دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


شهر بی تو مرا حبس می‌شود


شهر بی تو مرا حبس می‌شود
زندگی در این شهر پردود و در این ازدحام سرسام‌آور، چندان هم سخت نیست و اوضاع و احوال تا این حد كه شاعران و هنرمندان ترسیم كرده‌اند، غیرقابل تحمل نیست. شاید كه نه، حتماً روزگار ما با روزگار مولانا متفاوت است و چنان‌كه او می‌گفت «والله كه شهر بی تو مرا حبس می‌شود» برای ما هیچ «تو»یی وجود ندارد كه در نبودنش سر به كوه و بیابان بگذاریم و آوارگی را آرزو كنیم. ما از شهر شكایت می‌كنیم و حتی دلگیری‌مان را با صدای بلند به دیگران اعلام می‌كنیم و حتی در تمنای بهشتی خیالی- مثلاً پشت كوه قاف و چه بسا در آن سوی آب‌ها- مقاله می‌نویسیم و شعر می‌گوییم، اما اینها هیچكدام آنقدر جدی نیست كه باعث فرار و گریزمان از شهر شود.
درواقع همه این آه و ناله‌ها بهانه‌ای است برای اینكه حساب و كتابمان را از اوضاع نابسامان و مناسبات آزارنده – اما استوار- جدا كنیم و بگوییم كه ما نسبتی با این شكل و شمایل نازیبای شهری نداریم.
نالیدن از شهر و مناسبات شهری، البته منحصر‌ به‌ دورهٔ ما نیست و خیلی هم به اقتضائات و قواعد «توسعه‌یافتگی» مربوط نمی‌شود، بلكه در طول تاریخ شهرها، و خاصه شهرهای بزرگ، ساكنین بی‌حوصله‌ای داشته‌اند كه اگر چه پای در شهر داشتند و خانه در ازدحام و شلوغی بنا كرده بودند، اما در سر و دل سودای ناكجا‌آباد را می‌پرورانده‌اند.
می‌گویند آتن، در روزگار افلاطون، از هر مدینه‌ای متمدنانه‌تر اداره می‌شد و از اتفاق شأن و منزلت دوستداران دانش نیز- لااقل بیشتر از روزگار ما- رعایت می‌شد، اما افلاطون به مدینه‌ای دیگر می‌اندیشید و تمنای ایده‌‌آل «پلیس» را به جان شاگردان خود می‌انداخت.
تمنای مكان و بلكه زمانی دیگر منحصر به فلاسفه حرمان‌زده نیست و مومنین نیز به دنبال «سواد‌اعظم» می‌گردند و شاعران نیز خیال «آرمان‌شهر» را در دل می‌پرورانند. بی‌تردید آدمی به خیال زنده است و همه مصائب را به امید اینكه روزی به تمنای خود دست یابد از سر می‌گذراند. این خیال‌ها ممكن است حالا حالاها متحقق نشوند، اما بدون چنین خیال‌ها و تصاویری، ملال زندگی قابل تحمل نخواهد بود.
ایده‌‌آل‌ها بر هم منطبق نیستند. یعنی اینكه آرمان‌شهر فلاسفه همان سواد‌اعظم اهل ایمان نیست و در ناكجاآباد شاعران نیز فیلسوفان آسوده‌خاطر نخواهند بود. اگر «اتوپیای» تامس مور را خوانده باشید، می‌پذیرید كه در آن اهل ایمان جایی ندارند و اگر مدینه فاضله افلاطون هم یادتان باشد، می‌دانید كه شاعران را به آنجا راه نمی‌دهند، بلكه كلاه افتخار بر سرشان می‌گذارند و تا دروازه شهر بدرقه‌شان می‌كنند.
سواداعظم هم كه دقیقاً نمی‌دانیم كجاست، خیلی جای راحتی برای شاعران و فیلسوفان نیست. اما چیزی كه هست، این است كه هر كس دنبال مفری می‌گردد تا رخت و بخت خویش را جمع كند و به ناكجا‌آباد خود برود. حافظ كه یادتان هست كه به نمایندگی دل‌های سودازده، دنبال مجالی می‌گردد كه از شهر بی‌نگار بیرون رود و به دیار حبیب باز گردد.
«من از دیار حبیبم نه از بلاد رقیب/ مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم» دیار حبیب كجاست و این بلد رقیبی كه در آن گرفتار آمده‌ایم، آیا همین شیراز و مصر و عراق و شام است؟ فرمود «نیست در شهر نگاری كه دل ما ببرد/ بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد» و سوال اینجاست كه این دیار كجاست كه بی‌ نگار، حتی به حافظ نیز اذن دخول نمی‌دهند؟
تصور شهری و بلكه دیاری در آن سوی مناسبات و جغرافیا و زمان ما، منحصر به مومنین و فلاسفه و شعرا نیست. اهل سیاست هم در سر سودای شهری را می‌پرورانند كه با آرمان‌هایشان منطبق باشد و در مبارزه و فعالیت‌های خود، چنان رفتار می‌كنند بلكه روزی كشتی توفان‌زده‌شان به ساحل امن آرمان‌شهرشان برسد.
ساحل امن اهل سیاست اما یكی دو تا نیست. شكل كمونیستی‌اش می‌شود «۱۹۸۴» و یا وضعیت تمسخر‌آمیز آن «قلعه حیوانات» و شكل فاشیستی‌اش «دیكتاتور بزرگ» و جامعه باز و اطلاعاتی‌اش «ترومن شو» یا «دنیای شگفت‌انگیز نو».
دانشمندان هم به اقتدار بی‌چون و چرای دانش می‌اندیشند و جامعه‌ ایده‌‌آلی را فرض می‌كنند كه در آنجا هر مقامی كه روزی از آن خدایان، پیامبران، موعظه‌كنندگان، شاعران و معلمان بوده، به تصرف دانشمندان درآمده باشد. اگرچه دستپخت دانشمندان به ذائقه اهل هنر خوش نمی‌آید. متروپلیس ترسیم چهره‌ای كریه و غیرقابل‌تحمل‌تر از همه شهرهای علم است، بگذریم. عرضم این بود كه بگویم بی‌خیال و بی‌آرمان‌شهر نمی‌توان به‌سر برد.
حتی مردم فرودست نیز كه دائم درگیر كار و بار روزمره‌اند و از خستگی مدام به ستوه آمده‌اند، هرگز قادر نخواهند بود كه خود را یك‌سره از رویای شهر خیالی خویش برهانند. این شهر رویایی در قوم یهود با اورشلیم و كوه صهیون و قبه‌الصخره منطبق شده در حالی‌كه باقی اقوام هنوز برای مفاهیم آرمانی خود مصداقی نیافته‌اند. شاید از آن جهت كه اصلاً مصداقی وجود ندارد و یهودی‌ها هم این مفهوم و مصداق را صرفاً بهانه‌ای برای مقاصد سیاسی خود و دستیابی به نقطه‌ای سوق‌الجیشی در خاورمیانه گرفته‌اند. واقع امر این است كه آرمان‌شهر تا حدود زیادی در همان ناكجاآباد است و بی در كجایی آن قابلیت تحقق یافتن ندارد.
به تعبیر مولانا «این وطن مصر و عراق شام نیست». صهیون مادامی كه به مثابه مفهومی دست‌نیافتنی باشد، تمنایی شاعرانه و منطبق بر آرمان‌‌خواهی است، اما همین كه در ملتقای سه‌ قاره و در وادی طور مصداق می‌یابد، موجبات «هار مجدون» - جنگ آخرالزمان- را فراهم می‌آورد. آرمان‌شهر بیشتر از آنكه مكان و زمانی در دسترس باشد، یك تمناست. تمنایی كه ذهن و دل و بلكه روح ما را از بی‌خانمانی ابدی منتزع می‌كند و به ما یادآور می‌شود كه «چنین قفس نه سزای چو من خوش‌الحانیست...»
اتوپیا تحقق پیدا نمی‌كند و اگر هم مردم، شهری را منطبق بر مفاهیم اتوپیایی بنا نهند، وضعیت رقت‌باری بنا می‌شود نظیر گاتهام سیتی یا متروپلیس یا اسرائیل و یا قلعه حیوانات. ما در هر شهری كه به سر می‌بریم آن شهر وطن ما نیست و هیچ آسایش و رفاهی قادر نخواهد بود كه تمنای وطنی دیگر را در ذهن و دل ما از بین ببرد.
برای اینكه منظور را آسوده‌تر بیان كنم، ارجاعتان می‌دهم به صحنه‌هایی از فیلم گلادیاتور. اگر یادتان باشد قهرمان فیلم، بنا به اقتضائاتی كه در آن گرفتار آمده بود می‌جنگید، عشق می‌ورزید، مبارزه می‌كرد و برای بقای دموكراسی، سناتورهای رومی را با خود همراه می‌ساخت. اما دلش جای دیگری بود.
حاضر غایبی بود كه در كشاكش جنگ و خونریزی، دلش را به گشت و گذار میان گندم‌زاری در آن سوی كوه قاف- و در پس دریای ظلمانی- می‌فرستاد، تا همنشین و هم‌نفس پرندگان و خوشه‌های طلایی گندم باشد.
مردان بزرگ فقط بخشی از وجودشان را به امور متداول مشغول می‌كنند و روح و دلشان را به همان تفرج در «بی در كجایی» می‌فرستند كه انتهای لطف و صفا و پاكی است... «هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است»
سید علی میرفتاح
منبع : روزنامه شرق