دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


من و تو، با هم این راه را رفتیم!


من و تو، با هم این راه را رفتیم!
مدتهاست آثار «جومپا لاهیری» نویسنده هندی الاصل ساکن آمریکا را دنبال می کنم. «لاهیری» قصه گوی حیرت آوری است با صدایی متفاوت و چشمانی نافذ برایت قصه می نویسد.
«لاهیری» از آن دست نویسنده هایی است که تو را وادار می کند یقه اولین کسی را که می بینی بگیری و بگویی: «این کتاب را بخوان!» «جومپا لاهیری» در خانواده ای هندی در لندن به دنیا آمد. در آمریکا بزرگ شد و در دانشگاه بوستون ادبیات خلاقه خواند و دکترای ادبیات تطبیقی و مطالعات رنسانس گرفت. خودش می گوید: «هیچ وقت با اسمم کنار نیامدم! بچه که بودم به آمریکا آمدم، مجبور بودم مدام به این و آن توضیح بدهم که اسمم را چه طور بگویند، چه طور هجی کنند و معنی اش چیست!»
«لاهیری» کودکی آرام و پر مطالعه ای داشته. در یادداشتهایش می نویسد: «در دوره راهنمایی به عنوان دختری مهاجر، احساس غریبی می کردم، برای همین به قصه نوشتن پناه بردم.
کتاب «از لا به لای پرونده های قاطی پاطی» خانم «پاستل» را خیلی دوست داشتم. این کتاب را بارها و بارها خوانده ام، هنوز هم آرزو دارم جای آن دختر توی قصه بودم. یکی از هیجان انگیزترین لحظات کودکی ام وقتی بود که در یک مسابقه قصه نویسی برنده شدم. قصه ام را با یک جلد نارنجی فسفری رنگ صحافی کردند و گذاشتند توی قفسه کتابخانه، پشتش هم جا برگی و کارت واقعی گذاشتند. همین احساس کتاب داشتن، برایم خیلی هیجان انگیز بود.»
برخلاف بسیاری که بعد از گرفتن مدرک دکتری به سراغ استادی دانشگاه می روند، «لاهیری» هرگز به سراغ تدریس در دانشگاه نرفت. از تدریس دل خوشی نداشت. به مدت چند سال در مجله بوستون مطلب می نوشت و بعد شروع کرد به نوشتن داستانهای کوتاه.
او بعد از چند سال نوشتن توانست مجموعه داستان «مترجم دردها» را بنویسد و چاپ کند. چاپ این کتاب، او را معروف و حتی چند جایزه ادبی معتبر را هم نصیب او کرد. حالا بعد از مدتها وقتی از او می پرسند لحظه ای که خبر برنده شدن در جایزه «پولیتزر» را شنید، چه احساسی داشت، می گوید: «انگار یک ستاره توی مشتم داشتم. انگار دست دراز کرده بودم و یکهو یک ستاره گرفته بودم!»
پدر و مادر «لاهیری» بعد از مهاجرت به آمریکا سختی های زیادی متحمل شده بودند. مهاجر بودند و لهجه شان متفاوت بود، لباسهای متفاوتی به تن می کردند و مردم آمریکا خیلی به آنها بد و بیراه می گفتند، اما «جومپا» با چاپ کتابش آنان را به جایگاه بلندی رسانده بود. حالا دیگر مردم به یک چشم دیگر نگاهشان می کردند!
● داستان رمان «همنام»
«جومپا لاهیری» داستانهای زیادی نوشته، داستانهای او در قالب یک مجموعه داستان به نام «مترجم دردها» و یک رمان به نام «همنام» به زبانهای مختلف ترجمه شده و او را معروف کرده اند.
نویسنده در رمان «همنام» ما را با خانواده «گانگولی» آشنا می کند. این کتاب داستان زندگی «آشوک» و «آشیما» ی هندی است که بعد از ازدواجشان به آمریکا مهاجرت می کنند و در کمبریج ساکن می شوند.
«آشوک» و «آشیما» صاحب پسری به نام «گوگول» و دختری به نام «سونیا» می شوند. «آشوک» به دلیل علاقه ای که به نویسنده داستان «شنل» یعنی «نیکلاس گوگول» دارد، اسم اولین فرزندش را که پسر است «گوگول» می گذارد.
آشوک و آشیما (پدر و مادر گوگول) با حفظ فرهنگ هندی شان در آمریکا زندگی می کنند، اما فرزندان بخصوص گوگول نمی تواند در کنار زندگی آمریکایی، فرهنگ و زبان هندی اش را حفظ کند. کنار نیامدن او با اسمش؛ گوگول که نه اسمی آمریکایی است و نه هندی، نمادی از کنار نیامدن او با زندگی است که با آن مواجه است.
«لاهیری» از زبان قهرمانان داستانش، تضاد زندگی هندی و آمریکایی را به خوبی نشان می دهد. او رفاه آمریکایی را در کنار عقب ماندگی کشور هند طوری از زبان قهرمانان نقل می کند که خواننده قاطعانه متوجه نمی شود که نویسنده دلبسته کدام فرهنگ است؛ فرهنگ اصیل و البته عقب مانده هندی یا رفاه آمریکایی همراه با ولنگاری اش؟!
«لاهیری» در این اثرش، خواننده را با فرهنگ و آداب و رسوم هندی مثل، مراسم ازدواج، تولد فرزند، تعیین اسم فرزند، مراسم تدفین و... آشنا می کند، به گونه ای که می توان «همنام» را دایرة المعارف آداب و رسوم هندی دانست. البته «لاهیری» در «همنام» توصیف کاملی از مناطق آمریکایی که در آن ساکن است، هم دارد. در این اثر نام ده ها رستوران، خیابان، شهر و غذای آمریکایی آورده شده است.
● انگار زندگی مرا نوشته!
یکی از هنرنمایی های نویسنده در این اثرش، نشان دادن شخصیتهای فرعی داستان است که با شخصیتهای اصلی داستان درگیر شده اند. هر کدام از شخصیتها نماینده نوعی از انسانها هستند.
بدین ترتیب «همنام» کتابی اکشن و پرماجرا نیست، این اثر بیشتر درگیر شخصیت پردازی است تا حوادث و ماجرا.
آشوک، آشیما، گوگول، سونیا، اوت، کلسین، موشومی، گراهام، دیمیتری و... هر کدام نماینده نوعی از انسانها هستند که در مقابل سرنوشتی که برایشان رقم خورده نقش انسانی شان را بازی می کنند و مخاطب با خواندن این رمان و آشنا شدن با این شخصیتها، دنبال خودش در میان آدمها و حوادث رمان خواهد گشت!
انسانهای هندی و آمریکایی، جزییات ذهنی نویسنده را تشکیل داده اند و در این اثر به تصویر کشیده شده اند. تنهایی، عشق گمشده و خانواده محورهای اصلی این رمان است.
نوشتن رمان «همنام» چهار سال طول کشید و وقتی چاپ شد، مورد استقبال فراوانی قرار گرفت. این کتاب بیش از هر چیز مورد توجه کسانی قرار گرفت که سالها از کتاب قهر کرده بودند. هر غیرمهاجری که «همنام» یا یکی از داستانهای «لاهیری» را می خواند می تواند مشکلات و زیر و بم یک مهاجر را لمس کند و هر مهاجری به خودش می گوید: «انگار زندگی مرا نوشته است.»
● مترجم دردها
اما از «جومپا لاهیری» یک مجموعه داستان دیگر هم به چاپ رسیده و ترجمه شده است. این اثر «مترجم دردها» نام دارد.
این مجموعه شامل ۹ داستان و یک یادداشت نویسنده بعد از دریافت جایزه «پولیتزر» است.
کتاب پر از تجربه های زودگذر زندگی است که هر کدامشان مانند یک تصویر در ذهن باقی می ماند؛ تصاویری که هر کدام از ما در زندگی مان آنها را تجربه کرده ایم و حالا با خواندن این خطوط دوباره آنها را مرور می کنیم. تجربه عشق و تنهایی که در روزگار امروز بزرگترین دغدغه آدمها شده، در میان آدمهای این داستانها هم دیده می شود.
رد پای زندگی شخصی «لاهیری» در همه داستانهایش دیده می شود؛ مهاجر بودن، مادر بودن، تدریس در دانشگاه، مواجهه با تضاد فرهنگی. حتی سن زنان داستانهای او عموماً بین ۳۰ تا ۳۵ سال است یعنی همان سنینی که خودش در آن بسر می برد. این مسأله به واقعی بودن فضای داستانها کمک می کند و باعث می شود مخاطب همذات پنداری عجیبی با داستانها داشته باشد.
به جرأت می توان گفت، داستان «موضوع وقت» یکی از زیباترین داستانهای این مجموعه و یکی از بهترین داستانهای کوتاه امروز دنیاست. داستانی که آدم را وادار می کند این مجموعه را تا آخر بخواند و از بعضی داستانهایش مثل «مترجم دردها»، «جذاب» و «معالجه بی بی هالدار» لذت دو چندانی ببرد.
● انتقاد هندی ها
«لاهیری» نویسنده ای است که نیاز مردمش را می شناسد و براساس آنها می نویسد. او مشکلات و مسایل میان همسر و اعضای یک خانواده را بسیار هنرمندانه توصیف می کند و خانواده مهمترین محور داستانهایش است.
خودش در یکی از مصاحبه هایش می گوید: «من گمان می کنم مردم آن چیزی را می خوانند که دوست دارند. مردم داستانهای مختلف را فقط به این دلیل نمی خوانند که درباره خودشان نوشته شده است، بلکه به این دلیل می خوانند که این داستانها از چیزهای متفاوتی حرف می زنند. من واقعاً نمی دانم که مردم فقط کتاب من را می خوانند تا درباره هندی/ آمریکایی ها چیز بیشتری بدانند، زیرا خیلی ها هم فقط خواندن خود داستان را دوست دارند. خودم که تصور می کنم کتابهایم درباره بشر و وضعیتهای بشری است.»
«جومپا لاهیری» در حال حاضر مادر دو کودک است. او حالا از فرزندانش نگهداری می کند و می نویسد. داستانهای او باعث افتخار بسیاری از مردم هندی است، اگر چه بعضی هندیها بعد از چاپ دو اثرش بر او خرده گرفتند که هند سالها پیش در آثارش توصیف شده و وضعیت کنونی هند، آن چیزی نیست که او در آثارش به آن پرداخته است. «لاهیری» هم در یادداشتهایش پاسخ آنها را چنین داده است: «گمان می کنم برای اجتناب از ابتلا به چنین انتقادهایی در آینده، می توانم یک کار بسیار مطمئن و بی خطر انجام دهم و آن اینکه عزمم را جزم کنم که دیگر هیچ وقت در مورد هند یا هندیهای غیرمهاجر چیزی ننویسم. من نخستین کسی هستم که اعتراف می کند اطلاعاتش در مورد هندوستان محدود است؛ همان طور که همه «ترجمه» ها محدودند. من نه تنها محصور دوری از هند هستم، بلکه خود را محصور این حقیقت می بینم که برداشتها و احساسات والدینم، یکی از اصلی ترین منابع و مراجع ام حین نوشتن از هندوستان در اسارت زمان است؛ کشوری که آنها در دهه شصت ترک کردند از بسیاری از جنبه ها با هند کنونی تفاوت دارد.»
● یک تصویر از «همنام»
پدرش همان طور که دستها را محکم چسبانده بود به گوشها، رو کرد به گوگول و پرسید:
«امروز را یادت می ماند گوگول؟»
«تا کی باید یادم بماند؟»
صدای خنده پدر را از وسط کوران باد شنید. ایستاده بود تا گوگول برسد. نزدیک پدر که رسید، پدر دستش را گرفت و کشید طرف خودش.
بعد به گوگول گفت: «یک کاری کن همیشه یادت بماند.» و همان طور که قدم به قدم برمی گشتند طرف جایی که مادر و سونیا منتظرشان بودند گفت: «یادت باشد من و تو با هم این راه را رفتیم. دوتایی رفتیم تا جایی که یک قدم جلوتر نمی شد رفت.»
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس