شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق و عرفان اسلامی


اخلاق و عرفان اسلامی
● راه اصلاح جامعه
«این العقول المستصبحة بمصابیح الهدی و الابصار اللامحة الی منار التقوی؟ این القلوب التی وُهبت لله و عوقدت علی طاعة الله؟ ازدحموا علی الحطام، و تشاحّوا علی الحرام. و رُفع لهم عَلَم الجنة و النّار فصرفوا عن الجنة وجوههم و اقبلوا الی النار باعمالهم و دعاهم ربهم فنفروا و ولَّوا. و دعاهم الشیطان فاستجابوا و اقبلوا.»
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه به برخی از نابسامانی های دینی و فرهنگی زمان خود اشاره می فرمایند و با بیان این مطلب که سرّ این نابسامانی ها در دنیازدگی و دلدادگی به لذایذ دنیاست، آرزوی نجات کسانی را می کنند که گرفتار این آلودگی ها شده اند، در حالی که، خدای متعال به آنان وسایل و امکاناتی را عطا فرموده بود که هم می توانستند خود را نجات دهند و هم دیگران را.
از منظر حضرت علی(علیه السلام)، اصلاح جامعه از مفاسد اجتماعی در گرو تحقق سه چیز است: اول، عقلی که از نور هدایت بهره مند شده باشد. دوم، توجه به منبع و نقطه ای که محل درخشش تقواست. و سوم، دل هایی که به خدا سپرده شده و پیمان بسته باشند که جز محبت و اطاعت خدا چیزی را در خود راه ندهند: «این العقول المستصبحة بمصابیح الهدی و الابصار اللامحة الی منار التقوی؟ این القلوب التی وُهبت لله و عوقدت علی طاعة الله؟» این سه چیز معمولاً در کم تر جامعه ای وجود دارند. آنچه بیش تر مردم در اغلب جوامع به دنبال آن هستند، ازدحام مردم برای به دست آوردن متاع پست و ناچیز دنیاست و نزاع با یکدیگر برای کسب مال حرام: «ازدحموا علی الحطام و تشاحّوا علی الحرام.»
حضرت می فرمایند: با آن که نشانه های بهشت و جهنم برافراشته شده و مسیر بهشت از دوزخ مشخص و جدا گردیده، مردم با اعمال زشت خود، جهنم و شقاوت ابدی را بر بهشت و سعادت جاودانی ترجیح دادند; روی خود را از بهشت به سمت دوزخ برگرداندند: «رُفع لهم عَلَم الجنة و النار فصرفوا عن الجنة وجوههم و اقبلوا الی النار باعمالهم.» آنان دعوت خدا را نادیده گرفتند و به دعوت شیطان لبیک گفتند: «دعاهم ربهم فنفروا و ولَّوا. و دعاهم الشیطان فاستجابوا و اقبلوا...»
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این فراز از خطبه، وضع عمومی مردمی را مجسم می کنند که از نور هدایت و معنویت الهی گریزانند و در پی هوس های نفسانی و لذات دنیوی روان. این وضع مردمی است که راه را گم کرده اند، سعادت خود را نشناخته و هوس هایشان را بر خواست الهی مقدم داشته اند. چنین افرادی، هم موجبات گمراهی خود را فراهم می آورند و هم وسایل گمراهی دیگران را.
● شناخت صحیح، در گرو داشتن عقل نورانی
شناخت درست، مهم ترین عامل دستیابی به سعادت اخروی است. بدون شناخت صحیح، هیچ گاه انسان به نتیجه مطلوب نمی رسد; حرکت ناآگاهانه و تقلید محض، تضمین کننده سعادت حقیقی انسان نیست. از این رو، انسان باید مسیر حرکت خود را بشناسد و راه را از بیراهه تشخیص دهد: «قد تبیّن الرشد من الغی» (بقره: ۲۵۶). اما این شناخت با چه وسیله ای به دست می آید؟ پاسخ روشن است; با عقل. این سخن بدان معنا نیست که هرکسی که ادعای عقلانی بودن رفتارهای خود را دارد واقعاً تابع عقل است. همه انسان ها، حتی کودکان از مایه عقلانی برخوردارند. یک کودک وقتی به سن بلوغ می رسد توان این را پیدا می کند که خوب را از بد و صحیح را از خطا تشخیص و تمیز دهد. اما سخن بر سر این است که همه انسان ها یکسان درک نمی کنند; اگر این سرمایه الهی را درست به کار بسته و این استعداد را به خوبی شکوفا کرده و به فعلیت رسانده باشند، از عقلشان به درستی استفاده می کنند، ولی اگر در چنگال شیاطین گرفتار آمده باشند، همین نیروی عقل به جای این که آن ها را در مسیر حق و سعادت به پیش ببرد، با شبهات، ابهام ها و تشکیکاتی که شیاطین القا می کنند، وسیله گمراهی آنان می شود.
عقل زمانی می تواند راه درست را به انسان بنمایاند که از نور هدایت بهره مند باشد. عقل به مثابه چراغی است که برای نورافشانی احتیاج به سوخت دارد; اگر سوخت لازم به آن نرسد، خاموش می شود. صرف وجود قوه عقلانی در انسان، نباید موجب غرور آدمی گردد و تصور کند که چون عقل دارد، حتماً همه چیز را می فهمد. اگر این گونه بود، این همه اختلاف در درک ها نبود. عقل انسان دارای مراتب و درجاتی است، باید آن را شکوفا ساخت و به فعلیت رساند. عالمان و مربیانی که آگاهانه به تربیت نوجوانان و جوانان می پردازند و عقل آن ها را به فعلیت می رسانند، بزرگ ترین خدمت را به جامعه می کنند; زیرا انسان هایی عاقل، رشد یافته و خردورز واقعی تربیت می کنند. درست است که اسلام دعوت به تعقل می کند، اما تعقل زمانی واقعی است که توأم با نور هدایت باشد. اگر بنا بود عقل خود به خود شکوفا شود، درک همه انسان ها همانند یکدیگر بود. اختلافی که در درک ها وجود دارد به این دلیل است که توان تشخیص حق و باطل در افراد ضعیف است. البته، به طور متوسط عموم مردم توانایی این را دارند که اصل حق را بشناسند. اما در موارد خاص و جزئی، همه افراد از درک صحیح عاجزند. این جاست که عقل باید از انوار هدایتی، که از سوی خداوند به او افاضه می شود، کمک بگیرد. از این رو، برای این که انسان بتواند ابتدا خود و در مرحله بعد، دیگران را نجات دهد، به «عقل نورانی» نیازمند است.
بنابراین، اگر عقل از نور هدایت بهره مند شد، راه درست را از راه خطا و راه بهشت را از راه جهنم به انسان نشان می دهد. چه بسیارند کسانی که به مسائل مختلف علم دارند، اما به آن ها عمل نمی کنند; نه تنها خودشان عمل نمی کنند، بلکه می خواهند دیگران هم به آن مسائل عمل ننمایند. برخی افراد ـ به اصطلاح ـ روشنفکر به مردم می گویند: تنها دنبال عقلتان باشید و از آن پیروی نمایید. کدام عقل؟! عقل خاموش شده، عقل مغلوب شهوت و عقلی که ابزار دست شیطان شده؟! آن ها با این کار، در واقع قصد فریب مردم را دارند; یعنی می خواهند مانع رشد عقل ها شوند. اگر عقل بخواهد موجب نجات انسان شود، باید زمینه رشد آن در جامعه فراهم گردد; یعنی شرایطی در جامعه به وجود آید که عقول مردم رشد کند تا آنان اسیر شهوت و هوس ها نشوند.
پس از این که ما عقل صحیح پیدا کردیم، باید جهت گیری و گرایشمان را نیز اصلاح نماییم; یعنی به همان سمتی حرکت کنیم که عقل تشخیص داده است. راه را که شناختیم، چشمان خود را به روی حقیقت و واقعیت نبندیم. وقتی از نور عقل بهره مند شدیم چشم های خود را به نقطه های نورانی، که انسان را به سوی خدا سوق می دهد، بدوزیم. بنابراین، پس از این که شناخت حاصل شد، میل و توجه انسان باید به نقطه ای که منشأ کمال و سعادت حقیقی انسان است، معطوف گردد.
● شرایط اصلاح جامعه و مبارزه با مفاسد اجتماعی
عقل هم احتیاج به تربیت دارد، اما معمولاً به این تربیت، «تعلیم» می گویند. علوم گوناگون و کیفیت استفاده از ادلّه عقلیه و نیز تمرین های استدلالی، موجب رشد عقل انسان می شود. عقل با علم صحیح، اعم از علوم عقلی و علوم نقلی، تربیت می شود.
برای این که تمایلات انسان جهت و سمت و سوی مشخصی پیدا کند، باید تحت تربیت قرار بگیرد. منشأ تمام حرکت های آگاهانه انسانی، قلب و دل انسان است. در اصطلاح فرهنگ قرآنی و اسلامی، قلب مرکز احساسات، عواطف، فطریات پاک و آرمان های متعالی است. دل است که گاهی به خدا داده می شود و گاهی به شیطان، گاهی دنبال هوس ها می رود: «ارأیت من اتخذ الهه هواه»: (فرقان: ۴۳) و گاهی معبود حقیقی را می شناسد، گاهی سرشار از محبت دنیاست و گاهی مملو از محبت خدا و اولیای الهی و ارزش های عالی انسان. انسانی که شبانه روز به فکر امور دنیا و کارهای پست دنیایی است، آیا دیگر جایی برای خدا در دلش باقی می ماند؟! آیا این دل می تواند «عرش الرحمن» شود؟ در مقابل، کسانی که دلشان را به خدا سپرده اند، حتی از این که فکر امور پست به ذهنشان بیاید، شرمسار و خجلت زده می شوند، چه رسد به این که بخواهند آن کارها را انجام دهند: «استغفرک من کل لذّة بغیر ذکرک» یا «بغیر اُنسک».
کسی که می خواهد خود را از آلودگی های دنیا نجات دهد، به دیگران نیز در این مسیر کمک کند و با سپاهیان مختلف شیطان، اعم از نظامی، فرهنگی، هنری و... مبارزه نماید، باید از یک سری حداقل هایی برخوردار باشد. انسانی که خود به دنبال مال دنیاست، چگونه می تواند با دنیاپرستان و کسانی که بر سر امور دنیا همواره در جنگ و ستیز با یکدیگرند، مبارزه کند؟ دنیاپرستان بر سر چه چیزی با یکدیگر می جنگند؟ آیا این جنگ ها، جز بر سر ثروت بیش تر، مقام بیش تر و لذت بیش تر است؟ حضرت علی(علیه السلام) تعبیر زیبایی را درباره این گونه افراد به کار برده اند: «و تکالبهم علیها.» تعبیر «تکالب» که در عربی به کار می رود، تعبیر بسیار پرمعنایی است; یعنی مثل سگ به جان هم می افتند. اگر ما هم بر سر امور دنیا به نزاع با یکدیگر پرداختیم و به ناحق در بیت المال مسلمانان دست بردیم و کار خود را این گونه توجیه کردیم که چون دیگران سوء استفاده می کنند، پس ما هم این کار را می کنیم، نباید انتظار یاری و کمک خدا را داشته باشیم.
اگر می خواهیم واقعاً با کفر و نفاق و شیاطین مبارزه کنیم، باید خودمان انسان پاکی باشیم; باید نور داشته باشیم تا با ظلمت بجنگیم، باید علم و معرفت داشته باشیم تا با جهالت ها مبارزه نماییم. اما اگر معرفت یقینی نداشتیم و عقلمان نیز اسیر شهوت بود، هرگز نخواهیم توانست خود و جامعه خود را اصلاح کنیم. اگر هر روز صبح که از خواب برمی خیزیم فقط به فکر این باشیم که کجا زمین یا خانه بخریم، فلان ماشین یا فلان کارخانه را چگونه به دست بیاوریم و...، باید بدانیم که اسیر شهوات دنیا شده ایم. البته، حساب تکالیف واجب جداست; انجام وظیفه، کسب آخرت است. باید ببینیم انگیزه و نیّت ما چیست. آیا دنبال هوا و هوس، مقام، ثروت، شهرت و عنوان هستیم یا انجام وظیفه؟ گاهی اوقات امر بر خود انسان هم مشتبه می شود. آدمیزاد موجود بسیار عجیبی است; گاهی در مقام فریب خود برمی آید و گاهی هم در مقام فریب خدا: «یخادعون الله...» (بقره: ۹). گاهی اوقات انسان به خود تلقین می کند که من انسانی بسیار خوب و با اخلاص هستم، جز رضای خدا هیچ چیز نمی خواهم! گاهی قسم می خورد که ـ مثلاً ـ هدف من از شرکت در این بحث، فقط رضای خدا بوده است. حال آن که، جز هوای نفس چیز دیگری در کار نبوده است! بنابراین، اگر ما می خواهیم با مفاسد اجتماعی مبارزه کنیم، ابتدا باید خودمان را اصلاح نماییم، و این در گرو شناخت صحیح و عقل نورانی و درک بهتر هستی و مشخص کردن جایگاه خود در این جهان و جهان آخرت است.
● دلدادگی به خدا، تنها راه نجات بشر
بسیاری از کسانی که مدعی علم و عقل و خردورزی و چیزهایی از این قبیل اند، هنوز خود معنای توحید و «لااله الا الله» را به درستی درک نکرده اند. قرآن می فرماید: «وما یؤمن اکثرهم بالله إلاّ و هم مشرکون» (یوسف: ۱۰۶); و اکثر خلق به خدا ایمان نمی آورند مگر آن که مشرک هستند.
آیا واقعاً این باور در ما به وجود آمده است که نقطه اعلای کمال و سعادت انسان، قرب به خداست؟ قرب به خدا یعنی چه؟ رابطه ما با خدا چگونه است؟ امروزه برخی از دگراندیشان می گویند: بشر مدرن تکلیفی ندارد، دنبال حق است; می خواهد حق خود را بستاند، حتی از خدا! این افراد آن قدر نادانند که خیال می کنند خدا هم موجودی است که انسان بر گردن او حق دارد و به زور هم که شده باید این حق را بگیرد! رابطه ما با خدا، رابطه تضایف است; خالق و مخلوق، مالک و مملوک و... مگر می شود ما به خدا معتقد باشیم، اما خودمان را بنده او ندانیم؟ مگر وظیفه بنده، بندگی نیست؟ ذات بنده این است که بندگی کند، چنان که ذات آتش این است که بسوزاند و ذات نور نیز این که روشنایی بخشد. آیا بنده باید خدایی کند؟! برخی افراد اسم خدا را می برند، اما هنوز درست نفهمیده اند که خدا یعنی چه! انسان گاهی تأسف می خورد که حتی در حوزه علمیه کسانی که سالیان سال نان امام زمان (عج) را خورده اند، می گویند: تفکرات و اندیشه بشر امروز، پیش فرض های خاصی دارد که با پیش فرض های اسلام نمی سازد! مگر اسلام پیش فرض دارد؟ اسلام مبتنی بر یک سلسله قواعد عقلی بدیهی و قواعد یقینی برخاسته از این بدیهیات است. صحبت از پیش فرض نیست، باید این حقایق را شناخت و حقایق صحیح را براساس آن ها اثبات کرد. اگر بشر امروزی این حقایق را نمی پذیرد و پیش فرض های دیگری برای خود دارد، به این دلیل است که در جهالت فرو رفته و باید او را نجات داد.
شرط نجات بشر امروزی از جهالت این است که خودمان عقل درستی داشته باشیم; خیال نکنیم که دین هم تابع یک سلسله پیش فرض هاست. اگر به دنبال این هستیم که دینی داشته باشیم که با اندیشه های امروزی سازگار باشد، باید با دین خداحافظی کرد. دین روشن فکری و اسلام نوین، یعنی دینی بی محتوا. در این صورت، جز اسمی از دین باقی نمی ماند: «لا یبقی من الاسلام الا اسمه.»
بنابراین، ابتدا ما باید مبانی فکری صحیحی داشته باشیم; یعنی بدانیم چه می گوییم، عقاید خود را چگونه و با چه مبنایی اثبات می کنیم; آیا این ها براساس پیش فرض هاست؟ اعتباری است؟ تابع قرارداد است؟ سلیقه ای است؟ قرائت های مختلف دارد؟ و... . در دین صحبت از سلیقه نیست. حق یکی است، نه بیش تر. مسائل دینی، حقایقی واقعی اند که همچون قضایای ریاضی، براساس اصولی اولیه اثبات می شوند; صدها قضیه در علوم ریاضی وجود دارد که دانش آموز مبتدی از اثبات آن ها عاجز است، اما این بدین معنا نیست که آن قضایا واقعیت ندارند. مسائل اساسی دین مبتنی بر یک سلسله اصول متعارف و بدیهی است، اگر ما راه استباطشان را بلد نیستیم، نباید بگوییم آن ها تابع پیش فرض ها هستند.
● اسلام، رمز و راز پیروزی رزمندگان اسلام
هوس های دنیایی اختصاص به جوانان ندارد. چه بسیارند افرادی که حاضرند برای رسیدن به یک پست یا مقام، همه ثروتشان را هزینه کنند. هر انسانی تا تعلیم و تربیت صحیح دینی ندیده باشد، هوس های خاص خود را دارد. یک هوس در دوران جوانی بروز و ظهور می کند و یک هوس هم در دوران پیری. برخی می گویند: جوان را باید درک کرد. آیا معنای درک کردن جوانان این است که آنان را رها کنیم تا شیاطین به هر سمت که خواستند آن ها را بکشانند، یا این که باید ببینیم جوانان از چه مایه های فطری خدادادی برخوردارند تا آن ها را به فعلیت برسانیم؟ نمونه بارز جوانانی که با برخورداری از تربیت صحیح دینی، پا به عرصه جهاد گذاشتند، رزمندگان و بسیجیانی بودند که برای مقابله با هجوم دشمن، به فیض شهادت نایل گشتند. آیا انگیزه آنان از شرکت در جنگ، تنها حفظ تمامیت ارضی میهنشان بود؟ متأسفانه امروز برخی با وارونه جلوه دادن حقایق، می گویند: آنان برای تمامیت ارضی و سربلندی میهنشان فداکاری کردند! حال آن که، آنان برای اسلام فداکاری کردند نه برای یک مشت خاک. در کدام یک از وصیت نامه شهدا آمده است که ما برای حفظ تمامیت ارضی کشور قدم در راه شهادت گذاشتیم؟ ارزش شهدا، جانبازان و رزمندگان ما به این است که برای اسلام فداکاری کردند. اگر میهن ما ارزش دارد، به خاطر این است که انتساب به اسلام دارد، شرفش را از اسلام گرفته است، نه از سنگ و خاک. آیا این خیانت به شهدا نیست که بگوییم آنان برای تمامیت ارضی و زنده نگه داشتن ایران باستان جان خود را از دست دادند؟
باید دلداده خدا بود. باید انسان همه چیزش را فدای او کند. این ارزش دارد. مگر چیزی هست که از آن خدا نباشد؟ برخی می خواهند مال خدا را از آن خود بدانند; به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، همانند شیطان، به زور ردای کبریایی را غصب کرده، آن را به خود نسبت دهند: «نازع الله رداء الجبریة، و ادّرع لباس التعزّز، و خلع قناع التذلّل» به راستی ای انسان، چه چیزی مال توست؟ تو از کجا آورده ای؟ ما باید مال خدا را که ادعا کرده ایم مال ماست، به صاحب اصلی اش برگردانیم. دل و جان و بدن، فکر و روح و عشق و تمام هستی مااز آن خداست. این روحیه باید در ما پیدا شود که همه چیز خود را فدای خدا و اسلام نماییم. با آرمان های ملی گرایانه نمی توان به جنگ شیطان رفت. آرمان های الهی باید باشد. اگر ملت پابرهنه ایران بر طاغوتیان جهان پیروز شدند، نه به خاطر ملی گرایی شان، بلکه به دلیل خداخواهی و اسلام خواهی شان بود. باید دلداده خدا باشیم و با او پیمان ببندیم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خونمان از ارزش های الهی حمایت کنیم. اگر این گونه شد، آن وقت حق داریم با سپاه شیاطین و با لشکریان فساد و فسق و کفر و نفاق بستیزیم، وگرنه اگر به دنبال هوس های خود باشیم، ما هم یکی از همان ها خواهیم شد. پس بکوشیم با عقل صحیح و جهت گیری درست، دل های پاک و خالص برای خدا کسب کنیم. آن گاه اگر عده مان هم کم باشد، می توانیم بر انبوه اهل باطل پیروز شویم: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة»(بقره:۲۴۹).امااگرهم سنخ آنان شدیم، دیگر چه مزیتی داریم که گروه اندک ما بر آنان پیروز شود؟
همان، نامه ۳۱
- نهج البلاغه، خطبه ۱۴۴
محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۲۸۴، روایت ۱۰۶
نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲
منبع : طوبی


همچنین مشاهده کنید