جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


اینجا مه به دستبوسی زمین می آید


اینجا مه به دستبوسی زمین می آید
کولر ماشین بی وقفه کار می کند، اما از گرمای ظهر تابستانی تهران نمی کاهد؛ گرمایی که تو را به سفر به سرزمینی در میان کوه های البرز می کشاند، سرزمینی در میان ابرها و کوه های سبز. سفری برای تجربه سکوت و صدای جیرجیر برق در دکل های فشارقوی. برای رسیدن به مقصد، جاده فیروزکوه تنها انتخاب است. پس قدم در راهی می گذاری که دوستداران تنگه ساواشی، هر جمعه با تورهای یک روزه برای دیدن آبشار و کتیبه های باستانی طی می کنند. اما مقصد، ساواشی نیست. جاده پر است از کامیون هایی که به جلگه شمالی می روند. قسمت هایی از جاده هم در دست تعمیر است و در فاصله های مختلف، بولدوزرها سرگرم تعریض جاده اند.
نه دیزی های رستوران «چهل چشمه» و نه قزل آلاهای «نمرود» هیچ یک ماشین را متوقف نمی کند. برای رسیدن به مقصد باید از جاده ای کوهستانی و پرپیچ و خم گذشت و سفر در تاریکی در این جاده مخاطره آمیز است. در زیر آفتاب سوزان، کوه های اطراف جاده سبزتر از گذشته خودنمایی می کنند. می گویند علتش بارش باران و برف است. بعد از گذشتن از فیروزکوه، افق تغییر می کند. کوه است و مه و آسمان.اینجا «گدوک» است. گدوک همیشه مه آلود؛ گردنه ای که در گرم ترین روزهای سال، انجیرپزان مازنی ها، هم مه آلود و سرد است. نزدیک تر، مه به استقبالت می آید. آرام و سنگین، درهم می پیچد و می رود تا در انتهای ذهن و جانت خانه کند. بالاتر در میان مه، به رستوران های گدوک می رسی. کسانی که زیاد به سفر رفته اند می دانند که بهترین رستوران های بین راهی آنهایی است که رانندگان کامیون در آن توقف می کنند و معمولاً آنجایی که اتوبوس ها می ایستند، کیفیت خوبی ندارند. اما رستوران های گدوک متفاوتند. تقریباً هر نوع ماشینی را در آن می توان دید. کامیون، اتوبوس، پیکان و بنز فرقی ندارد. دوغ های محلی گدوک به ذائقه همه می خورد. معجونی از آب معدنی و سبزی های معطر با ماست محلی. آش دوغ محلی هم هست که در سرمای نافذ گدوک، گرما را به درونت میهمان می کند.
از اینجا که بگذری، در انتهای تونلی که دروازه شمال است، به ورسک می رسی. پل معروف راه آهن «ورسک» در سمت راست، همچون عروسی که رو گرفته باشد، رو به رهگذران می نمایاند. ورسک ییلاقی است که به تازگی با ساخت و سازهای بی رویه تغییر چهره داده است. خانه های سیمانی از دل سنگ ها بیرون زده و نمای کوه را خراب کرده اند. اما هنوز هم روزهای تعطیل، دختران و پسران جوان زیادی برای کوهنوردی به اینجا می آیند. بعد از ورسک، کم کم درختان انبوه و جنگل های شمالی پدیدار می شوند. تابلوی خوشامد به پل سفید را که دیدی، بدان نزدیک شده ای. بعد از ایست بازرسی پلیس راه، دست چپ، خروجی آلاشت. وارد جاده که شوی، راه خروجی به معادن زغال سنگ در سمت راست قرار دارد و تابلوی جاده می گوید که تنها ۳۵ کیلومتر با آلاشت فاصله داری. در طول مسیر، سیاهی زغال سنگ، خاک کوه را خاکستری کرده است. ۱۰ کیلومتر آن طرف تر روستایی است که در زبان محلی به آن «لîل بند» می گویند. «لîل» در زبان مازندرانی به معنی «پشه» است و محلی ها می گویند که بعد از این ده، چون ارتفاع زیاد می شود، پشه ها نمی توانند از این روستا بالاتر بروند.
۱۰ کیلومتر دیگر که رفتی به آپون می رسی و در مقابلت کوهی است که تا نوک قله اش جاده مارپیچ ادامه دارد. این جاده معروف آلاشت است که در کتاب راهنمای سفر به مازندران از آن اسم برده اند.
هر چه بالاتر بروی، فاصله پیچ های جاده کمتر می شود. یک سو دره است و سوی دیگر کوه. دلهره در جانت می افتد. نگران می شوی که نکند جایی، در سر پیچی، جاده بپیچد اما راننده فراموش کند. اما زیبایی های جاده تو را از ترس دور می کند و به خود می کشاند. رود است و پونه وحشی و چشمه هایی که در کنار جاده از دل کوه سر برآورده اند. بعد از آخرین پیچ دنیا را فتح می کنی و بر بلندای کوه های اطراف، راهی را که آمده ای می بینی؛ جاده ای را که بی شباهت به زندگی نیست. در انتهای این جاده، بعد از گذشتن از روستای «لیند» به دوراهی می رسی که یکی تا آن سوی رشته کوه البرز ادامه دارد و سر از جلگه شمالی درمی آورد و دیگری در درون کوه به پایان می رسد. آلاشت در بن بست کوه ها قرار گرفته و آخرین شهر سوادکوه است. کوچه های سنگفرشی اش تنگ است و در میان اغلب آنها جوی های باریک آب روان. بومی ها به این شهر می گویند «الاشت» به معنی پرستشگاه عقاب. هرچند کارشناسان هنوز در مورد معنی آن به توافق نرسیده اند. در ورودی شهر، خرابه های باند فرود هلی کوپتر را می بینی که سال هاست دیگر از آن استفاده نمی شود و هتلی که قاب خالی پنجره هایش خبر از انزوای شهر می دهد.
آن سوتر، در پایین پایت، دره ای است که روستایی در آن خودنمایی می کند و در فاصله ای دور از آن، خانه ای تک افتاده است که با جاده ای مارپیچ به ده وصل می شود. روستایی ها به آن «دختر پاک» می گویند و معتقدند دختر پاک مدفن بانویی والاقدر است و مردان حق نزدیک شدن به آن را ندارند. ماری سمی نگهبان عبادتگاه است و هرگاه که مردی بخواهد قدم در این جاده بگذارد، با مرگ روبه رو می شود. هر جمعه دختران و زنان حاجت مند به این زیارتگاه می روند تا از دختر پاک مراد بگیرند.
دکتر «پرویز ورجاوند»، کارشناس میراث فرهنگی، این عبادتگاه را یکی از المان های آیین ناهید می داند و می گوید: «تاکنون تحقیق مستندی در مورد این محل انجام نشده است و هنوز نمی توان این دیدگاه را که آلاشت، یکی از محل های پرستش میترا یا ناهید بوده رد یا تایید کرد.» آلاشت در شیب دره قرار گرفته است و در قسمت بالایی شهر، مناره مسجدش با معماری منحصربه فرد خودنمایی می کند.صبح به صبح، ابرها از آسمان به زمین می آیند؛ آرام و سنگین، به نوبت به دستبوسی مادر خاک در آلاشت می روند. آنگاه بی صدا به جایگاه آسمانی خود بازمی گردند تا خورشید ذوب شان کند. سرمای وحشی زمستانی، آلاشت را از سکنه خالی می کند و اهالی برای قشلاق به روستای «لفور» می روند اما همیشه یک خانواده یا یک زن به عنوان نگهبان باقی می ماند. زنان آلاشتی محور خانواده اند و همچون کوه های محل زندگی شان، مغرورانه در مقابل سختی های زندگی می ایستند. اگر در کوچه های آلاشت قدم می زنی، به یاد داشته باش که به هر زنی که رسیدی آرام سرت را پایین بیندازی و سلام کنی، اینجا شهر زنان است.
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید