در پیش گرفت و دفتر و دیوان درست کرد بیت المال را سالیانه تقسیم می کرد یعنی اموالی در بیت المال تا سال آینده می ماند. اما من همچنانکه پیامبر خدا (ص) رفتار می کرد عمل می کنم ۵.
در روایت دیگر آمده است که حضرت امیر (ع) هر جمعه تمام بیت المال را تقسیم می کرد و کف آنرا جارو می زد و آب می پاشید. سپس در آنجا دو رکعت نماز می خواند و به بیت المال خطاب کرده می فرمود:در قیامت شهادت دهید که من مال مسلمین را در تو حبس نکردم .۶ یکبار اموالی را از اصفهان، به کوفه نزد آن حضرت آوردند. روی آنها نانی بود حضرت آن اموال و آن نان را هفت قسمت کردند، چون در کوفه هفت قبیله بودند و قرعه کشیدند، به هر قبیله ۱۷ از آن اموال و یک جز آن نان را دادند ۷.
در مورد دیگر پولهایی برای حضرت آورده بودند; سران هفت قبیله را جمع کرد و دور پولها را طناب کشید وفرمود:
کسی از این طنابها عبور نکند.
راوی می گوید ما پشت طنابها نشستیم. حضرت داخل شد و فرمود:
روئسای قبایل کجایند؟
ایشان آمدند و کیسه هأی آوردند. حضرت در هر یک از آن کیسه ها سهم قبیله شان را می ریخت تا با خود
ببرند و بین افراد قبیله شان تقسیم کنند .۸
شعبی می گوید:به جلوی مسجد کوفه رسیدم دیدم امیرالموئمنین (ع) بر دو تل از طلا و نقره ایستاده و با چوبدستی مردم
را دور می کند ـ تا بتواند آنها را تقسیم نماید ـ سپس آن همه طلا و نقره را مشت مشت بین روئسای قبأل کوفه
تقسیم کرد تا هیچ چیز باقی نماند و خود به خانه اش رفت در حالیکه از آن پولها هیچ با خود نبرد.
راوی می گوید: من بچه بودم پیش پدرم آمدم و گفتم:
امروز بهترین مردم یا احمق ترین مردم را دیدم .
پدرم پرسید:چه کسی ؟
گفتم:امیرالموئمنین علی (ع) را .
و جریانی را که دیده بودم برای پدرم نقل کردم. پدرم گریست و گفت:
تو بهترین مردم را دیده ای ۹.
راوی نقل می کند روزی حضرت امیر (ع) شمشیرش را به بازار آورد و فرمود:
چه کسی این شمشیر را می خرد؟ اگر پول یک پیراهن را داشتم اینرا نمی فروختم.
یکنفر گفت:من به شما قرض می دهم.
حضرت شمشیر را نفروخت و با آن پول قرضی یک پیراهن خرید ۱۰.
یکی از زنان کوفه می گوید:علی (ع) خواربار را که در بیت المال جمع شده بود کیسه کیسه بین ما تقسیم می کرد .۱۱ روزی هنگام تقسیم بیت المال دو زن خدمت حضرت آمدند یکی عرب و دیگری از غیر عرب. حضرت بهر یک ۲۵ درهم و یک کر طعام ۱۲ داد زن عرب گفت:من عرب هستم و این زن عجم است !
علی (ع) فرمود:من برای فرزندان اسماعیل در این اموال برتری نسبت به فرزندان اسحاق نمی بینم ۱۳.
چون عربها خود را از فرزندان اسماعیل می دانستند و ایرانیها را فرزندان اسحاق.
روزی حضرت امیر (ع) به مالک اشتر گله کرد که مردم از من فرار می کنند و به طرف معاویه می روند.مالک عرض کرد:ای امیر الموئمنین، با لشکری از اهل کوفه، با اهل بصره جنگیدیم; در حالیکه با آنها هم عقیده بودیم. ولی بعد اختلاف پیدا کردند و با یکدیگر دشمنی نمودند و نیت ها ضعیف شد و طرفداران حقیقی تو کم شدند; چون شما به عدل میان آنها رفتار می کنی و به حق عمل می نمایی و بین شریف و وضیع به انصاف برخورد می کنی و برای شریف نزد تو برتری نسبت به وضیع نیست. پس گروهی از کسانیکه با تو بودند از این عدالت دلگیر شدند. در حالیکه معاویه به ثروتمندان و افراد رسیدگی می کند ـ و آنها را سیر نگه می دارد ـ و دل مردم بسوی دنیا اشتیاق دارد و کسیکه به دنیا بی اعتنا باشد کم است. پس اگر تو هم از این اموال بذل و بخشش کنی، مردم به سوی تو میل می کنند و خیرخواه تو می شوند و دوستی شان مخصوص تو می شود. خداوند آنچه خیر توست پیش آورد و دشمنت را ذلیل کند و مکر و فریب آنها را بی اثر گرداند و کارشان را پراکنده
سازد. خدا به آنچه می کنند آگاه است.
حضرت بس از حمد و ثنای الهی فرمود:
اما آنچه از روش عادلانه ما گفتی خداوند می گوید:
«من عمل صالحاً فلنفسه و من اسا فعلیها و ما ربک بظلام للعبید» هر کس عمل صالح انجام دهد برای خود کرده و هر که بدی نماید بضرر خود اوست و پروردگار تو به بندگان هیچ ظلمی روا نمی دارد ـ من می ترسم در آنچه گفتی کوتاهی کرده باشم. و اما آنچه گفتی که حق بر مردم سنگین است و به این جهت ما را ترک می کنند وخدا می داند که آنها به خاطر ظلم و ستم ما را رها نکردند و دنبال چیزی نرفتند، جز دنیایی که از میان رفتنی است. اما آنچه از بخشش اموال و رسیدگی به شخصیتها گفتی ما نمی توانیم به کسی از بیت المال بیش از حقش بدهیم .۱۴ در روایت دیگر آمده که جماعتی از اصحاب حضرت امیر (ع) خدمت آن حضرت رفتند و گفتند:
ای امیر موئمنان از این اموال به اشراف عرب و قریش و نیز به آنها که از مخالفت و فرارشان می ترسی پبیش از موالی و عجم بده .
این سخن را به این جهت گفتند که معاویه چنین رفتاری داشت. پس حضرت به آنها فرمود:
آیا مرا وادار می کنید که پیروزی را با ستم بدست آورم؟ قسم به خدا تا خورشیدی طلوع کند یا ستاره ای در آسمان ظاهر شود، چنین نخواهم کرد. قسم بخدا اگر این اموال بیت المال، مال خود من بود، بینشان به عدالت تقسیم می کردم پس چگونه چنین نکنم در حالی که آن اموال از آن آنها است .۱۵ در روایت دیگر آمده است که در یکسال حضرت امیر (ع) سه بار بیت المال را تقسیم کرد. سپس خراج اصفهان برای آن حضرت آمد. پس در میان مردم ندا آورد که:
ای مردم فردا بیایید سهمتان را بگیرید. قسم بخدا من خزینه دار شما نیستم.
پس از تقسیم، بیت المال را جارو کرد و در آنجا نماز گزارد۱۶.
جریان زیر نیز عدالتخواهی حضرت امیر را روشن می کند:
پیرمردی کور، در حالی که از مردم سوئال و تکدی می کرد از میان آنان می گذشت. امیرالموئمنین (ع) فرمودند:
این کیست ؟ گفتند:یا امیر الموئمنین! مردی نصرانی است .
حضرت فرمود:تا قدرت و نیرو داشت از او کار کشیدید، و چون ناتوان شد رهایش کردید؟ مخارج او را از بیت المال بپردازید۱۷.
به این ترتیب آن حضرت نظام طبقاتی را شکست و امتیازات باطل قریش را از میان برداشت و عدالت اجتماعی را ایجاد نمود اگر آن حضرت این خدمت را انجام نمی داد، مردم خیال می کردند اسلام حکومت قریشی است .
ب) نشر معارف اسلام:
همانطور که می دانیم مسئولیت و وظیفه اصلی أمه (ع) بعنوان وصی پیامبر، حفظ و تبلیغ دین الهی است، لذا مهمترین خدمت حضرت امیر (ع) که پس از حکومت خود آنرا بخوبی ایفا فرمود، نشر عقاید و اخلاق و احکام اسلام بود.
پیامبر (ص) در مکه بواسطه آزار و اذیت قریش نتوانست اسلام را کاملاً تبلیغ نماید و حکومت اسلامی تشکیل بدهد تا آنگاه که خواستند آن حضرت را شهید کنند. بناچار به مدینه هجرت نمود و اصحاب و یارانش تدریجاً به او ملحق شدند. آن حضرت در مدینه که خارج از نفوذ قریش بود حکومت اسلامی تشکیل داد و اسلام را به جزیرهٔ العرب و اکثر بلاد آنروز رسانید. و به این ترتیب وظیفه رسالت آن حضرت، با وفاتش پایان یافت. اگر پیامبر از مکه به مدینه هجرت نمی کرد، شریعتش از بین می رفت و در جهان باقی نمی ماند.
پس از وفات پیامبر (ص)، همان قریش که در مکه دشمنان سرسخت اسلام بودند در مدینه وارث پیامبر (ص) و شریعت او شدند و در سقیفه گفتند:
چه کسی با ما در سلطنت محمد (ص) منازعه می کند؟ در حالیکه ما از قریشیم و پیامبر هم از قریش بود ۱۸.
قریش با بدست گرفتن حکومت و تصاحب غنأم جنگی، مال و ثروت فراوانی گردآورده و زمینهای مدینه را بین خود تقسیم کرده و برای آبادی آن، انصار را که از یاران صدیق پیامبر بودند به کارگری خود گماشتند. و چنانکه در مکه از نشر رسالت پیامبر (ص) مانع می شدند بعد از او از نشر سنت ـ حدیث و سیرهئ آن حضرت جلوگیری کردند و قرآن را از شرح و تفسیر پیامبر (ص) جدا ساخته و احکامی را تغییر دادند.
جامعه اسلامی را طبقاتی نموده و خاندان خود را روی کار آورده و مخالفین خود، انصار را سرکوب کردند.۱۹ پس از قتل عثمان مسلمانها برای اولین بار در تاریخ اسلام سرنوشت خود را بدست گرفته، با آزادی کامل با علی بن ابیطالب بیعت نمودند. بدین سبب این بیعت پس از بیعت با پیامبر (ص) تنها بیعت صحیح در اسلام بود که بدون اجبار و اکراه انجام گرفته بود. و آنگاه که حضرت علی (ع) روی کار آمد و خواست بین مردم به عدالت رفتار کند و افراد لایقی از انصار را والی ولایات قرار دهد همان قریش علیه او شورش کردند و به رهبری ام الموئمنین عایشه و طلحه و زبیر جنگ جمل را برپا نمودند.۲۰ بنابراین آن حضرت در مدینه که پایتخت خلفا و مرکز حکومت قریش شده بود نمی توانست اصلاحات خود را انجام دهد و لذا مرکز حکومت خود را به کوفه منتقل ساخت. چون در کوفه بیشتر اعراب از قبأل غیر قریش بودند و بقیه ایرانیهایی بودند که تازه مسلمان شده و آمادگی پذیرش اسلام راستین را بیشتر داشتند.
آن حضرت در حدود ۴ (۵) سال خلافت خود برای نشر اسلام از سه راه اقدام نمود:
۱) تبلیغ مردم بوسیله بیانات خود
۲) تربیت شاگردان شایسته
۳) آزادی دادن به صحابه در نقل حدیث پیامبر (ص) .
▪ تبلیغ مردم:
حضرت امیر (ع) در زمان حکومت در کوفه، اسلامی را که از پیامبر (ص) تلقی کرده بود به مردم تبلیغ نمود و احکام قرآن و سنت پیامبر را به جامعه اسلامی باز گرداند. خدمات حضرت به قرآن کریم و سنت پیامبر را جداگانه بررسی خواهیم کرد:
الف: قرآن کریم: حضرت امیر (ع) از کودکی در دامان پیامبر اکرم (ص) تربیت شده و اکثر اوقات همراه آن حضرت بود و معارف دین را مستقیماً از آن حضرت فرا می گرفت. در اولین باری که قرآن بصورت وحی الهی بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد حضرت امیر (ع) حضور داشت و صدای فرشته و ناله شیطان را شنید.
خود آن حضرت در خطبه قاصعه بعد از آنکه به مصاحبت طولانی خود با پیامبر (ص) از کودکی اشاره می کند می فرماید: نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی خوش نبوت را استشمام می کردم و هنگامیکه وحی بر آن حضرت نازل شد ناله شیطان را شنیدم و از پیامبر (ص) پرسیدم: این ناله چیست؟ پیامبر (ص) فرمود: شیطان است ازاینکه مردم پیرویش کنند نا امید شده، همانا آنچه من می شنوم تو می شنوی و آنچه من می بینم تو می بینی،
جز آنکه پیامبر نیستی لکن وزیری هستی و بر راه خیر و هدایتی .۲۱
آن حضرت درباره استفاده علمی خود از پیامبر (ص) می فرماید:برای من منزلتی نزد رسول خدا (ص) بود که برای هیچکس نبود. هر روز صبح زود بخانه آن حضرت می رفتم و از پشت در به آنحضرت سلام می کردم. اگر پیامبر ص) آمادگی نداشت اعلان می فرمود و من بخانه خود باز می گشتم وگرنه داخل حجره حضرت می شدم ۲۲.
حضرت امیر (ع) خصوصاً شرح و بیان و تفسیر و شان نزول آیات قرآن را از پیامبر بطور کامل فرا گرفته و آنها را می نوشت خود حضرت در این باره می فرماید:
قسم بخدا آیه ای نازل نشد مگر آنکه دانستم درباره چه و کجا نازل شده است. همانا پروردگارم قلبی فراگیر معانی بمن عنایت فرموده است .۲۳ در سنن ابن ماجه روایت شده است که حضرت امیر (ع) روزی دوبار بر پیامبر وارد می شد: یکی اول شب، یکی آخر صبح ۲۴. خود آنحضرت می فرماید:
اگر از پیامبر (ص) سوئال می کردم پاسخ می داد و چون سوئالهایم تمام می شد، پیامبر (ص) ابتدا می کرد ـ ومطالبی برایم بیان می فرمود ـ پس آیه ای در شب یا روز درباره آسمان و زمین و دنیا و آخرت و بهشت و جهنم و دشت و کوه و روشنی و تاریکی بر پیامبر (ص) نازل نشد مگر آنرا بر من می خواند و املا می کرد و من با دستم می نوشتم و پیامبر (ص) تاویل و تفسیر محکم و متشابه، خاص و عام آنرا بمن می آموخت.۲۵.
استفاده علمی و معنوی حضرت امیر (ع) از پیامبر اکرم (ص) تا آخرین لحظات زندگی پیامبر (ص) ادامه داشت بطوریکه هنگام وفات، سر مقدس پیامبر (ص) بر زانو و سینه حضرت امیر (ع) بود و در آخرین لحظات عمر مدتی با او نجوا نمود و آخرین تعالیم الهی را به آن حضرت منتقل ساخت.
به این ترتیب حضرت امیر (ع) آنچه از قرآن بر پیامبر (ص) نازل شده بود همراه تفسیر و بیانش از پیامبر (ص) آموخته و نوشته بودند و چون پیامبر (ص) در هنگام وفات به آن حضرت دستور دادند:
«پس از من از خانه بیرون نرو تا قرآن را یکجا جمع کنی.» آن حضرت پس از دفن پیامبر (ص) قرآنی را که در منزل پیامبر (ص) بر روی پوستها و استخوانها و امثال آن نوشته شده بود بهمان ترتیبی که پیامبر (ص) در ترتیت سوره ها دستور داده بودند همراه تفسیر و شان نزول آیات جمع آوری و منظم کردند، سپس آنرا به حکومت وقت عرضه داشتند. اما این قرآن بخاطر تفسیرها و شان نزولهایی که با قریش و نزدیکان حکومت برخورد داشت، مورد پذیرش قرار نگرفت. لذا حضرتش آن مصحف را به خانه برده، پیش خود نگاه داشتند.
این مصحف بعد از ایشان در اختیار أمه (ع) قرار می گرفت و آنها از شرح و تفسیری که در آن بود برای مردم روایت می نمودند. اکنون این مصحف در دست حضرت حجت (عج) است که پس از ظهور آنرا آشکار ساخته و دستور می فرماید تا از روی آن تدریس نمایند.۲۶ حضرت امیر (ع) در زمان حکومت خود تفسیر قرآن را که از پیامبر (ص) فرا گرفته بود در ضمن خطبه هایش برای مردم بیان کرد و تابعین از اهل کوفه این تفاسیر را از آن حضرت شنیده و بعد برای دیگران روایت نمودند. بیشتر تفسیرهای شیعه و سنی که مشتمل بر بیانات پیامبر (ص) است، از این طریق نشات گرفته است. اگر خلافت حضرت امیر (ع) و هجرت ایشان از مدینه به کوفه و بیانات آن حضرت نبود، هیچ تفسیری وجود نداشت. پس آن حضرت تفسیر قرآن را که در زمان خلفای قبل ممنوع شده بود به جامعه باز گرداند لذا تعبیر حملهٔ کتاب الله که در زیارت جامعه کبیره در شان أمه (ع) وارد شده در حق حضرت امیر (ع) بنحو کامل صادق است .آن حضرت در مسجد کوفه فرمود:
قبل از آنکه از میان شما بروم از من سوئال کنید. قسم بخدا من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم.
هیچ آیه ای نیست مگر آنکه می دانم در کوه نازل شده یا در صحرا، در شب نازل شده یا در روز...
البته بعضی افراد نادان و مغرض از این پیشنهاد حضرت سو استفاده کرده و برای مسخره یا عاجز کردن حضرت سوئالات بیمورد و یا به گمان خود مشکل مطرح می کردند که حضرت پاسخ مناسب را می داد مثلاً انس برخاست و پرسید:
در سر و صورت من چند تار مو وجود دارد؟ حضرت فرمود:
پیامبر (ص) مرا از این سوئال تو خبر داد و فرمود: زیر هر تار موی تو شیطانی هست که تو را گمراه می کند و شاهد بر این مطلب اینست که در خانه تو بزغاله ای ـ فرزندی ـ هست که فرزند حسین (ع) را به شهادت می رساند. ۲۷.
یا مثلاً ابن الکوا که بعد به خوارج پیوست، خیال کرد علی هم مانند عمر که از او معنای آیه «والذاریات ذرواً» را پرسیدند و ندانست، او هم معنای این آیه را نمی داند. وی پس سخنان امیر موئمنان(ع)، برای شکست آن حضرت در مسجد کوفه برخاست و پرسید: «الذاریات ذرواً» یعنی چه؟ حضرت فرمودند: بقصد فهمیدن سوئال کن نه برای ایراد گرفتن سپس فرمودند: والذاریات بادهاست. پرسید: الحاملات و قراً چیست؟ حضرت فرمود: ابرهاست ـ که بارهای سنگین باران دارد ـ پرسید: الجاریات یسراً چیست؟ حضرت فرمود: کشتیهاست ـ که به آسانی رونده هستند ـ پرسید: المقسمات امراً چیست؟ حضرت فرمودند: فرشتگان اند. پرسید: منظور از آیه: «الذین بدلوا نعمهٔ الله کفراً واحلوا قومهم دار البوار» ـ کسانی که نعمت خدا را ناسپاسی کردند و قوم خود را به نابودی کشاندند ـ چه کسانی اند؟ حضرت فرمود: منافقین قریش اند .۲۸
این یک نمونه از چگونگی نشر تفسیر قرآن در بین اهل کوفه بود که توسط امیر موئمنان (ع) انجام گرفت که در نتیجه سبب شد تا بعضی از صحابه روایاتی که در تفسیر قرآن از پیامبر شنیده بودند در جامعه بیان کنند.
حضرت امیر در زمان حکومت خود دو خدمت دیگر به قرآن کریم نمود:
۱) حفظ لفظ قرآن از تحریف.
۲) تعلیم علم نحو برای فهم معنای قرآن .
برای روشن شدن این خدمت بیان مقدمه زیر لازم است:
زبان عرب مانند هر زبان دیگر قواعدی دارد که آن را علم نحو می نامند.
علم نحو در حفظ لغت از آشفتگی و تحریف و نیز در معنای کلام عربی اهمیتی بسیار دارد تا آنجا که گاهی با تبدیل کسره به فتحه معنای یک کلمه تغییر می کند که در بعضی موارد مستلزم کفر است ۲۹.
قواعد زبان عرب تا عصر خلافت حضرت امیر، کشف و تنظیم نشده بود و نوشتن کلام عربی بدون اعراب گذاری انجام می گرفت. قرآن و سایر نوشته ها و نامه ها بدون اعراب بود. مردم قانون اعراب گذاری را نمی دانستند اما کار آموختن قواعد زبان عرب، برای ساکنین جزیرهٔ العرب که با غیر عرب آمیزش نداشتند، بطور طبیعی انجام می گرفت یعنی یک طفل عرب با آموختن سخن گفتن، آن قواعد ساده را به آسانی می آموخت بخصوص آنکه فرهنگ عرب قبل از اسلام بسیار بسیط و در حول یک زندگانی ساده دور می زد که عبارت بود از آب، نان، گوشت، شتر، صحرا، شمشیر، نسب، جنگ قبیله ای و مانند آن .
پس از نزول قرآن کریم فرهنگ عرب، به فرهنگ اسلام با ابعاد گوناگون آن از صفات ربوبی و شناخت انبیا و احوال قیامت و اخلاق و احکام تبدیل یافت و لغت عرب آن را فرا گرفت. لیکن پس از فتوحات مسلمانان و آمیزش آنان با افراد غیر عرب زبان، مانند ایرانیان ساکن شهر کوفه که ایشان را حمرا می نامیدند و اهل سند و هند در بصره که ایشان را سبابجه و زط ۳۰ می نامیدند، و اقباط در اسکندریه، و هجرت مسلمانهای عرب به کشورهای آفریقا و هند و سند و بلخ و بخارا، لغت عرب آشفتگی پیدا نمود بطوریکه کودکان عرب بواسطه معاشرت با همسالان غیر عرب بجای آنکه زبان فصیح عرب را از قوم و قبیله عرب خود بیاموزند از کودکان و معاشرین غیر عرب می آموختند علاوه بر آنکه گاهی مادران این اطفال زنانی بودند که در فتوحات از اقوام قبط و فرس و روم اسیر شده بودند و این کودکان سخن گفتن را از مادر غیر عرب یا کلفت و نوکر غیر عرب در خانه می آموختند.
در نتیجه این عوامل چنان آشفتگی در زبان نسل جدید عرب پدید آمد که نزدیک بود به تدریج لغت عرب مانند زبان بعضی ملل قدیمه از بین برود تا آنجا که جز معدودی متخصصین در هر عصر نتوانند آن زبان را بفهمند و در نتیجه باعث می شد که خواندن و فهمیدن قرآن و سنت پیامبر جز برای معدودی امکان نداشته باشد. این آشفتگی زبان عربی نیمه اول قرن اول هجری بود.
پس از بیان این مقدمه خدمت حضرت امیر را در امر حفظ قرآن بوسیله تنظیم علم نحو یا قانون اعراب گذاری بیان می نمأیم:
ابوالاسود دئلی که یکی از اصحاب و شاگردان حضرت امیر بود داستان تاسیس علم نحو یا قانون اعراب گذاری در زبان عربی را چنین حکایت می کند:
روزی بر حضرت امیر وارد شدم، دیدم آن حضرت در حال فکر و اندیشه است به من فرمود: در شهر شما ـ کوفه ـ قرآن را غلط می خوانند.۳۱ می خواهم کاری کنم تا لغت عرب از این آشفتگی بیرون آید. گفتم یا امیرالموئمنین اگر این کار را بکنید لغت عرب را زنده کرده اید.
بعد از چند روز خدمت آن حضرت رسیدم، نوشته ای بمن داد که در آن زیر بنای علم نحو را نوشته بود و از تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف و تعریف آنها شروع می شد بعد حضرت بمن فرمود: انح نحوه، به این نحو پیش برو ۳۲. ابوالاسود می گوید: آنرا گرفته و به منزل رفتم و یک دوره قواعد نحو را بر طبق راهنمایی و طرح حضرت نگاشتم و بعد آنرا به حضرت نشان دادم و حضرت اشکالاتش را رفع کرد. مثلاً در مورد اسما مشبههٔ بالفعل فرمود: چرا کانّ را ننوشتی. گفتم: نمی دانستم از آنهاست. فرمودند: از جمله آنهاست.
این قواعد نزد ابوالاسود بود و بسبب بخلی که داشت آنرا به کسی نشان نمی داد و از آنجا که عالم به ادبیات عرب بود، والیان پس از حضرت امیر (ع) او را احترام می کردند. از جمله این والیان زیاد بن ابیه بود که از جانب معاویه ولایت عراق را در دست داشت. زیاد فرزندش ابن زیاد را به شام نزد معاویه فرستاد ابن زیاد در سخن گفتن به زبان عربی ناتوان بود و غلط تلفظ می کرد چرا که مادرش سمیه از غیر عرب بود و حتی پدرش زیاد هم غلط گفتن او را درک نکرده بود. معاویه که در مکه بزرگ شده و از قبیله قریش که فصیح ترین قبأل عرب بود اشتباه او را تشخیص داد ۳۳ و به زیاد نوشت که به پسرت سخن گفتن به زبان عربی را تعلیم بده او غلط حرف می زند ۳۴. زیاد ابو الاسود را احضار کرد و از او خواست قواعد زبان عرب را که حضرت امیر (ع) به او آموخته، برای فرزندش در اختیار او بگارد. ابوالاسود نپذیرفت. زیاد حیله ای بکار برد و آن چنان بود که کسی را واداشت تا در مسیر ابوالاسود قرآن را غلط بخواند او هم آیه سوم سوره برأت را اینطور خواند «ان الله بری من المشرکین و رسوله» ـ (و رسوله را بکسر لام خواند) صحیح آن رسوله به ضم لام است یعنی خدا و رسولش از مشرکین بیزارند۳۵ ـ ابوالاسود پس از شنیدن این غلط خوانی و تحریف قرآن، حالش دگرگون شد و تصمیم گرفت تا نحو را برای حفظ قرآن از تغییر و تبدیل به مردم تعلیم کند. برای رسیدن به این هدف دو اقدام کرد:
اول اعراب گذاری قرآن بر وفق قواعد نحو تا عموم مردم قرآن را صحیح بخوانند. دوم تعلیم علم نحو یا اعراب گذاری به عموم مردم خصوصاً به ادبا لغت عرب.
برای انجام کار اول نزد زیاد برگشت و گفت ده نفر نویسنده زبردست از قبیله عبدالقیس برای من انتخاب کن تا کار را انجام دهم زیاد خواسته او را برآورد ابوالاسود به آنان گفت :
قرآن را از اول تا آخر می نویسید. بعد من یکبار قرآن را با دقت می خوانم شما در آخر کلمات به دهانم نگاه کنید هر جا دهانم را باز می کنم یک نقطه روی حرف بگذارید ـ فتحه ـ و هر جا، لبم را پأین می آورم یک نقطه زیر آن حرف بگذارید ـ کسره ـ و هر جا دهانم را جمع می کنم یک نقطه برابر آخر حرف بگذارید ـ ضمه پس از آنکه آن ده تن، نوشتن قرآن را به پایان رساندند، ابوالاسود خود از اول قرآن شروع بخواندن کرد و آنان مطابق دستور او قرآن را اعراب گذاری کردند.
ابوالاسود علم نحو را که از استاد خود حضرت امیر آموخته بود به این ترتیب روی قرآن پیاده کرد و باعث شد که همه، قرآن را بر وفق قواعد زبان عرب و بدون تحریف و صحیح بخوانند. از طبقه سوم شاگردان او در علم نحو خلیل بن احمد فراهیدی بود که او نقطه بالا و پأین حروف را کشیده و نقطه برابر کلمه را بصورت و او کوچک نوشت و فتحه و کسره و ضمه را بصورت فعلی ـَــــِـــُـ درآورد. پس از خلیل تا امروز همه قرآن ها این چنین اعراب گذاری شد.
در مورد کار دوم، ابوالاسود علم نحو را به جمعی تعلیم نمود که از جمله آنها دانشمندان ذیل می باشند:
سه فرزندش عطا و ابو الحارث و ابو حرب و نیز عنبسهٔ بن معدان مشهور به الفیل و میمون بن الاقرن و عبدالرحمن بن هرمز و یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم که از طبقه اول علما نحو می باشند.
و از طبقه دوم عبدالله بن اسحاق الحضرمی و عیسی بن عمر الثقفی و ابو عمرو بن العلا الحارثی بوده اند که علم نحو را از یحیی بن یعمر فرا گرفتند و از طبقه سوم خلیل بن احمد فراهیدی بوده است.
قواعد علم نحو که وصی پیامبر حضرت امیر (ع) تنظیم و تعلیم فرمود این چنین منتشر شد و در نتیجه هر کس علم نحو را می آموخت، قرآن و دیگر متون را می توانست بدون اعراب گذاری، هم صحیح بخواند.
اگر این خدمت حضرت امیر نبود چگونه می شد از قرآن وحدیث پیامبر معارف اسلام را استفاده کرد خداوند بمقتضای ربوبیتش وصی پیامبر ـ علی (ع) را برانگیخت تا در وقت مناسب ـ دهه چهارم از هجرت ـ علم نحو را تنظیم و تعلیم نماید و به شاگرد خود ابوالاسود بیاموزد و از آنجا که نشر این علم در کشور پهناور اسلام جز با نیروی حکومت امکان پذیر نبود، پروردگار عالم چنین پیش آورد که زیاد از ابوالاسود بخواهد تا علم نحو را که او از استادش حضرت علی فرا گرفته بود به دیگران تعلیم دهد و این علم بواسطه دستگاه حکومت دشمن حضرت علی(ع)، در کشور پهناور اسلام نشر شود و بدین وسیله فهم لغت عرب عصرپیامبر برای همه آسان گردد و امروزه میلیونها مسلمان قرآن را آنچنانکه بر پیامبر نازل شده است بخوانند و نه تنها ساکنین جزیرهٔ العرب زبان اصلی خود را فراموش نکرده اند بلکه این زبان، زبان ملل افریقا و دیگر ملتها شد. بنابراین پروردگار عالم که اسلام و قرآن را بوسیله پیامبر خاتم به مردم رسانید با این خدمت وصی او ـ حضرت علی (ع) ـ آنها را تا ابد در بین بشر حفظ فرمود و چنانچه آن حضرت این اقدام را نمی فرمود در عصرهای بعد این کار شدنی نبود و سأر اوصیا و أمهٔ نمی توانستند قرآن و سنت پیامبر را تفسیر کنند و معارف اسلام را بین مردم عصر خود نشر دهند.
ب) خدمت حضرت امیر به سنت پیامبر (ص): چنانکه گفتیم حضرت امیر علیه السلام از کودکی در دامان پیامبر اکرم (ص) تربیت شده و اکثر اوقات همراه آن حضرت بود و با اخلاق و رفتار آن حضرت ساخته شد. علی علیه السلام خود می فرماید:
من مانند بچه شتر که از مادر خود متابعت کند از پیامبر (ص) پیروی می کردم و او هر روز نمونه تازه ای از بزرگواریهای اخلاقی را نشانم می داد و مرا به پیروی از آن امر می فرمود۳۶.
پس از بعثت پیامبر (ص) نیز حضرت امیر (ع) اولین مردی بود که به پیامبر (ص) ایمان آورد و تا پایان زندگی همراه و یاور آن حضرت بود.۳۷ حضرت امیر علاوه بر خدمت به قرآن و نشر تفسیر آن، احکام الهی را به املای پیامبر (ص) در طوماری بنام جامعه نوشته بود و پیامبر (ص) آنچه را از طریق وحی دریافت کرده بود به حضرت امیر آموخته بود.
حضرت امیر (ع) پس از حکومت، علاوه بر آنکه سنت پیامبر (ص) را در عمل اجرا نمود، آنرا در ضمن خطبه هایش برای مردم بیان کرد. مردم این خطبه ها را که بیانگر سنت پیامبر (ص) یعنی روشنگر عقاید، اخلاق و احکام واقعی اسلام بود، حفظ می کردند که بعدها توسط دانشمندان مقداری از آنها جمع آوری و تالیف شد.
مسعودی در مروج الذهب در آخر ترجمه حضرت امیر (ع) می نویسد: و آنچه مردم از سخنان حضرت امیر (ع) در حفظ دارند چهار صد و هشتاد و چند خطبه است .۳۸ پس آنچه سید رضی رحمهٔ الله علیه در نهج البلاغه جمع آوری نموده ـ که با حذف مکررات حدود ۲۳۶ خطبه می شود ـ خطبه های انتخاب شده آن حضرت بوده که به نظر سید رضی بلاغت و زیبأی آن برجستگی داشته است و هر چند بعضی دانشمندان مقداری از آنچه را که سید رضی در نهج البلاغه نیاورده جمع آوری کرده اند در عین حال بسیاری از خطبه ها و فرمایشات آن حضرت متاسفانه از دست رفته است .
چنانچه کتاب ارزشمند نهج البلاغه را بررسی کنیم، خواهیم دید معارف اسلام از توحید و صفات خدا و نبوت و امامت و معاد و آداب اسلامی ۳۹ در این گنجینه یافت می شود.
پس حضرت امیر (ع) در عصر خلافت خود، عقاید صحیح و توحید قرآنی را به جامعه برگرداند.۴۰ همچنین در احکام دیات، مجموعه ای بنام اصل ۴۱ ظریف از حضرت امیر (ع) بما رسیده که آن حضرت آنرا از کتاب جامعه که پیامبر (ص) به آن حضرت املا کرده بودند برای والیان و امرا لشکر خود نوشته تا بر مبنای آن حدود و دیات را اجرا کنند. در این مجموعه دیه تمام اعضای بدن ـ انگشت، دست، پا، چشم، نطفه، علقه، مضغه و... ـ به تفصیل ذکر شده که جز در فقه مکتب اهل البیت در فقه هیچیک از مذاهب دیگر وجود ندارد. این اصل را خدمت حضرت صادق (ع) عرضه داشتند، ایشان فرمودند:
بله این فتوای امیر الموئمنین (ع) است .۴۲▪ تربیت شاگردان:
حضرت امیر (ع) شاگردانی را پرورش داد و معارف اسلامی را به آنها آموخت از جمله ابن عباس، کمیل بن زیاد، مالک اشتر، میثم تمار، ابوالاسود دئلی، رشید هجری، حجر بن عدی،... بعضی از اینان بطور خصوصی از حضرت استفاده می کردند۴۳ و بعضی به ولایاتی منصوب می شدند و در حد خود این آموخته ها را به مردم تبلیغ می نمودند. ایشان سنگ زیر بنای فرهنگ تشیع شدند.
▪ تشویق صحابه به نقل حدیث پیامبر (ص):
در فصل دوم قسمت الف جنگ جمل خواندیم که بیش از ۱۵۰۰نفر از صحابه به حضرت امیر (ع) برای جنگ جمل به بصره آمدند. پس از پایان جنگ حضرت آنها را همراه خود به کوفه آورد و آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد و بر خلاف خلفای قبلی که از نقل حدیث پیامبر (ص) به شدت جلوگیری می کردند، آن حضرت همه را تشویق نمود تا احادیثی را که از پیامبر (ص) شنیده بودند برای مردم روایت کنند.
مثلاً روزی در رحبه مسجد کوفه صحابه را قسم داد که هر کس در حجهٔ الوداع همراه پیامبر (ص) بوده و حدیث غدیر را از او شنیده برخیزد و روایت کند. عده ای در آنجا برخاستند و خطبه غدیر پیامبر (ص) را روایت کردند. ۴۴ به این ترتیب بیش از هزار صحابی روایاتی را که در ذهن داشتند و از ترس حکومتهای قبلی آنها را کتمان می کردند، در زمان خلافت حضرت امیر (ع) با آزادی آن احادیث را روایت کردند. کم کم کوفه به صورت دانشگاه اسلامی و مرکز دوستداران و شیعیان حضرت امیر (ع) در آمد و خط تشیع از کوفه به ایران و جاهای دیگر امتداد یافت.
در هر صورت حضرت امیر (ع) بود که کوفه را مرکز تشیع قرارداد بطوری که اوأل خلافت بین عباس که امام صادق (ع) تا مدتی آزادی داشتند در همین مسجد کوفه می نشستند و برای مردم حدیث می گفتند و هزارها نفر برای استفاده از امام جمع می شدند. شخصی می گوید: سه روز رفتم خدمت امام صادق (ع) برسم از ازدحام جمعیت نتوانستم .۴۵ به این شکل کوفه از آن زمان تا به امروز مرکز، علویها شیعیان ـ و شام مرکز امویها و مکه و مدینه مرکز بکری و عمری هاست. بطوری که بنیانگذار خلافت بنی عباس وقتی که افرادی را به اطراف برای دعوت به خلافت بنی عباس می فرستاد به آنها می گفت:
به خراسان و جاهای دور بر ویدو دعوت را از آنجاها نشر کنید. چون شام، اموی، مکه و مدینه، بکری و عمری و کوفه علوی هستند.
همین اهل کوفه بودند که برای امام حسین (ع) نامه نوشتند و با مسلم بن عقیل نماینده آن حضرت بیعت کردند، هر چند ابن زیاد با زور غلبه کرد و نگذاشت آنها حضرت سیدالشهدا (ع) را یاری کنند ولی بعد از جریان کربلا توابین از همین کوفه قیام نمودند و هزارها نفر سر قبر حضرت سیدالشهدا (ع) رفته و از این که آن حضرت را یاری نکرده بودند توبه نمودند و با ابن زیاد و اهل شام جنگیدند تا کشته شدند (رضوان ا...
تعالی علیهم).
مختار هم از کوفه قیام کرد و قاتلین حضرت سید الشهدا (ع) را جز یک نفر که از دستش فرار کرد همه را کشت. زید بن علی بن الحسین هم از کوفه قیام کرد.
پس حضرت امیر (ع) با هجرتش از مدینه به کوفه بوسیله بیانات و خطبه های خود و با تربیت شاگردان خصوصی و اعزام آنها به مناطق دیگر و آزادی دادن به صحابه در نقل حدیث پیامبر (ص)، قرآن و سنت پیامبر (ص) را به جامعه اسلامی باز گرداند و در نتیجه محدثین فراوانی بوجود آمدند و روایات را در کتابهای حدیث مکتب اهل بیت و مکتب خلفا جمع آوری کردند و کتب اربعه شیعه و صحاح ست تدوین گشت.
البته روایات جعلی هم که در زمان معاویه و دیگر خلفا در میان مردم نشر شده بود، مقداری در آن کتابها وارد شد. ولی روایات صحیح فراوانی که حتی در کتب حدیث مکتب خلفا یافت می شود به برکت حکومت و خدمت حضرت امیر (ع) است .
پس بقا و نشر فرهنگ اسلام که امروزه در دست مسلمین اعم از شیعه و سنی هست، نتیجه به حکومت رسیدن حضرت امیر (ع) و هجرت از مدینه به کوفه و خدمات آن حضرت می باشد.
هدف از رسیدن به حکومت در نظر انبیا و اوصیا آنان، کشور گشأی نیست بلکه حفظ و نشر دین الهی است. آری هجرت آن حضرت مانند هجرت پیامبر اکرم (ص) در حفظ اسلام موئثر بود و ایشان همان کار پیامبر (ص) را کرد چرا که نفس پیامبر (ص) بود.
ج) نفی حجیت سیره خلفا و پایه گذاری مکتب تشیع:
وظیفه پیامبر الهی بیان دین خدا و تعلیم عقاید و احکام، همراه با روشنگری و شکستن باطل است .
حضرت آدم (ع) اولین پیامبر خدا، توحید را تبلیغ نمود اما تا زمان نوح(ع) نسل او بت پرست شدند و حضرت نوح (ع) تنها عده کمی را توانست به توحید راهنمایی کند و بقیه با عذاب الهی نابود شدند. باز در نسل مومنینی که باقی مانده بودند، بت پرستی رواج یافت تا حضرت ابراهیم (ع) به پیامبری رسید و بت ها را شکست و خانه توحید را با اسماعیل تجدید بنا کرد. باز نسل او به بت پرستی رو آوردند و در همین خانه کعبه بتها آویختند .تا اینکه حضرت محمد (ص) به پیامبری مبعوث شد ودر فتح مکه بتها را شکست .
پس برای تبلیغ اسلام، بت شکنی و کنار زدن باطل از روی حق لازم است، چرا که توحید با شرک و حق با باطل جمع نمی شوند.
اوصیا پیامبران همچنانکه مسوئول تبلیغ رسالت پیامبران هستند، مسئول بت شکنی و افشاگری باطلها نیز می باشند.
حضرت امیر (ع) هم علاوه بر آنکه اسلام واقعی و قرآن و سنت پیامبر (ص) را به جامعه برگرداند، روشهای باطل والیان قبلی را برای مردم بیان نمود و نشان داد که مدرک احکام دین خدا و اسلام تنها قرآن و سنت پیامبر (ص) است و در کنار آن به سیره هیچکس نیازی نیست. خصوصاً مواردی که سیره آنها مخالفت قرآن و سنت پیامبر (ص) باشد.
اکنون ما روشنگری آن حضرت را در دو مورد بیان می نماییم: یکی هنگام بیعت گرفتن برای خلیفه سوم در شورای شش نفری وقتی که عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت:
دستت را بده که با تو بیعت کنم در عمل کردن به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و سیره شیخین، ابوبکر و عمر ـ حضرت فرمود:
همانا کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) به روش و سیره کسی احتیاج ندارند.
عبدالرحمن دستش را به طرف عثمان برد و همان جمله را تکرار کرد. عثمان قبول نمود. سپس عبدالرحمن دوباره دستش را به طرف حضرت امیر علیه اسلام دراز کرد و آن جمله را تکرار نمود. حضرت نیز سخن اول را تکرار کرد. دفعه سوم حضرت فرمود: عثمان که قبول کرد چرا معطلی؟ و برخاست که برود.
بر آن حضرت بانگ زدند که تو را با شمشیر می کشیم. چون خلیفه دوم پنجاه نفر را موظف کرده بود هر کس از بیعت با منتخب شورا امتناع ورزد، گردنش را بزنید. آن حضرت به اجبار بیعت کرد.۴۶ در هر صورت حضرت امیر (ع) خلافت به شرط عمل به سیره شیخین ـ ابوبکر و عمر ـ را نپذیرفت، و با مخالفت با بیعت بر عمل کردن به سیره شیخین، عملاً روشن ساخت سیره شیخین همانند کتاب خدا و سنت پیامبر مدرک احکام نیست.
یکی هم در زمان حکومت خود، نه تنها بر مبنای قرآن و سنت پیامبر (ص) عمل نمود بلکه در ضمن بیاناتش به روشنگری حق پرداخت و پرده از باطل زدود. برای نمونه دو خطبه حضرت را در این مورد می آوریم:
در خطبه شقشقیه می فرماید:
قسم به خدا ابن ابی قحافه ـ یعنی ابوبکر ـ جامه خلافت را بر خود آراست در حالیکه می دانست شان من نسبت به خلافت چون محور آسیاب است. یعنی حکومت اسلامی بدون من در لغزش تباه کننده است ۴۷ ـ سیل معارف از من سرازیر می شود و هیچ بلند پروازی به اوج علم و فضل من نتواند رسید. پس جامهئ خلافت را رها کردم... و صبر نمودم در حالیکه خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشتم و میراث خود را تاراج رفته می دیدم. تا اینکه اولی ـ ابوبکر ـ راه خود را به پایان رساند و خلافت را بعد از خود به آغوش ابن الخطاب ـ عمر ـ انداخت... جای بسی شگفتی است در حالی که در زمان حیاتش فسخ بیعتش را از مردم درخواست می کرد ـ و می گفت: اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم، مرا معاف بدارید من بهترین شما نیستم در حالیکه علی بین شما هست ـ بعد از خود خلافت را به عقد دیگری درآورد. چقدر محکم این دو، پستان خلافت را بین خود تقسیم کردند. پس خلافت را در فردی درشت خوی و ناهموار قرار داد که تند سخن و خشن و پر لغزش بود... من در این مدت طولانی و سختی محنت بار، شکیبایی نمودم تا او نیز براه خود رفت و امر خلافت را در جمعی قرار داد و مرا هم، هم طراز آنها پنداشت. خدایا چه شورایی! کی شک و تردید با اولی آنها ـ ابوبکر ـ درباره من بود که با این اشخاص ـ اهل شوری عمری ـ همردیف باشم... تا سومین نفر ـ عثمان ـ به خلافت برخاست... و اولاد پدرانش با او همدست شدند. مال خدا را چون شتر که گیاه بهاری را می جود، خوردند تا اینکه ریسمانش باز شد و رفتارش موجب قتلش شد و پر خوریش او را به روا انداخت پس... مردم از هر سو بسوی من هجوم آوردند، بطوریکه حسن و حسین زیر دست و پا شدند و دو طرف جامه ام پاره شد و چون گله گوسفند اطراف مرا گرفتند. پس هنگامیکه امر خلافت را بعهده گرفتم جمعی بیعت مرا شکستند ـ طلحه و زبیر ـ و گروهی از فرمانم خارج شدند ـ خوارج ـ و بعضی راه ستم در پیش گرفتند ـ معاویه ـ ۴۸
آن حضرت در خطبه دیگر که قسمت اولش در نهج البلاغه و تمامی اش در روضه کافی است
می فرماید:همانا منشا فتنه و فسادها پیروی از خواسته های نفسانی و احکام بدعتآمیز است که در آنها حکم خدا مخالفت می شود و گروهی در این خواسته ها و حکمهای خلاف دین، دیگران را پیروی می کنند. اگر حق خالص و آشار بود، اختلافی پیش نمی آمد و یا اگر باطل خالص بود ترسی به گمراهی انسان هوشمند وجود نداشت لکن قسمتی از حق از باطل گرفته در هم می آمیزند و با هم می پوشانند و در اینجا شیطان بر دوستان و پیروان خود تسلط می یابد و تنها کسانیکه لطف خدا شامل حالشان گردیده ـ از گمراهی ـ نجات می یابند...
سپس نگاه کرد و گرد او عده ای از خاندان و خواص و شیعیانش بودند و ـ چون دید مجلس خصوصی است ـ فرمود:
والیان قبل از من کارهأی انجام دادند که در آنها مخالفت پیامبر خدا (ص) را کردند در حالیکه بر این مخالفت تعمد داشتند و عهد او را شکستند و سنت او را تغییر دادند و اگر مردم را بر ترک آن احکام وادار می ساختم و بر وضع نخستین و آنطور که در زمان پیامبر خدا (ص) بود بر می گرداندم لشکریانم از گردم پراکنده می شدند تا تنها می ماندم یا اندکی از شیعیانم که برتری و وجوب امامت مرا از کتاب خدا عزوجل و سنت پیامبر خدا (ص) شناخته بودند. چون بمردم اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحبی بدعت است، بعضی از لشکریانم که همراهم می جنگیدند، بانگ برآوردند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر یافت علی ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز می دارد. همانا ترسیدم در گوشه ای از لشکرم شورش کنند. از تفرقه این امت و اطاعت پیشوایان گمراهی چه کشیدم؟!۴۹ حضرت امیر (ع) با این بیانات، مکتب تشیع و اسلام راستین را ترسیم کرد و نشان داد که تشیع اخذ معارف و معالم دین الهی از قرآن کریم و سنت پیامبر (ص) از طریق اوصیا آن حضرت یعنی دوازده امام (ع)
است و سیره خلفا حجیت ندارد و مدرک احکام اسلامی نیست .
پی نوشت ها :
۱- حجرات ۱۳.
۲- تاریخ یعقوبی ۲۹/۲ غارات ثقفی ۳۲.
۳- اعراب آن زمان چون غالباً صحرا نشین بودند در اثر آفتاب بدنشان تیره رنگ بود و به ایرانیان که بیشتر شهرنشین و در هوای ملایم بودند و بدنشان غالباً سرخ و سفید بود به طعنه حمرا ـ سرخ پوست ـ می گفتند.
۴- غارات ثقفی ۳۴۱.
۵- همان مدرک ۳۲.
۶- همان مدرک ۳۱ و ۳۳.
۷- همان مدرک ۳۴ و ۳۵.
۸- همان مدرک ۳۴ و ۳۵.
۹- همان مدرک ۳۶.
۱۰- همان مدرک ۴۰.
۱۱- همان مدرک ۳۸.
۱۲- هر کر ۶۰ قفیز و هر قفیز ۸ کیل و هر کیل ۱/۵۶ صاع و هر صاع ۴ مد است.
۱۳- همان مدرک ۴۶.
۱۴- همان مدرک ۴۶، قال یا امیرالموئمنین انا قاتلنا اهل البصره باهل الکوفهٔ و الرای واحد و قد اختلفوا بعد و تعادوا وضعفت النیهٔ و قل العدد و انت تاخذهم بالعدل و تعمل فیهم بالحق و تنصف الوضیع من الشریف و لیس للشریف عندک فضل منزلهٔ علی الوضیع فضجت طأفهٔ ممن معک من الحق اذا عموا به واغتتموا من العدل اذ صاروا فیه و صارت صنایع معاویهٔ عند اهل الغنی و الشرف فتاقت انفس الناس الی الدنیا و قل من الناس من لیس للدنیا بصاحب... فان تبذل المال یا امیر الموئمنین تمل الیک اعناق الناس و تصف نصیحتهم و تستخلص ودهم صنع الله لک یا امیر الموئمنین و کبت عدوک و فض جمعهم و اوهن کیدهم و شتت امورهم انه بما یعملون خبیر. فحمد الله و اثنی علیه و قال: اما ما ذکرت من عملنا و سیرتنا بالعدل فان الله یقول من عمل صالحاً فلنفسه و من اسا فعلیها و ما ربک بظلام للعبید و انا من ان اکون مقصراً فیما ذکرت اخوف و اما ما ذکرت من ان الحق ثقل علیهم ففارقونا لذلک فقد علم الله انهم لا یفارقونا من جور و لم یلتمسوا الا دنیاً زألهٔ عنهم کان قد فارقوها، اما ما ذکرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانا لا یسعنا ان نعطی امراً من الفی اکثر من حقه.
۱۵- همان مدرک ۴۸، یا امیرالموئمنین اعط هذه الاموال و فضل هوئلا الاشراف من العرب و قریش علی الموالی و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره. و انما قالوا له ذلک للذی کان معاویه یصنع بمن اتاه... فقال لهم علی (ع): اتامرونی ان اطلب النصر بالجور؟ و الله لا افعل ما طلعت شمس و ما لاح فی السما نجم و الله لو کان ما لهم لی لواسیت بینهم فکیف و انما هی اموالهم.
۱۶- همان مدرک ۵۴، اعطی علی (ع) فی عام واحد ثلاثهٔ اعطیهٔ ثم قدم علیه خراج اصفهان فقال: ایها الناس اغدوا فخذوا فوالله ما انا لکم بخازن.
۱۷- وسأل الشیعهٔ ۴۹/۱۱ مر شیخ مکفوف کبیر یسال. فقال امیرالموئمنین (ع): ما هذا؟ قالوا: یا امیر الموئمنین نصرانی، فقال امیرالموئمنین (ع) استعملتموه حتی اذا کبر و عجز منعتموه انفقوا علیه من بیت المال.
۱۸- طبری ۴۵۶/۲، معالم المدرستین ۱۴۸/۱.
۱۹- توضیح بیشتر در فصل اول قسمت اقدامات خلفا آمده است .
۲۰- تفصیل این مطلب را در کتاب نقش عایشه در تاریخ اسلام ۲۰۵/۱ تا ۲۷۲ و ۲۱/۲ تا ۲۳۱ مطالعه فرمایید.
۲۱- نهج البلاغه خطبه ۱۹۲، اری نور الوحی و الرسالهٔ واشم ریح النبوهٔ ولقد سمعت رنهٔ الشیطان حین نزل الوحی (ص) فقلت: یا رسول الله ما هذه الرنهٔ؟ فقال: هذا الشیطان ایس من عبادته. انک تسمع ما اسمع وتری ما اری الا انک لست بنبی ولکنک لوزیر و انک لعلی خیر.
۲۲- سنن نسأی ۱۷۸/۱، مسند احمد ۸۵/۱، ۱۰۷، :۸۰ کانت لی منزلهٔ من رسول الله (ص) لم تکن لاحد من الخلأق فکنت آتیه کل سحر و اقول السلام علیک یا نبی الله فان تنحنح انصرفت الی اهلی والا دخلت علیه.
۲۳- معالم المدرستین ۳۰۴/۲ از طبقات ابن سعد: و الله ما نزلت آیهٔ الا وقد علمت فیما نزلت و این نزلت و علی من نزلت ان ربی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً ناطقاً. روایات دیگر در این باره در کتاب نقش أمه در احیا دین، ج ۱۹/۱۱ ـ ۲۵ آمده است .
۲۴- معالم المدرستین ۳۰۵/۲، سنن ابن ماجه حدیث ۳۷۰۸.
۲۵- معالم المدرستین ۳۰۴/۲ بصأر الدرجات :۱۹۸ اذا سالت رسول الله (ص) اجابنی و ان فنیت مسألی ابتدانی فما نزلت علیه آیهٔ فی لیل ولا نهار ولا سما و لا ارض ولا دنیا و لاآخرهٔ و لا جنهٔ و لا نار ولا سهل ولا جبل ولا ضیا و لا ظلمهٔ الا اقرانیها و املاها علی و کتبتها بیدی و علمنی تاویلها و تفسیرها و محکمها و متشابهها و خاصها و عامها...
۲۶- برای توضیح بیشتر درباره تاریخ قرآن و بینش مکتب اهل بیت و مکتب خلفا درباره آن به کتاب القرآن الکریم و روایات المدرستین رجوع فرمأید.
۲۷- معالم المدرستین ۱۳۵/۳ سنان بن انس با شمر بن ذی الجوشن روز عاشورا در کربلا حضرت سیدالشهدا را شهید کردند.
۲۸- فتح الباری ۲۲۱/۱۰، تفسیر ابن کثیر ۲۳۱/۴، کنزالعمال ۳۵۷/۲.
۲۹- نظیر این اثر در تغییر حرکات یک کلمه در زبان فارسی نیز هست مانند آنکه با تبدیل ضمه به فتحه در دو کلمه کرد و ترک معنی عوض می شود (کرد، ترک) البته این تاثیر در زبان عرب گسترده تر است .
۳۰- رجوع شود به تاج العروس ترجمه کلمه (سبج) و (زط).
۳۱- سبب آن همچنانکه گفتیم دور بودن شهر کوفه از مرکز قبایل عرب و اختلاط اهالی آن با ایرانیان تازه مسلمان بود که به شهر کوفه مهاجرت کرده بودند و هر چند خلیفه دوم ابن مسعود صحابی پیامبر را برای تعلیم قرآن به کوفه فرستاد ولی چون آنها عرب اصیل نبودند قرآن را غلط می خواندند علاوه بر اینکه نسل دوم تازه مسلمانهای غیر عرب قرآن را از غیر صحابی می آموختند در نتیجه اشتباهات بیشتری داشتند.
۳۲- و بدین سبب علم اعراب گذاری را علم نحو می نامند.
۳۳- همچنانکه حضرت امیر (ع) که فصیح ترین مرد عرب بود در دهه چهارم غلط خواندن قرآن در شهر کوفه را تشخیص داده و در صدد چاره آن بر آمده بود.
۳۴- وقتی امیر زاده ای که پدرش در تعلم او کوشا بوده زبان عربی را غلط تلفظ کند حال همسالان او در شهرهای کوفه و بصره و نیز سخن گفتن نسل فاتحان عرب که ساکن شهرهای آفریقا و ایران بودند چگونه بوده است ؟ ۳۵- در زبان عربی این چنین با تغییر ضمه و کسر و فتحه معنا تغییر می کند.
۳۶- نهج البلاغه خطبه :۱۹۲ و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علماً و یامرنی بالاقتدا به.
۳۷- رجوع شود به نقش أمه دراحیا دین ۲۹/۱۱ ـ ۴۱.
۳۸- مروج الذهب ۴۱۹/۲.
۳۹- تنها عهدنامه مالک اشتر که در نهج البلاغه آمده است متضمن احکام فراوانی خصوصاً در مسأل اجتماعی، اقتصادی و حکومتی است .
۴۰- برای توضیح بیشتر روشنگری أمه (ع) در عقاید به جز دوازدهم نقش أمه در احیا دین مراجعه فرمأید.
۴۱- اصول مجموعه های روایتی کوچکی بوده که شاگردان أمه (ع) آنها را مباشرهًٔ از امام شنیده و جمع آوری کرده بودند. بعدها علمای حدیث این اصول را جمع آوری کرده بصورت کتب اربعه و کتابهای حدیث دیگر تنظیم و تبویب نمودند.
۴۲- برای توضیح بیشتر به معالم المدرستین ۲۰۷/۳ ـ ۲۲۳ مراجعه نمأید.
۴۳- خطبه کمیل در نهج البلاغه شاهد است که حضرت برخی معارف و حقأق را در تنهأی به کمیل تعلیم داده است.
۴۴- معالم المدرستین ۴۲۰/۱، تاریخ ابن کثیر ۲۱۱/۵ و ۲۱۲، مسند احمد ۱۱۸/۱ و ۱۱۹ و ۳۷۰/۴.
۴۵- بحار ۹۳/۴۷ ـ ۹۴.
۴۶- انساب الاشراف ۱۶/۵ ـ ۱۸. معالم المدرستین ۱۷۳/۱ ـ ۱۸۰.
۴۷- قطب رحاها مثل است برای آنکس که در کاری همه کاره باشد.
۴۸- نهج البلاغه خطبه ۳.
۴۹- روضه کافی ۵۸ ـ :۶۳
نقش أئمه در احیاء دین، علامه عسکری، ج ۱۴، ص ۱۵۹ ـ ۲۰۰.
منبع : پرسجو