شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


گفت و گو با ژولی دلپی


گفت و گو با ژولی دلپی
ژولی دلپی بازیگر فرانسوی را با فیلم های مستقل دهه ١٩٩٠ شناختیم. بعدها در فیلم های بین المللی یا آمریکایی نیز او را دیدیم، که حضورش در برخی پروژه ها مانند پیش از طلوع-ریچارد لینکلیتر- محدود به بازی در آنها نبود.
اینک وی پای دومین فیلم بلندش نیز امضاء انداخته و در مقام فیلمنامه نویس، کارگردان و بازیگر اصلی فیلم؛ ماجراهای زنی پاریسی که به همراه محبوب آمریکایی اش به پاریس بازگشته را روایت می کند. فیلمی که از سوی تماشاگران و منتقدان به شدت مورد استقبال قرار گرفت. پای حرف های ژولی می نشینیم که از دو روز در پاریس و خودش سخن گفته است...
ژولی دلپی متولد ٢١ دسامبر ١٩٦٩ پاریس است. فیلمسازی را در مدرسه فیلمسازی دانشگاه نیویورک[Tisch] آموخته و تا امروز در بیش از ٣٠ فیلم بازی کرده است. او تنها فرزند آلبرت دلپی و ماری پی یه است. والدینش هردو بازیگر سینما و تئاترهای آوانگارد بودند.
پدرش گاهی دست به کارگردانی نمایش نیز می زد. دلپی نیز از کودکی به والدینش پیوست و بارها روی صحنه ظاهر شد. در ١٤ سالگی نقشی در فیلم کارآگاه به کارگردانی ژان لوک گودار به دست آورد. دو سال بعد نقش اصلی فیلم بئاتریس به او پیشنهاد شد و توانست با دستمزد آن به نیویورک برود. این اولین سفر او به نیویورک بود، اما علاقه اش به این شهر باعث شد تا در سال ١٩٩٠ برای همیشه در آنجا ساکن شود. شهرت با فیلم اروپا، اروپا در سال ١٩٩١ به سراغش آمد. نقش یک دختر نازی به نام لنی که عاشق پسری یهودی به نام سالومون پیرل می شد.
دو سال بعد انتخاب برای حضور در سه رنگ کریشتف کیسلوفسکی و بازی در نقش اول سفید از وی چهره ای بین المللی ساخت. بازی در نقش سلین در برابر ایتن هاوک در فیلم پیش از طلوع[١٩٩٥] بر محبوبیت وی در میان تماشاگران آمریکایی افزود. ژولی این نقش را بعدها در فیلم انیمیشن Waking Life نیز بازی کرد و ٩ سال بعد در دنباله پیش از طلوع با نام پیش از غروب ظاهر شد و در نگارش فیلمنامه آن با لینکلیتر همکاری کرد، که به نامزدی جایزه اسکار ختم شد.
پیش از طلوع به عنوان یکی از بهترین فیلم های مستقل این دهه مورد ستایش منتقدان نیز قرار گرفت و راه دلپی را برای بازی در محصولات گران قیمت هالیوودی مانند مرد گرگ نمای آمریکای در پاریس هموار کرد. اما این اتفاق فرجام خوشی نداشت و نقدهای منفی از همه طرف نثار فیلم شد. اما ژولی همزمان با وقایع با ساختن فیلم پایان نامه ای Blah Blah Blah/چرت و پرت در ١٩٩٥ شروع به فیلمنامه نویسی و کارگردانی کرد.
از آن روز تاکنون نه فقط نویسندگی و کارگردانی کرده، بلکه تهیه کننده، آهنگساز، آوازخوان، دستیار فیلمبردار و انتخاب کننده بازیگر نیز بوده است. به نظر می رسد که خواسته هر کاری را امتحان کند و از شاخه ای به شاخه دیگر پریده، اما هدف اصلی اش کار در رشته نمایش و کسب تجربه های بیشتر بوده که در سه فیلمی که بعد از چرت و پرت کارگردانی کرده، کاملاً مشهود است.
آخرین فیلم او به نام دو روز در پاریس یک فیلم کوچک و در واقع شخصی و دوستانه است که او و یار غارش آدام گولدبرگ ساخته اند و ژولی در نقش یک فیلمساز مولف همه کارهای عمده آن از جمله تهیه کنندگی اش را نیز بر عهده گرفته است. دو روز در پاریس به اختلاف های رفتاری آمریکایی و اروپایی ها-مخصوصاً فرانسوی ها- می پردازد و نگاه دو انسان متفاوت به مقوله سکس را تصویر می کند.
▪ با مقیاس از یک تا ده، فکر می کنی که چقدر شهرت داری؟
ـ اگر به یک هنرپیشه ای تازه کار نمره ١ بدهیم، و مثلاً به براد پیت ١٠ بدهیم، شهرت من شاید ٥ باشد...؟
▪ چه نقشی در اولین نمایش مدرسه ای به تو داده شد؟
ـ در نمایش های مدرسه بازی نمی کردم. ولی در کودکی شعر دکلمه می کردم. فکر می کنم اولین شعری که خواندم از ویکتور هوگو بود در مورد کودکی خودش... اوه یادم آمد! وقتی پنج سالم بود پدرم مرا به بازخوانی رومئو و ژولیت وا داشت. خودش هم رومئو شد! ولی نگران نباشید! هیچ چیز غیرعادی درکار نبود.
▪ کلمه مورد علاقه ات در زبان انگلیسی چیست؟
ـ کلمه ephemeral[زودگذر/ناپایدار].
▪ آخرین بار کی در انظار عمومی لخت شدی؟
ـ وقتی ٢ سالم بود!
▪ اولین خاطره زندگیت چیست؟
ـ در دوران بچگی ام در پاریس، روزی یک روباه مرده بیرون پنجره ام پیدا کردم. عجیب بود. به نظر می آمد که از جایی نظیر آزمایشگاه تحقیقاتی فرار کرده باشد... بهر حال خاطره بدی هم نبود، چون روباه خیلی قشنگی بود.
▪ آهنگ منتخبت برای کاراوکی چیست؟
ـ یک آهنگ ناز، و در مایه جاز! مثل "والنتاین بامزه من!" آخه من خیلی دختر نازی هستم!
▪ وقتی بمیری می خواهی کجا بری؟
ـ بستگی دارد که جسدت سوزانده شود یا اینکه دفن بشوی! اگر دفن شدی که زیر زمین می مانی. اگر هم سوزانده شوی سر از یک قوطی کوچک روی میز قهوه بچه هایت در می آوری!
▪ اگر مجبور بودی همه عمرت را با یک ستاره مشهور سر کنی، چه کسی را انتخاب می کردی؟
ـ احتمالاً اولش چنان وحشت می کردم که فقط یک آدم واقعاً خونسرد می توانست آرامم کند! ... طرف باید از مشاهیر باشد، نه؟ ... با این حساب، جیم جارموش را انتخاب می کردم چون واقعاً خونسرد ترین شخصی است که می شناسم.
▪ هیچ وقت اسم خودت را در گوگل جستجو کردی؟
ـ بله! چون کنجکاو بودم بدانم که آیا سایتی در مورد من وجود دارد یا نه. اتفاقاً غافلگیر شدم وقتی دیدم یک نفر سایت خیلی خوب در مورد من راه انداخته. ظاهراً این فرد مرا بهتر از خودم می شناسد، چون هر وقت برنامه کار های بعدی خودم را فراموش می کنم کافی است که سری به این سایت بزنم!
▪ اولین ستاره سینما که دلت را برد کی بود؟
ـ هریسون فورد در فیلم امپراتوری دوباره ضربه می زند. این مرد هنوز هم خوش تیپ است! و همین طور ریچارد دریفوس در فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم.
▪ اولین جایزه ای که گرفتی چه بود؟
ـ فکر میکنم جایزه امپایر بود، چند سال پیش. [جایزه بهترین هنرپیشه زن برای فیلم پیش از غروب]. تا قبل از آن چندان جایزه ای دریافت نکرده بودم.
▪ با کدام کاراکتر در کارتون اسکوبی دو بیشتر احساس نزدیکی میکنی؟
ـ با خود اسکوبی دو! چون از همه چیز وحشت دارد و کاملاً هم دیوانه است!
▪ الان توی جیبت چی داری؟
ـ اصلاً جیب ندارم! هنوز برای جیب داشتن خیلی زود است!
▪ برویم سراغ دو روز در پاریس. ایده اصلی این پروژه چطور متولد شد؟
ـ سال هاست که پروژه هایی مختلفی برای ساخت دارم، اما همه آنها پر هزینه بودن هستند. مثلا یکی از آنها فیلمی درباره سربازان ژاپنی در جنگ جهانی دوم است و در اقیانوس آرام اتفاق می افتد. از طرف دیگر می خواستم فیلم را به زبان ژاپنی بسازم. ولی یکی از دوستانم پیشنهاد کرد یک فیلم کم هزینه- مثل فیلم اولم- بسازم و این که نباید فیلم با تصویری که آدم ها از من در ذهن خودشان ساخته اند دور باشد. از پیش از غروب به این طرف فکر می کردم اگر فیلم های کم هزینه بسازم، پیدا کردن سرمایه کار راحتی خواهد بود. از طرف دیگر می خواستم همزمان کار متفاوتی را تجربه کنم، یعنی کاملاً بر عکس.
▪ بر عکس پیش از غروب چطور چیزی از آب در می آید؟
ـ موقع نوشتن فیلمنامه دو روز در پاریس خیلی لذت بردم، ایمان داشتم که فیلم زیبا و شیکی خواهد شد. همیشه سعی می کنم زیاد به گذشته فکر نکنم و بیشتر به جلو نگاه کنم. این فیلمنامه باعث شد چیزهای متفاوتی حس کنم. می خواستم کمی گستاخانه، از نظر سیاسی دارای دید غلط و حتی در برخی دقایق دور از نزاکت باشد. پیش از غروب بسیار رمانتیک و بامزه بود.
در این فیلم مشکلات بیشتری وجود دارد و کمتر رمانتیک است، یعنی عشاق کمی دچار دردسر خواهند شد. این هم یکی از تفاوت های نوشته های من است. فیلم بعدی ام نیز می تواند چیز کاملاً متفاوتی باشد. از نوشتن در ژانرهای متفاوت لذت می برم.
▪ شنیده ایم که فیلمنامه را تنها در طول چند هفته نوشته اید؟
ـ هم بله و هم خیر. این روش نوشتن من نیست. طرح های زیادی می نویسم و فکر می کنم، ادامه آن هم به شکلی سریع به ذهنم می آید. نوشتن طرح اولیه پیش از غروب پنج روز طول کشید، ولی ریچارد لینکلیتر، ایتن هاوک و من روی ایده آن سال ها فکر و کار کردیم و بدیهی است به کار ادامه دادیم. همان چیز در مورد دو روز در پاریس هم صدق می کند. طرح اولیه را خیلی سریع نوشتم، ولی تا آخرین روزهای فیلمبرداری روی آن کار کردم.
▪ مجبور بودید فیلمبرداری سریع تمام کنید؟
ـ چهار هفته طول کشید. دوست داشتم یک روز بیشتر روی سکانس میهمانی کار می کردم، اما راستش از سریع بودن روند کار خوشم آمد. برای تمرین اصلاً وقت نداشتیم، و این سخت ترین قسمت کار برای من بود. مثلاً دوست داشتم با آدام یک هفته ای تمرین می کردم، اما مشغول بازی در یک فیلم دیگر بود و فقط ١٢ ساعت قبل از شروع فیلمبرداری به ما ملحق شد.
باید روی فیلم متمرکز می شدیم. حالا که به گذشته نگاه می کنم، می بینم که دوره تمرین می تواند چیز بدی هم باشد.
▪ دوستان و اعضای خانواده تان هم در فیلم حضور دارند. این را از قبل طراحی کرده بودید؟
ـ وقتی تصمیم گرفته باشید با بودجه کم فیلم بسازید، دوست دارید در اطراف تان آدم هایی حضور داشته باشند که به آنها اطمینان دارید، مثل اعضای خانواده تان. از طرف دیگر بعضی قسمت ها را با فکر کردن درباره بازیگرها نوشتم. شخصیت جک را برای آدام گولدبرگ نوشتم، برای خانواده ماریون هم پدر و مادر خودم در ذهنم بود، چون آنها واقعاً بازیگران خوبی هستند.
▪ چه میزان از ماجرای فیلم بر اساس تجربه های شخصی شما شکل گرفته؟
ـ اصلاً نمی شود گفت. البته به چیزهای کوچکی مثل راننده تاکسی های نژادپرست در پاریس برخورد کرده ام. اما به نظر من این اتفاق می تواند برای خیلی ها بیفتد، یعنی کاملاً یک چیز شخصی نیست.
▪ آیا دو روز در پاریس یک کمدی عاشقانه است؟
ـ می توانم بگویم بیشتر از آن که عاشقانه باشد، کمدی است. برای این که نیمه تاریک فیلم و حرف های سیاسی آن خیلی به چشم نخورد خیلی تلاش کردم. فیلم می تواند احساس های هر کسی، زن یا مرد، فرانسوی یا آمریکایی را به چالش بکشد. ولی می خواهید باور کنید یا نکنید، تنها کسانی که از فیلم آزرده شدند فرانسوی ها بودند. فرانسوی عادتی قدیمی دارند: هرگز اشتباه های خودشان را به نقد نمی کشند، فکر می کنند کامل و بی نقص هستند.
▪ آیا یک حال و هوای ضد آمریکایی در فیلم وجود دارد، البته از دید فرانسوی ها؟
ـ نه، این دو فرهنگ را با هم مقایسه نمی کنم. اما چون در هر دو کشور زندگی کرده ام تفاوت های شان-حتی اگر زیاد هم نباشد- می توانم بینم. در دنیای یکسانی زندگی می کنیم، اما نگاه مان به موضوع های کلی مثل عشق، خانواده، کار فرق دارد. قصه فیلم درباره حسادت و مشکلاتی است که به خاطر آن در زندگی هر کسی پیش می آید.
▪ آیا فرانسوی بودن به شما امکان خلق کمدی می دهد؟
ـ بله، باهاش یک کمی بازی می کنم. این اطمینان را به شما می دهم که خیلی ها خواهند گفت" این فیلم درباره فرانسوی ها و آمریکایی هاست". اما فیلم در حقیقت به رابطه ای پنهان شده در پشت ماجراهای زن ها و مردها و بعضی مسائل فرهنگی می پردازد. مثلاً وقتی جک می گوید:" من یک آمریکایی ام. اصلی ترین باور من حریم خصوصی است" خوب، این حرف بیش از این که یک حرف مردانه باشد، یک چیز آمریکایی است. از پنهان شدنش در پشت چیزهای فرهنگی خوشم می آید، اما این وضعیت بیشتر با سکس ارتباط دارد. حتی بیش از آن، فکر می کنم این طبیعت یک رابطه عاشقانه است.
▪ نگاه های ضد سکس چطور؟ در این مورد کلیشه های آمریکایی و فرانسوی زیادی وجود دارد.
ـ من به مسائل بزرگ تری اشاره کردم. مثلاً عصبی شدن جک، او در جایی که زبان اهالی آنجا را بلد نیست بدگمانی ها خودش را دارد. من هم برای این که کج خیالی های جک ادامه پیدا کند کاری کردم که خیال کند ماریون یک زن مردخوار(femme fatale) است.
که در حقیقت این طور نیست. سعی کردم این حس را القاء کنم که هر کس با او صحبت می کند به او نگاه جنسی دارد. سعی کردم به پارانویای او شکل عینی بدهم، به همین خاطر همه را معتاد به سکس تصویر کردم.
▪ خوب، این به کلیشه های فرانسوی شباهت دارد.
ـ بله، اما این نمونه قالبی آن است چون در واقع ماریون او را فریب نمی دهد. فقط وقتی در پاریس هستند با سه معشوق قدیمی اش تصادفاً برخورد می کند. این برخوردها شانسی است، ولی باعث می شود که جک بر اساس فرضیه های خودش او را زنی تصور کند که با نیمی از مردهای پاریس خوابیده، اما در واقع چنین چیزی نیست و شخصاً هم فکر نمی کنم واقعیت داشته باشد.
▪ چه چیزی سبب ایجاد کشش میان این دو نفر می شود؟
ـ فکر می کنم موقعی که با هم جر و بحث نمی کنند، صاحب یک حس طنز یکسان هستند. هر دو به خیر بی اعتقادند و کمی هم بد اخلاق هستند. مثلاً موقع ضبط صدای خودشان می گویند" گفت بچه ها مانند موش ها هستند و حامل بیماری". و فکر می کنند که این حرف خیلی بامزه است. هر دو نفر صاحب حس طنز بیمارگونه ای هستند. این که بتوانید با یک نفر به این شکل چیزهایی را در میان بگذارید، خیلی معنی دارد.
▪ فیلم در فرانسه با واکنش های متفاوتی نسبت به آمریکا دریافت کرد؟
ـ در هر جایی متفاوت بود. بعضی چیزها تماشاگران آمریکایی را بیشتر خنداند. مثلاً خیلی ها را دیدم که به شخصیت مادر، گربه روی پله ها یا صحنه های بگو مگوی فیلم بیشتر خندیدند. خیلی ها تصور می کنند فیلم خیلی کمیک و کاملاً فرانسوی است. ولی در فرانسه، صحنه تاکسی بیشتر مورد توجه قرار گرفت. در فرانسه کسی را پیدا نمی کنید که لااقل یک بار با راننده های نژادپرست درگیر نشده باشد. ولی وقتی با خبرنگاران برزیلی و روس صحبت می کردم، خیلی تعجب کردم چون فکر می کردند فیلم خیلی شبیه کارهای روسی یا برزیلی شده است.
▪ حس طنزی که در فیلم وجود دارد با فیلم های وودی آلن مقایسه می شود؟
ـ مقایسه زیبایی است. فیلم های دوره اول وودی آلن را خیلی دوست دارم. اما موقع نوشتن فیلمنامه اصلاً به وودی آلن فکر نکردم. بلکه از آدام کمک گرفتم که به اندازه آلن صاحب ذوق، ولی مدرن تر از اوست. حس طنزی که در فیلم وجود دارد، به زندگی روزمره من بسیار شباهت دارد. ولی بعضی وقت ها بیشتر از حرف های خودم، دیالوگ های جک به نظرم با معنی می آید.
▪ از چیزهای دیگری تاثیر گرفتید؟
ـ دیر وقت و گاو خشمگین[هر دو فیلم ساخته مارتین اسکورسیزی است] را تماشا کردم. ماریون را شخصی مثل جک لاموتا فرض کردم. می خواستم مثل او شخصیتی نترس و خشمگین باشد. به نظرم تاثیر گرفتن از چیزهایی که مستقیماً با فیلم تان ارتباط پیدا نمی کنند، بامزه تر است. قبل از شروع فیلمبرداری ٤ دفعه آرواره ها را تماشا کردم، چون به نظرم فرانسوی ها مثل کوسه هستند. دنبال شیوه های متفاوتی هستم. نخواستم فیلم های کمدی تماشا کنم، چون دوست ندارم از کسی تقلید کنم. به نظر من اگر قرار است کمدی بسازید، باید طوری بسازید که از دورن خودتان ریشه می گیرد، نه مثل کاری که دیگران می کنند.
امیر عزتی
منبع : موج نو


همچنین مشاهده کنید