جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مفهوم طبیعت دوم در کتاب “تئوری رمان“ گئورگ لوکاچ


مفهوم طبیعت دوم در کتاب “تئوری رمان“ گئورگ لوکاچ
لوکاچ فیلسوف و جامعه شناس مجاری در سال ۱۹۱۵ تصمیم می گیرد کتابی در باره زندگی داستایوسکی بنویسد که این کار ناتمام می ماند. اما لوکاچ ایده خود از داستایوسکی را در متن و تنظیم کتاب “تئوری رمان” مورد استفاده قرار می دهد. این کتاب تا به امروز، هم از نظر ادبی و هم از نظر فلسفه تاریخ اهمیت خود را از دست نداده است و حتی مخالف سر سخت لوکاچ فیلسوف آلمانی آدرونو در نوشته کوتاهی ”تئوری رمان” را یک اثر برجسته فلسفی توصیف نموده است. لوکاچ تحت تأثیر جنگ اول جهانی و در شرایط یأس و نا امیدی به تحریر این اثر پرداخت. حرکت تاریخ از نظر لوکاچ در کتاب “تئوری رمان” حرکتی نزولی و انحطاطی بود (برخلاف نظر هگل که تاریخ را حرکتی رو به آینده پیش بینی می کرد).
لوکاچ در کتاب “تئوری رمان” خود، تاریخ را از دید جنگ ها ،پیروزی ها، شاهان و سلاطین و بطور خلاصه از دید سیاسی-اجتماعی مورد بررسی قرار نداده است، بلکه برای او شرایط روحی و روانی انسا ن ها در دوران های مختلف تاریخ حائز اهمیت بوده است. مدارک مورد استفاده لوکاچ در این کتاب نوشته های تاریخ دانان و یا شاهدان حادثه ای تاریخی نیستند (مِتُد تجربی ). به عقیده او شعر و داستان (منظومه و رمان) حالت های احساسی و درونی یک اجتماع را به خوبی آشکار می سازند و به همین علت او تاریخ را اینگونه تقسیم می کند:
به دوران منظومه (Epos ) در زمان شاعر یونانی هومر (Homer ) در یونان باستان و دوران رمان (عصر جدید). سر آغاز کتاب لوکاچ دوران باستان یونان است (دوران منظومه) و خاتمه آن داستان برادران کارامازف اثر داستایوسکی (دوران رمان). به عقیده لوکاچ زندگی واقعی و خوشبخت بشر (دوران طلائی) در یونان قدیم، یعنی در دوران منظومه بوده (دوران اسطوره؛ قبل از افلاطون و فلسفه) و بعد از این دوره، پس از دنیای هومر زندگی مفهوم و معنی اصلی خود را از دست داده است.
تاریخ معیّن آغاز دوران رمان در کتاب لوکاچ ذکر نشده است، اما هم زمان با دوره تاریخی رمان، طبیعت دوّم نیز برای بشر در تاریخ پدیدار می گردد. اسم دیگر طبیعت دوم برای لوکاچ جامعه است که پس عصر طلائی دوران منظومه به وجود آمد و این جامعه مثل طبیعت اول (محیط زیست و یا آنچه ما آن را بعنوان طبیعت زیبا می شناسیم ) منجمد، بیگانه، بدون روح و مفهوم و غیر قابل شناخت شده است و به عقیده لوکاچ شهروندان این جامعه (طبیعت دوّم ) را “روح های مرده”ها (نام کتابی از Gogol )تشکیل می دهند. به عبارت دیگر جامعه بعد از دوران یونان باستان برای بشر شبیه طبیعت شده است: منجمد، بیگانه و….
طبیعت اول (محیط زیست) را بشر به وجود نیآورد، اما طبیعت دوم (جامعه) بدست انسان ساخته شد و به ”زندان” خود او تبدیل گردید.
در یونان قدیم طبیعت (محیط زیست)، فرد و جامعه در یک دیگر ادغام شده بودند. شکافی مابین دنیای داخلی ( روح، ذهن و احساس ) انسان باستان و دنیای خارج (طبیعت) او وجود نداشت و یا بزبان فلسفی object و subject بعنوان دو رسته و یا دو مقوله (category ) از یکدیگر جدا نبودند. خدایان در انسان ها، با انسان ها و انسان ها در طبیعت یک دنیای واحد و مشابهی را (homogenous ) تشکیل می دادند (با ادیان ابراهیمی خدا از بشر جدا شد و در مقابل یکدیگر قرار گرفتند). انسان دوره یونان باستان در پی یافتن معنی زندگی نبود. او اصولآ زندگی بدون معنی را نمی شناخت؛ او “راه حل را می دانست و نه معمای دنیا را. ” قهرمان منظومه در موقع خطر هیچ وقت تنها نبود؛ “خدایان همراه او بودند”.
اما در عصر رمان، یعنی در عصری که مفصل ها، بندهای دنیا و زندگی از یکدیگر جدا شده اند، خدایان، بشر و طبیعت دیگر یکی نیستند، بلکه به سه مقوله مستقل تبدیل گردیده اند؛ کلیت و یگانگی آن ها از بین رفته است.
لوکاچ دوران رمان را برای بشر دوران Transcendental Homelessness او نامید و این بی پناه ی فکری انسان ها در کتاب سروانتس (دون کیشوت) بخوبی خود را نمایان می کند: صحنه جنگ قهرمان داستان با آسیاب بادی بیان گر نهائی تغییر دنیا، ارزش ها و سردرگمی قهرمان در این جهان است. برای قهرمانان داستایوسکی دنیا دروغی بیش نیست. قهرمان رمان احساس می کند که در یک دنیایی غریب و بیگانه بسر می برد؛ دنیائی پوشیده از “قراردادهای بی معنی” که مابین انسان ها منعقد می شوند.
دوران منظومه شعر بود و دوره رمان نثر، انسان یونانی دوره باستان اختلاف مابین آگاهی و هستی (زندگی) را نمی شناخت،‌ در مقابل انسان عصر رمان این دو را از یکدیگر جدا کرده است (در فلسفه مارکس، هستی آگاهی را تعیین میکند). یونانی دوره باستان فلسفه را نمی شناخت. او “می دانست که جواب چیست و نه سوال را ” و فلسفه نیز بعد ازدوره اسطوره پدیدار گردید، یعنی در زمانی که انسان اسطوره ای احساس کرد که دنیا دیگر “خانه پدری” نیست و اصولآ فلسفه چیزی نیست جز ”درد غربت و اشتیاق خود یافتن را دراین دنیا”.
پروسه و روند تاریخ برای لوکاچ در کتاب “تئوری رمان”، پدیده ای ادبی و فلسفی است:
قهرمان منظومه هومر جای خود را به شخصیت تراژدی می دهد و تراژدی را افلاطون بکنار میزند و منطق فلسفه جایگزین آن می شود و بالاخره بعد از مسیحیت نوبت به کانت می رسد. کانت راه تاریک انسان را روشن و او را با خرد آشنا می کند، اما با کانت فاصله و شکاف ما بین فرد و دنیا بیشتر می شود و خدای مسیحت در فلسفه کانت جای خود را به اخلاق می دهد و تصویر مسیح کم رنگ تر و انسان مدرن بدون مذهب و تنها می گردد و با کنار رفتن مسیح از صحنه تاریخ و با وجود روشنائی خرد کانت، راه این رهگذر تنها تاریک می ماند. بعد از کانت “انسان بودن به معنای تنها بودن است”.
منبع : فلسفه تاریخ


همچنین مشاهده کنید