جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تواضع و عجب


تواضع و عجب
در ابتدا سعی شده است تا تعریف دقیقی از مفهوم تواضع ارائه شود و سپس فواید این مفهوم اخلاقی مورد بررسی قرار گیرد. تواضع در سیره و گفتار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام - که بزرگ‏ترین نمونه‏ها و الگوهای اخلاقی هستند، در ادامه آمده و بعد از آن به راه‏های عملی رسیدن به تواضع و انواع تواضع پرداخته شده است، انواعی از تواضع که از نظر اخلاقی، مذموم و ناپسند هستند نیز مورد بررسی قرار گرفته و نمونه‏ها و حکایاتی از هر عنوان ذکر شده است.
الف) تعریف تواضع
▪ فروتنی در برابر خدا و مردم
حقیقتِ تواضع آن است [که] از خود فروتنی نماید بهر حقّ جلّ جلاله، تا دست‏افزار برتری - یعنی دست‏افزار تکبّر است از علم و ورع و تقوا و حرمت و جاه و مال و جمال و غیر آن - حاصل بُوَد، حق را و غیر حق را. و غیر حق را بُوَد چون از بهرِ حق بُوَد حقیقتِ حق را بُوَد. و جز این بُوَد، تمکّن بُوَد و تذلّل. و آن حرام است.
تواضع پذیرفتن حق است بهر حق را. ... یعنی نه چنان باشی که تو را باید، بل چنان باشی که حق را باید.
▪ تواضع، بندگی خداوند
تواضع حق را مُنقاد بودن است حکم او را، و بر کرد او اعتراض ناآوردن، و هر چه او کند پسند کار بودن. و در جمله این دو سخن است بندگی کردن و بنده بودن. بندگی کردن آن باشد که آن کنی که خدا پسندد؛ و بنده بودن آن باشد که هر چه خدا کند آن را پسندکار باشی.
▪ تواضع پذیرفتن حرف حق
غزالی گوید: از «فضیل» راجع به تواضع سؤال شد، او گفت: «تواضع آن است که در برابر حق تواضع کنی و مطیع حق باشی و اگر حق را از کودکی یا نادان‏ترین مردم بشنوی آن را بپذیری».
▪ تواضع، رحمت خداوند
تواضع از رحمت رحمانیست و از شرف انسانی و سرمایه مغفرت خالق است و پیرایه قبول خلایق و واسطه عقد حسنات است و رابطه نیل درجات و مصداق دعوی عبودیت است و مفتاح ابواب فیض رحمانیت، چنان‏که حق - سبحانه و تعالی - می‏فرماید که: بندگان حضرت رحمان و برگزیدگان جناب ملک منان کسانی هستند که بر روی زمین به تواضع و سکونت روند و بسته سلاسل کبر و غرور نشوند و وقار و تواضع را شعار خود سازند و چون جاهلان ایشان را جفا گویند، به مکافات و انتقام نپردازند، بل‏که رضا به مساهله دهند و دل بر تحمل بار سفه و جُهّال نهند.
[...] چون از تدبیر خویش تبرا کردند از بهر آنکه تدبیر مالک را باشد اندر مالک خود را مملوک دانستند نه مالک دانستند. که مملوک را تدبیر نیست و تدبیر مالک را است، خویشتن به مالک خویش تسلیم کردند، تا مالک اندر ملک تدبیر کند آنچه خواهد. و این گذاردن حق عبودیت است. و هر که حق عبودیت گزارد، مستوجب گردد تأیید و معونت حق را. پس چون حق عز و جل مر ایشان را مؤید گردانید به خلعت تأیید، تا قوت صحبت کردن روی نیست، به قوت بشریت با حق صحبت نتوان کردن. با حق صحبت نه آن کند که بباشد؛ ولکن آن کس کند که بدارندش، چنان‏که حق تعالی را نه آن‏کس یابد که بجوید چه آن کس یابد که بخواهندش. به ابتدا او را به خواستن وی توان یافتن، و به انتها با وی به داشتن وی توان بودن. چون بخواهندت بیابی، چون بدارندت بمانی.
▪ اعتدال، حقیقت تواضع
و حقیقت تواضع رعایت اعتدال است میان کبر و ضِعَت. و کبر عبارت است از تصور فوقیت و ترفع نفس از درجه‏ای که مستحق آن باشد. و ضِعَت عبارت از تضییع حق او و وضعش در مرتبه‏ای که دون حق او باشد. و مادام تا در نفس از بقایای وجود و صفات آن اثری مانده باشد به طرف کبر مایل بود. لاجرم چون مشایخ طریقت این علت را در نفس پوشیده یافتند، از بهر معالجت و اخراج آن از وی بیشتر اقوال ایشان در تواضع آن است که بر معنی ضعت دلالت دارد.
▪ کمال تواضع: راضی بودن از کرده خد
«کمال التواضع الرضا به» و «الرضا به» را معنی دو باشد: یکی آنکه به کرد او بسند کار باشی از بهر خبر را. شاید که «الرضا به» آن باشد که به وی راضی باشی. یعنی چون او را یافتی به جز او چیزی دیگر نخواهی؛ که هر کس که چیزی دارد اما او را مراد چیزی دیگر هست، به این موجود راضی نیست.
ب) فواید تواضع
▪ تواضع، عامل پذیرفته شدن عبادات
روایت است که: «خدای سبحان به موسی علیه‏السلام وحی کرد که: من نماز کسی را می‏پذیرم که برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من بزرگی نکند و خوف مرا در دل خود جای دهد و روز را به یاد من به پایان رساند و خود را به جهت من از خواهش‏های نفس باز دارد».
▪ تواضع، عامل سعادت و عزت
بدان که هر سعادت و اقبال و هر عزت و جلال که خداوندان اهل یقین و بزرگان دین یافته‏اند از تواضع و بندگی و مسکنت و سر افکندگی... یافته‏اند:
از کبر مدار هیچ در سر هوسی کز کبر به جایی نرسیدست کسی
چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا صید کنی هزار دل در نفسی
▪ تواضع، عامل پیروزی و برتری
و گویند: یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه در آمدی. او را گفتندی که: «این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟» گفت: «خصم خود را آزمایش ننموده‏ام، شاید او از من شجاع‏تر باشد. علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود. خدا در نزد دل‏های شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر
ره این است جانا که مردان راه به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند
گویند که چون «معاویه» به امیری بصره بنشست «عامربن عبدالله» را از شهر بیرون کرد. عامر برفت تا به نزدیک کوهی و بدان کوه شد و بنشست و قرآن خواندن گرفت و همه روز آنجا می‏بود و قرآن می‏خواند. چون نماز دیگر اندر گذشت و آفتاب فرو خواست شد، ترسایی در آن کوه بود و سر از صومعه بیرون کرد.... تا حال عامر به کجا رسد. عامر را دید در نماز ایستاده و شیری آمده، و گرد وی می‏گردید. و زمانی بود، عامر سلام باز داد و روی سوی شیر کرد و گفت «ای جانور! اگر تو را فرموده‏اند کار ما، فرمان پیش گیر و اگر نه باز گرد و دل ما مشغول مدار چنان‏که با آدمی سخن گویند، شیر اندر یافت و بدانست که چه می‏گوید. دنب بجنباند و روی بگردانید و برفت. ترسا چون آن بدید، متحیر بماند و از صومعه بیرون دوید و بیامد و در پای عامر افتاد و گفت: «بدان خدای که تو را آفرید که بگو تو چه مردی و چه دین داری؟» عامر گفت: «من یکی نفایه‏ام از شهر، و از نفایگی مرا از شهر بیرون کرده‏اند و از میان مسلمانان برانده‏اند» ترسا گریان گشت، گفت: «ای! نفا[یه]ترین تویی؟ گزیده‏ترین کدام است؟ مسلمانی بر من عرضه کن» مسلمانی بر وی عرضه کرد و مسلمان شد.
اسکندر را گفتند: «به چه یافتی این درجه؟» گفت: «به آنکه هر که را بلندتر از خود یافتم در درجه، تعظیم او کردم و هر که را مانند خود یافتم، با او تواضع نمودم و هر که را فروتر یافتم، بر او شفقت داشتم».
▪ تواضع، عامل بلند مرتبگی
در بعضی از روایات وارد شده که: «چون خداوند عالم به کوه‏ها وحی فرستاد که: من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوه‏ها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر کوه جودی که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که: با وجود این کوه‏ها، بر من کجا قرار خواهد گرفت؟ پس کشتی بر آن قرار گرفت».
تواضع، عامل احترام و عزت نزد مردم
و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که: در نزد همه مردم بزرگ و محترم است. و همه دل‏ها او را دوست می‏دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می‏شمارد، که البته از دل‏ها دور و مردم از او در نفورند.
و روایت کرده‏اند که مردی از اهل یمن به نزدیک پیغامبر۷ آمد و گفت: «یا رسول اللّه‏! آمده‏ام تا مرا بیاموزی همه چیزها از آنچه تو را بپرسم، تا خدای تعالی مرا منفعت رساند» گفتا: «بپرس آنچه خواهی» مرد سؤال بسیار پرسید از جمله آنکه گفت: «دوست دارم که گرامی‏ترین مردم باشم» گفتا: «بزرگی نکن به بندگان او».
دل اهل تواضع، جایگاه حکمت
و از کلام «عیسی بن مریم» است که:
«همچنان‏که زرع در زمین نرم می‏روید و بر سنگ سخت نمی‏روید، همچنین دانایی و حکمت جای می‏گیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمی‏گیرد در دل متکبر. نمی‏بینید که هر که سر می‏کشد و سر خود را بلند می‏کند که به سقف رسد، سقف سر او را می‏شکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه می‏افکند و او را می‏پوشاند؟»
▪ تواضع، باعث محبوبیت
از «انوشیروان» پرسیدند که: «قناعت چیست؟ و تواضع چیست؟» گفت: «قناعت رضا دادن باشد به قسمت و سخاوت نفس در آنچه بدان رغبت نباید کرد. فاما تواضع، تحمل رنج بود از همه کس و نرمی جانب کسی را که از تو فروتر باشد». گفت: «ثمره قناعت راحت و ثمره تواضع، آنکه مردمان صاحبش را دوست دارند». گفتند: «عجب و ریا چیست؟» گفت: «عجب آن بود که مردم در خود صورتی کنند که نباشد و ریا آن بود که حیلت کنند با مردمان و صلاحی که درو نباشد، فرا نماید». گفتند: «کدام زیان کارتر؟» گفت: «آن کس را که در نفس خود باشد عجب، و مردمان را ریا».
«جعفر برمکی» از برادر خود «فضل» در سن کمتر بودی و مردمان او را دوست‏تر داشتندی. وصیت و ذکر او پیش [بود] و آن از جهت تواضع او بود و تکبر فضل.
▪ تواضع، نعمتی که به آن حسد نمی‏برند
از بزرجمهر پرسیدند که: «هیچ نعمت می‏شناسی که بر صاحب آن نعمت حسد نبرند و هیچ بلا که بر صاحب آن بلا که بدان مبتلا باشد، رحمت نکنند؟ گفت: «آن نعمت، تواضع بود و آن بلا تکبر باشد».
ج) تواضع در کلام پیامبران و ائمه علیهم‏السلام
حضرت پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند که: «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می‏گویند: خداوندا! او را ذلیل کن. و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می‏گویند: خداوندا! او را بردار».
پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به اصحاب خود فرمود: «چرا حلاوت عبادت را در شما نمی‏بینم! عرض کردند: حلاوت عبادت چیست؟ فرمود: تواضع.»
فرمود: «بنده‏ای که تواضع کند خداوند او را تا آسمان هفتم بالا می‏برد» و فرمود: «چون خداوند بنده‏ای را به اسلام هدایت کند و صورتی زیبا به او بدهد و وی را در جایی قرار دهد که دون شأن او نباشد و با این همه او را تواضع ارزانی دارد، وی از برگزیدگان خداست»
و فرمود: «چهار چیز است که خدا نمی‏بخشد مگر به کسی که او را دوست دارد: خاموشی و آن اول عبادت است، و توکل بر خدا، و تواضع، و زهد در دنیا.» و فرمود: «به شگفتی و خوش‏حالی می‏آیم که مردی با دست خود چیزی را به جهت خدمت به خانواده خود برداشته و می‏برد و با این کار کبر را از خود دفع می‏کند.»
و فرمود: «هر که برای خدا فروتنی کند خدایش رفعت دهد و هر که تکبر کند خدا او را پست کند، و هر که اقتصاد و میانه روی کند خدا او را روزی دهد، و هر که تبذیر کند خدا او را محروم گرداند، و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست دارد، و هر که یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه (پناه) خود جای دهد».
پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «تواضع مایه رفعت است، تواضع کنید تا خدا شما را رفعت دهد».
امام صادق علیه‏السلام فرمود: «از نشانه‏های تواضع آن است که شخص به نشستن در پایین مجلس راضی می‏شود و به هر کسی برخورد می‏کند، سلام می‏دهد و مجادله را، اگر چه حق با او باشد، ترک کند و ستایش شدن بر تقوا را دوست نداشته باشد».
اما صادق علیه‏السلام فرمودند که: «تواضع آن است که: آدمی در مکانی که پست‏تر از جای او باشد بنشیند و به جایی که پایین‏تر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوا و پرهیزکاری مدح کنند».
امام حسن عسگری علیه‏السلام فرمود: «هر که حقوق برادران (ایمانی) خود را بهتر بشناسد و آنها را بهتر ادا کند، شأن و مقامش در پیشگاه الهی بزرگ‏تر است، و هر که در دنیا برای برادران (مؤمن) خود تواضع کند، در نزد خدا از صدیقان است و حقا از شیعیان علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام خواهد بود».
خدای تعالی به داود علیه‏السلام وحی فرمود که: «همچنان‏که نزدیک‏ترین مردم به خدا متواضعان‏اند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبران‏اند».
مروی است که: سلیمان پیغمبر علیه‏السلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف می‏گذشت تا می‏آمد به نزد مساکین، پس با ایشان می‏نشست و می‏گفت: «مسکینی هستم با مساکین نشسته».
حضرت عیسی علیه‏السلام فرموده است که: «خوشا به حال تواضع‏کنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود».
عیسی بن مریم علیه‏السلام فرموده است: «خوشا به حال تواضع‏کنندگان در دنیا، که در قیامت بر تخت‏ها نشینند. خوشا به حال اصلاح‏دهندگان میان مردم در دنیا، که در قیامت وارث فردوسند. خوشا به حال کسانی که در دنیا پاک دلانند، که در قیامت به خدای تعالی نظر دارند».
د) تواضع در سیره پیامبر و ائمه علیهم‏السلام
▪ محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله متواضع‏ترین پیامبران
همچنان از کبار اصحاب منقول است که روزی حضرت مولانا در شرح نیستی و انکسار و تواضع معانی می‏فرمود و دلایل معقول و منقول و مکشوف می‏گفت؛ مثال فرمود که: «چون شاخه‏های درختان بی‏بار می‏باشند، مثل صنوبر و سرو و شمشاد و سپیدار، دایم سر بالا می‏دارند. و چون درختان بارور باشند، تمامت شاخ‏های آن سر به زیر می‏آرند، متواضع و متذلّل می‏باشند. از این رو حضرت پیغمبر ما - علیه اکمل التحیات - به غایت متواضع بود، که شجره وجود مبارکش جامع ثمره اولین و آخرین بود تا لاجرم از جمیع انبیاء و اولیاء متواضع‏تر و خاکی‏تر و درویش‏تر بود. آن‏گاه این بیت را فرمود:
بنی آدم سرشت از خاک دارد اگر خاکی نباشد آدمی نیست
«ابو سعید خدری» که از اصحاب حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود روایت کرده که: «آن حضرت خود علف به شتر می‏داد و آن را می‏بست و خانه را می‏رفت و گوسفند را می‏دوشید و نعلین خود را پینه می‏کرد و جامه خود را وصله می‏نمود و با خدمتکاران چیز می‏خورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می‏شد، آن حضرت خود آسیا می‏کشید و از بازار چیزی می‏خرید و به گوشه جامه خود می‏گرفت و به خانه می‏آورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می‏کرد و به هر که بر می‏خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می‏کرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر که او را می‏خواند اجابت می‏کرد. به آنچه او را دعوت می‏کردند حقیر نمی‏شمرد، اگر چه هیچ به جز خرمای پوسیده نمی‏بود. صبح از برای شام چیزی نگاه نمی‏داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی‏کرد. خوش‏خلق و کریم‏الطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت می‏کرد. تبسم‏کنان بود. بی‏خنده و اندوهناک بود بی‏عبوس. در امر دین، محکم و شدید، بود بی‏سختی و درشتی با مردمان.
متواضع و فروتن بود بی‏مذلت و خواری. بخشنده بود، بی‏اسراف. مهربان بود، به جمع خویشان و اقارب. قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه. دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمی‏خورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی‏کرد.
▪ حکایتی از نهایت تواضع پیامبر
آورده‏اند که روزی وقت نماز دیگر، رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قصد مسجد کرد تا نماز بگذارد، کودکان مهاجر و انصار در راه گذر بازی می‏کردند. چون رسول را دیدند در وی آویختند و هر یکی گفتند که: «اشتر من باش». رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با ایشان ساخته بود و زمام اختیار در دست ایشان نهاده. اصحاب در مسجد انتظار می‏کشیدند، «بلال حبشی» به استقبال خدمتش آمد، رسول را علیه‏السلام دید در دست بچگان مانده، قصد گوشمال کرد. رسول منع فرمود و گفت: «تنگ شدن وقت نماز به که تنگ شدن دل کودکان. برو گرد حجرات طاهره، هر چه یابی بیار تا خویشتن را از این اطفال باز خرم». بلال رفت و هشت گردکان یافت. به خدمت رسول آورد. به دست گرفت و می‏گفت: «اشتر خود بدین گردکان می‏فروشید؟» کودکان گفتند «اشتر دیگران عف می‏کند، اگر تو نیز عف کنی بفروشیم» پیغامبر، روی به قبله دعا آورد و «یا الهی عفو» گفت. جبرئیل آمد و رسول را علیه‏السلام خبر داد که: «بدین تواضع که ورزیدی و بدین مسکنت و تضرع که عفو طلبیدی، خدای نیمه اهل دوزخ را که علف و هیمه آتش بودند بخشید و درباره ایشان مرحمت فرمود و اگر بار دیگر عفو می‏گویی، دوزخ خالی می‏ماند. بلال چون آن کمال تواضع و انقیاد و تسلیم مشاهده کرد، پای مبارک خواجه را علیه‏السلام بوسه داد و گفت: «خدای داناتر است که پیغمبری و رسالت که را می‏باید داد».
▪ تواضع در زندگی رسول خد
پیغامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با علو منصب خود، متواضع‏ترین مردم بود [...] بر درازگوشی که گلیمی بر او بود برنشستی و مع ذلک، دیگری را پس خود بنشاندی. بیمار را بپرسیدی و جنازه‏ها را مشایعت نمودی و دعوت بنده را اجابت فرمودی و نعلین بدوختی و جامه را به یکدیگر پیوند زدی و در خانه خود با اهل خود در حاجتی که بودی، کار کردی.
و یاران او برای او برنخاستندی، بدان چه دانستندی که او کراهیت دارد و چون بر کودکان بگذشتی سلام گفتی...
و میان یاران خود نشستی و با ایشان چنان آمیخته شدی که یکی از ایشان است. پس اگر غریبی بیامدی او را از میان ایشان نشناختی تا آن‏گاه که بپرسیدی.
▪ تواضع در اوج قدرت
روایت است که: دو برادر دینی - پدر و پسر - بر امیرمؤمنان علیه‏السلام وارد شدند. حضرت برخاست و آنان را گرامی داشت و بر صدر مجلس نشانید و خود برابر آنها نشست و فرمود طعامی آوردند و آن دو خوردند. قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد تا بر دست مرد آب ریزد. حضرت از جای برخاست و آفتابه را گرفت تا بر دست مرد بریزد. آن مرد خود را بر خاک مالید و گفت: «یا امیرالمؤمنین! خدا مرا در حالی ببیند که تو آب بر دست می‏ریزی؟» حضرت فرمود: «بنشین و دست بشوی که خدای عز و جل تو را در حالی می‏بیند که برادرت، که فرقی با تو ندارد و از تو جدا نیست، خدمتت می‏کند و می‏خواهد که با این خدمت در بهشت ده برابر همه اهل دنیا در خدمت او باشند» پس مرد نشست، و علی علیه‏السلام فرمود: «تو را قسم می‏دهم به حق عظیمی که برای من می‏شناسی، آسوده خاطر و با آرامش دست خود را بشویی، همچنان‏که اگر قنبر به دست تو آب می‏ریخت. آن مرد چنین کرد، و چون تمام شد حضرت علیه‏السلام آفتابه را به «محمد بن حنفیه» داد و فرمود: «پسرم! اگر این پسر در حضور پدر نبود من آب بر دستش می‏ریختم، ولکن خداوند ابا دارد که بین پدر و پسر وقتی در جایی با هم هستند یکسان رفتار شود» پدر بر دست پدر آب ریخت و پسر باید بر دست پسر آب ریزد. محمد بن حنفیه بر دست پسر آب ریخت.
مولانا علی علیه‏السلام خرما خریده و بر ردا کرد و برگرفت. مردمان به تعجیل شتافتند تا ازو بستانند. گفت: «صاحب عیال اولی‏تر آنکه بار خود برگیرد» و آن از غایت تواضع او بود.
▪ حکایت امام علی و تواضع هنگام راه رفتن
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام که شیر بیشه دین بود، هر وقت که در مسجد درآمدی، سر فرو افکنده و پشت دوتا کرده آمدی. وقتی یکی او را پرسید: «تو که بر پشت هیچ بار نداری، پشت دو تا کرده چرا می‏آیی؟» گفت: «کدام بار از آن گران‏تر که از حمل آن آسمان و زمین و جبال، ابا کرده‏اند و ما تحمل کرده؟»، آری تبختر نشان مخنثان راه دین است، نه علامت مردان یقین.
ه) راه‏های کسب تواضع
▪ شناخت خود و خداوند
اول همه معرفت‏ها آن است که خود را و خدای تعالی را بشناسد: و خود را به عیب و تقصیر، و خدای تعالی را به عظمت و جلال و باک ناداشتن به هلاک عالم. و از این دو معرفت جز خوف نزاید. و برای این بود که رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گفت: «اول علم آن است که خدای را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آنکه بنده‏وار کار به وی تفویض کنی و بدانی که تو هیچ چیز نه ای و به تو هیچ چیز نیست. و چگونه ممکن گردد که کسی این داند و نترسد.
ابوسلیمان گوید: بنده تا خودش را نشناسد تواضع نمی‏کند.
▪ مغرور شدن به طاعت خود
مسلمانی هیچ بنده تمام نگردد تا طاعت‏های خویش را به چشم معصیت ببیند، و معصیت دیگران به چشم طاعت نبینند. از بهر آنکه آنِ خلق، او را ظاهر است و آنِ خویش حقیقت باشد، که آنچه او به ظاهر معصیت می‏داند، زیر آن تأویلی باشد که او را از آن خبر نباشد. و در طاعت خویش مکرر آمده در اساس به تقصیر خویش حقیقت است که او را شک نیست.
پس این طایفه در هر که نگرند و در او چیزی بینند که ایشان را مستنکر آید، در آن به تأویل مشغول گردند. از بهر آنکه آن طایفه بیشتر برآنند بلکه همه برآنند که جاه خویش ساقط کنند و دوستی اسلام با جاه دشوار به هم جمع آید، و جاه از خود ساقط نتوان کرد، مگر به حیله‏ای که خویشتن را به‏ظاهر به خلق عاصی نمایی، تا خلق از تو بر گردند. و به باطن مطیع‏ترین خلق باشی حق را جلَّ و عزَّ. و هر که را بر منکری بینند بدین تأویل به وی نظاره کنند.
▪ خود را هیچ به حساب آوردن
و اصل مسلمانی خود این است که هر که داند که او کسی است هلاک شد، همچنان‏که ابلیس. و هرکه بر خویشتن مُقِر آید که من هیچ‏کس نه ام نواخت یابد، همچنان‏که آدم علیه‏السلام روشن باطنان که از ضوء ضمیر، خفایای عالم بینند، چنین گویند: «اگر شمع توفیق طاعتی در صفّه باطن تو افروخته‏اند می‏باید که آن را از نظر نامحرمان پنهان داری، اگر چه شمع پنهان نماند، مردمان غیب همه وقت خود را پنهان داشته‏اند و حق تعالی، همه وقت ایشان را ظاهر گردانیده است. آری مردان دین از آفتاب طالع، طالع‏ترند و از ماهتاب لامع، لامع‏تر و آفتاب طالع را که تواند پوشید و ماهتاب لامع را که مستور تواند داشت.
«بشر حافی» که سلطان سر و پا برهنگان بود می‏گوید: «مرا هیچ‏کس تازیانه‏ای سخت‏تر از دخترکی نزد و آن دختر «حسن بصری» بود - رحمة اللّه‏ علیه - و آن هم‏چنان بود که روزی بر در حسن رفتم و در بزدم، دخترکی آواز داد که بر در کیست؟ گفتم: منم بشر حافی، گفت: ای خواجه هم از این راه در بازار رو، و نعلین بخر در پای کن تا بار دیگر خود را هم بشر حافی نخوانی».
به اخبار آمده است که موسی را علیه‏السلام وحی آمد که: «اندر قوم خویش کسی بجوی که بهترین بنی اسرائیل وی باشد» یک تن را اختیار کردند. فرمان آمد که: «او را بگویید تا بترین خلق را بجوید» سه روز زمان خواست، و همی گشت. چهارم روز رسنی به گردن خویش اندر افگند و بر موسی آمد و گفت: «بترین بنی اسرائیل منم. اینک آوردم» علیه‏السلام ورا گفت: «زاهدترین بنی اسرائیل تویی چرا چنین گویی؟» گفت: «از بهر آنکه گناهان خویش به یقین همی دانم و آن دیگران به شک. و کسی که گناه وی به یقین باشد بتر باشد از آن کسی که گناه وی به شک باشد» امر آمد که: «یا موسی، بهترین بنی‏اسرائیل وی است نه به بسیاری طاعت، که بدانچه خویشتن را بترین خلق دانست».
چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل
گروهی سوی کوهساران شوند به فریاد خواهان باران شدند
گرستند و از گریه جویی روان بیاید مگر گریه آسمان
به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی که بر خلق رنج است و زحمت بسی
فرو ماندگان را دعایی بکنکه مقبول را رد نباشد سخن
شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت بسی بر نیامد که باران بریخت
خبر شد به مدین پس از روز بیستکه ابر سیه دل بر ایشان گریست
سبک عزم باز آمدن کرد پیرکه پر شد به سیل بهاران غدیر
بپرسید از او عارض در نهفت«چه حکمت درین رفتنت بود؟» گفت:
«شنیدم که بر مرغ و مور و ددانشود تنگ روزی ز فعل بدان
در این کشور اندیشه کردم بسیپریشان‏تر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شر منببندد در خیر بر انجمن»
بهی بایدت لطف کن کان بهانندیدندی از خود بتر در جهان
تو آن‏گه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز
بزرگی که خود را نه مردم شمردبه دنیا و عقبی بزرگی ببرد
فروتن بود هوشمند گزیننهد شاخ پر میوه سر بر زمین
اولیای خدای - عز و جل - چو چیزی پدید آید ایشان را از کرامات، ایشان را ذل و خضوع زیادت گردد و ترس و تواضع بیشتر شود و تن خویش را خوارتر گیرند و حق خدای بر خویشتن واجب‏تر بینند...
اندر این فضل که یاد کردیم چند نوع سخن است: یکی آن است، واللّه‏ اعلم، که چون ولی را کرامتی پدید آید خویشتن را مستحق کرامت ندارد؛...
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که تا کسی خویشتن نبیند خویشتن را عمل نبیند؛ و تا خویشتن را عمل نبیند بدان عمل خویشتن را مستحق عطا نبیند. و اهل معرفت خویشتن دیدن بت‏پرستی دانند. تا گروهی بزرگان گفته‏اند: «اَلصَّنَمُ الاَعظَمُ هِیَ النَّفس» پس چو خویشتن نبینند عمل خویشتن چگونه بینند؟! چو ورا عمل نباشد استحقاق کرامت کی باشد؟!
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که اگر کسی را از ازل تا ابد بر اخلاص خدمت کرد، باز بدان خدمت چیزی یابد که با وی سکون آرد، معبودش آن چیز بوده است نه حق. نفاق را خلاص پنداشته است و شرک را ایمان؛ تا اندر پنداشت بوده است نه اندر حقیقت. از بهر آنکه اهل حقیقت آنچه کنند نبینند، و آنچه بینند نکرده باشند؛ و چو کرده نبینند آن نادیدن خود نیز نبینند، و آنچه بینند نکرده باشند؛ و چو کرده نبینند آن نادیدن خود نیز نبینند، اگر کرده بینند شرک است، و ناکرده بینند هم شرک است. حقیقت جز تعری و تبری نیست.
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که هر که را از حق جز حق چیزی باید ورا مقام ولایت نیست. چو دعوی کرامت کرد، از دوست غیر دوست خواست؛ این نفی ولایت است نه ثبوت ولایت. و از این نیکوتر هست چو کرامت جوید یا خواهد، تعزز و افتخار وی به کرامت باشد.
▪ لزوم تبرا از کرامات خود و عدم تعلق بدان‏ها
یکی از بزرگان چنین گفته است که: بُت اندر عالم بسیار است یکی از بتان کرامات است. کافران به بت تعلق کنند اعدا باشند. چو از بت تبرا کنند اولیا گردند. بت عارفان کرامات است. اگر با کرامات بیارامند، محجوب و معزول گردند. و اگر از کرامات تبرا کنند مقرب و موصول گردند.
▪ طاعت خود را هیچ دانستن
علما گفتند علامت دوستی دو چیز است: عطای اندک از دوست به بسیار بر گرفتن و عطای بسیار از خود به اندک شمردن، و خدای عزّوجلّ با مؤمنان به جای آورده است این هر دو عطای بسیار و یاد کرد مؤمنان را گفت: «دنیا را با همه نعمت اندک خوانند.» و یاد کرد مؤمنان را بسیار و گفت: «ای بنده من روی از اندک بگردان و به بسیار مشغول گرد.»
▪ راه عملی کسب تواضع
روایت کردند از یکی از صحابه پیامبر که گفت: «سِرّ تواضع آن است که ابتدا کنی به سلام بر آن کس که تو را پیش آید از مسلمانان، و آنک بپسندی به فروترین مجلس، و کراهیت داری که تو را بستایند به پرهیزکاری و نیکی».
و) انواع تواضع
▪ تواضح ممدوح
تواضع را صنعت این است که گردن بنهد کشیدن بلا را. و این بر دو گونه باشد: یا بار خلق باشد، یا بار حق. بار خلق بکشد به آن معنی که جفا را به مکافات مشغول نگردد، و هر رنجی که به وی رسد روا دارد، چون خلق را صلاح در آن باشد.
▪ تواضع در برابر خدا
تو زمین باش تا او آسمان باشد؛ گاه بارانش بر تو می‏بارد و گاه آفتابش بر تو می‏تابد؛ گاه ابرش تو را در سایه خود می‏پروراند؛ گاه نفحات لطف او بر تو می‏وزد تا پخته گردی.
هر چند به سِرّ نزدیک‏تر شوند، خویشتن را دورتر دانند، از بهر آنکه هر که خود را به حق تعالی نزدیک‏تر داند دورتر گردد، و هر که خویشتن را دورتر داند نزدیک‏تر گردد.
تواضع ذلیل بودن دل‏ها است مر داننده عیب‏ها را. و او تواضع را طرف یکی نهاد، و آن به جانب حق است. از بهر آنکه حق تعالی از اسرار بنده آن داند که خلق از ظاهر او ندانند و بنده لامحاله ظاهر خویش راست می‏دارد نظاره خلق را. باطن اولی‏تر که راست بدارد نظاره حق را و راست داشتن باطن تذلل است به هر وجه که بنگریم.
و جمله این سخن آن است که: صفات بندگی مقدوری است و بی‏اختیاری، و صفات خداوندی قادری است و مرادراندن. و مقدور بی اختیار با قادر مرادران جز به ذل صحبت کی تواند کردن؟! چون این حال بیفتد ذل اعتقاد کند و از فقر لباس سازد، آن‏گاه صحبت حق را شاید.
ما را به عبادت نتوان یافت. یک ذره حرمت و نیاز که گنه‏کاری از سر سوز جرم و تشویر خویش به درگاه ما آرد، بر ما عزیزتر از همه عبادت‏های با تکبر و پنداشت که کرده‏اند و خواهند کرد؛ معصیت مخلص بهتر از عبادت مُرائی؛ زیرا که از عبادت مرائی بوی نفاق آید، و از معصیت مخلص بودی توبه و غفران آید، و از کاری که بوی غفران آید، نه چندان باشد که بوی نفاق آید.
و اصل تواضع از بزرگ شمردن خداوند و درک هیبت و عظمت اوست. و هیچ عبادتی برای خدا نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و حقیقت معنی تواضع را نمی‏فهمند مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیده‏اند. خدای عزوجل می‏فرماید: «بندگان خاص خدای رحمان کسانی‏اند که با آرامش و بی‏تکبر بر زمین راه می‏روند و چون جاهلان خطابشان کنند، سخنی مسالمت‏آمیز گویند».
و خدای عزوجل گرامی‏ترین خلق و سرور بندگان خود محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به تواضع امر فرمود: «برای مؤمنانی که پیرویت کرده‏اند فروتنی و ملایمت کن».
خدا به موسی بن عمران وحی فرستاد که: «ای موسی! هیچ می‏دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟» عرض کرد: «به چه سبب بود؟» فرمود که: «من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی! به‏درستی که تو هر وقت نماز می‏کردی، رخسار خود را بر خاک می‏گذاردی».
در راه او شکسته‏دلی می‏خرند و بس. بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی‏قدر می‏دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست. و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری».
و دیگر فرموده که: «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم».
پس سزاوار عالم آن است که: خود را به نوعی بدارد که مولای او می‏طلبد.
چو باشد در مقام بندگی دل کند در پایه انصاف منزل
شود محکوم امر و نهی خالق نجوید سر بزرگی بر خلایق
بود او را نصیبی از تواضع نیابد پایه قدرش تَرَفُّع
گرت گنج تواضع گشت روزی کنی در ملک عزت دل‏فروزی
تکبّر پیشه آزادگان نیست که کبر از شیوه افتادگان نیست
تکبّر آن زمان دانی غنیمت اگر پیش تو دارد نفس قیمت
فروتن در جهان باشد گرامی که می‏ورزد طریق نیک نامی
گریزد عاقل از اهل تکبّر که بی معنی بود صاحب تصوّر
خوشا آن دل که از کبرش خبر نیست در او از سر بزرگی هیچ اثر نیست
طریقی جز تواضع نیست ما را نشاید کبریا الّا خدا را
▪ تواضع در برابر خلق
تواضع، اکرام و استعظام اصحاب فضایل و دوستان و یاران است و اعراز و تعظیم کسانی که به جاه و مال فروتر ازو باشند و به فضیلت و شرف مساوی یا برتر و بذل جاه بر هر کس را به حسب قدر و مرتبت او، هر چند فروتر از او باشند در فضیلت، مادام تا منکر نباشند.
[امام علی] به محمد پسر ابوبکر، چون او را حکومت مصر داد فرمود: «با آنان فروتن باش و نرم‏خو، و هموار و گشاده‏رو و به یک چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگری و خواه خیره شوی به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند....
بزرگان چنین گفته‏اند که ایمان بنده به حقیقت آن‏گاه تمام گردد که اگر خلق را از آسمان بلایی بیاید به شومی خویش داند، و اگر مر او را نیکویی پدید آید [برکت] طفیل کسی دیگر داند. تا شیخ گفتی - رحمه اللّه‏ - که: «بنده به حقیقت به خدای مؤمن نگردد تا آن گه که هر که را بیند بهتر از خویشتن داند، و مر خداوند را - عزوجل - بر روی زمین از خویشتن کمتر بنده نداند» و گفت: «وجه این آن است که هر که را بیند یا پیرتر از خویشتن بیند یا جوان‏تر. اگر پیرتر بیند گوید این بر در خدای عزوجل خدمت بیش از من دارد، و اگر جوان‏تر بیند گوید این گناه کم از من دارد. و اگر کسی خواهد که این سخت ورا وقت گردد، طریق آن است که آنچه از خویشتن داند یقین است، و آنچه از خلق داند شک است. یقین به جای بگذاشتن و به شک مشغول گشتن، محال است. همواره یقین بر شک غلبه دارد...»
و اما تحمل اثقال اهل ملت آن‏گاه تمام گردد که بداند که گماشته حق‏اند، و مرا با گمارنده حق‏تعالی خصومت نیست. پس هر که او بار خلق کشنده‏تر، نظر و عنایت ما با او بیشتر. تو نظاره بار ایشان مکن، تا به ظاهر بار ایشان را صابر باشی و به باطن نعمت ما را شاکر.
بیا ای از تکبر مست گشته ز فکر سر بلندی پست گشته
تواضع کن که یابی سر بلندی فروتن شو که یابی ارجمندی
تکبر سر بلندان را کند پست تواضع زیر دستان را زبر دست
گر از راه تواضع خاک باشی چو گردی گرد، بر افلاک باشی
کشی گر از تکبر سر بر افلاک نشینی همچو آتش زود بر خاک
زمین چون از تواضع خاک گشته غبارش سرمه افلاک گشته
فلک گر از تواضع خم نبودی سر افراز همه عالم نبودی
چو آدم را وجود از خاک دادند ملایک در سجودش سر نهادند
چو شیطان سر کشید از سجده کردن فتاد از لعنتش طوقی به گردن
مبادا از تکبر کردن خویش نهی آن طوق را بر گردن خویش
حسود از جمله نعمت‏های عالم همین دارد تواضع را مسلم
کسی در شکر این نعمت چه گوید؟ که دشمن هم زوالش را نجوید
چو دشمن سنگ بردارد پی جنگ تواضع را حصاری سازد از سنگ
به راه مسکنت هر کس که خاک است ز سنگ حادثات او را چه باک است
ز) تواضع مذموم
▪ تواضع در برابر دنیاداران
«ابن مبارک» گوید «اصل تواضع آن است که خودت را در برابر کسی که از نظر نعمت دنیا فروتر از توست، پست بگیری تا به او اعلام کنی که تو به دنیایت بر او برتری نداری و خودت را نسبت به کسی که از نظر دنیا بالاتر است، بالاتر بگیری تا به وی اعلام کنی که او به خاطر دنیاداری‏اش بر تو برتری ندارد».
▪ تواضع فقر
«یحیی بن معاذ رازی» همی گوید «تواضع صفتی است حمیده و خصلتی است پسندیده، ولیکن حسن جمال و غایت کمال او در امرا و سلاطین ظاهرتر است و کبر و خودبینی وصفی است در غایت قباحت و عادتی است در نهایت وقاهت؛ ولیکن شناعت آن در فقرا و مساکین واضح‏تر است.
▪ تواضع به جهت طمع و احتیاج
تواضع با خلق چنان پسندیده بود که خاص خدای را باشد. بدان معنی که ایشان را مظاهر آثار قدرت و حکمت الهی بیند، نه از آن روی که بدیشان طمع و احتیاج دارد و از سر منقصت و مسکنت پیش ایشان تذلّل نماید، چه این معنی را ضعت خوانند نه تواضع. و در این موضع فقرا را کبر به معنی عدم التفات با اغنیا از تواضع بهتر است.
▪ تواضع برابر کسی که احسان نمی‏کند
خردمندی را پرسیدند: «بدبخت کیست؟» گفت: «آن کسی که قبول کرد قولِ کسی که او را نشناخت و تواضع کرد کسی را که از وی احسان ندید و دوستی گرفت با کسی که از وی سود نبرد».
▪ تواضع ورزی در روزگار پستی مردمان
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا [...]
با یکدیگر کنند همی کبر هر گروه آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز به‏سوی کبر نتابد عنان خویش هرک آیتی نخست بخواند «زهل اتی»
با این همه که کبر نکوهیده عادت است آزاده را همی ز تواضع بود بلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
ح) ابیات نغز درباره تواضع
سهل باشد گر کنند افتادگان افتادگی مهربانی و تواضع از بزرگان خوش نماست
(ملا محسن فیض کاشانی، قرن یازدهم)
لذت فقر چو باده‏ست که پستی جوید که همه عاشق سجده‏ست و تواضع سرمست
تا بدانی که تکبر همه از بی مزگیست پس سزای متکبر سر بی‏ذوق بس است
گریه شمع همه شب نه کی از درد سرست چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست
(مولوی، قرن هفتم)
تواضع پایه اقبال مندیست به‏قدر خاکساری سر بلندیست
در او شاه جهان مسند نشین است کدامین سربلندی بیش ازین است
(کلیم کاشانی، قرن دهم و یازدهم)
گر همی خواهی قبول خاص و عام پیشه خود کن تواضع، والسلام
خویشتن را از همه کمتر شمار سر زجیب فقر و درویشی برآر
نخوت و کبر و ریا را دور دار جان به عجز و مسکنت مسرور دار
باش همچون خاک ره خوار و ذلیل زیر پای هر ضعیف و هر جلیل
(محمد اسیری لاهیجی، قرن نهم)
دوست می‏سازد تواضع دشمن دیرینه را خاکساری می‏کند جاروب گرد کینه را
نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را
بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است
کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است
با تواضع می‏توانی جانِ دشمن را گرفت جز به شمشیر خمیده، خصم را گردن مزن
(واعظ قزوینی، قرن یازدهم)
هر تواضع که پی منفعت است از خسان آن نه تواضع صفت است
طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد
تواضع کن آن را که دانشور است به دانش ز تو قدر او برتر است
به تواضع چو ساخت خود را پست حق گرفتش بدان ترفع دست
پست شو پست تا بلند شویبهره بفکن که بهره‏مند شوی
دانه اول فتاد پست به خاکتا از آن سر کشید بر افلاک
(نورالدین عبدالرحمان جامی، قرن نهم)
گر نخسبی ز تواضع شَبَکی جان چه شود ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود
ور بگیرد ز بهاران وز نوروز رخت همه عالم گل واشکوفه و ریحان چه شود
(مولوی، قرن هفتم)
تواضع جو که می‏سازد غرور و سرکشی خوارت ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
(نظیری نیشابوری، قرن دهم و یازدهم)
رتبه افتادگی از کیمیا بالاترست قطره ناچیز را گوهر تنزل می‏کند
در بلندی با فرودستان تواضع پیشه کن تا چو ماه نو تو را گردون کند از زر رکاب
بی تواضع نیست ممکن سر فرازی یافتن سوی خود این گوی بی چوگان کشیدن مشکل است
چون ماه نو تواضع اگر خوی خود کنی آفاق را به قد دوتا می‏توان گرفت
از تواضع می‏توان مغلوب کردن خصم را می‏شود باریک چون سیلاب از پُل بگذرد
خصم غالب را زبون صبر و تحمل می‏کند از تواضع سیل را مغلوب خود پُل می‏کند
ز دست خود سلیمان داد پای تخت موران را تواضع با فقیران نقص در دولت نمی‏باشد
در نظرها شود انگشت نما چون مه نو از تواضع قد هر کس که دو تا می‏باشد
بر صدر بود چشم، تواضع طلبان را آسوده بود هر که به بالا ننشیند
(صائب تبریزی، قرن یازدهم)
تکبر با گدایانِ درِ می‏خانه کمتر کن که اینجا مور بر هم می‏زند تخت سلیمان را
(فروغی بسطامی، قرن سیزدهم)
چو نعمت بیش یابی با کم از خود کم تکبر کن که در اندک زمان با خویش خواهی دید یکسانش
(محمد فضولی، قرن دهم)
چند سایی به هوس تاج تکبر بر چرخ که همه زیر زمین تا به زبر تاج ورست
تو مشتی خاک و چندین تَغَیُّر تفکر کن مکن چندین تکبر
اگر فقر و فنا خواهی در این راز تکبر از نهاد خود بینداز
تکبر پاک کن از جان و از دل که تا مقصود خود آری به حاصل
(عطار نیشابوری، قرن هفتم)
بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
تواضع سر رفعت اندازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
تواضع کن ای دوست با خصم تند که نرمی کند تیغ برنده کُند
چو خواهی که در قدر، والارسی ز شیب تواضع به بالا رسی
گدا گر تواضع کند، خوی اوست ز گردن فرازان تواضع نکوست
بلندیت باید، تواضع گزین که آن بام را نیست سُلَّم جز این
(سعدی)
مهر و تواضع است مرا، مذهب و طریق در دین ما چو کفر حقیقی است، کبر و کین
(محمد امیری لاهیجی)
با سخا باش و تواضع پیشه گیر تا شود روی دلت، بدر منیر
(عطار)
چون زلف بتان، شکستگی عادت کن تا صید کنی هزار دل در نفسی
(ابو سعید ابوالخیر)
منبع : پایگاه اطلاع رسانی تبیان زنجان


همچنین مشاهده کنید