یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


آتش‌پرست


آتش‌پرست
در اطاق یکی از مهمان‌خانه‌های پاریس طبقهٔ سوم، جلو پنجره، فلاندن که به تازگی از ایران برگشته بود جلو میز کوچکی که رویش یک بطری شراب و دو گیلاس گذاشته بودند، روبروی یکی از دوستان قدیمی خودش نشسته بود. در قهوه‌خانه پائین ساز می‌زدند، هوا گرفته و تیره بود، باران نم‌نم می‌آمد. فلاندن سر را از مابین دو دستش بلند کرد، گیلاس شراب را برداشت و تا ته سر کشید و رو کرد به رفیقش:
”هیچ می‌دانی؟ یک وقت بود که من خود را میان این خرابه‌ها، کوره‌ها، بیابان‌ها گمشده گمان می‌کردم. با خودم می‌‌گفتم: آیا ممکن است. یک روزی به وطنم برگردم؟ ممکن است همین ساز را بشنوم؟ آرزو می‌کردم یک‌روزی برگردم.
آرزوی یک‌چنین ساعتی را می‌کردم که با تو در اطاق تنها درد دل بکنم. اما حالا می‌خواهم یک چیز تازه برایت بگویم، میدانم که باور نخواهی کرد: حالا که برگشته‌ام پشیمانم، میدانی باز دلم هوای ایران را می‌کند مثل اینست که چیزی را گم کرده باشم!“
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت