جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان


مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
● درباره نمایش «خانواده تت»
یکی از شکل هایی که می شود این نمایش را دید؛ «خانواده تت» حکایتی مفرح از «سنگ بستگی و سگ گشودگی» است. نمایشی خوشرو و متبسم است از داستان خودکامگی و تحقیر. تلاش برای اینکه در نمایش لحظه عبوسی به چشم نخورد، لحن یکدستی را در این اثر ایجاد کرده است و موجب شده حتی شوخی هایی که نمی گیرند، ناموجه هم جلوه نکنند. دلیل ظریفی که باعث شده با وجود تمام شوخی های نمایش، نتوان آنها را لودگی پنداشت، یکدستی لحن اجراست.
در حقیقت حتی در دیالوگ هایی که بر درونمایه خودکامگی دلالت مستقیم می کنند، کارگردانی دچار این لغزش نشده است که آنها را به عنوان نتیجه گیری نمایش با فضایی جدی توام کند. کسی از نمایشی که سر و ته مرگ پسر خانواده را -که اساساً بحران نمایش برای حفظ رفاه او شکل می گیرد-یک شوخی هم می آورد و تلاش نمی کند تصویری غم انگیز از آن بسازد، توقع نخواهد داشت که برای ترتیب دادن صحنه قطعه قطعه شدن «سرگرد» سر و صدای زیادی راه بیندازد.
یکی از شکل هایی که می شود به این نمایش فکر کرد؛ «سرگرد» کیست؟ کودکی بهانه گیر که به او اختیاراتی نامحدود داده شده تا با دنیا بازی کند؟ یا یک نظامی به عنوان نمونه ای از نظامی گری در تمام دنیا؟
آدم های نمایش خود بر حسب تصور منفعت «سرگرد» را آورده اند ولی اگر خودکامگی و تحقیر را از حد بگذراند خود او را به چهار شقه خواهند کرد و - توجه به اینکه از مرگ پسرشان بی خبرند- از خیر آسایش پسرشان نیز می گذرند. «سرگرد» خودکامه ای است که دنیایش را بر تحقیر دیگران بنا می کند و هر لحظه ممکن است تصمیمی تازه بر اساس هوسی نامعقول بگیرد. او نمی تواند آسایش دیگران را تحمل کند.
نمی تواند دستور ندهد و نمی تواند بگذارد کسی آرام و بی دردسر زندگی کند. او سرگردی اتریشی است (مجارستان در زمان جنگ جهانی هنوز وجود ندارد و اقوام مجار تابع دولت اتریش هستند) که در زمان جنگ جهانی دوم به نفع متحدین مقابل پارتیزان ها می جنگد (فقط معلوم نیست چرا احمد مهران فر کلاه پارتیزانی به سر دارد).
او به میان یک خانواده می آید تا اضطراب های خود را درمان کند، اما روحیه جنگ طلب خود و ذهن مریضش را به میان مردمی صلحجو می آورد که تاکنون به هر حال با هم کنار می آمدند و تلاش می کردند شرایط یکدیگر را درک کنند. مردمانی که میانشان گورکن و روسپی و آتش نشان به یک اندازه به هم احترام می گذاشتند و در مقابل خواسته های کوچک هم کوتاه می آمدند. «سرگرد» مردی است با اعتماد به نفس پایین، که برای جبران آن ناگزیر است به قدرتی نمایان پناه برد و خاصیت قدرت نمایان این است که مدام تایید بطلبد و مدام وجود خود را یادآور شود، قدرت نمایان قدرتی نمایشی است.
«سرگرد» گمان می کند با اجرای ایده های بکرش دنیای بهتری ایجاد کرده است. او تصور می کند که همگان او را بسیار دوست می دارند و خواهان حضور بیشتر او هستند. یکی از شیوه های اندیشیدن به این نمایشنامه آن است که به آدم هایی بیندیشیم که سرگرد ما را به یادشان می اندازد. امیدوار بود آدمی به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.یکی از شکل هایی که می توان از این نمایش لذت برد؛ نمایش کمدی است، ادعایی غیر از این نیز ندارد. پایانی خوش دارد و تلاش می کند حتی به پایان خوش قناعت نکند و پایانی شاد داشته باشد و چهار شقه شدن سرگرد را با موسیقی ای شاد با تماشاگر جشن بگیرد.
بستر نمایشنامه به بازیگران این امکان را می دهد که شوخ طبع و دوست داشتنی باشند. اگرچه تمام بازیگران نمی توانند از این فرصت بهره لازم را ببرند و از سوی دیگر به نظر نمی رسد خود در این زمینه مقصر باشند. در حقیقت برخی نقش ها کارکرد ممتد خود را در طول درام از دست می دهند. در بازی لیلی رشیدی نوعی بلاتکلیفی و تلاش برای شکل دهی به نقش دیده می شود.
ناله های عاشقانه او درباره سرگرد جزء دسته شوخی هایی است که - به اصطلاح - نمی گیرد. شاید به این دلیل که کارگردان هدف کاملی برای این نقش طراحی نمی کند. او کسی است که اغراق می کند، شاد است و شاید بر حسب جوانی گهگاه با سرگرد همسو می شود. اما یکدستی ای که مثلاً در انگیزه های ماریشکا (صدرعرفایی) برای تغییر مواضع به چشم می خورد در آگیکا کمرنگ است و به زعم این یادداشت این ضعف بر عهده بازیگر نیست. گذشته از این، بازی فرشته صدرعرفایی و احمد مهران فر زیبا و بازی فرهاد آئیش بسیار دیدنی است.
پی نوشت
۱-حکایتی در باب «در فواید خاموشی» از گلستان سعدی
ایثار ابومحبوب
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید