جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هست شب، آری شب


هست شب، آری شب
تصور می کنم برای رسیدن به چیزی در این بحث یعنی شب، در شعر و هنرهای دیگر، چندین روش وجود داشته باشد. روش های علمی، نقد ادبی و نقد محاکاتی و روش های کهن تاویل، تفسیر و تعبیر. چرا که اساساً ما با متغیرهای موضوعی روبه روییم، متغیرهای کمی مثل یک شب، هیچ شب، همه شب، که گاه اینها کل هستی ما و نگاه هستی شناسی ما را در یک اثر، دربرمی گیرد.بنابراین نیازمند شناخت این متغیرها هستیم و برای این شناخت نیازمند ابداع روش های جدید یا روش های پیشین. سه روش کهن ریشه در کنیسه های اولیه و تاویل کتاب مقدس دارد. روش های جدید در علم زبان شناسی و معناشناسی و... ریشه دارد. این روش ها غالباً در برخورد با متون دینی و فلسفی و هنری کاربرد داشته است و هدفشان روشن کردن قصد متون بوده.
از آنجا که هر یک از متون ادعاهایشان با دیگری متفاوت است پس اهدافشان هم متفاوت است، پس شناختشان هم ابزار متفاوتی می طلبد. ادعای فلسفه، هر چه که هست - مثلاً کشف حقیقت چیزها - به کمک منطق توجیه پذیر است. مذهب ادعا یا اصول خود را با قصه، روایت و مثل یا داستانک بیان می کند که تاویل و تفسیر و گاه تعبیر و آن را توجیه می کند. در این بین هنر که از این هر دو امر مهم جداست، در عین حال نزدیک، ادعاهای خود را از طریق زبان و در زبان و زیرساخت های آن بیان می کند بنابراین از آنجا که زبان بستر هر دو ادعای بالا را هم دربرمی گیرد، برای رسیدن اهداف هنر، همه این روش ها قابل توجیه و کاربرد است.
اما در طول تاریخ نقد شعر و حتی دیگر هنرها، خاصه شعر دوره قبل از نیما یوشیج تا نیما و حتی بعد از آن، دو شیوه بیشتر کاربرد نداشته، یا نگاه تعبیری بوده یا ایدئولوژیکی. جز نقدهای گهگاه تفسیری و تاویلی که استاد علی پاشایی با برخی اشعار احمد شاملو انجام دادند، البته توامان با روش های دستور زبانی یا زبان شناسی و برخی نقدهای مهم ساخت شناسی استاد محمد حقوقی.
اتفاقاً «شب» یکی از مهمترین اسامی یا موضوع ها در نقدهای ادبی طی نزدیک به صدسال است که مورد ارزیابی قرار گرفته، اما باز هم ۹۰ درصد نقد ها و بررسی های موضوع شب - در شعر - ایدئولوژیک بوده.
هر چند بنده به آن همه تعبیر در تمامی این تاریخ صد ساله با دیده شک نگاه می کنم، ولی چون دلیل و قصد آن در این مجال نمی گنجد، ناگزیر از دیدگاه تعبیری، سعی می کنم جغرافیای تاریخی موضوع شب را در این جلسه مطرح کنم. پس آن را خیلی فشرده در سه دوره کلاسیک، میانه و نو پی می گیرم.
ابتدا شب را در متون مقدس توحیدی و غیرتوحیدی به یاد می آوریم.
اوستا؛ چه کسی این روشنایی نیکو را پرداخت و تاریکی را پدید آورد. ایده هورامزدا و اهریمن - نور و تاریکی- در نگاه اوستایی جنبه ظاهری سیاهی و تاریکی را سمبل ظلمت و اهریمنی نشان می دهد.
ریگ ودا؛ هنگامی که خورشید عالمتاب نزدیک می شود، ستارگان چون دزدان می گریزند و شب سیاه به دنبال آن می رود.
در متون چینی دائو دجینگ؛ سپید را بشناس، اما نقش سیاه را دنبال کن. که در قالب ین و یانگ قابل تفسیر است. آنچه روشنی است، عاقبت به آنچه تاریک است می چسبد. رویکرد مذکر به مونث و بالعکس.
درگاتاها زرتشت؛ سرود ۴۴؛ راتری یا همان شب را که به جهان آرامش می بخشد، می خوانم.
در قرآن؛ حتی سوره ای به نام شب داریم، سوره ۹۲ و بارها و بارها در قرآن به شب سوگند خورده می شود. سوگند به شب که جهان را در خود فرو پوشید. سوره الطارق؛ سوگند به آسمان و آنچه در شب می آید، سوگند به شب چون تاریک می شود.
القدر؛ ما شب قدر را نازل کردیم... آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.
تورات؛ امثال سلیمان؛ فرزندان شب. اشخاصی که اعمال خود را در تاریکی به جای آورند، فرزندان شب اند.
انجیل؛ اگر چشم تو فاسد است تمام جسدت تاریک است، پس اگر نوری که در تو است، ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی است.
شب معروف به شام آخر/ شب دستگیری عیسی/ شب انکار پطرس عیسی را/ و...
در بسیاری از متون مقدس، جز در پاره ای موارد که سیاهی شب سمبل سویه اهریمنی را نشان می دهد، جایگاه متعالی دارد. عرفان از همین منظر پس از شکل گیری، در همه ادیان، جنبه متعالی شب را نشانه می رود.
از همین رو شعر و هنر متاثر از جنبه های عرفانی هر سرزمینی، جایگاه متعالی برای شب قائل است که غالباً در نگاه طبیعت گرایانه تجلی می کند، یا جنبه غیرمتعالی و سمبلیک که سویه اهریمنی را نشانه می رود و کمتر به سوی جامعه و آحاد مردم نظر دارد.
مگر آنجا که شاعران و هنرمندان اش، دوربین شان را رو به زمین و شهر و کوچه و خیابان و شکل زندگی امروزی یعنی ساختار حکومتی می گیرند. از روزی که رابطه هنرمند به عنوان روشنفکر با سرزمین خود به عنوان عضوی از آحاد جامعه ای که حکومتی دارد و حکومت ها هم اغلب با مردم کار دارند، برقرار می شود این موضوع یا اسم شب، سویه های جدیدتری به خود می گیرد. تصویر کلی سرنوشت کلمه شب تا اینجا چنین است؛ شب قدر، شب توبه، شب هجران، شب یلدا، شب شراب، شب تاریک، شب عید، شب قریرین، ظلمت شب، سیاهی شب، چادر شب و...
و تشبیهات جانبی اما جدی مثل؛ گیسوی مشکین یار، زلف چون شب، سرمه و مژگان...
سعدی؛ شب شراب نیارزد به بامداد خمار
- صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
- دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدرست انجام
مولانا؛ شب گریزد چون که سوز آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
- شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
اساساً مولانا نگاه سیاسی ندارد. پاشنه آشیل مولانا هم همین جاست که در عصر قتل عام و کشتن همنوعان توسط مغول باشی و هیچ چیز نگویی؟، گویا تنها چیزی که مولانا از شمس نیاموخت همین جنبه اعتراض به بی عدالتی هاست.
شمس؛ مرا در این عالم با عوام هیچ کاری نیست/ این کسانی که رهنمای عالم اند، بحق، انگشت بر رگ ایشان می نهم.
فردوسی؛ به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب
یا حافظ؛ شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل ها
که اتفاقاً نگاه انتقادی پراهمیتی دارد و اساساً اهمیت حافظ در این است که برای نخستین بار غزل را تبدیل به زبانی انتقادی و اجتماعی کرد. و آن را از تغزل صرف و غنای صرف و ذکر خال یار و لب و گوش و بناگوش و قر و کرشمه بیرون کشید و ریاکاری زمانه، زهد و... را به باد انتقاد گرفت.
از زبان همین شاعران بسیاری از مصراع ها به زبان عامه راه پیدا کرد و به ضرب المثل تبدیل شد؛
- پایان شب سیه سپید است.
- شب تاریک و ره باریک و دل تنگ.
- شب دراز است و قلندر بیدار.
همین نگاه را در نقاشی ایران نیز می توان دنبال کرد، در تمام هفت قرن مینیاتور ایران، جز چند مورد، شب دیده نمی شود. اگر هم هست به عنوان سوژه مطرح نیست، بلکه در حاشیه روایت حکایتی مثلاً از شاهنامه یا مثنوی های غنایی منظوم تصویر می شود. مثلاً تابلوی همای و همایون در باغ شاهی که منسوب است به غیاث الدین خلیل از شاگردان بایسنقر.
در این تابلو که یک شب بهاری را تصویر می کند، اشیا هرگز از رنگ شب تاثیر نمی گیرند. در گوشه چپ بالای کادر ستارگان و هلالک ماه می درخشد. بقیه تابلو روز بهاری است. که البته فوق العاده شالوده شکنانه است اما کدام شالوده عادت شده را شکسته. نکته این است که اساساً شب در آن روزگار جنبه سمبلیک ندارد که اشاره به ساختارهای حاکمان زورگو و خفقان و... را دارد. در دوره های بعدی هم خبری نیست، کریم خانی، ناصری و مظفری در آثار صنیع الملک این نابغه عجیب و غریب و... کمال الملک که اساساً جایگاهی چون شاعران درباری همان دوره ناصری و پس از آن دارد که وقتی به فرنگ می رود رامبراند را می آورد، در حالی که مینیاتور هفت قرنه ما از آنها ماتیس و پل کله را می سازد. در شعر همان حافظ بس که گوته را سرتاپا دگرگون می کند، تازه از راه ترجمه. خیام بس که در فرانسه مکتب خیامیسم به وجود می آورد. دوره دوم، دوره مشروطه اول و دوم است که کم کم به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی، نقش کلمات تغییر می کند.
شاعران سیاسی پا به عرصه می گذارند، فرخی یزدی و... در دوره مشروطه اول و دوم برخورد شعر با جامعه و حاکمان شدت می یابد و شعر نقش اساسی پیدا می کند. اتفاقاً مهلک ترین ضربه هم همین دوره توسط خود شاعران یا ناظمان بر پیکر شعر غنی فارسی وارد می آید و زمینه ظهور نیما یوشیج را فراهم تر می کند. آنها یکسر شعر را با نظم اشتباه می گیرند. اغلب فحش نامه ها و بیانیه های سیاسی و حزبی را در قالب نظم و به زعم آنان شعر، ارائه می دهند.
در این دوره اسم «شب» با صفت های متنوعی و با سویه سیاسی همراه و از آن استفاده می شود.
میرزاده عشقی از بنیانگذاران تجدد ادبی یا شعر نو فارسی است، حتی نیما که یک سال از او جوان تر است، او را توانا برای نوسازی شعر فارسی می داند.
عشقی شعری با عنوان سه تابلو دارد که درباره اغفال دختر روستایی از طرف جوانی شهری است و بعد از مرگ دختر و کفن و دفن به سرگذشت پدر دختر می پردازد که همگی عمر خود را در راه انقلاب مشروطه گذاشته، اما انقلاب منحرف شده و... او داستان یأس و ناامیدی خود را از روند انقلاب در این شعر نشان می دهد. برخی معتقدند با میرزاده عشقی شب، از شکل کهن الگوی خود خارج شده و جنبه های اجتماعی به خود می گیرد. البته بسامد بالایی در اشعار خود او ندارد.
می گوید؛ از همان دم که در این تیره دیار آمده ام/ خود کفن کرده به ره خود به مزار آمده ام که نوآوری های او را ایرج میرزا مدام مسخره می کند.
اما شاعران درباری دیگر، آهسته آهسته جایشان را تغییر می دهند و واکنش نشان می دهند. ملک الشعرای بهار؛ این دود سیه فام که از بام وطن خاست
از ماست که بر ماست
در همین دوره شعر طنز هم در خدمت انقلاب مشروطه قرار می گیرد. روزنامه هایی مثل ملانصرالدین در آذربایجان به سردبیری میرزاجلیل تقی زاده که شعار اصلی آن این است؛ روشنایی در تاریکی.
نسیم شمال هم در روزنامه خود همین نقش را برعهده می گیرد؛ حاجی بازار رواج است رواج/کو خریدار، حراج است حراج/ می فروشم همه ایران را/ عرض و ناموس مسلمان را/ و...
دوره ناصری به تعبیر تاریخ نویسان ۵۰ سال دوره بی خبری و طلایی است. رقابت بین روس و انگلیس بر سر ایران است؛ انگلیس برای حفظ منافع خود و جلوگیری از گسترش قدرت روسیه در ایران، فساد را در کشور رواج می دهد، افراد پست و نالایق و بی شخصیت را بر سر کارهای مهم می آورد و با دادن پول و وعده مقام دربار دولت های ایران را در اختیار می گیرد. همه چیز نفت، رودخانه ها، دریا و... به اسم انگلیس است.
جنبش ها اوج می گیرد. میرزا رضای کرمانی شاه را به قتل می رساند و...
مشروطه دوم با امضای صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه و تاسیس مجلس شورای ملی در ۱۴ جمادی الآخر ۱۳۲۴ شروع می شود و اوضاع تغییر می کند. اهمیت آثار روشنفکران دوره ناصری آشکار می شود. میرزافتحعلی آخوندزاده، خیابانی، طالبوف، میرزاملکم خان، اعتمادالسلطنه، ... اما به این دلیل که روشنفکران و علما گمان می کنند انقلاب مشروطه کارش تمام شده و موفق شده اند در مبارزات سستی می کنند و محمدعلی شاه دست به کار می شود و با به توپ بستن مجلس انقلاب دوم مشروطه شروع می شود.
آخرین حلقه شاعران زنجیره ای دربار ناصری چون فتح الله خان شیبانی، محمودخان ملک الشعرا که اولی پنج و دومی دو سال پیش از کشته شدن ناصر الدین شاه می میرند، بساط شعر و شاعری درباری و دولتی برچیده می شود که سراسر مدح است و مدح.
ادیب نیشابوری فقط یک شعر سیاسی دارد. شوریده شیرازی، صفای اصفهانی و دیگران اصلاً کاری به این کارها ندارند. در انقلاب دوم تحول جدی در ادبیات و شعر و مطبوعات رخ می دهد. روزنامه ها یا مطبوعات این رسالت را به دوش می گیرند.
صبح صادق؛
ای قلم ای نور ظلمت سوز من/ ای قلم ای صبح روزافزون من
که آشکارا شب با نماد یا صفت ظلمت نشان داده می شود. هر چند تصنیف است تا شعر.
هدهد؛
مشروطه به پا شد ننه جان/ عیش فقرا شد ننه جان
و...
در مجموع اغلب اشعار دوره اول و دوم مشروطه که با میرزاده عشقی شروع می شود، شب رفته رفته نماد حکومت ظالم و نماد خفقان و سیاهی است تا اینکه در سال های رضاشاهی شعر چریکی متولد می شود. شاعران درباری و ناظمان مطبوعاتی کم کم جایشان را به دیگران می دهند. یغمایی جندقی، قاآنی شیرازی، فروغی بسطامی، شیبانی، ملک الشعرا و... جایشان را به نیما یوشیج، شاملو و دیگران می دهند.
اما در این دوره که دوره نو و مدرن شعر فارسی است و با نیما یوشیج ما وارد این عصر می شویم، بالاترین بسامد استفاده از شب را نیما یوشیج دارد.
شب در شعر نیما معنا و جایگاه پخته تری دارد.
ناقدان و روشنفکران سیاسی همه اشعار نیما را از دیدگاه ایدئولوژیکی بررسی یا تعبیر کرده اند و همه شب های در شعر او را نماد دوران ظلمت و خفقان دانسته اند.
حال آنکه این نگاه در همه اشعار وی صادق نیست. چراکه نیما به دلیل تنهازیستی و در طبیعت زیستی نگاه طبیعت گرایانه نیز به شب دارد. در نخستین شعر نو فارسی این طور می گوید؛
افسانه؛ در شب تیره، دیوانه ای کاو/ دل به رنگی گریزان سپرده/ در دره سرد و خلوت نشسته/ هم چو ساقه گیاهی فسرده/ می کند داستانی غم آور
نیما عاشق دختری کوه نشین است، شواهد می گوید دلدادگی نیما بهانه ای است تا قصه خود از شعر نو را با روایت این دلدادگی بیان کند. هرچند دوره او دوره آشفتگی های سیاسی و تحولات سیاسی است و می دانیم که نیمای تیزهوش و آگاه از این اوضاع بی خبر نیست.
برخورد اولیه نیما با شب، گفت وگوی بین او و شب است.
من که سر از فکر سنگین دارم و بربسته لب/ شب به من می خواند از راز مگویش، من به شب
اما از نخستین اشعار به سبک نو خود (شعر نیمایی) این نگره کم کم تغییر می کند. هرچند همین اشعار را در نگاهی تردیدآمیز می توان طور دیگری هم تعبیر یا تفسیر کرد.
اما نشانه های غالب با توجه به دوران نیما، این طور نشان می دهد که او به عنوان شاعری باهوش و پیشرو، حساس و آگاه، کاملاً نسبت به جامعه خود حساس است و واکنش نشان می دهد. اما به شیوه خودش به عنوان شاعری مستقل که وابسته به هیچ روزنامه، حزب و گروهی نیست، شعرش هم رنگ و بوی خودش را دارد. این سخن معنایش این نیست که نیما اندیشه سیاسی ندارد، بلکه نشان می دهد او وابستگی حزبی ندارد. حتی به هم کیشان بی عار خود می تاخت. نیما درباره زنده یاد خانلری - جوان - می گوید؛ اما بعدها این جوان ضدانقلاب که به هدایت بد می گفت، مرید هدایت شد و همین ترقی تقلیدی بود. با حزب توده به توسط گول زدن احسان الله طبری بند کرد و باز می گوید؛ هنر در خدمت اجتماع باشد، غیر از این است که کورکورانه در خدمت سیاسی آلت بشود و خراب بشود. اما نیما فعال سیاسی به معنای دقیق کلمه نبود. می گوید؛ تیرباران شدند. بیچاره مرتضی کیوان که دیوان شعر مرا جمع آوری می کرد. گمراهی، این جوان را به هلاکت رسانید. من چقدر به او نصیحت کردم. افسوس،
می گوید؛ آدم آزاده به کسی و به فرقه ای سر فرود نمی آورد، او فقط حقایق را تصدیق می کند و بس.
می گوید؛ در هنر من سرگذشت ملت من حس می شود نه شهوات شخص خودم، مثل بعضی رباعیات که دارم. من جوهر خاص زمان زندگی خودم با انسان ها هستم اما به قول خودش سرگذشت علت من در شعر من حس می شود.
اندوهناک شب؛
شوریدگان این شب تاریک را ره کجاست؟
...
آن سایه دویده به ساحل/ گم گشته است، رفته به راهی/
تنها به جاست بر سر سنگی
به جای او؛ اندوهناک شب.
یا شعر قوقولی قو که اسمی از شب نمی آورد اما زمان شعر به شب با همان معنای جدیدش اشاره دارد و قصدش این است که مردم را از خوابی که در شب ظلمت فرو رفته اند، بیدار کند.
از کدام خواب؟
- غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
- قوقولی قو خروس می خواند
بر این ره تاریک
کیست کو مانده، کیست کو خسته است
- قوقولی قو ز خطه پیدا
می گریزد سوی نهان، شب کور
- همچو زندانی شب چون گور
مرغ از تنگی قفس جسته است
یا شعر هست شب؛
- هست شب، یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است
هست شب، همچو ورم کرده تنی، گرم دراستاده هوا
هم از این روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را
- وای بر من، وای بر من
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را/ تا کشم از سینه پردرد خود بیرون/ تیرهای زهر را دلخون/ ناروایی به راه/ شب به تشویش در گشاده دارد/ ناروایی به راه می پاید
او در شعر «در شب سرد زمستانی» می گوید؛
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک/ و شب سرد زمستان بود/ باد می پیچید با کاج/ در میان کوچه ها خاموش/ گم شد او از من جدا زین جاده تاریک
استاد آرین پور؛ این شعر مصادف است با کودتای اسفند ۱۲۹۹، سربازان ارتش سرخ همسایه شمالی روسیه، رشت، انزلی و... را اشغال کرده اند، ژنرال آیرین ساید انگلیسی در تهران برای جلوگیری از پیشرفت روسیه هر کاری می کند. این شعر واکنش به شرایط کودتا است و همسایه در این شعر روسیه همسایه شمالی است. استاد آرین پور در این باره می گوید؛ «شعر مقارن است با انقلاب مشروطه و اشاره به فضای باز کشور و شکست مشروطه در ماجرای سی تیر- یعنی همین امروز- و کودتای ۲۸ مرداد که آزادی برای همیشه از این سرزمین رخت برمی بندد.»
در حقیقت نیما با هست شب شروع می کند. و با هست شب آری شب، شعر را تمام می کند. که اشاره به به قدرت رسیدن دوباره قدرت و ظلم است. اما این همه فقط یک تعبیر است، نه لزوماً تاویل. چرا که مثلاً همین شعر در دیدگاه زبان شناسی معنای دیگری به خود می گیرد.
شب یک امر خبری است. فعل وجودی «هست» به آن جنبه تاکیدی می بخشد و در تقابل با بی شمار کلمات در این شعر و در زبان می ایستد و ارزش و بار معنایی اش وسیع تر و عمیق تر می شود. بنابراین مصداق آن برای هر مخاطب بسته به تجربه، دانش و آگاهی، اطلاعات تاریخی و زندگی، معنا یا معناهای متفاوت به خود می گیرد. بنابراین شب در شعر نیما یا هر شاعری نه تنها نیما سه کارکرد بیشتر ندارد
- یا گوهرش مبهم است.
- یا پدیده ای طبیعی است.
- یا وضعیتی برای کشف و شهود و شناخت و تفکر است. بنابراین از آنجا که در بسیاری از اشعار نیما شب، صراحتاً به هیچ تاریخی، خاصه استناد به هیچ واقعه یا تاریخ سیاسی ندارد راه تاویل ما را باز و تازه تر می کند.
حتی تعبیرهای متفاوتی را در ما ایجاد می کند. و می توان این طور دید که تاکید و تکرار زیاد شب در اشعار نیما اشاره ای بر وضعیت و دوران تاریکی است که در آن به سر می برد، یا می بریم، یا خواهیم برد.
همان طور که می توانیم بسیاری از شب های نیما را به عنوان پدیده ای طبیعی در یوش یا همه جای دنیا تصور کنیم.
و باز همان طور می توان آن را به عنوان وضعیتی شاعرانه و عارفانه که موجب کشف و شهود شاعر با رمز و راز عالم هستی است، تعبیر کرد.
که این سومی اغلب در اشعار شاعرانی با روحیه عرفانی صرف چون سهراب سپهری مصداق دارد.
هر چند سهراب سپهری دوره اول- یعنی کتاب مرگ رنگ ۱۳۳۰ که کاملاً تحت تاثیر نیما یوشیج است - چه به لحاظ وزن، چه به لحاظ لحن و چه به لحاظ مضمون از شب همان معنایی را در نظر دارد که نیما دارد.
شعری دارد به نام در قیر شب.
دیرگاهی ست که چون من همه را/ رنگ خاموشی در طرح لب است/ جنبشی نیست در این خاموشی/ دست ها، پاها در قیر شب است
یا
دست جادویی شب/ در به روی من و غم می بندد/ می کنم هرچه تلاش/ او به من می خندد
اما سپهری دوره دوم که رفته رفته از نیما جدا می شود و به زبان و لحن مخصوص به خود می رسد، شب را در معنای تازه تری می بیند، که سویه عرفانی آن و نظرگاه کتب مقدس یا مکتب های دینی و عرفانی در آن بیشتر است و البته توامان با لحظه ها و درکی شخصی از شب.
- به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست.
تاریکم کن، تاریک تاریک. شب اندامت را در من ریز
یا؛
- تا شب خیس محبت رفتم
- زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
- روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم
- باد می آید
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
که در مجموع، با ترکیبات تازه، حس آمیزی و بهره مندی از تکنیک های سبک هندی برای نخستین بار دریچه تازه ای به مفهوم شب می گشاید. حالا دیگر شب سمبل ظلمت و خفقان و حکومت نیست حتی «شب» به عنوان سمبل های سیاسی، در شعر او تبرئه می شود.
- و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و نگوییم که شب چیز بدی است
معناهای تازه از شب در هفت دفتر سپهری حاصل کشف و شهود عارفانه یک شاعر است که اگر ردش را بگیریم، اندکی را در متون عرفانی کلاسیک فارسی و بیشتر متون کلاسیک آیین های هندو و بودیسم و کمتر شعر یکی دو شاعر اروپایی و امریکایی چون والت ویتمن می توان یافت. شاید به همین دلیل گرایش صرف به نگاه عرفانی و دوری از اجتماع فعال سپهری است که شاملو درباره او می گوید؛ نمی دانم چطور می شود در لب جویی که سر کسی را می برند، بایستی و بگویی آب را گل نکنیم.
شب حتی در شعر شاعری با گرایش اجتماعی چون فروغ فرخزاد نیز چندان جنبه سیاسی ندارد. بلکه بیشتر وضعیتی در طبیعت است، همان «شب» که همه می شناسیم. اما شیوه تعبیر و برخورد و شهود شاعر با همه متفاوت است و البته خصوصی.
دلم گرفته/ به ایوان می روم و انگشتانم را/ بر پوست کشیده شب می کشم/ چراغ های رابطه تاریکند/ کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
در واقع در عمیق ترین احساس تنهایی شاعر، شب همچون پوسته نازکی سیاه بین او و جهان قرار گرفته و فاصله ایجاد کرده، با سطر؛ چراغ های رابطه تاریکند، اندکی جنبه اجتماعی به شعر می دهد.
یا در جدی ترین برخوردش با شب در شعر «هدیه» باز هم خبری از سویه انتقادی سیاسی نیست، بلکه شب مفهومی مبهم و گوهری مبهم دارد؛
من از نهایت شب حرف می زنم/ من از نهایت تاریکی/ اگر به خانه من آمدی/ برای من ای مهربان/ چراغ بیاور
شب در شعر بسیاری از شاعران هم نسل سهراب و فروغ رفته رفته جایگاه انتقادی سیاسی اش را از دست می دهد تا جایی که در شعر شاعری چون فریدون مشیری می شود شعری جوان پسند همچون بی تو مهتاب، شبی باز از آن کوچه گذشتم.
اما در شعر شاعران نزدیک تر به نیما یعنی اخوان و شاملو جنبه انتقادی سیاسی شب همچنان پررنگ است.
اخوان که شاعری به شدت نیمایی است و برخوردش گاه عین نیما است گاه از «شب های زندان» می گوید، گاه شب پدیده ای طبیعی است و گاه اشاره های باستانی در دین زرتشت؛
- امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
وز این سیاه زاویه بگریزم
- ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
- هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
هم چراغ شب زدای معبر فردا
- خدایا پر از کینه شد سینه ام
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت/ دل پاکروتر زآئینه ام
یا شعر مشهور زمستان او، که حرفی از شب نیست ولی داستان شعر در شب اتفاق می افتد؛
زمستان است/ نفس کز گرمگاه سینه می آید برون/ ابری شود تاریک در پیش چشمانت
که یکی از سیاسی ترین اشعار اخوان معرفی شده است و درباره آن بسیار نوشته اند البته با تعبیر های سیاسی. هرچند خود اخوان در جایی اصل لحظه سرایش شعر را بازگو می کند و می گوید که این شعر منظور سیاسی ندارد.
احمد شاملو نیز که یکی از مهمترین شاعران شعر امروز فارسی است و بنیانگذار شعر سپید فارسی، از همان سه جنبه مهم که پیش از این عرض شد، به شب نگاه کرده است. او که در دوره آغازین یکی از شاعران چریکی محسوب می شد در سال های ۱۳۳۴ نگاهی مستقیم به شب از دیدگاه سیاسی دارد.
بدی، تاریکی است/ شب ها جنایتکارند
و در سال های ۱۳۳۲ در شعر مه با بیان غیرمستقیم از شب معنای سیاسی آن را در نظر دارد؛
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهان است
...
با خود فکر می کردم که مه گر همچنان تا صبح
می پایید، مردان جسور از خفیه گاه خود
به دیدار عزیزان بازمی گشتند.
یا در سال ۱۳۷۳؛
همه شب حیران اش بودم/ حیران شهر بیدار
...
حیران بودم همه شب/ شهر بیدار را/ که آواز دهان اش
تنها/ همهمه عفن اذکارش بود
یا ۱۳۶۷؛
ما فریاد می زدیم؛ چراغ، چراغ/ و ایشان درنمی یافتند
یا در سال ۱۳۷۲.
شب/ سراسر، زنجیر زنجره بود
یا در شعر مهم در آستانه که شعر شهودی فلسفی عجیبی است؛
شاید اگرت توان شنفتن بود/ پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان های بی خورشید/ چون هïرîست آواز دریغ/ می شنیدی
که در اینجا شب گوهری مبهم دارد.
یا ۱۶ شعر با عنوان «شبانه»هایی که سه نظرگاه عاشقانه، انتقادی و اجتماعی سیاسی را درهم می آمیزد، هر یک بهانه ای است برای بیان دیگری.
- مردی چنگ در آسمان می افکند
هنگامی که خون اش فریاد بود/ دهان اش بسته بود/ خنجی خونین/ بر چهره ناباور آبی/ عاشقان/ چنین اند
- کنار شب
خیمه برافراز/ اما چون ماه برآید/ شمشیر از نیام برآور/ و در کنارت بگذار.
یا شعر معروف؛
اگر که بیهده زیباست شب/ برای چه زیباست شب/ برای که زیباست/ به هنگامی که هر سپیده به صدای هم آواز دوازده گلوله/ سوراخ می شود/ اگر که بیهده زیباست شب
...
همین نگاه سه گانه از سال های ۱۳۳۰ با شعر گل گو، وارطان، نازلی تا شعر خفاش شب و تا آخرین اشعارش آشکارا پیداست و به اعتبار گوهر مبهم شب در بسیاری از اشعار شاملو و شاعران بعد او، حتی شاعران دهه شصت، هفتاد و هشتاد، قابل تاویل های تازه است و آن هر سه نگاه قابل ردیابی. این شعر شاملو را در سال ۱۳۷۰ به یاد آوریم؛
ظلمات مطلق نابینایی/ احساس مرگ زای تنهایی/ چه ساعتی است؟/ چه روزی/ چه ماهی/ از چه سال کدام قرن کدام تاریخ کدام سیاره؟/ تک سرفه ای ناگاه/ تنگ از کنار تو/ آه، احساس رهایی بخش هم چراغی.
هیوا مسیح
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید