یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


جامعه شناسی و شبه جامعه شناسی


جامعه شناسی و شبه جامعه شناسی
در حالی که جامعه شناسی در اوایل قرن نوزدهم در اروپای غربی پایه گذاری گردید، ولی مستعدترین محیط را برای توسعه و تکامل خود در سایر نقاط جهان در غرب و شرق پیدا کرد. بخشی از جامعه شناسی یعنی مارکسیسم بطرف شرق حرکت کرد و پس از جنگ جهانی اول از جمله علوم اجتماعی رسمی اتحاد شوروی نو گردید و بخشی از آن ( جامعه شناسی آکادمیک ) بطرف غرب حرکت کرد و در درون فرهنگ آمریکایی وارد شد. مارکسیسم توسط اندیشمندان مستقل گروههای سیاسی و احزابی که حامی طبقات پائین بودند، پایه گذاری گردید و توسعه جامعه شناسی آکادمیک در آمریکا بوسیله دانشگاهیان انجام گرفت که به طبقه متوسط وابسته بودند. هدف آنها یافتن راهی برای اصلاحات عملی بود و نه قیام علیه نظام موجود. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم هر دو توجه داشتند که ابداع نظامی جدید ضروری است و معتقد بودند که جامعه شناسی مورد نظر آنها می تواند در از میان برداشتن نقایص اجتماعی نقش مؤثری ایفا کند.
اما تفاوت آنها در این بود که جامعه شناسی آکادمیک گمان می کرد که مشکلات به مرور زمان در جامعه ای که اساساً استوار است ولی در حال نبوع و تکامل می باشد از میان خواهند رفت. در حالی که مارکسیسم این مشکلات را ناشی از تضاد و کشمکش ذاتی جامعه مدرن می دانست و معتقد بود که در چارچوب موجود مشکلی حل نخواهد شد. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم شوروی همزمان با هم تحت تأثیر نیروهای قوی اجتماعی قرار گرفته اند که آنها را بطرف تغییر و تحول اساسی سوق می دهد و حرکت هر یک متقابلاً در دیگری تأثیر گذاشته و به بحرانجامعه شناسی در جهان سرعت خواهد بخشید.
● بسوی جامعه شناسیِ جامعه شناسی
در حال حاضر بسیار متداول است که گفته شود جامعه شناس کسی است که به مطالعه زندگی گروهی، بررسی انسانها در جامعه و تحقیق در مورد روابط متقابل آنها می پردازد. واضح است که این پاسخ چندان دقیق و جدی نیست . مانند این است که پلیس برای توضیح نقش خود بگوید که کار او دستگیری جنایتکاران است در حالی که این پاسخ غلط نیست اما بیانگر یک نظر سطحی است زیرا این پاسخ، به آن بخش از کار افراد در یک شغل مربوط می شود که از انجام وظیفه حکایت می کند. پذیرش چنین پاسخی از یک پلیس یا بازرگان قابل قبول است اما به سختی می توان چنین پاسخی را از یک جامعه شناس پذیرفت. زیرا هم نامناسب و هم متناقض است. زیرا جامعه شناسان معتقدند که کار اصلی آنها بررسی انسان در جامعه است که در این صورت لزوم بررسی نقش خود آنها در جامعه نیز مطرح می گردد.
● خصوصیات جامعه شناسی
معمولترین تصویری که بسیاری از جامعه شناسان از جامعه شناسی ارائه می دهند تأکید بر علمی بودن آن است و اغلب این بعد مهمترین خصلت این رشته بشمار می آید. آرزوی این دسته از جامعه شناسان این است که عالِم شناخته شوند. در نتیجه علاقه شدیدی دارند که آثار خود را جدی، دقیق و مبتنی بر آمار و ریاضیات یعنی بر اساس تکنیکی مستحکم ارائه دهند. با اینکه جامعه شناسان تأکید یکسانی بر دقت روش شناسی ندارند، اما بیشتر آنها معتقدند که برای کسب دانش در مورد زندگی اجتماعی انجام تحقیقات، آزمایش فرضیه ها و بررسی نظرات منطقی از طریق آزمایش تجربی ضروری است. آنها بر این اعتقادند که باید مردم را مشاهده کرد و به آنها گوش فرا داد. شاید به این نتیجه ساده که خصلت جامعه شناسی از طریق علاقه آن به شناخت جهان اجتماعی بوسیله مشاهده می گردد، اکتفا کرد.
بعلاوه مطالعه تجربی دنیای اجتماعی بر مبنای برداشتی از پیش تعیین شده نسبت به آن بوجود آمده است یا حداقل می توان گفت که با یک فرض اولیه آغاز گردیده که جهان اجتماعی را می توان مانند بخشهای دیگر جهان که بوسیله سایر علوم مورد بررسی قرار می گیرند. از طریق مطالعات تجربی شناخت و این روش شناخت مانند سایر روشهای شناخت علمی تابع قوانین منظم می باشد.
● فرضیات کلی و فرضیات زمینه ای
نظریه های جامعه شناختی که آگاهانه به شکل ساده ای تنظیم گردیده اند، اغلب دارای دو عنصر مشخص می باشند. یکی از این عناصر فرضیاتی هستند که صریحاً مطرح گردیده اند و فرضیات مسلم خوانده می شوند. دیگری تحت تأثیر مجموعه ای از فرضیات است که هم نامشخص هستند و هم نامی از آنها به میان نمی آید ، قرار دارند که تحت عنوان فرضیات کلی خوانده می شوند. علت آن این است که از طرفی این فرضیات دورنما و زمینه ای را که فرضیات مسلم از آن گرفته شده اند فراهم می سازند فرضیاتی که در دورنمای کار قرار دارند موضوعهایی هستند که میکائیل پولنی آنها را توجه حاشیه ای نظریه پرداز می خواند.
فرضیات کلی در بطن فرضیات مسلم یک نظریه وجود دارند و در کنار و همراه آنها عمل می کنند و آنها را همکاران خاموش یک نظریه می توان دانست . این فرضیات کلی مبنای اصلی بسیاری از انتخابها بوده و فرضیات مسلم را بیکدیگر پیوند می دهند و از همان ابتدا در فرمولهای یک نظریه و در محققین تأثیر می گذارند. فرضیات کلی در سرنوشت اجتماعی یک نظریه و در پاسخ افراد به آن تأثیر می گذارند. زیرا جامعه شناسان معتقدند که متعهد به یک نظریه و یا رد آن تنها تحت تأثیر یک ارزیابی آگاهانه و عقلانی از نظام منطقی نظریه و شواهد اثبات کننده آن قرار دارد.
نظریه یا مفهومی که از نظر حسی به آسانی پذیرفته می شود نظریه ای است که بعضی از ابعاد ذهن بررسی کننده را حساس می سازد. همانطور که هربرت بلومر به این موضوع اشاره کرده است این حساسیت تنها بخشی نامشخص از جهان بیرونی را در بر نمی گیرد بلکه به بخشی نامعلومی از دنیای بیرونی فرد نیز مربوط می شود. فرضیات کلی در مقیاسهای مختلف و در حیطه های گوناگون قرار دارند. ترتیب قرار گرفتن آنها مانند یک مخروط واژگون است که در رأس آن واقع شده اند. این فرضیات کلی که در رأس مخروط قرار دارند ار بزرگترین وسعت برخوردار بوده و بدون هیج محدویتی در همه زمینه ها نفوذ می کنند که استفن پیر به آنها فرضیات جهانی می گوید زیرا بسیاری از فرضیات از پیش تعیین شده ابتدایی در مورد جهان و آنچه در آن است را شامل می شوند. فرضیات جهانی که در واقع ( تعصبات و گرایشهای دورنی افراد را تشکیل می دهند) تمایلات و عقایدی هستند که می توان آنها را متافیزیک یا توهم و خیال خواند. به فرضیات کلی که کاربرد محدودتری در مورد انسان و جامعه دارند فرضیات زمینه ای گفته یمشود.
از خصوصیات مهم مفرضیات کلی این است که آنها از ابتدا بمنظور یافتن وسیله ای حساب شده برای اثبات نظریه ها بکار گرفته نشده اند. آنها با محاسبه دقیق از نظر فوایدی که می توانند در بر داشته باشند بکار برده نشده اند بلکه از جمله مفاهیم فرهنگی هستند که از کودکی در ذهن ما جای گرفته و درونی شده اند و فرهنگهای گوناگون آنها را بعنوان یک وسیله شناخت مؤثر از ابتدای جریان جامعه پذیری در ساخت شخصیت افراد تعبیه کرده اند. بنابراین می توانند برحسب شخصیت اجتماعی تجربیات متفاوت، نحوه جامعه پذیری افراد و بالاخره بر مبنای سن و گروه مرجع متفاوت باشند. آموختن فرضیات کلی از هنگام آموختن زبان شروع می شود. برای درک خصوصیات جامعه شناسی آکادمیک درک فرضیات کلی، فرضیات جهانی و فرضیات زمینه ای که از طریق آنها عمل می کند ضروری است. این فرضیه ها را می توان از درون نظریه های اجتماعی استخراج نمود به این معنی که نظریه ها بخشی اما نه تمام اطلاعاتی را که می توانیم فرضیات کلی را از درون آن استخراج کنیم درخود دارند. فرضیات کلی در واقع سرمایه ذهنی هستند که نظریه پرداز به ارث برده است. به این معنی که این گرایشها قبل از دانشمند شدن به او انتقال داده شده است. اما او پس از دانشمند شدن یعنی در ضمن فعالیت علمی نیز از آنها استفاده می کند بطوری که این طرز فکر می تواند با دانش تکنیکی او آمیزش پیدا کند.
با اینکه فرضیات کلی خصیصه شبه – نظری ( تئوریکی ) دارند اما می توانند یک نظریه را قابل پذیرش ساخته به آن نیرو و وسعت بخشند و زمینه گسترش آن را از نظر تکنیکی فراهم آورند. البته در بعضی مواقع هم در ضمن توسعه یک نظریه فرضیات کلی قدیمی ممکن است در شرایط جدید بکار گرفته شوند و چون از نظر علمی یا اجتماعی مناسب نیستند وضعیت نامطلوبی برای نظریه پرداز را فراهم سازند در این صورت موانعی در رراه توسعه آن نظریه پدید خواهد آمد که دیگر با یک اصلاح کوچک تکنیکی بر طرف نخواهد شد بلکه ایجاد تغییراتی اساسی در این بینش ضرورت پیدا خواهد کرد. و امکان دارد نسل جدیدی پدید آید که فرضیات کلی اش با فرضیات قدیمتر نظریه های موجود هیچ نوع هماهنگی نداشته و کاملاً متفاوت باشد و از نظر این نسل جوان این فرضینه ها غلط و بی ربط محسوب گردند در این صورت است که می گویند یک نظام و یا یک نظریه که وابسته به آن فرضیات است دچار بحران شده است.
برای درک بحران در جامعه شناسی بررسی چارچوب فکری و نظری متداول آن ضرروی است همچنین باید فرضیات کلی آن را که به هیچ وجه نو نیستند اما با تحولات نو در جهان اجتماعی ناسازگارند مورد توجه قرار دهیم. خصلت اصلی فرضیات زمینه ای تأثیر گذاری آنها در اندیشه است به این معنی که آنها شکل دهنده نظریه هستند . البته نه به علت قابلیت اثبات یا اعتبار تجربی آنها بلکه هنگامی که یک زمینه اجتماعی واقعی محسوب می گردد، نتایجی واقعی هم در ساخت نظریه بجا خواهد گذارد. مطرح ساختن فرضیات زمینه ای خود می تواند خطر دیگری را در پی داشته باشد به این معنی که چون فرد می خواهد بر مبنای دلیل و عقل رفتار کند و ممکن است ناچار شود ابعادی را پنهان سازد کسی حاضر نیست فرضیه ای را که دلیل کافی برای اثبات آن وجود ندارد بخود نسبت دهد و در نتیجه تمایل زیادی برای سرپوش گذاردن و یا آراستن ظاهر فرضیات زمینه ای در یک بحث منطقی وجود دارد حتی اگر دلایلی که مطرح میشود علت اصلی استفاده از آن فرضیه نباشد برای رسیدن به نتیجه ای سودمند دوچیز لازم است :
▪ اول اینکه:
نظریه پرداز توجه داشته باشد آنچه در اینجا مطرح شده است از آن جهانی بیرونی نبوده بلکه بخشی از شخصیت خود او را نیز در بر می گیرد.
▪ دوم اینکه:
شجاعت پذیرش اعتقادات خود را نیز داشته باشد و حداقل بتواند اذعان دارد که کدامیک از این عقاید به خود او تعلق دارد هر چند از نظر منطق و شواهد در آن زمان قابل اثبات باشد و یا نباشد.
● نظریه و تمایلات
از جمله عللی که فرضیات زمینه ای را بخش مهمی از کل ساخت شبه نظری که نظریه ها بر آن متکی هستند می سازد این است که کانونی برای احساسات ، حالتهای متأثر کننده و تمایلات فراهم می کنند. هنگامی که فاصله ای میان احساسات افراد و فرضیات زمینه ای ایجاد گردد اولین عکس العمل سرکوب کردن یا خصوصی کردن این تجربه ناهماهنگ است . حالت دیگر تبدیل تشنج به یک تنفر دورنی یا آغاز یک جدال پراکنده فرهنگی علیه فرضیات زمینه ای موجود یا ابراز نارضایتی از طریق طنز سیاه، یا مبدل نمودن این حس به یک بی تفاوتی درونی می باشد. این حالت مانند گرایشهای بعضی از جوانان انقلابی نسبت به جامعه شناسی آکادمیک زمانی دچار تغییرات اساسی می شود که تقسیم بندیها و فرضیات زمینه ای جدیدی پدید آیند که با حساسات و گرایشهای آنها نزدیکتر باشد اگر مقاومت در مقابل فرضیات موجود بدون جانشینی برای آنها صورت گیرد اولاً این مخالفت از جانب کسانی ابراز گردیده که با وجود فقدان زبان جدید، نسبت به احساسات کجروانه خود آگاهی داشته و در نتیجه به شکل غیررسمی علیه مردم و دیگری که نظر متفاوتی دارند متحد شده اند.
معمولاً در این موارد اختلاف نظر نسلها مثال خوبی است اما زمانی که احساسات و تمایلات نو زبان جدید خود را پیدا کنند امکان توسعه انسجام گروهی این دسته و مطرح شدن بحثهای اجتماعی منطقی بیشتر می گردد. چون نظریه های اجتماعی تحت تأثیر فرضیات زمینه ای قرار داشته و آنها را بیان می دارند می توان نتیجه گرفت که احساسات و تمایلات اجتماعی نیز رابطه ای نزدیک دارند. بنابراین در یک مورد یک نظریه می تواند پیوستگی و اتحاد را بدنبال داشته باشد اما در موردی دیگر تشنج و تضاد را باعث گردد. بطوری که هر یک از این ابعاد تأثیراتی متفاوت در توانایی افراد برای دنبال کردن مسیرهای گوناگون در جهان را در بر داشته باشد. همچنین مفاهیمی گوناگون از نظر رفتار سیاسی بهمراه دارد. بنابراین درک حسی یک نظریه اجتماعی در کنار فرضیات زمینه ای آن تعابیر و معانی سیاسی را در خود دارد که ممکن است اصولاً با آنچه که نظریه ساز و یا پیروان یک نظریه آگاهانه در نظر داشته اند متفاوت باشد.
● واقعیت شخصی و نظریه اجتماعی
عمده ترین ابعاد هر اثر جامعه شناسی کوشش جامعه شناس برای کشف، قابل لمس ساختن و عمومیت بخشیدن به بسیاری از تجربیات عمیق و شخصی خود او است. بیشتر کوششهای انسان برای شناخت دنیای اجتماعی، کوششی آشکار و یا غیر آشکار برای شناخت مسائل با اهمیت از نظر اوست. هر چند کار جامعه شناسان با یکدیگر تفاوت دارد اما کلیه جامعه شناسان، علاقمند به مطالعه دنیای اجتماعی و واقعیتهای آن می باشند و هر فلسفه عملی را که قبول داشته باشند به هر حال در جستجوی توضیح و بیان مطلب از طرق واقعی می باشند و مانند سایر انسانها جامعه شناسان هم به بعضی مسائل اجتماعی نسبت واقعی بودن می دهند. برداشت آنها از واقعیت اجتماعی تحت تأثیر فرضیات زمینه ای قرار دارد که از طریق فرهنگ خود آموخته اند.
فرضیات متعارف فرهنگی تحت تأثیر تجربیات شخصی در بخشهای گوناگون ساخت اجتماعی ویژگیهایی پیدا می کنند و افراد تحت تأثیر تجربیات برانگیزنده احساساتشان بعضی از این فرضیات را مهمتر از بقیه تصور کرده و در نتیجه فرضیات زمینه ای کلی در طول زمان از سازماندهی شخصی نیز برخوردار شده ، بخشی از واقعیت شخصی انسان را تشکیل می دهند. جامعه شناسان با دو نوع واقعیت سروکار دارند.
۱) اولی واقعیتهای نقش جامعه شناس یعنی آنچه که بعنوان یک جامعه شناس می آموزند و معتقدند واقعیتهایی را شامل می شود که قبلاً از طریق تحقیق های جامعه شناختی توسط خود آنها و یا جامعه شناسان دیگر بدست آمده است این واقعیتها شامل خصوصیاتی می گردد که انسان به جامعه نسبت داده است . واقعی دانستن این خصلتهای جهان اجتماعی به معنی پذیرش نظراتی در مورد و اقعیت و اعتبار روش یافتن آنها است. اعتقاد به صحت این خصلتها، برتر محسوب داشتن این واقعیتها و فراتر رفتن آنها از ابعادی چون عقیده و یا تعصب است.
۲) نوع دوم برداشت از واقعیت که در ذهن جامعه شناسان وجود دارد مربوط به واقعیتهای شخصی می گردد و آنها خصایصی راجع به جهان اجتماعی را در بر می گیرند که جامعه شناسان در اثر تحقیق و یا بعلت مدارک و شواهد موجود بدست نیاورده اند. بلکه بر مبنای آنچه که دیده، شنیده و یا به ایشان گفته شده و یا خوانده اند کسب کرده اند.
در حالیکه این عقاید با آنچه که بطور سیستماتیک جمع آوری شده و از نظر علمی مورد ارزیابی قرار گرفته، متفاوت می باشند. اگر واقعیت شخصی شکل دهنده تحقیقهای اجتماعی باشد بنابراین تحقیقهای اجتماعی هم منبعی برای واقعیت شخصی هستند و فقط بر مبنای واقعیت نقشهای اجتماعی شکل نگرفته اند . کار تحقیق یک محقق اغلب فقط راهی برای گذراندن وقت نیست بلکه بخش مهم و زنده ای از زندگی او را تشکیل می دهد و بخش اصلی تجربیات او که واقعیتهای شخصی او را می سازد از آن سرچشمه می گیرد و اگر چنین نبود کلیه تحقیقهایی که تا اندازه ای به کار او مربوط می شد برای او اهمیت یکسانی می داشت. اما واقعیت این است که تحقیقات و کشفیاتی که خود دانشمند انجام داده است اهمیت خاصی برای او دارد زیرا تحقیقات یک دانشمند بخشی از واقعیت شخصی او را تشکیل می دهد.
● زیربنای نظریه های اجتماعی
بر مبنای این نوع نگرش، کلیه نظریه های اجتماعی در سطوح شبه نظری فرضیات زمینه ای غوطه ور هستند و این نوع اعتقادات هم آنها را محدود می کند و هم آزاد می سازد. این سطح شبه نظری تحت تأثیر جامعه و فرهنگ بزرگ شکل می گیرد و نقاط اشتراک بسیاری با آنها دارد. ضمناً افراد هم در ضمن تجربیات شخصی خود در جهان به سازماندهی موجود، تاکید روی بعضی بخشها و تمایز گذاری و ایجاد تغییرات در آن می پردازند که به آن سطح شبه نظری ساخت زیربنایی نظریه گفته می شود. اهمیت این سطح زیربنایی تنها در تبیین خصوصیات یک نظریه نیست بلکه اهمیت آن در این است که بخشی از محیط و فضای نزدیکی را تشکیل می دهد که آثار نظری و اجرای تحقیقات مربوط به آنها و استنتاج از آنها تحت تأثیر آن شکل می گیرند. توجه به خصلتهای شبه نظری همچنین زیربنای یک نظریه بیانگر تمایل به بررسی روان شناختی یک نظریه و یا رسیدن به نتایج روان شناختی درباره علل پیدایش آن نیست بلکه هدف توجه به مسائل واقعی و عینی بوده و کوشش در جهت نزدیک شدن به نظام انسانی است که هر کاری نظری در رابطه نزدیک و آشکاری با آن قرار دارد. چنین کوششی برای کسانی که در قالب سنت جامعه شناسی کار می کنند لازم است. زیرا همیشه واقعیت انسانها را از طریق رابطه آن با ساخت اجتماعی بزرگ در نظر می گیرند و همه چیز را مورد سئوال و تردید قرار می دهند.
● زیربنای نظریه ها و ایدئولوژی
چون نظریه های اجتماعی از واقعیتهای شخصی محدود، بعضی گرایشهای خاص و برخی فرضیات زمینه ای سرچشمه می گرفته اند، هر نظریه اجتماعی به این ترتیب برانگیزنده نوع خاصی از اعمال اجتماعی خواهد بود و بنابراین افراد را در قبول و یا ایجاد تغییر در جهان آنگونه که هست تشویق خواهد کرد. شاید بتوان گفت که هر نظریه اجتماعی به تحلیل و یا یادآوری یک نظام اجتماعی می پردازد. احساسات و گرایشهای حاصل از یک نظریه اجتماعی، حالتی خصوصی شده و قابل لمس را در پی دارند بطوری که می توانند رفتارهای سیاسی و اجتماعی قابل پیش بینی را تشویق کرده و یا مانع گردند. در نتیجه ممکن است تردیدهای درونی و یا تضادها را برای دستیابی به نتایج موفقیت آمیز تشدید کرده یا از میان ببرند. فرضیات زمینه ای هم به چنین ترتیب نظراتی در مورد آنچه که در جهان واقعی است و بنابراین مفاهیمی در مورد اینکه چگونه می توان جهان را تغییر داد ، در بر دارند. این ارزشها تعیین کننده و شکل دهنده رفتار مناسب برای افراد می باشند. به این معنی هر نظریه پرداز و هر نظریه از واقعیت اجتماعی یک ایدئولوژی می سازد.
● روش شناسی بعنوان ایدئولوژی
فرضیات زمینه ای در مورد انسان و جامعه منحصر به نظریه های اجتماعی نیستند بلکه در روشهای تحقیق هم نفوذ کرده اند. کلیه روشهای تحقیق اجتماعی فرضیاتی در مورد چگونگی کسب اطلاعات از مردم دارند. از جمله اینکه چه رفتاری باید با آنها داشته باشند تا بتوانند این اطلاعات را بدست آورند. البته این نظر تحت تأثیر فرضیات زمینه ای آن این است که مردم هم مانند اشیاء هستند و با آنها می توان همان رفتاری را داشت که سایر علوم با موضوعهای غیرانسانی خود دارند. موضوعهایی هستند که می توان آنها را مورد آزمایش قرار دارد. حتی برای مقاصدی که خود آنها درک نکنند ویا با آن موافقت نداشته باشند. چنین علوم اجتماعی ممکن است اطلاعات راحتی به قیمت از میان بردن استقلال و ارزش انسان هم بدست آورد. از طرفی می توان روش شناسی را از دیدگاه تکنیکی و فاقد هر نوع ایدئولوژی در نظر گرفت . فرض بر این است که کار اصلی آن بدست آوردن اطلاعات قابل اطمینان از جهان است یعنی جمع آوری اطلاعات ، ساختن پرسشنامه، نمونه گیری و تحلیل یافته ها.
● استقلال ساخت اجتماعی و فرضیات زمینه ای
فرضیات زمینه ای تحلیلهای جامعه شناسی بطور واضح و یا غیرواضح در مفاهیم اصلی برنامه ریزی شده آنها و در دیدگاه اصلی آنها نسبت به جامعه و فرهنگ وجود دارند. پی آمد اصلی این مفاهیم تأکید بر چگونگی تأثیر گروه و سنتهای گروهی در شکل دادن به رفتار انسان می باشد. چون علوم اجتماعی پس از انقلاب کبیر فرانسه در قرن ۱۹ و بر مبنای فکر این جهانی و دنیای خود ساخته بورژوازی بوجود آمده ، این مفاهیم بطور ضمنی این موضوع را هم مطرح می سازند که انسان سازنده جامعه و فرهنگ خود می باشد.
جامعه شناسی زمانی به عنوان یک علم طبیعی پدیدار گشت که بعضی فرضیات زمینه ای و گرایشها، متداول گردید. هنگامی که انسانها نسبت به جامعه ای که تصور می کردند ساخته اند اما اختیاری نسبت به آن ندارند، احساس بیگانگی کردند.
در حالی که اروپایی ها زمانی احساس بیکانگی خود را، از طریق دین و متافیزیک بیان کرده بودند. در این عصر این احساس را بوسیله علوم اجتماعی آکادمیک بیان داشتند و در نتیجه عملگرایی جدید جانشین دین کهن سنتی گردید. شاید مفاهیم فرهنگ و جامعه که پایه گذار علوم اجتماعی آکادمیک هستند واکنشی نسبت به یک شکست تاریخی باشند، یعنی شکست انسان برای در اختیار گرفتن جهانی که خود خلق کرده است. از این جهت علوم اجتماعی آکادمیک و علم عصر بیگانگی و انسانهای بیگانه است از این نقطه نظر امکان پیدایش قضاوت بیطرفانه معنایی متفاوت با آنچه بطور معمول تعریف می شود، پیدا می کند. زیرا در این صورت قضاوت بیطرفانه در علوم اجتماعی بیانگر نظری بی غرض و بی تفاوت نسبت به جهان اجتماعی نبوده بلکه کوشش دوجانبه ای برای مطابقت دادن انسان با احساس بیگانگی خود و ابراز این تنفر بطور غیرمستقیم می باشد. بنابراین از یک نقطه نظر می توان گفت که موضوع اصلی جامعه شناسی آکادمیک نوعی تطبیق انسان با احساس بیگانگی خود است نه کوششی جدی در جهت فراتر رفتن از آن. معنی اصلی مفاهیم و فرهنگ و جامعه که در علوم اجتماعی مطرح می شوند مبتنی بر استقلال و غیرقابل کنترل بودن این پدیده ها و طبیعی بودن این شرایط است و نه لزوماً در نظر گرفتن این شرایط بعنوان یک حالت بیمارگونه نامطلوب. این فرضیه است که کانون اصلی خصلت سرکوب کننده جامعه شناسی رامی سازد.
● تضاد استقلال
آمیزش تجربیات شخصی موفقیت آمیز بهمراه دیگر احساسات نزدیک به آن و تصورشان از جامعه ای که این امور در آن تحقق یافته می تواند قالبی برای شکل گرفتن واقعیتهای شخصی را تشکیل دهد و در نتیجه اعتقاد این گروه نسبت به وجود فرصتها در جامعه تأیید نظام موجود را در پی دارد. در حالیکه کار جامعه شناسان اغلب آنها را بطور مستقیم با ستم کشیدگی و دردهای اجتماعی آشنا می سازد. بطوریکه رضایت خاطر ناشی از موفقیتهای شخصی جامعه شناس با آنچه که او بعنوان جامعه شناس می بیند در تناقض قرار می گیرد.
تضاد موجود میان واقعیت شخصی جامعه شناس و آگاهی که از طریق حرفه اش نسبت به شکلهای اجتماعی کسب می نماید اغلب راه حل خود را در لیبرالیسم و آزادیخواهی سیاسی پیدا می کند. زیرا این ایدئولوژی است که او را قادر می سازد که در جستجوی درمان شکستهای اجتماعی باشد بدون اینکه اساس و پایه اجتماع را مورد سئوال قرار دهد . این ایدئولوژی به او اجازه می دهد که در جستجوی تغییراتی درجامعه باشد در حالی که درهمان قالب و برای آن کار می کند. لیبرالیسم همتای سیاسی ادعای استقلال است و سیاستی است که در جهت آن ایدئولوژی سنتی حرفه ای استقلال هم حفظ می گردد.
این مقاله توسط خانم فریده محمدی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی نوشته شده است.
مبنع :
بحران جامعه شناسی گولدنر
منبع : پارسا