چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


بهار با بهار


بهار با بهار
در این بهار طبیعت و سرسبزی روزگار و فصل خرمی و طراوت که باید سال خود را با نوآوری شروع و تا نیل به اهداف متعالی و در خور تحسین در تلا ش باشیم به موقع و شایسته دیدیم که بهار خود را با یادی از استاد بهار و اشعار زیبای ایشان زیباتر و طرایف و ظرایف طبع وقاد و روح سرشار از هنر و ابتکارات این ستاره درخشان و همیشه نورانی و پرفروغ آسمان ادب ایران را به دوستداران و عاشقان بهار و شعر ادب ماندگار ایران تقدیم کنیم.
استاد محمدتقی بهار در سیزدهم ربیع الا ول سال ۱۳۰۴ قمری در شهر مقدس و ادیب پرور مشهد به دنیا آمد. پدر بهار حاج میرزا محمد کاظم با تخلص صبوری و لقب ملک الشعرا در آستان قدس رضوی جا و مکانی والا برای روزهای خاص و ارائه اشعار مناسبی در مدح و منقبت حضرت ثامن الا ئمه (ع) در اکثر جشن ها و مناسبت ها بود.
ملک الشعرای بهار (استاد محمد تقی) با فراگیری اصول ادبیات در نزد پدر دانشمند خود و سپس ادامه تحصیلا ت ادبی در نزد استاد بزرگی چون شادروان ادیب نیشابوری و ذوق سرشار ذاتی و جبلی خویش ذوق شعری خود را به روز و با سرودن اشعار جالبی با سن و سال کم و تجریبات اندک، اکثر حریفان و مدعیان شعر و شاعری را کنار زده بر اریکه شعر تکیه زد.
بهار که پس از فوت پدر مرتبه ملک الشعرای آستان قدس رضوی را حفظ کرده، در سلا م های رسمی اشعار مناسبی در مدح حضرت امام رضا (ع) سروده و قرائت می کرد، حسودان و معاندین با اعتراض و شکایات پی درپی به دستگاه های حاکم آن روز معترض و شاکی بودند که بهار اشعاری را که در مناسبت های مختلف می خواند، سرود ه های او نیست بلکه اشعار سابق پدرش میرزا محمد کاظم صبوری است که با تغییر و تبدیل بعضی از نکات و دستکاری ها آن را به روز تبدیل و عرضه می دارد. بهار با آگاهی از این خصومت های بی مورد درباره آنها می گوید:
تو سبک من نشناسی ز شاعران دگر
چرا ز بی خردی برنهی این بهتان
پس از صبوری اینک منم که شعر مرا
برد به هدیه به جای متاع بازرگان
بخرد سالی آنسان چکامه بسرایم
که سالخورده سخندان سرودنش نتوان
با وجود عرضه این گونه اشعار و جواب های دندان شکن دیگر به معاندان، مخالفین او به علت شدت حسادت، قانع نشده او را دعوت به امتحان در بدیهه گفتن می نمایند.
بهار که مطمئن از طبع و قدرت و خلا قیت خود در سرودن شعر بود، این مسابقه را پذیرفته به او تکلیف می کند که چهار کلمه یا لفظ تسبیح، چراغ، نمک، چنار را که هیچ مناسبتی با هم نداشتند در یک رباعی جای داده فی البدیهه بگوید.
استاد بهار با توانایی تمام پذیرای این امتحان شده فی البدیهه و با کمترین مکثی می گوید:
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
معترضان و حسودان قانع از سرودن این رباعی نشده کلمات خروس، انگور، درفش و سنگ را برایش تعیین کردند تا این چهار اسم را در رباعی دیگر جای دهد.
شادروان بهار با تسلط تمام این گونه کلمات بالا را در رباعی میآورد که:
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
با وجود تحسین حاضرین و داوران این امتحان دشوار حاسدان و معترضین باز هم قانع نشده سرودن دو رباعی بالا را بر حسب اتفاق و الهام ذهنی او از محفوظات دانسته با تعیین کلمات گل رازقی، سیگار، لا له، کشک از او می خواهند اگر خود را شاعر توانا و مسلط می داند، این کلمات را در یک رباعی شیوا و با کمترین توقف و مکث بیاورد.
بهار این بار هم با قدرت و هیمنه و تسلط کامل می گوید:
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیده مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لا له داغدار است دلم
گفتی ندهم کام دلت یعنی کشک
باز هم وقتی بهار رباعی خود را خواند مجلس همچنان متشنج بود. جوانی را که این صحنه شاعری را به شوخی می گرفت وادار کردند که چهار کلمه آینه، اره، کفش و غوره را در یک رباعی از بهار بخواهد تا ایمان و یقین همه قطعی شود بهار این بار هم این گونه می سراید:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پا
غوره نشده مویز گشتی احسنت
جواب
ناهید وکیل
رد شدن از بین آنها سهل نیست
همچو دیواری ستبر است و عظیم
رد شدن کار کسی جز اهل نیست

□□□
کار کار دست و پا و جسم نیست
صحبت از نیروی ذات و نفس ماست
حیف شد این داستان هم کهنه شد
این که ما خوبیم آری حدس ماست
□□□
گریه کردم در تمام طول خواب
رد شدم، آری نه از دیوار نور
رد شدم از امتحان رد شدن
چونکه ممکن نیست با چشمان کور
□□□
باز آن شب یک امیدی زنده ماند
فرصتی دیگر به دستم داده شد
منتظر هستند برگردم شبی
گوئیا روحم دوباره زاده شد
نویسنده : فرهنگ شکوهی
منبع : روزنامه مردم سالاری