شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
نقد یادداشتهای عَلَم
ششمین جلد یادداشتهای علم به ویراستاری علینقی عالیخانی مشتمل بر ۵۵۰ صفحه، به صورت مشترک توسط انتشاراتیهای مازیار و معین در سال ۱۳۸۷ و شمارگان ۵۲۰۰ نسخه به بازار کتاب عرضه گردیده است. نقد این کتاب را به قلم کارشناسان دفتر مطالعات تدوین تاریخ ایران میخوانید.
● زندگینامه
امیراسدالله علم در سال ۱۲۹۸ش. در بیرجند به دنیا آمد. پدرش، محمد ابراهیم شوکتالملک علم، حاکم قائنات و سیستان و از وابستگان سیاست انگلستان بود که در کودتای ۱۲۹۹ رضا خان از حامیان وی به شمار میرفت. به همین سبب شوکتالملک در دوران پادشاهی رضا خان چند دوره وزارت پست و تلگراف و تلفن را بر عهده داشت. اسدالله علم تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذرانید و اگرچه قصد داشت برای ادامه تحصیل در رشته کشاورزی به یکی از کشورهای اروپایی عزیمت کند، اما به دستور رضا شاه، تحصیلات عالی را در این رشته در دانشکده کشاورزی کرج (وابسته به دانشگاه تهران) پی گرفت. وی پیش از آغاز تحصیلات، به امر رضا شاه با ملکتاج قوام (دختر قوامالملک شیرازی) در پاییز سال۱۳۱۸ ازدواج کرد . علم در سال ۱۳۲۱ پس از اخذ مدرک لیسانس، همراه همسرش عازم بیرجند شد و تا هنگام مرگ پدرش در سوم آذر ۱۳۲۳ در همان جا ماند. در پی این واقعه، وی سرپرستی املاک خانوادگی وسیعشان در بیرجند و قائنات را به دیگری سپرد و راهی تهران گردید و در اواخر سال۱۳۲۴ از سوی احمد قوام - نخست وزیر وقت- به عنوان فرماندار کل سیستان و بلوچستان منصوب و رهسپار زاهدان شد.
ورود به کابینه محمد ساعد در دی ماه ۱۳۲۸ به عنوان وزیر کشور مسئولیت بعدی علم در دستگاه دولتی بود که اندکی بیش از یک ماه طول نکشید و سپس در کابینه بعدی ساعد که در اسفند ماه همین سال معرفی شد، به عنوان وزیر کشاورزی ظاهر گردید . وی همچنین در کابینه علی منصور (فروردین۱۳۲۹) وزارت کشاورزی را بر عهده داشت و در کابینه سپهبد حاجعلی رزم آرا (تیر ۱۳۲۹) عهده دار وزارت کار شد. در پی اوجگیری نهضت ملی و ترور رزم آرا و سپس تشکیل کابینه دکتر محمد مصدق، علم از وزارت برکنار گردید، اما به دلیل اعلام وفاداری به شاه، ضمن آنکه بیش از پیش به محمدرضا نزدیک گردید، در تیر ماه ۱۳۳۱ از سوی او به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی گماشته شد. در این هنگام به علت اقدامات و تحرکاتی در چارچوب حمایت از شاه، از سوی مصدق محترمانه به بیرجند تبعید شد و تا هنگام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آن منطقه به سر برد. در پی سقوط دولت دکتر مصدق، علم به تهران بازگشت و مجددا به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی منصوب گردید و البته در حلقه نزدیکترین یاران محمدرضا نیز درآمد.
وی در کابینه حسین علاء که در پی برکناری زاهدی از نخست وزیری در فروردین ۱۳۳۴ تشکیل شده بود، به وزارت کشور منصوب شد و نقش مهمی را در وارد کردن اشخاص مورد نظر شاه به مجلس نوزدهم ایفا کرد. علم همچنین کلیه استانداران و فرمانداران را نیز از سرسپردگان به محمدرضا برگزید و لایحه تأسیس ساواک در همین زمان تهیه و تقدیم مجلس شد. با نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال در فروردین ۱۳۳۶، علم از مسئولیت دولتی کنارهگیری کرد، اما بلافاصله در چارچوب نمایش دمکراسی در کشور، رهبری حزب مردم را که به عنوان اقلیت در برابر حزب ملیون به رهبری دکتر اقبال تشکیل شده بود، برعهده گرفت که تا تابستان ۱۳۳۹ ادامه داشت. وی در تیر ماه ۱۳۴۱ پس از استعفای علی امینی از نخست وزیری، به این سمت گمارده شد و در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، دستور آتش گشودن به روی تظاهر کنندگان را صادر کرد. علم در ۱۷ اسفند همین سال از نخست وزیری استعفا و چند روز پس از آن به ریاست دانشگاه پهلوی شیراز منصوب شد. این مسئولیت حدود سه سال به درازا انجامید و سرانجام علم در آذر ماه ۱۳۴۵ پس از برکناری حسین قدسنخعی از وزارت دربار، عهدهدار این سمت گردید که تا مرداد ماه ۱۳۵۶، یعنی زمانی که وخامت حالش به دلیل پیشرفت بیماری سرطان خون و موثر واقع نشدن معالجات امکان فعالیت را از او گرفت، دراین مسئولیت باقی ماند. اسدالله علم در ۲۴ فروردین ۱۳۵۷ در بیمارستانی در آمریکا درگذشت و جنازهاش پس از انتقال به تهران، در مقبره خانوادگی در مشهد دفن گردید.
ششمین جلد از یادداشتهای اسدالله علم - وزیر دربار محمدرضا پهلوی- که محدوده زمانی از ابتدای سال ۵۵ تا مرداد ۱۳۵۶ را تحت پوشش قرار میدهد، از آن جهت درخور اهمیت است که خوانندگان را با اوضاع و احوال کشور در آستانه خیزش انقلابی مردم ایران آشنا میسازد. خوشبختانه در ابتدای این مجلد، مژده پیدا شدن سه جلد نخستین یادداشتهای علم نیز به خوانندگان و تاریخپژوهان داده شده است و امید میرود با چاپ و انتشار آنها، خاطرات این وزیر دربار پهلوی از ابتدا تا انتهای حضور وی در این مسئولیت در دسترس همگان قرار گیرد.
خاطرات علم مملو از موضوعات و سوژههایی است که هر کدام میتوانند به عنوان یک مدخل پژوهشی پیرامون سیاست و حکومت در دوران پهلوی مورد توجه قرار گیرند. حتی آنجا که علم به مسائل شخصی شاه و اعضای خانواده سلطنتی میپردازد نیز به دلیل نوع و ساختار حکومت در آن دوران، میتوان از آنها در جهت تجزیه و تحلیل اوضاع و احوال سیاسی کشور در دهه ۵۰، بهره جست. در این حال نکتهای را که باید هنگام مطالعه یادداشتهای وزیر دربار محمدرضا در نظر داشت، موقعیت ویژه و استثنایی او نزد شاه بود، به گونهای که هیچ فرد دیگری را در این زمینه نمیتوان همتراز وی به حساب آورد. علم به صراحت این واقعیت را هنگامی که بیماری وی اوج میگیرد و لاجرم خود را در آستانه کنارهگیری از وزارت دربار میبیند بیان میدارد: «۱۳۵۶.۲.۷- نزدیک سه ماه است که در اروپا مشغول معالجه و استراحت و گذراندن دوران نقاهت هستم. در این زمینه عریضه به شاهنشاه عرض کردهام. به هر حال از این تک مضرابها یکی دو دفعه، چه با تلفن و چه با عریضه، زدم شاید شغل مرا عوض بفرمایند و کار سبکتری مرحمت یا مرخصم کنند که در بیرجند به زندگانی ساده خودم برسم. میدانم که نبودن من به او صدمه روحی زیادی میزند. به این معنی که او هم فولاد نیست و ناچار باید حرف خودش را تا حدی به یک شخصی بزند و من میتوانم ادعا کنم که آن شخص فقط من هستم، زیرا اگر اعتماد صددرصد نباشد، ۹۹% اعتماد او را دارم.» (ص۴۰۲) البته روابط علم و شاه، فراتر از اعتماد محمدرضا به یک مسئول دربار بود و باید آن را در چارچوب رفاقت و صمیمیت میان آنها تعریف کرد. به همین لحاظ است که به گفته علم در بین آنها «از سیاست خارجی تا مسائل خانوادگی و مسائل کشوری و دختربازی و غیره و غیره، همهجور صحبت هست» (ص۴۰۳)
دستکم تاکنون هیچ فرد دیگری از نزدیکان محمدرضا مدعی اینگونه گفتوگوهای خصوصی با وی نشده است؛ بنابراین جایگاه منحصر به فرد علم نزد محمدرضا، موجب میشود تا خوانندگان یادداشتهای وی قادر باشند به مخفیترین لایههای زندگی و خلقیات شاه نیز نفوذ کنند و حتی امکان تجزیه و تحلیل روانشناختی او را از ورای ظاهر «خدایگانی»اش به دست آورند.
از آنجا که پیش از این، ۵ جلد یادداشتهای علم (از ۱۳۴۷.۱۱.۲۴ الی ۱۳۵۴.۱۲.۳۰) توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران مورد نقد و بررسی قرار گرفته است(مرداد ۱۳۸۶)، در این مقال تلاش بر آن است تا در چارچوب مداخل موضوعی برجسته، به تجزیه و تحلیل سالهای پایانی حاکمیت رژیم پهلوی پرداخته شود.
کلی روزها و ماههایی که علم در این بخش از یادداشتهایش به بازگویی خاطراتش پرداخته، دورانی است که محمدرضا، خویشتن را بر قله قدرت، ثروت و ثبات احساس میکند و آماده است تا به تعبیر خود از «دروازه تمدن بزرگ» عبور نماید. بدیهی است که این همه، جز پندار و خیالبافی نیست، اما برای شاه به مثابه واقعیتهایی مسلم و انکارناپذیر به شمار میآیند. این مسئله موجب میگردد تا پهلوی دوم چنان در گرداب غرور و خودبزرگبینی فروغلتد که سخن و نصیحت هیچکس را نشود و بالاتر این که دیگران حتی از اظهارنظر مخالف نزد او خودداری ورزند. در این میان تنها علم است که در لابلای تعریف و تمجید و تملقهای پیدرپی خود، بعضاً جرئت میکند تا نکاتی را خلاف «فرمایشات» شاهنشاه، متذکر گردد؛ تا چه قبول افتد. این جرئت و شهامت نیز به هیجوجه ناشی از قانون و ضابطه نیست، بلکه به واسطه رابطه دوستانه و صمیمانهای است که به تعبیر خود علم میان «غلامخانهزاد» و «پیشوای بزرگ او» طی سالیان دراز شکل گرفته است.
علم در یادداشتهایش، تکیه کلامی دارد که گویی عامدانه آن را به دفعات تکرار مینماید: «الملک عقیم». البته وی برای این اصطلاح معانی بعضاً متفاوتی نیز بیان میکند، از جمله «دولت دوست و دشمن ندارد. دولت فقط منافع دارد.» (ر.ک.به: یادداشتهای علم، ج اول، ص۳۵۱) اما از آنجا که علم غالباً این اصطلاح را در جایی به کار میگیرد که سخن از فرمان و رأی بیچون و چرای شاه در میان است، میتوان منظور وی را از این اصطلاح به صورت کلی چنین بیان داشت: «شاه و دیگر هیچ»! علم بارها خود به این معنا اشاره دارد: «من مکرر نوشتهام که الملکعقیم، کافر و گبر و یهود باید بداند که در این ملک رییس فقط یکی است.» (ر.ک. به: یادداشتهای علم، جلد سوم، ص۲۳۷) یا «الملک عقیم است و خدا و شاه باید یکی باشد. هر چه اعضاء و زیردستان هم پستتر و مخذول، همان بهتر است.» (همان، ۲۳۹)
اما نکتهای که به ویژه در جلد ششم از این یادداشتها جلب توجه میکند، کثرت تکرار این اصطلاح به نسبت سالهای پیش است. در واقع هرچه به سالهای پایانی حکومت محمدرضا نزدیک میشویم، از آنجا که او احساس قدرت بیشتری میکند و خودکامگیاش شدت مییابد، گویی از نظر علم، ملک عقیمتر میگردد و حتی کار به جایی میرسد که لحن نوشتار علم و به کارگیری این اصطلاح در آن به روشنی حاکی از نارضایتی وی از وضعیتی است که هر کس هر گامی میخواهد بردارد، باید با اجازه صریح شاه باشد واِلا ممکن است بعداً دچار عقوبت شود: «۱۲/۴/۱۳۵۶- راجع به رفتن [فردا] به سفارت آمریکا به مناسبت چهارم ژوئیه خودم را به عرض رساندم... غلام بروم یا نه؟ فرمودند، میل خودت است عرض کردم، از این نوع اوامر شاهنشاه غلام گیج میشوم. یا صریحاً بفرمایید برو، یا نرو... تأمل زیادی فرمودند که باعث تعجب شد. بعد فرمودند، نخستوزیر که میرود، تو پیغام بده که به طور کلی به علت کسالت هیچ کجا نمیروی. عرض کردم، این درست، و تکلیف غلام روشن شد.
اما علت تأمل زیاد شاهنشاه را نفهمیدم، الا این که روی حدس خودم باید بگویم، الملک عقیم و بس.» (ص۵۲۴) هنگامی که فردی چون علم برای رفتن یا نرفتن به یک میهمانی سفارت خود را موظف به کسب تکلیف واضح و صریح از «اعلیحضرت» میداند، طبعاً حساب دیگران در رابطه با شاه کاملاً روشن است و حتی جرئت کمترین اظهارنظری در برابر رأی و دیدگاه وی ولو آن که صددرصد به نادرست بودن آن معتقد باشند، ندارند. نمونه جالبی از این قضیه را میتوان در خاطرات علم مشاهده کرد؛ در خردادماه ۱۳۵۵ پس از دستگیری دانشجویان اشغال کننده سفارت ایران در سوئیس، شاه دستور اکید میدهد که مسئولان سفارت درصدد تعقیب قضایی آنها برآیند تا افراد مزبور محکوم به حبس شوند. طبیعتاً آن روی سکه دادگاهی کردن اشغال کنندگان سفارت در ژنو، فراهم آوردن امکان تبلیغاتی وسیعی برای آنها بود تا بتوانند صحبتهای خود را علیه رژیم پهلوی از طریق خبرنگاران حاضر در دادگاه منتشر سازند. در این حال، مسئولان وزارت امور خارجه نیز با توجه به این قضیه، به هیچ وجه تعقیب قضایی اشغال کنندههای سفارت را به مصلحت نمیدانستند، اما جرئت اظهار نظر در این باره را که در تقابل با نظر شاه قرار داشت، نداشتند. علم در یادداشت روز ۵۵.۳.۱۷ خود، به این مطلب اشاره میکند و در پایان، حرف دل خود را نیز میزند: «عرض کردم، چنان که دیشب با تلفن به عرض مبارک رساندم، دیروز یک ساعت و نیم با نیکوله که از مبرزترین وکلای حقوق ژنو است، دربارهی اشغال قونسولگری ایران و تعقیب اشغالگران صحبت کردیم. او هیچ عقیده به این کار ندارد... دستوراتم را به ژنو و به وزارت خارجه دادم. گویی بهشت را به آنها دادهام. چون این بدبختها هم مطلب را احساس کرده بودند، منتها چون امر صادر شده بود، جرأت نفس کشیدن نداشتند. با آن که نتیجهی کار را میدانستند، منتها آنقدر ضعیف و مستضعف هستند که جرأت حرف زدن نمیکنند و در نتیجه کار به ضرر کشور تمام [می]شود.» (ص۱۴۳) باید توجه داشت مسئله این نیست که کارگزاران رژیم پهلوی نظری ارائه میکنند و شاه در عین بیتوجهی به آن، همچنان بر رأی و نظر خود پای میفشارد بلکه اساساً وقتی نظری از سوی شاه ابراز میشد، به تعبیر علم، کارگزاران پهلوی دیگر «جرئت نفس کشیدن نداشتند».
تمسخر توهینآمیز گروه «اندیشمندان» به ریاست هوشنگ نهاوندی توسط علم، ناشی از آگاهی وزیر دربار شاه از بیفایده بودن تشکیل چنین جمعهایی به منظور مطالعات و ارائه نظرات کارشناسانه به «شاهنشاه» است؛ چراکه در وهله نخست این گروه میبایست دقیقاً در راستای نظرات و اوامر ملوکانه، اظهارنظر میکرد و ثانیاً اگر هم احیاناً جرئت ارائه نظری متفاوت را مییافت، شاه که خود را «عقل کل» میپنداشت، هرگز اعتنایی به نظرات مزبور نمیکرد. لذا علم به خود حق میدهد که آنها را این گونه به تمسخر بگیرد: «۵۶.۳.۱۲- امروز گروه اندیشمندان(!)، در حدود ۵۰۰ نفر، شرفیاب میشدند. اینها مسائل ایران را به خیال خودشان بررسی میکنند و نظراتشان را توسط دفتر مخصوص به دولت میرسانند. رئیس آنها [هوشنگ] نهاوندی است که سابق رئیس دانشگاه تهران بود و حالا رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانو است، میباشد و نایب رئیس [آنها] دکتر [عباس] صفویان، طبیب معالج من. وقتی اینها تشکیل شدند که شاهنشاه میخواستند در مقابل حزب ایران نوین قوه دیگری هم غیر از حزب مردم باشد، و همه مغزها(!) مثلاً در حزب ایران نوین جمع نشود. ولی حالا که یک حزب رستاخیز داریم، اینها شأن نزول خودشان را از دست دادهاند، ولی نمیفهمند. کسی هم حرفی ندارد، بگذار باشند و وقت بگذرانند، چه عیبی دارد؟ در چمن کاخ نیاوران مجتمع و منتظر موکب مبارک همایونی بودند. من سر درگوش نهاوندی گذاشتم و گفتم آواز خر در چمن برای این عده شما بسیار مناسب است که الان نواخته شود. از این شوخی من خوشش نیامد... بعد شاهنشاه تشریففرما شده، احضار فرمودند. کارهای جاری را عرض کردم. خودشان فرمودند که هندوانه زیر بغل آقایان گذاشتم. من هم شوخی با نهاوندی را عرض کردم. خیلی خندیدند.»(صص۴۸۶-۴۸۵)
هنگامی که گروهی به سرپرستی دکتر محمد باهری به امر «اعلیحضرت» برای تدوین «فلسفه انقلاب شاه و مردم» تشکیل میشود تا از طریق رنگ و لعاب روشنفکری بتواند جذابیتی برای نسل جوان و دانشجو نسبت به اقدامات شاهانه به وجود آورد، مجدداً خودبزرگبینی، استبداد و غرور مفرط محمدرضا تمامی تلاشهای صورت گرفته توسط گروه مزبور را برباد میدهد: «۵۵.۶.۲۴- عرض کردم، ناچارم به عرض خاکپای مبارک برسانم اگر شاهنشاه [دکترینی] doctrine برای حزب رستاخیز میخواهند همین که باهری نوشته، کمال مطلوب است. آنکه طرف باهری نوشته است، صبح غلام خواندم. به مقاله برای روزنامه بیشتر شبیه است. به علاوه غلام اطلاع دارم که باهری و همکارانش بیش از هزار ساعت روی آن کار کردهاند و تمام جزئیات دیالکتیک و غیر دیالکتیک در آن ملاحظه شده... بالاخره فرمودند، مبتکر انقلاب منم و من میخواهم آنچه در دل من هست پیاده شود، نه آنچه در فکر محدود باهری و همکارانش میگذرد. عرض کردم، این مطلب دیگر است.» (ص۲۵۳)
همین وضعیت است که علم را سخت اندیشناک میسازد و او در فرازی از یادداشتهایش برای انتقال میزان نگرانی خود از خوی و خصلت استبدادی و مغرورانه شاه، با ادبیات و تعابیر خاصی که رعایت آن را ضروری میداند، مینویسد: «۵۶.۴.۱۱- شاهنشاه هلیکوپتر را هدایت میفرمودند و من با دو افسر گارد در داخل نشسته بودم در بحر افکار خودم غریق. بالاخره از درگاه خدای متعال خواستم و صمیمانه دعا کردم که این مرد بزرگ بینظیر و دنیایی را خودت از شر نخوت و غرور حفظ فرما! حیف است که چنین انسانی و چنین لیدری که تمام کشور در وجودش متبلور است، در این دریای خطرناک غرق شود. به قدری در این فکر فرو رفته بودم که وقتی هلیکوپتر به زمین نشست مثل این که از خواب پریدهام.» (ص۵۲۰) اگر به فحوای خاطرات علم و اشارات وی به خوی و خصلت خودمحور محمدرضا در اداره کشور توجه شود، کما این که در عبارت حاضر نیز متبلور بودن تمام کشور در وجود شخص وی کنایه از همین معنا دارد، به یقین میتوان گفت علم با توصیف حالت خود در آن هنگام، قصد دارد غرقه شدن محمدرضا در «دریای خطرناک نخوت و غرور» را بیان دارد و عقیم بودن کامل ملک و سلطنت پهلوی را با این عبارات نیز اعلام نماید.
بنابراین حجیم شدن غیرعادی و بیرویه «شاه» و فزاینده بودن این روند، در واقع جایی برای دیگر نهادها و شخصیتهای سیاسی، اقتصادی در رژیم پهلوی باقی نگذارده بود. مجلس به عنوان مهمترین نهاد مشروطه، در مقابل شاه کاملاً رنگ باخته بود و اساساً جز آلت دست وی به شمار نمیرفت. برای پی بردن به این واقعیت، گذشته از استنادات تاریخی فراوان که حاکی از عدم آزادی انتخابات و فرمایشی بودن نمایندگان دورههای مختلف است، میتوان به نقش و جایگاه امیرعباس هویدا به عنوان کسی که بیش از ۱۳ سال بر کرسی نخستوزیری تکیه زد، توجه نمود. طبق قانون اساسی مشروطه، شاه یک مقام فاقد مسئولیت بود و در عوض، نخستوزیر به عنوان رئیس و عالیترین مقام اجرایی، در مقابل مجلس مسئول شناخته میشد و به این ترتیب مجلس با در اختیار داشتن حق عزل و نصب نخستوزیر، از بالاترین قدرت در نظام مشروطه برخوردار میگردید. اگر سالهای ۱۳۲۰ الی ۱۳۳۲ را در نظر داشته باشیم، اگرچه نمیتوان انتخابات و مجلس را در شرایط مناسب و ایدهآلی مشاهده کرد، اما با وجود همه نقائص و اشکالات، نقشآفرینی مجلس در تحولات سیاسی و اقتصادی کشور، کاملاً چشمگیر است.
این در حالی است که اگرچه محمدرضا با برخورداری از حمایتهای خارجی و نیز بهرهگیری از قدرت دربار، سعی در مداخله در انتخابات و امور مجلس دارد و تا حدی نیز میتواند به خواستههای خود در این زمینه جامه عمل بپوشاند، اما در مجموع مجلس از قدرت قابل توجهی برخوردار است و به ویژه زمانی که شخصیتهایی مانند آیتالله کاشانی در مجلس و دکتر مصدق در مقام نخستوزیری، سکان دو قوه مقننه و اجرائیه را به دست میگیرند، شاه کاملاً در چارچوب قانون محدود میماند و حتی در زورآزمایی با چنین مجلسی که از پشتوانه عظیم مردمی برخوردار است، در واقعه ۳۰ تیر ۱۳۳۱، چارهای جز تسلیم پیشروی خود نمیبیند.
کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقطه عطفی در روند استقرار دیکتاتوری رو به تزاید پهلوی است که سرانجام به حکومت فردی، مستبدانه و وابسته محمدرضا میانجامد. آنچه در این ماجرا اتفاق میافتد، شباهت قابل توجهی به مسائلی دارد که در پی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در کشور به چشم میخورد. تا پیش از قدرتیابی رضاخان، انگلیسیها برای پیشبرد اهداف خود در ایران و دستیابی به منافع سرشار و نامشروع در این سرزمین پهناور، ناچار از ایجاد ارتباط و هماهنگی با طیف وسیعی از اشخاص و گروهها، از سران ایلات و عشایر گرفته تا لیدرهای احزاب و گروههای سیاسی و نیز مدیران جراید و امثالهم، بودند. بدیهی است، این کار مستلزم صرف نیرو و سرمایه فراوانی بود که در عین حال میتوانست با اشکالات و مشکلات متعددی نیز مواجه گردد. اما پس از کودتای ۱۲۹۹ و قدرتگیری رضاخان و سپس برپا ساختن بساط پادشاهی وی، کار بر انگلیسیها بسیار سهل و ساده گشت، ضمن آن که ضریب اطمینان و بازدهی آن نیز به نحو چشمگیری افزایش یافت.
در شرایط جدید آنها صرفاً با یک نفر - یا به تعبیر بهتر، یک «دیکتاتور» - طرف حساب بودند و بقیه مسائل توسط همان فرد، حل میشد. به این ترتیب انگلیسیها سالها با فراغ بال به رتق و فتق امور خود در ایران پرداختند تا آن که با وقوع مسائل اواخر دهه ۲۰ و آغاز جنگ جهانی دوم، نظم مطلوب آنها به هم خورد و مجدداً با ظهور و فعالیت شخصیتها و گروههای سیاسی گوناگون، دوران پرتلاطمی در کشور آغاز گشت. در این دوران، انگلیس و قدرت نوظهور دیگر یعنی آمریکا مجدداً برای تأمین منافع خود در ایران و منطقه، کار دشواری را در پیش رو داشتند. کودتای ۲۸ مرداد برای مردم ایران، به ویژه برای آنها، تکرار تاریخ بود. آمریکاییها با بهرهگیری از تجارب همتایان انگلیسی خود، به سرعت اقدام به پرورش یک دیکتاتور در ایران کردند تا بتوانند فارغ از تلاطمهای سیاسی، کار خویش را صرفاً از طریق یک نفر پیش ببرند؛ «کدخدا را ببینند و ده را بچاپند.»
تصویری که علم از شاه در یادداشتهای خود به ویژه جلد ششم نشان میدهد، دقیقاً همان یک نفری است که جز او، چیز دیگری در کشور منشأ اثر نیست؛ نه مجلس، نه دولت، نه مطبوعات، نه شوراهای تخصصی تصمیمساز و نه هیچ چیز دیگر. هر آنچه هست، شاه است و بس؛ «الملک عقیم»!
اگرچه میتوان شدت دیکتاتوری زمان محمدرضا را با دوران پدرش مقایسه کرد و بلکه آن را شدیدتر و کوبندهتر دانست، اما یک تفاوت اساسی میان او و سلفش وجود داشت؛ محمدرضا تجربهای از فرجام کار پدرش داشت که به صورت کابوسی وحشتناک برای او درآمده بود.
این کابوس، وی را دقیقاً در مسیر تأمین منافع آمریکا قرار میداد و نه تنها او را از پروراندن «خیالات باطل» در سر منع میکرد، بلکه دچار وسواس آزار دهندهای ساخته بود تا مبادا کوچکترین انحرافی از مسیر داشته باشد. شاه طی یکی از گفتوگوهای خصوصی خود با علم، به نکتهای اشاره میکند که در این زمینه بسیار روشنگر است: «۵۵.۶.۲۶- امروز به من میفرمودند، کسی چه میداند؟ اگر موفقیتهای من نبود (و فرمودند که نمیخواهم خودستایی کنم، فقط به تو میگویم)، نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمی نمیبود، ایران هم نمیبود... و من اینجا باید به تو بگویم که آنقدر آمریکاییها و انگلیسیها با من [دو دوزه] acheval بازی کردند که صدمهی این کار هزاران بار عظیمتر از حمله مستقیم شوروی به من بود. اینها به خیال خودشان روی چند اسب شرطبندی میکنند و این با اطلاع ناقص آنها از کشور، بخصوص از طرف آمریکاییها، کشنده است.» (ص۲۵۶) نکته اساسی در این اظهارات همان تاکتیک آمریکاییها در «شرطبندی بر روی چند اسب» است که شاه آن را همواره به عنوان تهدیدی جدی حس میکرد و لذا در طول زمان، از مرداد ۳۲ به بعد، فرا گرفته بود شاخکهای خود را نسبت به این مسئله کاملاً حساس نگه دارد و سعی کند تا همان اسبی باشد که بیشترین توجه کاخ سفید را به خود جلب میکند. تحرک شاه در سال ۴۱ برای کنار زدن امینی و جلب توجه مجدد آمریکاییها به خود از جمله نمونههای بارز در این زمینه است. حادثه مرگ مشکوک ارتشبد محمدخاتمی که اتفاقاً علم نیز در یادداشتهای سال ۵۴ خود به آن اشاره میکند و کاملاً محرمانه میخواند، به طوری که باید با خود او در خاک دفن گردد (ر.ک.به: یادداشتهای علم، جلد پنجم، ص۲۱۹) نیز به گونهای است که شائبه اقدامات شاه برای از میدان بیرون کردن یکی از اسبهای مورد علاقه آمریکا را به طور جدی به ذهن متبادر میسازد. حتی در سال ۵۶ که شاه خود را در اوج قدرت احساس میکند نیز از حساسیت او نسبت به این قضیه نه تنها کاسته نشده بلکه افزایش هم یافته است:«۸/۳/۵۶- فرمودند، در مورد پاکستان مطمئن نیستم حرفهای اینها درست باشد، چون در اینجا هم شپشهای لحاف کهنه مثل [علی] امینی و الهیار صالح و [مظفر] بقایی و امثالهم، به راه افتاده در باغهای دوردست ملاقات میکنند. فرمودند، حتی امینی گفته تابستان داغی در پیش داریم. به این جهت من که هر سال تابستان به اروپا میرفتم، میخواهم امسال در ایران بمانم.» (ص۴۶۴) طبعاً این که شاه افراد مزبور را از سر تحقیر، «شپشهای لحاف کهنه» مینامد چندان مهم نیست، مهم آن است که اظهارنظر امینی برای در پیش بودن یک تابستان داغ، به حدی او را دچار نگرانی میسازد که اگرچه امروز میدانیم در آن برهه، آمریکاییها روی هیچ اسب دیگری، از جمله امینی، شرطبندی نکرده بودند، اما شاه با لغو مسافرت تابستانی خود درصدد جلوگیری از هرگونه شرطبندی احتمالی برمیآید و این، میزان ترس و تزلزل دیکتاتور ایران را در مقابل سلطهگر بیگانه به نمایش میگذارد.
نمود دیگر روابط خاص شاه با آمریکا را در فرازهایی از خاطرات علم میتوان دید که به روایت سؤالهای مکرر سفیر آمریکا درباره محتوای مذاکرات محمدرضا با دیگر سیاستمداران خارجی، میپردازد. حسنی مبارک - معاون انور سادات (رئیسجمهور مصر) - هنگام بازگشت از سفر چین در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۵، وارد تهران شد و دیداری با شاه داشت. گفتنی است در این زمان مصر تحت رهبری انورسادات در حال چرخش از بلوک شرق به سمت غرب و لذا نقش آن در تحولات خاورمیانه بسیار حساس بود و آمریکاییها روی آن حساب ویژهای باز کرده بودند. در پایان ملاقات مبارک با شاه، ریچارد هلمز - سفیر وقت آمریکا - از مطالب رد و بدل شده در این مذاکرات سؤال میکند: «۵۵.۲.۶- عرض کردم، سفیر آمریکا سؤال میکند آیا مطالبی حسنی مبارک معاون رئیسجمهوری عرض کرده است که من لازم باشد به واشینگتن گزارش بدهم؟ فرمودند، بلی، به او بگو حسنی مبارک میگوید رئیسجمهور مصر از مسافرت اروپایی خودش خیلی راضی است و نتایجی که میخواسته گرفته است (خرید اسلحه و کمک اقتصادی) حسنی مبارک هم از چین خیلی راضی برگشته و به کمک چین کاملاً امیدوار است... حسنی مبارک میگوید رئیسجمهور از اختلاف بین اعراب رنج میبرد و به هر حال میخواهد به کنفرانس ژنو برود و فلسطینیها هم آنجا حضور داشته باشند. وضع رئیسجمهور، همان عدم اعتماد به شورویها و امیدواری به شماست (آمریکاییها). من توصیه میکنم که باید به شدت او را تقویت کنید.» (ص۶۴)
تنها حدود یک ماه و نیم پس از این دیدار هنگامی که انورسادات در اواخر خرداد ۱۳۵۵ برای انجام مذاکراتی با شاه به تهران میآید، مجدداً سفیر آمریکا در پایان این مذاکرات، از علم راجع به مسائل مطروحه سؤال میکند: «۵۵.۳.۳۱- سفیر آمریکا به من نزدیک شد و گفت آیا مطلبی هست که من باید به واشینگتن خبر بدهم؟ گفتم نمیدانم، ولی بعد از حرکت سادات از شاهنشاه سؤال میکنم...» (ص۱۶۲) همچنین هنگامی که ملکخالد- پادشاه عربستان سعودی- اوایل خرداد همین سال به تهران میآید، هلمز جویای مسائل مطروحه فیمابین میشود. (ص۱۲۸) و جالبتر از همه این که وقتی شاه حتی احتمال میدهد سفیر آمریکا در پی کسب خبری راجع به موضوعی باشد، خودش در اطلاعرسانی به وی پیشقدم میشود: «۵۶.۴.۱۱- فرمودند، چند روز پیش که سفیر آمریکا در منزل تو ملاقات را طول میداد و نمیخواست برود، شاید منتظر بوده است که خبری از طرف ما از پاکستان بگیرد. به او تلفن کن یا احضارش کن و بگو که من به شما میگویم که پاکستان قصد ستیزگی با شما را ندارد، ولی چون در داخل پاکستان وضع [بوتو] بسیار ضعیف است، نمیتواند امتیازی به شما بدهد.» (ص۵۲۰-۵۱۹)
چنانچه به مجموعه خاطرات علم که تاکنون انتشار یافته است توجه کنیم، هیچ نمونه مشابه با عملکرد سفیر آمریکا نمیتوان در آن یافت. به عبارتی، هیچ سفیر دیگری، حتی سفیر انگلیس اینگونه بلافاصله پس از دیدار محمدرضا با یک مسئول خارجی، خواستار ارائه اطلاعات درباره مذاکرات فیمابین نشده است. از طرفی، تکرار این سؤال مشخص از سوی سفیر آمریکا حاکی از آن است که این سؤال نه از سر اتفاق یا یک خوش و بش معمولی میان سفیر و علم، بلکه بر طبق یک رویه یا پروتکل مشخص، هر بار مطرح میشود. مقوم این نظر، نحوه برخورد علم و شاه با این سؤال است. همانگونه که خوانندگان یادداشتهای علم مشاهده کردهاند، وی از طعنه زدن و حتی ناسزاگویی و فحاشی در این یادداشتها به افرادی که به نحوی از آنها دلخوری دارد – اعم از داخلی یا خارجی- ابایی ندارد و بعضاً رکیکترین فحشها را نیز نثار آنها کرده است؛ اما در این یادداشتها هیچ اثر و نشانهای از ناراحتی یا دلخوری علم از سفیر آمریکا بابت طرح این سؤال که آشکارا دخالت و بلکه «فضولی» در مذاکرات سیاسی «اعلیحضرت» با مقامات خارجی است، مشاهده نمیشود. مهمتر این که شاه نیز در قبال این تجسس سفیر آمریکا نه تنها کوچکترین واکنش منفی نشان نمیدهد، بلکه هر بار با کمال میل، آنچه را در مذاکراتش با مقامات دیگر کشورها گذشته است، به اطلاع سفیر آمریکا میرساند. حال اگر رویه علم را در نگارش این یادداشتها در نظر داشته باشیم که از فحاشی به اشخاص مختلف پرهیز ندارد و به عنوان نمونه، دولت هویدا را «دولت پدرسگ» میخواند(ص۹۱) و همچنین به یاد داشته باشیم که شاه و علم در گفتوگوهای دو نفره خود، بسیاری از افراد ایرانی و خارجی را مورد طعنه و فحاشی قرار میدهند یا با القاب و صفات خاصی یاد میکنند، آنگاه عدم کوچکترین واکنش منفی به این «سؤال» سفیر آمریکا، کاملاً معنادار به نظر میرسد. در واقع باید گفت اگرچه امروز خوانندگان یادداشتهای علم، از این سؤال بوی تند مداخله ناموجه یک کشور خارجی در امور داخلی کشورمان را حس میکنند، اما در آن هنگام این نحو رفتار و عملکرد سفیر آمریکا، یک امر کاملاً تعریف شده در چارچوب روابط خاص رژیم پهلوی با کاخ سفید بوده و لذا جای هیچگونه طعنه و کنایهای را حتی در گفتوگوی دو نفره شاه و علم، باقی نمیگذاشته است.
همینجا باید خاطرنشان ساخت وجود چنین روابط تعریف شدهای میان شاه و آمریکا- که هر دو طرف به خوبی از آن آگاهی داشتند- به معنای نادیده گرفته شدن جایگاه و احساسات «شاهانه» محمدرضا نبود. آمریکاییها نه تنها چنین شأنی را کاملاً در حرفها و اظهارات خود ملحوظ میداشتند بلکه حتی از مداهنه و تملقگویی نسبت به وی نیز ابایی نداشتند: «۵۵.۵.۱۵- [به] میهمانی که [ریچارد هلمز] سفیر آمریکا به افتخار کیسینجر داده بود، رفتم... [کیسینجر] گفت، من خیال میکردم پرکارترین سیاستمدار باشم. ولی شاهنشاه ایران جلو زدهاند. مقدار زیادی از عظمت و بزرگی شاهنشاه تعریف کرد و گفت در دنیای امروز از ایشان بزرگتر نداریم و من این مطلب را برای خوش آیند تو نمیگویم، این یک حقیقت است.» (ص۱۹۲)
به طور کلی آنچه از نظر کاخ سفید و کارگزاران جمهوریخواه یا دمکرات آن اهمیت داشت، حرکت شاه در مسیر سیاستهای کلانی بود که توسط دستگا ه هیئت حاکمه ایالات متحده تدوین میگشت و طبعاً نخستین و مهمترین هدف آن تأمین منافع آمریکا بود. در صورت تحقق این امر، آمریکاییها از بذل و بخشش واژهها و عباراتی که خوشایند «اعلیحضرت» بود، نه تنها دریغ نمیورزیدند بلکه با گشاده دستی کامل رفتار میکردند.
از خاطرات علم به خوبی پیداست که شاه در شرایط حساس حاکم بر خاورمیانه پس از آخرین دور جنگهای اعراب و اسرائیل، نقش بسیار مهمی را در پیشبرد اهداف آمریکا در این منطقه ایفا میکند. در این دوران که پس از مرگ جمال عبدالناصر، مصر در دستان انورسادات قرار گرفته و او در حال چرخش به سمت آمریکا و گام برداشتن برای صلح با رژیم صهیونیستی است، شاه به عنوان حلقه رابط مصر و آمریکا عمل میکند و همانگونه که پیش از این آمد، طی ملاقات با انورسادات و حسنی مبارک در تهران، پیامهای آنها را به کاخ سفید منتقل میسازد. این در حالی بود که آمریکا برای زمینه سازی سازش مصر با اسرائیل و در واقع خیانت به دنیای اسلام، درصدد کمک به انورسادات بود که در این راستا امکان پیشرویهای محدودی در جنگ موسوم به یوم کیپور برای ارتش مصر فراهم آمد تا با تصرف اولیه بخشهایی از صحرای سینا در مرحله اول جنگ و سپس عقب نشینی از آنها، سادات چهره یک رهبر مبارز را به خود گرفته و با چنین وجههای بر سر میز به اصطلاح مذاکرات حاضر شود. مئیر عزری سفیر اسرائیل در ایران در خاطرات خود از گفتگویی یاد میکند که در این زمینه با علم داشته است: «دو یا سه هفته پیش از آغاز جنگ یوم کیپور، روزی در خانة علم با آب و تاب از زبانش شنیدم که میگفت: «امریکائیها به این نتیجه رسیدهاند که هیچ نیروئی نمیتواند آشتی میان اعراب و اسرائیل را برای همیشه تضمین کند، مگر اینکه حیثیت مخدوش و از میان رفتة تازیان به آنها بازگردانده شود. بنا به عقیدة امریکائیها کشورهای عربی و در راس آنها مصر باید با گونهای احساس پیروزی سر میز گفت و گوهای صلح بنشیند تا ستیزهجوئی میان عرب و اسرائیل برای همیشه در منطقه پایان یابد.» در پاسخ به این بینش با یادآوریی یکی از گزینگویههای بن گوریون گفتم: «پیروزیی عرب و واژگونیی اسرائیل دو روی یک سکه است»، ولی علم بیدرنگ گفت: «امریکائیها اجازه نخواهند داد اسرائیل واژگون گردد...»(مئیر عزری، کیست از شما از تمامی قوم او- یادنامه، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، ۲۰۰۰م. جلد اول، ص۲۵۸) با توجه با آنچه عزری میگوید، گذشته از برنامهریزیهای کلان آمریکا برای پیشبرد اهدافش در خاورمیانه، میتوان به لایه دیگری از کارکرد رژیم پهلوی برای کاخ سفید نیز پی برد که در واقع انتقال برخی پیامهای خاص به رژیم صهیونیستی بوده است.
در همین زمان حمایت شاه از رژیم مراکش در تشنجات و درگیریهایی که با الجزایر به عنوان یک رژیم انقلابی در آن برهه دارد و حتی ارسال تجهیزات نظامی برای سلطان مراکش از جمله موضوعات مهمی است که به دفعات در خاطرات علم به آن اشاره شده است. مسائلی که شاه در ارتباط با اردن، عمان، لبنان و پاکستان نیز دنبال میکند جملگی در راستای منافع آمریکاست و بالاتر از همه، روابطی است که از سوی رژیم پهلوی با رژیم صهیونیستی به صورت مخفیانه پی گرفته میشود. این همه، البته در چارچوب سیاستی است که از سال ۱۳۵۰ در دوران نیکسون برعهده رژیم پهلوی گذارده شد؛ لذا شاه، حفظ منافع آمریکا به هزینه ملت ایران را از آن هنگام با جدیت تمام دنبال کرد. طبیعتاً برای پیگیری این سیاست و روش از سوی پهلوی دوم، نیاز به سرمایه هنگفتی بود که در پی افزایش بهای نفت از اواخر سال ۱۳۵۲، این سرمایه در اختیار شاه قرار گرفت. خریداری انبوهی از تجهیزات نظامی از آمریکا و دیگر کشورهای غربی ضمن آن که بخش اعظم سرمایه ملت ایران را به آمریکا و اروپا باز میگرداند، دستکم ظاهر رژیم پهلوی را برای انجام مأموریت محوله آرایش میکرد. به این ترتیب سال ۱۳۵۵ در حالی آغاز شد که بهای نفت همچنان در اوج قرار داشت و به همین نسبت نیز خریدهای نظامی از آمریکا به صورت سرسامآوری صورت میگرفت. شاه نیز مغرور از کسب دلارهای نفتی هنگفت از یکسو و ورود بیرویه تجهیزات نظامی از سوی دیگر، پنجاهمین سالگرد تأسیس سلسله پهلوی را جشن گرفته بود.
اما این سال مقارن با اتفاق مهم دیگر یعنی برگزاری انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا و سرانجام پیروزی جیمی کارتر از حزب دمکرات بود.
ششمین جلد از یادداشتهای علم، گفتنیهای قابل توجهی در این زمینه دارد و به ویژه میتواند برای نسلهایی که دوران پهلوی را درک نکردهاند، بسیار روشنگر باشد. همانگونه که میدانیم اصلیترین شعار انتخاباتی کارتر، دفاع از حقوق بشر بود؛ لذا پس از پیروزی در انتخابات، از آنجا که رژیم پهلوی دارای وجهه بسیار منفی در این زمینه بود، خواستار انجام اصلاحاتی از سوی شاه گردید. البته این نکته را باید در نظر داشت که فشار کاخ سفید برای تعدیل رژیمهای دیکتاتوری بیش از آن که در جهت تأمین واقعی منافع ملی و حقوق مردم در این کشورها باشد، با هدف کاهش «خطر انقلاب» در کشورهای مزبور دنبال میشد. لذا با افزایش ثبات این رژیمها، کاخ سفید نیز میتوانست از استمرار کسب منافع نامشروع از طریق آنها، اطمینان حاصل نماید. البته فهم و درک این قضیه برای شاه که بیش از دو دهه در مسیر دیکتاتوری به پیش رفته و در سال ۱۳۵۵ با بینش محدود خویش، رژیم پهلوی را در کمال استحکام و ثبات فرض میکرد، مشکل بود و در برابر فشارهای تیم جدید استقرار یافته در کاخ سفید، مقاومتهایی نشان میداد، اما با این همه، موقعیت رژیم پهلوی در مقابل آمریکا به گونهای بود که امکان بیتوجهی به خواسته واشنگتن برای آن وجود نداشت. به علاوه این که دمکراتها با انگشت نهادن بر مسئله فروش تسلیحات به ایران، یعنی مسئلهای که از نظر شاه در اولویت نخست امور کشور قرار داشت، تذکرات لازم را به وی دادند.از همان هنگام که دمکراتها در تبلیغات انتخاباتی خود به جلوگیری از فروش سلاح به رژیم دیکتاتوری پهلوی در صورت پیروزی در انتخابات اشاره کردند تا زمان پس از ورود به کاخ سفید که این تهدیدات را اندکی جدیتر بیان داشتند، فرازهایی در یادداشتهای علم به چشم میخورد که بسیار عبرتانگیز است: «۵۵.۶.۱۷- بعد مذاکرات با سناتور [برچ بی] را به تفصیل عرض کردم که چه اندازه مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و میگفت چنین لیدری در جهان امروز نیست و من هم به تفصیل در حضور همهی مهمانها و حتی سرشام وضع حساس ایران را در این منطقه برای او تشریح کردم و گفتم اگر بر فرض شما به ما اسلحه ندهید، از جای دیگری میخریم، ولی باز هم یک حقیقت باقی میماند که همین اسلحه در راه حفظ منافع غرب و جریان نفت به کار خواهد رفت و حتی حفظ پاکستان و افغانستان و جلوگیری از نفوذ شوروی به سمت اقیانوس هند.
خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و بعد از شام، سفیر آمریکا به من تبریک گفت.» (ص۲۴۱) یا در جای دیگر خاطرنشان میسازد: «۲۹/۶/۱۳۵۵- چند تلگراف خارجی و چند روزنامه خارجی، منجمله نیویورک تایمز که این دفعه لااقل مقالهی دفاع از فروش اسلحه به ایران را هم چاپ کرده، به عرض مبارک رساندم. عرض کردم، امان از این حمق آمریکایی و جامعهی آمریکایی! مردکه پدرسوخته پول میگیرد، از منافع او دفاع میشود، ما به اسلحه او متکی میشویم و باز هم مخالفت دارد. این چه جامعهایست؟ یک جنگل مولا.» (ص۲۶۰) همچنین پس از استقرار کارتر در کاخ سفید و تکرار شعارهای انتخاباتیاش، مجدداً شاه ضرورت فروش اسلحه توسط آمریکا به ایران را از زاویه منافعی که این کار برای خود آمریکا- و نه ایران- دارد مورد توجه قرار میدهد: «۱/۳/۱۳۵۶- عرض کردم، نطق دیشب [جیمی] کارتر را استماع فرمودید؟ باز همان پایبندی به مواد انتخاباتی خودش را تکرار میکرد. فرمودند گوش کردم. عرض کردم، آدم حقهباز غریبی است. عملاً که همه چیز را شل کرده. فرمودند، ولی در مورد فروش اسلحه به کشورهای جهان گفته است به اسرائیل و ناتو و فیلیپین و کره جنوبی و استرالیا و نیوزیلند بدون قید و شرط اسلحه خواهد فروخت، ولی مثلاً به ایران نه! یعنی اهمیت سوقالجیشی ایران برای آمریکا از نیوزیلند هم کمتر است؟» (صص۴۵۱-۴۵۰)
مسلماً آمریکاییها بسیار بهتر و دقیقتر از علم و شاه میدانستند که در جریان فروش اسلحه به ایران و سپردن نقش ژاندارمی به شاه در منطقه، چه کلاه بزرگ و گشادی بر سر ملت ایران گذارده و چه منافعی برای خود کسب کردهاند و میکنند. اما آنچه علم در اینگونه فرازهای خاطرات خود برای آیندگان به یادگار گذارده، حاکی از عمق وابستگی رژیمی است که عالیترین مقامات آن به خوبی واقفند چگونه در خدمت بیگانه قرار دارند و سرمایههای مردم را در جهت حفظ و حراست از منافع آن به مصرف میرسانند. اما گذشته از اینگونه اعترافات صریح شاه و وزیر دربارش، نکات دیگری نیز در خلال خریدهای تسلیحاتی بیرویه از آمریکا به چشم میخورد که جا دارد مورد توجه قرار گیرد.
طبیعتاً هزینههای هنگفتی که صرف ارتش میشد میبایست منجر به پدید آمدن یکی از کارآمدترین ارتشهای منطقه و بلکه جهان در ایران میگردید. این البته آرزویی بود که شاه با آن، صبح خود را به شام و شام خود را به صبح میرساند و در واقع باید گفت نزد او هیچ چیزی، گرانقدرتر از ارتش و نیروی نظامی نبود تا جایی که به گفته علم، وی در وصیتنامهاش خود ارتش را به عنوان داور نهایی در امور، تعیین کرده بود(ص۳۴۲). آنچه مسلم است این که شاه به ارتشی که در حال حجیم کردن آن بود، بسیار میبالید و آن را یکی از قدرتمندترین ارتشهای دنیا میدانست، اما علم در یادداشتهای خود، همانگونه که رویه اوست، گوشه و کنایههایی در این زمینه گنجانیده است که درخور تأمل است: «۲۷/۳/۱۳۵۵- صبح شاهنشاه به اتفاق سادات برای ملاحظه مانور نظامی تشریف بردند... مانور گویا بسیار خوب بوده و شاهنشاه در شب خیلی اظهار رضایت فرمودند. ارتش ما با مراقبت دائمی شاهنشاه واقعاً یکی از ارتشهای قوی و مدرن خاورمیانه است. در خصوص روحیهی آن، همیشه در دلم خلجان است که اگر جنگ واقعی پیش بیاید چه خواهد شد؟» (صص۱۵۹-۱۵۸) علم با این تعریف و سپس تردید، درصدد انتقال چه پیامی به آیندگان است؟ پاسخ این سؤال را با مطالعه فراز دیگری از این یادداشتها، بهتر میتوان دریافت: «۵۵.۷.۷- دیدن تیپهای مجهز زرهی در کرمانشاه و شاهآباد و کرند واقعاً مایهی غرور میشود. خدا به شاهنشاه عمر بدهد. در زیر گردنهی پاتاق خطوط دفاعی مورد بازدید قرار گرفت. من به عرض رساندم که فقط دو متر خاک روی این خطوط جلوی نفوذ بمبهای سنگین را نمیگیرد. فرمودند، به نظرم صحیح میگویی. عرض کردم، وسط دره و پای گردنه به این عظمت دیگر این چه فایده دارد؟ فرمودند برای دفاع و پشتیبانی خطوط دورتر غربی میباشد. من درست نفهمیدم ولی دیگر خجالت کشیدم جلوی افسران باز هم جسارت کرده، حرف بزنم.» (ص۲۶۹)
اشکالی که علم به عنوان یک فرد غیرنظامی به خطوط دفاعی ارتش در مناطق غربی میگیرد و شاه هم آن را تأیید میکند، قاعدتاً مسئله چندان پیچیدهای نبوده است که به ذهن افسران بلندپایه ارتشی خطور نکرده باشد، اما نکته مهم در همان «روحیه» نظامیان است که موجبات خلجان ذهنی علم را فراهم آورده بود. در واقع اگرچه ارتش شاهنشاهی یکی از مجهزترین نیروهای نظامی منطقه به حساب میآمد، اما روحیه و انگیزه لازم برای فعالیت دفاعی و جنگی را در چنین ارتشی نمیتوان سراغ گرفت که حتی تحکیم خطوط دفاعی به منظور مقابله با تهاجم احتمالی دشمن را نیز چندان جدی نمیگیرد و بالاتر اینکه دستکم در همان منطقه مورد بازدید «شاهنشاه» نیز این خطوط را به نوعی سر و سامان نمیدهد که نتوان چنین اشکال ساده و پیش پاافتادهای از آن گرفت؛ بنابراین علم قصد دارد ماهیت درونی ارتش شاه را علیرغم ظاهر پرطمطراق آن برای نسلهای بعدی روشن سازد. جالب این که در یادداشت علم کوچکترین اثری از توبیخ فرماندهان ارشد ارتش از سوی شاه به خاطر این سهلانگاری یا حتی تذکری به آنها و فرمانده لشکر مربوطه دیده نمیشود، حال آنکه بارها به اینگونه توبیخ و تذکرهای شاهانه در موارد مختلف برمیخوریم که رویه علم ثبت آنها در یادداشتهای خود بوده است. به راستی، چرا شاه حتی یک تذکر کوچک هم در این باره به فرماندهان نیروی زمینی نمیدهد؟
نبود روحیه لازم در ارتش شاه برای رشادت و پایمردی در صحنه جنگ واقعی از یکسو و بیتوجهی شاه به ضعفها و کاستیهای ارتش در زمینه برنامهریزیهای عملیاتی از سوی دیگر، دو جنبه از یک واقعیت به شمار میآیند؛ فقدان ماهیت ملی ارتش. پرسنل ارتش، از فرماندهان عالیرتبه تا سربازان وظیفه، به خوبی میدانستند که ارتش شاه در حقیقت چیزی جز یک شاخه منطقهای ارتش آمریکا نیست و مأموریت نهایی آن نیز جز تأمین منافع آمریکا نمیتواند باشد. اگرچه از سوی آمریکا و نظام شاهنشاهی اقدامات متنوع مالی، آموزشی و فرهنگی برای پذیرش این وضعیت از سوی بدنه ارتش به عمل آمده بود، اما این تلاشها هرگز قرین موفقیت نبودند و لذا نوعی حالت سرخوردگی و احساس تحقیر، روح آنها را از درون میآزرد. نتیجه این وضعیت، همان فقدان روحیهای بود که علم آن را به وضوح مشاهده میکرد و البته جز نگارش آن در یادداشتهای محرمانه، چاره دیگری در پیش روی خود نمییافت، چراکه هرگونه سخنی در این باره با شاه، میتوانست حتی موجب برانگیخته شدن خشم «اعلیحضرت» نسبت به نزدیکترین دوست درباری خویش شود. به عبارت دیگر، در این مورد خاص، حتی علم هم به تعبیر خودش، «جرأت نفس کشیدن» نزد شاه را نداشت.
از طرفی، از آنجا که شاه هم به خوبی از فرماندهی عالی نظامیان آمریکایی بر ارتش ایران اطلاع داشت و در حقیقت ارتش ایالات متحده را مسئول هرگونه عملیات نظامی در مقابل تهاجمات نظامی به خاک کشورش میدانست، بنابراین طبیعی است که در مقابل سهلانگاری فرماندهان ارتشی ایرانی، چندان حساسیتی از خود نشان ندهد و روابط خود با آنها را در همان حد دید و بازدیدهای تشریفاتی و لذت بردن از احترامات نظامی آنها محدود سازد. حضور انبوه مستشاران نظامی آمریکا در ردههای فرماندهی و مدیریتی، موجب شده بود تا ژنرالهای ایرانی، صرفاً نقشهایی نمایشی در ارتش برعهده داشته باشند و مسئولیت اصلی برعهده «از آنها بهتران» قرار گیرد. در این چارچوب، شاه تنها مسئول تدارکات ارتش با پول ملت ایران بود تا همانگونه که او و علم در گفتگوهای دو نفره خود بر آن تأکید داشتند، از منافع آمریکا در منطقه دفاع شود. حتی هنگامی که شاه درصدد پیریزی یک مدیریت کلان و استراتژیک برای ارتش ایران برمیآید، هیچ یک از صاحبمنصبان و فرماندهان ایرانی ارتش، بدین منظور مورد توجه قرار نمیگیرند و این وظیفه برعهده یک ژنرال چهار ستاره آمریکایی نهاده میشود. ژنرال هایزر در خاطرات خود این مسئله را چنین بیان میدارد: «در اوایل سال ۱۹۷۸ شاه از آمریکا خواست تا او را برای ایجاد یک سیستم کنترل و فرماندهی و ایجاد دکترین و اصول و وظایف عملیاتی سازمان نیروهای مسلح کمک کند... در اواسط آوریل ۱۹۷۸ وزارت دفاع مرا برای همکاری با اعلیحضرت به ایران اعزام داشت.» (مأموریت مخفی هایزر در تهران، ترجمه محمدحسین عادلی، تهران، انتشارات رسا، چاپ چهارم، ۱۳۷۶، ص۳۱) بدین ترتیب طرحی توسط هایزر تهیه میگردد تا «کنترل کامل و مطلق» شاه را بر ارتش برقرار سازد: «وقتی که اطلاعات مورد لزوم خود را دریافت کردم خود شخصاً نشستم و دکترین و مفاهیم عملیاتی را که فکر میکردم برای نیروهای مسلح ایران مناسب است نوشته و تدوین کردم. این کار را در اواخر جولای تکمیل کردم... قضاوت شاه روی گزارش من هنوز هم تا به امروز مرا شگفتزده کرده است. او آن را به طور کلی و بدون هرگونه تغییری پذیرفت.» (همان، ص۳۴) تأکید هایزر بر این که طرح مزبور را «شخصاً» تهیه کرده، حاکی از عدم دخالت کامل نیروهای ایرانی در یکی از مهمترین برنامهها برای اداره ارتش شاهنشاهی است.
اتفاقاً علم نیز در یکی از فرازهای خاطرات خود، با اشاره به نطق کیسینجر - وزیر امور خارجه وقت آمریکا- در سنا در جهت دفاع از روند فروش تسلیحات به ایران، خواسته یا ناخواسته به نکتهای اشاره دارد که قریب به مضمون نهفته در سخنان هایزر است: «۵۵.۴.۲۴- در سنای آمریکا راجع به فروش اسلحه به ایران به دولت ایراد شد و حتی سناتورها گفتند از بس اسلحه زیاد دادهایم، دیگر خود ما هم نمیتوانیم آن را خوب اداره کنیم و [کابوس مدیریت] managerial nightmare است. اما [هنری] کیسینجر، وزیر خارجه، جواب بسیار عالی و محکمی به آنها داد که اولاً قدرت ایران مربوط به امنیت آمریکا و ضامن امنیت آمریکاست. ثانیاً این قدری هم که در دست گرفتن تشکیلات آن به صورت صحیح اشکال پیش آمده، تقصیر مستشاران خود ماست و حالا هم گروهی را فرستادهایم که اصلاح کنند و به زودی عملی خواهد شد.»(ص۱۸۹) همانگونه که ملاحظه میشود کمترین نام و یادی از منافع ایران یا نقش و مسئولیت نظامیان ایرانی در مدیریت انبوه تجهیزات گران قیمت خریداری شده و امور مهم و حیاتی ارتش شاهنشاهی نیست. این واقعیتهای آشکار برای شاه و آمریکا و نیز نظامیان ایرانی، وضعیتی را به وجود میآورد که از یکسو بدنه ارتش احساس حقارت میکرد و نارضایتی خود را از این احساس ناخوشایند به انحای گوناگون نشان میداد و از سوی دیگر حساسیتهای شاه را بیش از آن که بر ارتش ایران متمرکز سازد، متوجه متولیان سختافزاری و نرمافزاری و به عبارت بهتر، فرماندهان واقعی آن میگردانید. قاعدتاً آمریکاییها نیز بهتر از همه میدانستند که صاحب یکی از بزرگترین پایگاههای نظامی خود در خاورمیانه و بلکه جهان، به هزینه ملت ایران هستند و البته کمال استفاده را از این وضعیت به عمل میآوردند.
نکته دیگری که در عرصه وابستگی نظامی ایران به آمریکا و غرب در یادداشتهای علم جلب توجه میکند، انتفاع غیرعادی ایالات متحده در روند فروش تسلیحات به ایران بود که البته در ارتباط مستقیم با شوق و ذوق مفرط شاه برای برخورداری از آخرین تجهیزات نظامی آمریکایی قرار داشت: «۵۵.۶.۱۵- بعد عرض کردم، یک خبر خیلی خیلی محرمانه از منابع انگلیسیها شنیدهام که به عرض میرسانم. آن این است که منابع پنتاگون به کمپانی ژنرال دینامیک سازندهی هواپیمای F.۱۶ فشار آوردهاند که باید قیمتها را دو برابر برای ایران حساب بکنی و بگویی که حساب سابق ما اشتباه بوده، به علاوه انفلاسیون در قیمتها تأثیر گذاشته. چون ایران خیلی علاقهمند به این هواپیماهاست، هر قیمتی بدهید، میخرد. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. بعد فرمودند، در دل خودم هم چنین شکی پیدا شده بود که به تو گفتم از سفیر آمریکا بپرس قیمت جمعی که برای هواپیماها به کنگره گفتهاند، برای ۱۶۰ عدد یا برای ۳۰۰ عدد است. اما ما از اینها کاغذ داریم که هر هواپیما را ۶.۵ ملیون دلار گفتهاند، چهطور حالا زیرش میزنند و میگویند هر هواپیما ۱۸ ملیون دلار، از سه برابر هم بیشتر. عرض کردم، همینکاری است که در مورد destroyer [ناوشکنهای]Spruance کردند که قیمت یک دفعه از ۲۸۰ ملیون دلار برای شش عدد، به ۶۰۰ ملیون دلار رسید و ما هم خریدیم. قطعاً در آنجا هم پنتاگون نظر داشته که زودتر ته حساب پولهای نفت را بکشد بالا. شاهنشاه خیلی فکر کرده و فرمودند، تو مثل اینکه فراموش کرده بودی به سفیر آمریکا بگویی که قیمت ما باید یا FMS یا قیمتی که به اعضای ناتو فروختهاید، باشد. عرض کردم، همینطور است. FMS را که گفتم ولی قیمت ناتو را نگفتم (شاهنشاه به من نفرموده بودند، ولی نخواستم عرض کنم که این نکته را به من نفرمودید). فرمودند، این را هم بگو.»(صص۲۳۷-۲۳۶) اگر به عبارات علم در این یادداشت دقت کنیم، ملاحظه میشود که تمامی مراحل فروش از ابتدا تا انتها یعنی نوع و تعداد هواپیماها و نیز بهای آنها، در اختیار آمریکا قرار دارد. به عنوان نمونه، شاه دقیقاً نمیداند «قیمت جمعی که برای هواپیماها به کنگره» گفته شده، برای ۱۶۰ فروند است یا ۳۰۰ فروند؟ و نیز علم به نوعی از بالا کشیدن «ته حساب پولهای نفت» سخن میگوید که گویی به اصطلاح، «ریش و قیچی» هر دو در دست آمریکاست. آنچه میتواند باعث شفافتر شدن بیشتر سخنان علم باشد، اظهارات عبدالمجید مجیدی - ریاست سازمان برنامه و بودجه در آن دوران- است.
وی در پاسخ به این سؤال که «در مورد خرید وسائل و تجهیزات چه طور؟ آیا در موقعیتی بودید که بررسی کنید؟» میگوید: « نه، نه، نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته میشد... چون دولت ایران برای خرید وسائل نظامی قراردادی با دولت آمریکا داشت، [تصمیمگیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام میشد این بود که آنها خریدهایی میکردند که پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود. به هر صورت، قرارهایشان را با آنها میگذاشتند. به ما میگفتند اثر این در بودجه سال آینده چیست؟ به این جهت ما رقمی که میبایست در سال معین در بودجه بگذاریم میفهمیدیم چیست. توجه میکنید؟ اما این به این معنی نیست که ده تا هواپیما خریدند یا بیست تا هواپیما خریدند. با خودشان بود. به ما میگفتند که شما در سال آینده بابت خریدهایی که ما میکنیم، قسطی که برای سال آینده در بودجه باید بگذارید، [فلان] مبلغ است که ما این مبلغ را میگذاشتیم توی بودجه.» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۱، ص۱۴۶) به این ترتیب میتوان دریافت که چرا شاه هم نمیداند رقم پرداختی به کنگره برای ۱۶۰ فروند است یا ۳۰۰ فروند؟! جالب این که دقیقاً در همان روزی که علم با شاه از افزایش دو تا سه برابری بهای هواپیماهای اف-۱۶ سخن میگوید و نیز افزایش بهای خرید ناوشکنهای آمریکایی از ۲۸۰ به ۶۰۰ میلیون دلار را به شاه گوشزد میکند- و به این ترتیب مشخص میشود که آمریکاییها چگونه ته حساب پولهای نفت ایران را بالا میکشیدند- نکته دیگری در یادداشت علم به چشم میخورد که مقایسه آن با سوء استفادههای چند صد میلیون دلاری آمریکا تنها در فروش چند قلم تجهیزات نظامی به ایران، بسیار تأمل برانگیز است: «۵۵.۶.۱۵- لازم است یک نکته[ای] را به عرض مبارک برسانم که در این ماه رمضان در شهر، نه گوشت، نه مرغ، نه تخممرغ، پیدا میشود و این بسیار بد است.
فرمودند، آخر میخرند و احتکار میکنند. عرض کردم، اگر برنامهای باشد و مردم اطمینان پیدا کنند که آنچه به دستشان میرسد، دنباله دارد، هیچکس احتکار نمیکند. این که هست، به علت عدم اطمینان مردم میباشد و متأسفانه غلام میبینم که دولتیها در خواب خرگوشی هستند. دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند.» (ص۲۳۵) آقای علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد دهه ۴۰ و ویراستار مجموعه یادداشتهای علم- ذیل این فراز به صورت پانوشت، ضمن رد دیدگاه شاه مینویسد: «کمبود مواد مصرفی به علت احتکار نبود، بلکه نتیجهی سیاست اقتصادی غلط دولت پس از افزایش بیسابقه درآمد نفت و فلج شدن بندرها و ترابری زیر سیل واردات بخش دولتی، به ویژه نظامی، بود که مانع رساندن به موقع کالاهای مورد نیاز مردم میشد.» (ص۲۳۵) به هر حال، آنچه برای شاه در درجه اول اهمیت قرار داشت، دستیابی به انبوه سلاحهای مدرن بود که البته در جهت تضمین منافع آمریکا به کار میآمد. در این حال علم در گفتوگوهای خود با شاه بارها درباره نابسامان بودن اوضاع اقتصادی و در تنگنا افتادن معیشت جامعه، هشدار میدهد ولی هر بار شاه یا توجیه ناموجهی برای این قضیه ابراز میدارد یا با بیتفاوتی از کنار آن میگذرد.
بهرهگیری صهیونیستها از علاقه شاه به خریداری سلاحهای پیشرفته آمریکایی در جهت افزودن بر اهمیت خود نزد رژیم پهلوی، بخش دیگری از حاشیههای نظامیگری افراطی محمدرضا را تشکیل میدهد. هنگامی که زمزمههایی در کنگره آمریکایی مبنی بر مخالفت با فروش بیرویه سلاح به ایران برخاسته بود، صهیونیستها تلاش کردند به عنوان یک لابی قوی در آمریکا، شاه را بیش از پیش به خود وابسته سازند و به روابط ایران و اسرائیل عمق بیشتری ببخشند: «۵۵.۶.۱۹- عصری [اوری لوبرانی] سفیر اسرائیل را پذیرفتم و در مورد امری که شاهنشاه فرموده بودند، مجدداً با او صحبت کردم و نقشه کشیدیم که چه جور برای تصویب خرید اسلحه، ما متفقاً در سنای آمریکا عمل کنیم. او به من گفت فردا که وزیر دفاع ما [شیمون]پرز شرفیاب میشود، خوب است که شاهنشاه اظهاری در این زمینه به او بفرمایند. آنوقت دست من خیلی قویتر میشود.»(صص۲۴۶-۲۴۵) به فاصله پنج روز بعد، علم درباره نتیجه مذاکرات مزبور مینویسد: «۵۵.۶.۲۴- صبح [اوری] لوبرانی سفیر اسرائیل [را] پذیرفتم و در خصوص فروش اسلحهی آمریکا به ایران که قرار بود اسرائیلیها هم lobbying بکنند، گزارش او را شنیدم. میگفت تصور نمیکند که در کنگره موضوع رد بشود و قطعاً تصویب خواهد شد، ولی برای آینده لازم است همکاری نزدیک بین اسرائیل و ایران باشد.»(ص۲۵۲) بنابراین خریدهای نظامی ایران، علاوه بر منافع همهجانبهای که برای آمریکا در برداشت، زمینهای را فراهم میآورد که صهیونیستها نیز منافع سیاسی کلانی نصیب خود سازند. البته این به معنای آن نیست که روابط شاه و اسرائیل را به صورت جامعتری مشاهده نکنیم. در خاطرات علم به دفعات از این روابط سخن گفته شده است که فحوای کلام، از عمیق بودن آن حکایت میکند تا جایی که وقتی در یک مورد، شاه طی مصاحبهای ناچار از بیان سخنان انتقادآمیزی دربارة صهیونیستها میشود، بلافاصله دستور میدهد توضیحات لازم در این باره به آنها داده شود تا سوءتفاهمی به وجود نیاید: «۵۵.۷.۲۰- بعد فرمودند، این مردکه مایک والاس مخبر CBS باز هم با یک کینهتوزی عجیب و غریبی با من مصاحبه کرد و من هم ناچار به او گفتم آمریکا اسیر جهودهاست زیرا کارتر که به ما حمله در مورد خرید اسلحه [میکند]، تحت تأثیر جهودهاست. عرض کردم، اینکه با همکاری تبلیغاتی ما جور درنمیآید. فرمودند، به جهودها توضیح بده که ناچار شدم و باید در قبال پدرسوختگی این پسره، این مطالب را میگفتم.» (ص۳۰۲)
به طور کلی با بررسی زوایای مختلف مسئله خریدهای تسلیحاتی شاه از آمریکا که از جنبههای سیاسی، اقتصادی، نظامی، امنیتی و حتی فرهنگی، صددرصد در جهت تأمین اهداف و منافع آمریکا قرار داشت، این سؤال پیش میآید که پس به چه دلیل بعضاً نداهای مخالفی از داخل آمریکا در این زمینه به گوش میرسید؟ هنگامی که «ژوزف کرافت» در گفتگویش با شاه و علم از مخالفت کارتر با فروش تسلیحات به ایران سخن میگوید (ص۳۴۶)، شاه با یک حساب سرانگشتی نزد خود و وزیر دربارش با اطمینان نسبتاً بالایی از عدم تحقق این مسئله سخن میگوید: «۵۵.۹.۶- شاهنشاه فرمودند، ... مگر اینها میتوانند از موقعیت کشور من یا از خریدهای ما سالیانه با مخلفات ۴ میلیارد دلار و ظرف ده سال حدود پنجاه میلیارد دلار بگذرند؟»(ص۳۴۸) آنچه شاه در این محاسبه بیان میکند صرفاً مربوط به خریدهای نظامی ایران از آمریکاست، اما باید توجه داشت که به واسطه روابط خاص فیمابین، انبوهی از شرکتهای آمریکایی نیز در زمینههای مختلف مشغول فعالیت در ایران بودند که میزان منافع اقتصادی آمریکا از ایران را به حد بسیار بیشتری از عدد و رقمهای ذکر شده در اظهارات محمدرضا، میرسانید. بنابراین شکی نیست که آمریکاییها- اعم از جمهوریخواه و دمکرات- هرگز در اندیشه تغییر و تحولی در این روابط پرسود یکجانبه، نبودند.
البته گاهی این نکته بیان میگردد که صرف هزینههای کلان تسلیحاتی توسط شاه، موجبات نگرانی آمریکا را از وخامت اوضاع اقتصادی داخلی ایران و افزایش زمینههای بروز تحرکات انقلابی در کشور فراهم آورده بود؛ لذا آنها با فشار بر رژیم پهلوی قصد داشتند بودجه بیشتری به توسعه و آبادانی کشور و بهبود سطح زندگی مردم اختصاص یابد. در این باره باید گفت شواهد بسیاری وجود دارد که چنین فرضیهای را نفی میکند و بارزترین آن، محاسبه دو سه برابری بهای تجهیزات نظامی فروخته شده به ایران است که پیش از این به نحوه محاسبه قیمت هواپیماهای اف ۱۶ و ناوشکنهای خریداری شده (به نقل از یادداشتهای علم) اشاره شد. همانگونه که بیان گردید، مبلغ اضافهای که از بابت این گرانفروشی تبهکارانه، از خزانه ملت ایران خارج میگردید بالغ بر صدها میلیون دلار بود که در آن هنگام این میزان سرمایه، میتوانست نقش جدی در بسترسازی توسعه کشور ایفا کند.
بنابراین اگر فرض کنیم که شاه برمبنای تمایلات کودکانه و خودبزرگبینانهاش مبادرت به خریدهای کلان نظامی میکرد، چنانچه آمریکا و دیگر کشورهای غربی – به ویژه انگلیس - صرفاً بهای واقعی تجهیزات مزبور را از ایران دریافت میداشتند، همچنان مقادیری پول برای اقدامات عمرانی و توسعهای در خزانه دولت باقی میماند، اما با در نظر گرفتن نحوه محاسبه قیمتها در خریدهای نظامی و نیز انبوه قراردادهای شرکتهای آمریکایی برای انجام امور مختلف در ایران، باید گفت همانگونه که علم در یادداشتهای خود بیان میدارد، آمریکا قصد داشت هرچه «زودتر ته حساب پولهای نفت را بکشد بالا» (ص۲۳۷) در واقع آمریکاییها، آگاهانه و عامدانه در پی چپاول ایران بودند و در عین حال که از اوضاع و شرایط اقتصادی مردم در اقصی نقاط کشور آگاهی کامل داشتند، بیرحمانه به این کار مبادرت میورزیدند و البته رژیم پهلوی نیز راه را برای آنها کاملاً بازگذارده بود. این رویهای بود که آمریکاییها بلافاصله پس از کودتای ۲۸ مرداد در ایران، پی گرفتند و در این راه کوچکترین مانعی را نیز برنمیتافتند. ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود بارها به این گونه رفتارها و عملکردهای آمریکاییها اشاره دارد که تنها یک مورد آن را در اینجا یادآور میشویم: «زمان نخستوزیری زاهدی، برای جلب رضایت خاطر سفارت آمریکا تصمیم گرفتند ساختن سد کرج را بدون مناقصه به شرکت آمریکائی ماریسن نودسن بدهند و هزینه آن را از بانک «صادرات- واردات (اکسیم بانک)» آمریکا قرض کنند. بطور کلی وامی که «اکسیم بانک» میداد به این شرط بود که کلیه امور مهندسی و اجرائی طرح منحصراً به وسیله متخصصین، مهندسین و شرکتهای آمریکایی انجام شود... یک روز گزارش دادند... شخصی را که شما برای نظارت امور مالی سد فرستادهاید (یعنی دانشپور ناظر مالی سازمان برنامه) موجب شکایت موریسن نودسن شده است بطوری که میگویند ادامه این طرز رفتار دانشپور باعث خواهد شد که آنها از کار خود دست بکشند. گفتم به آنها بگوئید اگر میخواهند بروند کسی مانع رفتن آنها نخواهد شد و من هم از این حرفها نمیترسم... چندی بعد شاه گفت کار این شخص (دانشپور) را از سد کرج تغییر بدهید... ناچار گفتم او را به قسمت دیگری از سازمان برنامه منتقل کنند.» (صص۳۷۰ـ۳۶۸)
در همین حال، توجه به یکی از نکات بسیار جالب در خاطرات علم، میتواند زوایای دیگری از ماهیت عملکرد آمریکاییها را در ایران آشکار سازد: «۵۵.۲.۳- جمعه سفیر آمریکا برای ناهار پیش من آمد.. راجع به متروی تهران هم میگفت یک مهندس عالیقدر آمریکایی در تهران است میخواهد تو را ببیند و بگوید که کار بیهودهایست پول و وقت خودتان را به هدر میدهید و دردی هم دوا نمیکنید. گفتم بیاید، ولی کنترات این کار با فرانسویها امضاء شده است. »(صص۶۳-۶۲) اگرچه در ضرورت تأسیس مترو برای تهران و نیز دیگر شهرهای بزرگ کشور جای هیچ شک و شبههای وجود نداشت، سفیر آمریکا آن را کاری بیهوده میخواند که وقت و سرمایه کشور را به هدر میدهد! در حالی که آمریکاییها سالانه میلیاردها دلار از بابت روابط نظامی و اقتصادی با ایران متنفع میشدند، آیا میتوان پذیرفت مخالفت سفیر آمریکا با این طرح ملی و کارگشا برای مردم، صرفاً به خاطر بیرون آوردن آن از چنگ فرانسویها بوده است؟ پاسخ این سؤال هرچه باشد، یک واقعیت را نمیتوان فراموش کرد و آن اینکه در دوران قبل از انقلاب اگرچه آرزوی مردم تهران برخورداری از مترو بود و هر از گاهی تبلیغاتی نیز در این زمینه صورت میگرفت، اما هیچ گام مؤثری در این زمینه برداشته نشد و در عمل، این حرف سفیر آمریکا بود که به کرسی نشست.
اگر از همین زاویه به وضعیت امور زیربنایی کشور بنگریم، ملاحظه میشود که هرچند آمریکا به نسبت دیگر کشورها بیشترین منافع را از روابط با ایران کسب میکرد، اما کمترین نقش را در تحکیم و تقویت مبانی توسعه و پیشرفت واقعی کشورمان داشت. جالب آن که نقش شوروی و بلوکشرق در احداث صنایع مادر در ایران کاملاً چشمگیر بود که از جمله میتوان به کارخانه ذوبآهن اصفهان، فولاد مبارکه و تراکتورسازی تبریز اشاره کرد. البته بدیهی است که شوروی نیز با چنین اقداماتی اهداف سیاسی مد نظر خود را در ایران دنبال میکرد، اما به هر حال صنایع مزبور در نوع خود میتوانست تا حدی زمینههای تقویت بنیه صنعتی کشور را فراهم آورد. ضمناً ناگفته نماند که آمریکا پس از روی کار آمدن حکومت آلنده در شیلی که به ملی شدن صنعت مس در این کشور و کوتاه شدن دست کارتلهای آمریکایی از آنجا انجامید، اقدام به تأسیس مجتمع مس سرچشمه کرد تا جای خالی صنایع مس شیلی را برای خود پر کند، اما جالب آنکه بلافاصله پس از وقوع کودتای آمریکایی در شیلی و برقراری مجدد حاکمیت آمریکا بر آن کشور، مجتمع مس سرچشمه بیآن که به مرحله تولید برسد، رها گردید و تا پس از پیروزی انقلاب، مردم ایران موفق به بهرهگیری از فرآوردههای این مجتمع نشدند.
بنابراین مشهود است که آمریکا نه تنها گامی در جهت پیشرفت و رفاه واقعی مردم ایران برنمیداشت، بلکه حتی در مواردی که دیگر کشورها نیز درصدد این کار برمیآمدند، سنگاندازی و کارشکنی میکرد. بر این اساس میتوان پنداشت اگرچه احساسات و تمایلات شخصی شاه نقش مهمی در هزینههای کلان نظامی توسط وی داشت، اما در عین حال او این نکته را به خوبی دریافته بود که شرط بقای سلطنتش تأمین منافع سیاسی و اقتصادی آمریکاست و از آنجا که سیاست درازمدت و قطعی کاخ سفید بر وابستگی همهجانبه ملتهای منطقه خلیجفارس و خاورمیانه به غرب قرار داشت و دارد، لذا صرف درآمدهای نفتی در امور زیربنایی- که میتواند به استقلال و خودباوری آنها بینجامد- با واکنش جدی ایالات متحده مواجه خواهد شد. به این دلیل، سرازیر کردن دلارهای نفتی به مسیر خریدهای نظامی از آمریکا، به نوعی تضمین استمرار سلطنت شاه نیز به حساب میآمد؛ چراکه از یکسو منافع اقتصادی ایالات متحده را تأمین میکرد و از سوی دیگر- همانگونه که شاه و علم نیز اذعان داشتند- تقویت نظامی ایران کاملاً در جهت حفاظت از منافع آمریکا و غرب در کشور بود و سرانجام این که کلیه تجهیزات خریداری شده توسط شاه، تحت نظارت و مدیریت مستشاران آمریکایی قرار داشت. در واقع، از نگاه آنها هرچه بر حجم این تجهیزات در کشور افزوده میشد، حاکمیت آمریکا بر ایران افزونتر و مستحکمتر میگردید، کما این که در پی انتقادات سناتورهای آمریکایی از بحران مدیریت تجهیزات نظامی خریداری شده در ایران، کیسینجر راهحل این بحران را افزایش تعداد مستشاران آمریکایی میدانست و سیر صعودی تعداد این مستشاران در ایران حاکی از عملی شدن این راهحل در طول سالهای پیش از انقلاب بود.
اعمال فشار بر شاه از زمان ظهور کارتر در صحنه سیاسی آمریکا با بهرهگیری از اهرم محدودیت فروش تسلیحات، عمدتاً با هدف انجام برخی اصلاحات سیاسی در جهت روتوش و آرایش چهره رژیم پهلوی در افکار عمومی جهانی صورت میگرفت. این موضوعی است که اتفاقاً شاه و علم نیز بالاجبار به شدت آن را مورد توجه قرار دادند و درصدد برنامهریزیهایی برای بهبود تصویر رژیم در خارج کشور برآمدند. در یادداشتهای علم به دفعات میتوان دید که او و شاه، هر دو به شدت از مطبوعات و شبکههای رادیو- تلویزیونی غربی به خاطر انعکاس اخبار و مقالات منفی علیه رژیم پهلوی گلایهمندند و کمتر روز یا هفتهای است که پیرامون این مسئله، بحث و گفتوگویی میان آنها نباشد.
در واقع همانند «گردش رفتن» که به موضوعی روزانه یا یک روز در میان تبدیل شده، محتوای مطالب منتشره توسط رسانههای غربی نیز، پیوسته از سوی شاه و علم مورد بررسی میگیرد که البته غالباً به دلیل منفی بودن آنها درباره رژیم پهلوی، موجبات ناراحتی شدید و جدی آن دو را فراهم میآورد و حتی کار به جایی رسید که شاه از امکان تأثیرگذاری بر روند تبلیغات منفی رسانههای غربی درباره سلطنت خود ناامید شده بود: «۵۵.۶.۱۱- مقالهی دیگری از نیویورک تایمز به نظر مبارک رساندم که آن هم خیلی زننده، ما را کشوری پلیسی و زجردهندهی مردم معرفی میکند. عرض کردم، به تدریج ما حقایق را در جراید دیگر خواهیم گفت. فرمودند، فکر نمیکنم موفق بشوید.»(ص۲۲۷) از طرفی اعتراض شاه و علم به سفرای کشورهای آمریکا و انگلیس، اگرچه با ابراز همدردی آنها و نیز بعضاً قول تنبیه جدی دستاندرکاران رسانههای منتقد همراه بود، ولی عملاً کاری در این زمینه صورت نمیگرفت و البته این نیز موضوعی نبود که شاه از آن بیاطلاع باشد: «۵۵.۶.۱۱- بعد عرض کردم، [سِرانتونی پارسونز] سفیر انگلیس پیش [همایون] بهادری معاون غلام بود و خیلی از مقالهی اکونومیست ناراحت بوده است و گفته گوش این مردکه هاوزگو را خواهد کشید. فرمودند، چه طور؟ فکر نمیکنم بتواند.»(ص۲۲۶) در این حال تظاهرات دانشجویان ایرانی در خارج کشور که به افشاگری در این باره میپرداختند نیز عامل دیگری بود که چارهاندیشی برای حل این معضل را در دستور کار سران رژیم قرار داده بود.
مهمترین اقدامی که برای فائق آمدن براین معضل مورد توجه شاه و وزیر دربارش قرار گرفت، عمل به توصیه صهیونیستها بود: «۵۵.۶.۱۷- عرض کردم، سفیر [اسرائیل] میگوید شما دو جور باید عمل کنید، یکی [در زمینهی سیاسی] Politics است و یکی درست کردن [چهره] image، موضوع [چهره] را آسان میشود درست کرد و با همین وسائل ارتباط جمعی یا به اصطلاح امروز، رسانههای گروهی، میتوان تاحدی عمل کرد، ولی عمل [سیاسی] Politics احتیاج به lobbying دارد و شما در این قسمت خیلی ضعیف و حتی صفر هستید و در [کنگرهی آمریکا] Capitol Hill از ایران خبری نیست. سفیر شما خیال میکند با چند تا مأمور بزرگ وزارت خارجه یا خود کیسینجر ارتباط داشتن، موضوع را حل میکند، ولی اینطور نیست.»(ص۲۴۰)
برمبنای این راهکار ارائه شده توسط سفیر اسرائیل، هیچ نیازی به کاستن از خشونت و سرکوب در داخل کشور نبود و رژیم پهلوی میتوانست همچنان با مشاورت دستگاههای امنیتی صهیونیستی، به روال و رویه استبدادی و سرکوبگرانه خود ادامه دهد، اما ضرورت داشت در دو محور تصویرسازی و تقویت لابی خود در کنگره آمریکا، اقداماتی را صورت دهد. این راهکار از آنجا که تغییری در وضعیت سرکوب داخلی به وجود نمیآورد، از نظر محمدرضا مطلوب ارزیابی شد و لذا دستورات لازم برای اجرایی شدن آن صادر گردید. جالب آن که در هر دو محور نیز صهیونیستها خود، رشته اصلی کارها را به دست گرفتند و بیش از پیش، رژیم پهلوی را به خود وابسته ساختند. در محور تصویرسازی، فردی به نام «یانکلوویچ» که یک صهیونیست معرفی شده از سوی اسرائیل بود، زمام امور را در دست گرفت (ص۲۳۹) و در محور تقویت لابی ایران در کنگره آمریکا نیز از آنجا که صهیونیستها دارای ارتباطات و تشکیلات گستردهای در این زمینه بودند، قرار شد اردشیر زاهدی - سفیر ایران در واشنگتن- روابط گرمتری با آنها برقرار سازد: «۵۵.۶.۲۷- امر فرمودند نامهای به اردشیر [زاهدی] بنویسم و یادآوری کنم که باید با اسرائیلیها تماس داشته باشد، ولی امر فرمودند نامه را با دست ننویسم. ماشین کنم و علیحده در پاکت بگذارم.»(ص۲۵۷)
به این ترتیب صهیونیستها که در جریان فروش تسلیحات به ایران، خود را به عنوان واسطه برای جلوگیری از بروز اختلال در این روال- به شرط روابط گرمتر ایران و اسرائیل (۲۵۲)- مطرح ساخته بودند، در این زمینه نیز رشته امور را به دست گرفتند و موجبات وابستگی بیشتر شاه به خود را فراهم آوردند. البته گروه یانکلوویچ که ابتدا کار خود را با موافقت شاه آغاز کرد، در میانه راه به دلیل اتخاذ شیوههایی که از نظر محمدرضا مطلوب نبود، مورد خشم قرار گرفت: «۵۵.۹.۴- یانکلوویچ بعد از شرفیابی پیش من آمد. یک ساعت و نیم شرفیاب بود و حکایت میکرد که شاهنشاه چهقدر با او برآشفتهاند. من میدانستم که چنین میشود. به کسی که نمیتوان گفت ایران حتی از آمریکا عقبتر است این حقایق را گفتن چه عکسالعملی دارد.»(ص۳۴۵) در واقع شاه حتی از این که گروه یانکلوویچ در مرحله تحقیقات و افکارسنجی، اشارهای به استبدادی بودن رژیم ایران داشته باشد، خشمگین میشد و علم نیز اگرچه پاسخهایی را در قبال سؤالات غضبآلود شاه ارائه میداد اما از قانع ساختن وی، عاجز میماند: «۵۵.۹.۱۷- گزارش ضمیمه [سیروس] پرتوی را که با یانکلوویچ کار میکند، برای شاهنشاه خواندم. یک دفعه به شدت عصبانی شدند و فرمودند، این پدرسوخته چهطور این مطالب منفی به عقلش رسیده که از مردم نظرخواهی بکند؟ اصلاً این کیست که شما انتخاب کردید، مردکه فضول!... عرض کردم که آخر یک مؤسسه به این بزرگی را گفتهایم [چهره] image ایران را در آمریکا و بعد اروپا مطالعه کن و اگر معایبی هست بگو و راه علاج را هم بگو، چه طور میتواند از دردها اغماض بکند؟»(ص۳۴۹) به هر حال، در نهایت فعالیت این گروه مورد رضایت محمدرضا واقع نشد و پس از حدود هفت ماه، به آن پایان داده شد.
در همان زمان که شاه و علم با شیوههای مختلف در تلاش برای تصویرسازی مثبت از رژیم در کشورهای غربی بودند، کارتر و دمکراتهای همراه او در کاخ سفید و کنگره نیز همین هدف را دنبال میکردند. در حقیقت باید گفت دمکراتهای پیروز در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا نیز قصد رفع کامل ظلم و ستم وارده بر ملت ایران را نداشتند. آنها نیز مانند جمهوریخواهان به خوبی میدانستند رژیم پهلوی بهترین تأمین کننده منافع نامشروع آنها در کلیه زمینههاست و هیچ جایگزین بهتری برای آن نخواهند یافت، اما همانگونه که خود شاه نیز به صرافت ترمیم چهره رژیمش نزد افکار عمومی غربیها افتاده بود، کارتر هم ضرورت این قضیه را کاملاً احساس میکرد. در اینجا، تنها یک تفاوت میان آنها وجود داشت؛ شاه قصد داشت بدون هیچ تغییر و تحولی در مسائل داخلی، به این خواسته نایل آید، حال آن که از نظر دمکراتها برای دستیابی به این هدف، چارهای جز اندکی تغییر و تحول داخلی وجود نداشت. در واقع شاه نه تنها وجود استبداد در کشور را نفی میکرد بلکه طبق آنچه علم مینویسد، ایران را مهد بزرگترین دموکراسی در جهان- البته با تعریف و تعبیر خویش- محسوب میداشت: «۵۶.۳.۲۳- متن مقاله روزنامه تایمز را به نام ایران در جستجوی دموکراسی به عرض رساندم. فرمودند چرا در جستجو؟ ما که با شرکت دادن عموم مردم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم. عرض کردم، هرچه هم خوب باشد، به زعم غربیها دموکراسی نیست. فرمودند، مگر آنها استفادهای از این دموکراسی میبرند؟ عرض کردم، این مطلب دیگری است، ولی دموکراسی ما را هم دموکراسی نمیشناسند.»(ص۴۹۳) البته همانگونه که پیداست شاه در موضعگیری در قبال دموکراسی به شدت دچار تناقض بود، کما این که در ابتدای یادداشت فوق نگاهی مثبت به دموکراسی دارد و بلافاصله پس از مواجه شدن با یک انتقاد کوچک از سوی علم، اصل دموکراسی را زیر سؤال میبرد.
وی در جای دیگری نیز با صراحت به نفی وجود دموکراسی در ایران و بلکه مضر بودن آن برای این کشور میپردازد: «۵۵.۶.۱۵-فرمودند، این عیب ما شرقیهاست و منحصر به ایران هم نیست. حالا پدرسگ فرنگی به ما میگوید چرا دموکراسی ندارید. یا همین الان، اگر من کنار بروم و بگویم خودتان یک رئیسجمهور انتخاب کنید، سیوپنج ملیون نفر، سیوپنج ملیون رأی مختلف خواهند داد، یعنی هرکس خودش را رئیسجمهور خواهد دانست و به خود رأی خواهد داد.» (ص۲۳۶) بنابراین میتوان پنداشت که شاه نه تنها به خاطر جلوگیری از استقرار دموکراسی در کشور، خود را سرزنش نمیکرد بلکه مردم ایران را لایق برخورداری از آزادی نمیدانست و لذا با صراحت عنوان میدارد که استبداد از بروز اختلافات و دستهبندیهای گسترده میان آنها جلوگیری به عمل آورده است و حتی بعضاً با توجه به اتفاقاتی که در کشورهای دارای نظام انتخاباتی نسبتاً باز در منطقه رخ میداد برای «فرنگیها» پیغام میفرستاد که دنبال پیاده کردن دموکراسی در ایران نباشند: «۵۶.۴.۱۴- فرمودند، میخواستی به سفیر آمریکا بگویی که دموکراسی در همه جا پیاده نمیشود و حتی من شنیدهام که در ترکیه حسادت وضع ایران را میکشند... بعد فرمودند، مگر ممکن است کشوری به دو دسته تقسیم بشود، یک دسته خیال کار کردن و دسته دیگر کارشکنی در قبال آن را داشته باشند؟ مگر چنین کشوری پیش میرود؟»(ص۵۲۶) به این ترتیب در حالی که کارتر خواستار تغییراتی در جهت فراهم آمدن زمینه بهبود تصویر رژیم شاه در افکار عمومی مردم آمریکا و غرب بود، شاه وضعیت حاکم بر ایران را در بهترین شرایط که حتی رشک دیگر کشورها را به دنبال داشت، میدانست.همین مسئله ابتدا موجب مقاومتهایی از سوی شاه گردید که به ناچار برای حل آن، از طریق «بازی» با سفارشات تسلیحاتی شاه، هشدارهایی به وی داده شد. حتی میتوان پنداشت که نگارش مقالات متعدد در مطبوعات آمریکایی با نگاه منفی به فروش انبوه تسلیحات به ایران نیز چه بسا در چارچوب همین بازی، قرار داشت. به این ترتیب، شاه که در هدف و مقصد با کارتر مشترک و همراه بود، به ناچار در شیوه اجرایی نیز با آنها کنار آمد. نگاهی به واقعیتها نشان میدهد که انتظارات کارتر از شاه، کاملاً محدود بود و صرفاً در حد اندکی کاهش از جو سرکوبگری شدید حاکم بر کشور و به ویژه بهبود نسبی وضعیت زندانیان سیاسی، خلاصه میشد. ویلیام سولیوان، سفیر منتخب تیم جدید مستقر شده در کاخ سفید، در خاطرات خود ضمن اشاره به ملاقاتی که پیش از حضور در تهران با کارتر داشت، اهم موضوعات مورد بحث در این نشست را که در واقع خطوط اصلی سیاست دمکراتها را دربارة شاه مشخص میساخت، بیان میدارد. نگاهی به مطالب عرضه شده توسط سولیوان به خوبی نوع نگاه هیئت حاکمه جدید آمریکا را به شاه پس از آن همه تبلیغات انتخاباتی و شعارهای مطروحه در آن، بیان میدارد: «کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحده آمریکا و دیگر متحدین غربی ما تأکید کرد. او سپس از شاه ایران به عنوان یک دولت نزدیک و یک متحد قابل اعتماد یاد کرد و به گرمی از وی پشتیبانی نمود. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیجفارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد... من سه مسئله عمده را که در نظر داشتم عنوان کردم. سؤال اول من درباره میزان فروش وسائل نظامی به ایران بود... جواب رئیسجمهوری خیلی سریع و صریح بود.
او گفت که میخواهد در معامله با ایرانیها کاملاً سخی و گشاده دست باشد و در لیست سفارشات ایران هم مورد خاصی که منعی برای فروش آن وجود داشته باشد ندیده است. او مخصوصاً به تقاضای ایران برای خرید هواپیماهای ایواکس که تازه در نیروی هوائی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته اشاره کرد و فروش آن را به ایران مورد تأیید قرار داد... پرسش دوم من پیرامون تمایل دولت ایران به خرید نیروگاههای اتمی آمریکا بود... پاسخ رئیسجمهوری باز هم مثبت و قاطع بود... آخرین سؤال من حساستر از سؤالات پیشین بود. من متذکر شدم که بین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان امنیت ایران (ساواک) از بدو تأسیس سازمان اخیر همکاری نزدیکی وجود داشته، ولی ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی ساده خارج شده و ضمن انجام وظایف اطلاعاتی خود عملاً نقش یک پلیس سیاسی را بازی میکند... وی [رئیسجمهور] تأکید کرد که همکاریهای اطلاعاتی ما با ایران، به خصوص با امکاناتی که برای نصب دستگاههای خبرگیری از شوروی در اختیار آمریکا قرار داده شده بسیار مهم و با ارزش است. رئیسجمهور افزود که البته در زمینه حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند.» (خاطرات دو سفیر، ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، ترجمه محمود طلوعی، تهران، نشر علم، چاپ سوم، ۱۳۷۵، صص۲۹-۲۷)
همانگونه که ملاحظه میشود جایگاه رژیم پهلوی نزد کارتر به هیچ وجه متزلزل و کماهمیت نشده است و همکاری در تمامی زمینهها حتی با ساواک که چهرهای مخوف و ماهیتی وحشتناک داشت، مورد تأیید و تأکید رئیسجمهوری جدید ایالات متحده قرار دارد. البته در عین حال اشارهای هم به این قضیه صورت میگیرد که باید شاه را به «تعدیل» وضعیت حقوق بشر در ایران، متقاعد ساخت. پس از حضور سولیوان در ایران، نحوه تعامل وی با شاه نیز به گونهای است که کمترین شائبهای را در مورد شدت عمل نشان دادن آمریکا برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران، منتفی میسازد. گذشته از مطالبی که سولیوان در خاطرات خود در این باره نگاشته، از خلال یادداشتهای علم نیز میتوان به این واقعیت پی برد: «۵۶.۳.۳۱- گزارشی از سفارت آمریکا رسیده بود، تقدیم کردم، ملاحظه فرمودند. سؤال کردم [ویلیام سالیوان] سفیر آمریکا به نظر مبارک چه جور آدمی است؟ فرمودند، او را شخص مثبتی یافتم و هیچ آثار دماگوژی در او نبود. عرض کردم، از غلام هم وقت خواسته است، عمداً یک هفته دیگر به او وقت دادم که خیال نکند خیلی مشتاق دیدار او هستم.(ص۵۰۲)
البته شاه که از سال ۱۳۳۲ به بعد به خوبی میدانست باید با سیاستهای دیکته شده از سوی کاخ سفید هماهنگ باشد، پس از پیروزی کارتر در انتخابات، خود را ناگزیر از برداشتن گامهایی در جهت شعارهای تبلیغاتی وی میدانست و به ویژه پس از مسائلی که پیرامون سفارشات تسلیحاتی وی به وجود آمد، عملاً در این زمینه اقداماتی کرد. جالب اینجاست که علم در یادداشتهای مربوط به سالهای ۵۵ و ۵۶ که مقارن با اینگونه تحولات در داخل کشور است، گویی عامدانه قصد دارد به خوانندگان بعدی این یادداشتها، اجباری بودن این مقدار تحول در فضای سیاسی کشور را تفهیم کند. یکی از فرازهایی که به روشنی این مسئله را عنوان میدارد، یادداشت علم پس از ورود سایروس ونس - وزیر امور خارجه دولت کارتر- به ایران و مذاکرات وی با شاه است. در گفتوگویی که پس از این مذاکرات، میان شاه و علم صورت میگیرد، شاه به مسائل مختلفی که میان او و ونس مطرح شده بود، اشاره میکند، اما هیچ سخنی از صدور دستور عفو تعدادی از زندانیان سیاسی به درخواست ونس به میان نمیآورد. در این حال، گویی علم، با طرح یک سؤال، قصد به ثبت رساندن واقعیتی را در تاریخ دارد: «۵۶.۲.۲۹- پرسیدم این خبر روزنامههای خارجی که شاهنشاه محض خاطر وَنس مدت حبس این دسته از تروریستهایی که اخیراً محاکمه شدند، تخفیف دادید درست است؟ فرمودند، بلی! جای تعجب من شد. چون این خلاف رویهی همیشگی شاهنشاه من است، ولی چیزی عرض نکردم.»(صص۴۴۶-۴۴۵) آیا علم به ویژه با تأکید بر این که مسئلهای «خلاف رویه شاهنشاه» صورت گرفته، به طرز زیرکانهای نمیخواهد میزان تأثیرگذاری سیاستهای حقوق بشری کارتر را بر اوضاع داخلی ایران، نمایان سازد؟ این واقعیت، در فراز دیگری از این یادداشتها به نحو بارزتری بیان میگردد.
اگر از ادبیات خاصی که ناشی از فوران خودبزرگبینیهای شاه در گفتوگوهای دو نفره خود با علم است، درگذریم و محتوای این یادداشت را در نظر بگیریم، به روشنی تأثیرگذاری سیاست حقوق بشری کارتر بر شاه را میتوان مشاهده کرد: «۵۶.۳.۱۱- فرمودند... ما الان میبینیم که خود رئیسجمهور و وزیر خارجهاش سعی در کنار آمدن با ما دارند. گرچه جز این هم راهی ندارند، چون کاری از دستشان ساخته نمیشود. با ما چه میتوانند بکنند؟ به علاوه گزارش کمیسیون صلیب احمر که آمد زندانها را دید، ظرف دو هفته آینده منتشر میشود و خیلی از این مسائل و مزخرفات حقوق بشر خاتمه مییابد. به علاوه دستور دادم در قوانین محاکمات نظامی تجدیدنظری بشود و تسهیلاتی برای محبوسین فراهم شود و زود، از بلاتکلیفی هم نجات پیدا کنند و در دفاع هم حقوق بیشتری به آنها اعطا شود. این هم اثرش را خواهد گذاشت. ما لازم نیست از راه تبلیغات عملی بکنیم. عرض کردم، اطاعت میکنم، ولی جسارت کرده، عرض کردم، همه این کارها را مدتها قبل از آمدن کارتر هم ممکن بود انجام داد، تا اصولاً کار به اینجا نرسد تأملی فرمودند جواب مرا ندادند.» (ص۴۶۶) آیا علم به نحو روشنتری میتوانست این واقعیت را که اقدامات انجام شده در جهت بهبود نسبی وضعیت زندانیان سیاسی ناشی از اعمال فشار خارجی بوده است، بیان دارد؟
به هر حال، باید گفت در پی کش و قوس ملایم و لطیف میان کارتر و شاه، اندکی از خفقان حاکم بر فضای سیاسی کشور کاسته شد و وضعیت زندانیان نیز کمی بهبود یافت. همین مختصر کافی بود تا کارتر احساس کند به آنچه از رژیم پهلوی میخواسته دست یافته و لذا با توجه به زمینهای که فراهم آمده است، خواهد توانست در ارائه تصویری کاملاً مثبت از شاه و رژیم او نزد افکار عمومی آمریکا و دیگر کشورهای غربی، اقدام موفقی داشته باشد. دیدار کارتر از ایران و سخنرانی او در مراسم ضیافت شام شب اول ژانویه ۱۹۷۸ و تعریف و تمجید تعجب برانگیز او از محمدرضا، در واقع به مثابه جشنی بود که به همین منظور برگزار گردید و کارتر نخستین گام را برای تصویرسازی مثبت از چهره به شدت آسیب دیده و منفور شاه برداشت. البته تنها به فاصله کمتر از ۲۰ روز از این مراسم، و شاید به واسطه غرور بیحدی که شاه در پی سخنان اغراقآمیز کارتر در تعریف از وی، دچارش شده بود، شعلههای انقلاب و خشم مردم از رژیم پهلوی زبانه کشید و تا خاکستر کردن آن فرو ننشست.
مسئله دیگری که در یادداشتهای علم جلب توجه میکند، مذاکرات و اقدامات شاه در مورد بهای نفت است. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین موضوعاتی که شاه بیشترین حساسیت را در مورد آن داشت، قیمت نفت و میزان فروش آن بود؛ چراکه در واقع نفت تنها منبع درآمد محسوب میشد و تمامی برنامههایی که محمدرضا در نظر داشت مبتنی بر این درآمد بود؛ بنابراین تعجبی ندارد اگر نفت به یکی از مسائلی تبدیل شود که شاه و علم، مرتباً درباره آن به گفتوگو میپردازند.
مهمترین اتفاق در مورد نفت را باید افزایش ناگهانی بهای آن از اواخر سال ۱۳۵۲ (۱۹۷۳) دانست که از آن تحت عنوان «شوک نفتی اول» یاد میشود. در این هنگام با توجه به بالا گرفتن تشنج در خاورمیانه و در پی آن، تحریم نفتی غرب از سوی اعراب، ناگهان بهای نفت از حدود ۲ دلار به ۱۰ دلار افزایش یافت و این به معنای ۵ برابر شدن درآمدهای کشور بود که پول هنگفت و بادآوردهای را در دست محمدرضا قرار میداد. این درآمد اگرچه تأثیراتی نیز در وضعیت معیشت مردم در طول سالهای ۵۳ الی ۵۶ گذاشت، اما تأثیرات آن از لحاظ توسعه اقتصادی همهجانبه و پایدار کشور، ناچیز بود. نخستین دلیل این مسئله، سرازیر شدن دلارهای نفتی به سمت خریدهای هنگفت تسلیحاتی بود که پیش از این درباره آن به تفصیل سخن گفته شد و مخلص کلام آن که به اعتراف شاه و علم، ایران سرمایه خود در جهت تأمین منافع آمریکا در منطقه به مصرف میرسانید. همچنین بخش دیگری از این درآمدها نیز در جهت انبوه واردات کالاهای عمدتاً مصرفی هزینه میشد که طبعاً نه تنها رشد و توسعهای در پی نداشت، بلکه خود از عوامل تعمیق عقبماندگی واقعی کشور به حساب میآمد.
بخش دیگری از این سرمایه نیز در جریان فساد اقتصادی عمدهای که کشور را در بر گرفته بود و بهویژه سودهای کلانی را نصیب شرکتها و پیمانکاران خارجی میکرد، به هدر میرفت. این وضعیت به حدی نامناسب بود که حتی فردی مانند جعفر شریفامامی، استاد اعظم لژ مافرسونری و از جمله مسئولینی که خود به فساد اقتصادی معروف بود و به همین دلیل به آقای پنج درصدی شهره گشت، آثار و عواقب آن را وخیم توصیف میکند: «شخص مطلع و برجستهای میگفت دو روز قبل در جلسهای با شرکت شریفامامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا میگفت من اوضاع را خیلی بد میبینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم، میبینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود میاندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده میشود و اضافه میکرد خیلی احساس وضع غیرعادی و آیندهای مبهم میکنم. در مورد نفت هم شریفامامی میگفت وضع را روشن نمیبینم و فایدهای هم ندارد که ۲۴ میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین میرود و میخورند. اگر پولی نمیدادند بهتر بود. لااقل دلمان نمیسوخت و میگفتیم یک روز بالاخره پول وصول میشود، یعنی نفت به فروش میرسد و میتوانیم با پول آن کاری برای مردم و مملکت انجام دهیم.» (سند ساواک- ۵۴.۱۰.۱۷، به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم؛ جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰، صص۴۰۷-۴۰۶)
اگر گوشه و کنایهها و تذکرات جابهجای علم را به شاه درباره وضعیت نامناسب اقتصادی و معیشتی مردم، به ویژه از اواخر سال ۵۵ به بعد- که در یادداشتهایش منعکس است- در کنار آنچه به نقل از شریفامامی آورده شد، در نظر بگیریم، بیتردید میتوان گفت حاصل پول نفت برای مردم ایران در طول سالهای ۵۳ الی ۵۶، جز یک رفاه ظاهری و زودگذر- آن هم عمدتاً در شهرها و شهرستانهای بزرگ- نبود و در مقابل، کشورهای غربی - به ویژه آمریکا- به همراه مفسدان داخلی، از این خوان گسترده، بهرهها بردند.
اما فارغ از این مسئله، باید گفت ادعاهای شاه درباره نقشآفرینی در تعیین قیمت نفت که علم بارها در خاطراتش به آن اشاره دارد نیز عمدتاً برخاسته از روحیه خودبزرگبینی محمدرضا بود و جالب این که واقعیت را با اندکی دقت در یادداشتهای علم میتوان یافت. البته در همین جا باید متذکر شد، مسائل مربوط به نفت در طول دوران پهلوی اول تا انتهای پهلوی دوم، دارای فراز و نشیبهای گوناگونی است که پرداختن به تمامی آنها در این مقال ممکن نیست. لذا در اینجا صرفاً به نقش شاه در تعیین بهای نفت و واقعیتهای موجود در این زمینه اشاره میشود.
علم در یکی از یادداشتهای خود، شاه را به نقل از ریچارد هلمز - سفیر آمریکا- به عنوان لیدر افزایش بهای نفت معرفی میکند: «۵۵.۸.۲- بعد گفت که موضوع نفت هم که شما لیدر گرانی قیمت آن هستید، باز افکار عمومی آمریکا را برعلیه شما برمیانگیزد.» (ص۳۰۹) این در حالی بود که آمریکاییها خود بهتر از دیگران میدانستند که عامل اصلی افزایش بهای نفت طی شوک نفتی اول، تحولات منطقهای و جهانی بود و بتدریج روند افزایش قیمتها تا حدود ۵/۱۲ دلار برای هر بشکه در سال ۱۳۵۵ ادامه یافت. از این پس ظاهراً اختلافنظرهایی میان شاه و سعودیها بر سر افزایش بهای نفت بروز میکند، به طوری که شاه خود را موافق افزایش قیمت نشان میدهد و سعودیها را که خواستار تثبیت آن هستند، سرزنش میکند اما علم در یادداشتهای خود این قضیه را به نوعی منعکس میسازد که با دقت در نشانههای تعبیه شده در آن، بتوان به کنه واقعیت پی برد: «۵۵.۳.۸- سر شام رفتم. شاهنشاه میفرمودند حالا زکییمانی برای ما شاخ و شانه میکشد که تا او نخواهد، کسی نمیتواند قیمت نفت را بالا ببرد. چون سر شام اشخاص دیگر بودند، نپرسیدم که پس توافق تهران (۵% افزایش [قیمت]) چه بود؟ من گمان میکنم که این جنگ زرگری است و بالا نرفتن قیمت، باز هم با نظر مبارک شاهنشاه است. منتها ایشان آنقدر تو دارند که میل دارند همه ما در اشتباه بمانیم و حق هم البته با شاهنشاه است زیرا مسائل عمیق سیاسی را نمیتوان حتی به نزدیکترین مردمان برملا کرد.»(ص۱۲۸) به این ترتیب علم، شاه را دقیقاً در همان مسیری معرفی میکند که سعودیها میپیمایند. همچنین اشاره زیرکانه وی به «مسائل عمیق سیاسی»، علت این همسویی را نیز برای نسلهای بعدی آشکار میسازد.
جالب این که شاه مدتی بعد، طی صحبتی با علم، رفتار سعودیها در ماجرای نفت را به دلیل وابستگی همهجانبه آنها به آمریکا میخواند: «۴/۱۰/۱۳۵۵- فرمودند: خوب، کسی نیست از آقایان بپرسد چه کسی شما را قیم جهان قرارداده است و تکلیف ضرری که به کشور خودتان میزنید چیست؟ بعد فرمودند، اولاً که [عربستان سعودی] ملتی نیست، ثانیاً بدبختها یواشکی به ما گفتهاند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند. به صورت ظاهر یک حکومتی هستند ولی میدانند که اگر یک ذره از اطاعت دستورات واشنگتن سرپیچی کنند یا کشته میشوند یا مفتضح. با این همه فساد و کثافتی که دارند راهی جز اطاعت ندارند.» (ص۳۷۱) اگر این سخنان شاه را با توجه به «مسائل عمیق سیاسی» مورد اشاره علم که موجب گردیده بود تا محمدرضا نیز رویهای همانند سعودیها در قبال نفت در پیش گیرد، مورد توجه قرار دهیم، میتوان آن را به مثابه اعتراف شاه درباره خود محسوب داشت.
به ویژه آن که او نیز پس از ظاهرسازیهای اولیه، به طور علنی گام در مسیر تثبیت بهای نفت میگذارد: «۱۷/۲/۱۳۵۶- فرمودند مزخرف میگوید، تا ماه ژوئیه و اوت قیمتها مساوی میشود ولی شاید ما هم از بالا بردن قیمت که قرار بود در ماه اوت و سپتامبر انجام گیرد، برای مدتی منصرف شویم، زیرا پدر شرکتهای غیرآمریکایی درمیآید.» (ص۴۰۹) البته در چارچوب سیاست تثبیت بهای نفت نیز اختلافی میان شاه و سعودیها بروز میکند: «۵۶.۲.۲۸- از جواب ملک خالد نه تنها فقط خوششان نیامد، بلکه عصبانی شدند. فرمودند... مردکه (ملکخالد) مثل اینکه به نوه کورش نصیحت میکند! من و رئیسجمهور ونزوئلا خواستهایم تا اول ژانویه نرخها ترقی نکند، او میگوید سال آینده هم باید [بیتغییر] freeze بشود.»(ص۴۲۱) در واقع نظر شاه این بود که بهای نفت تا پایان سال ۱۹۷۷م. ثابت بماند و سعودیها تا پایان سال ۱۹۷۸ را مورد تأکید قرار میدادند. آنچه علم در آخرین فرازها از یادداشتهای خود نگاشته است، واقعیتهای فراوانی را در پس ظاهرسازیهای شاهانه آشکار میسازد: «۵۶.۵.۱۲ تا ۵۶.۷.۱۵- در این یکی دو ماهه از اخبار مهم جهان تسلیم شدن ما به نظر عربستان سعودی (در حقیقت کارتر) بود که قیمت نفت را تا آخر ۱۹۷۸ تغییر ندهیم. چه باید کرد؟ الحکم لمن غلب.»(ص۵۵۰)به راستی که علم در گوشه و کنار یادداشتهای خود، علائم و نشانههایی برجای نهاده است که قادرند به بهترین وجه، ماهیت رژیم پهلوی را برملا سازند.
با توجه به ماهیت رژیم پهلوی از ابتدای غرس آن توسط انگلیس تا دست به دست شدن و قرار گرفتن تحت سلطه آمریکا، به راحتی میتوان تسلیم بودن محمدرضا در مقابل کاخ سفید را درک کرد و پذیرفت و در واقع اگر رفتاری جز این از او مشاهده میگردید، موجب تعجب بود، اما در یادداشتهای علم به موردی برمیخوریم که صورتی معماگونه مییابد و سؤالاتی راجع به آن در ذهن باقی میماند؛ قرارداد ایران و افغانستان درباره هیرمند.
از آنجا که این قرارداد مهمترین منبع آب منطقه سیستان، موطن علم، را به شدت تحت تأثیرات منفی خود قرار میداد و مردمان این منطقه را با مشکلات عدیده و لاینحلی مواجه میساخت، علم با حساسیت ویژهای آن را دنبال میکند: «۵۶.۲.۲۰- [حسین داودی] سفیر شاهنشاه در کابل را پذیرفتم. شرح مفصلی میگفت که قرارداد چند سال پیش دولت ایران با افغانستان را که دولت ایران [دربارهی هیرمند] بست و اول افغانها میگفتند بسیار بد است و امضا نمیکردند (دولت انقلابی جدید)، بعد که مطالعه کردند دیدند کاملاً به منفعت آنهاست، چون مسئله سیلابها که باید به سیستان برسد در آن نیست و باید در پروتکل علیحده[ای] مبادله میشد و دولت سابق هم رفت. اینها هم جز به متن قرارداد به چیز دیگری اهمیت نمیدهند و حالا میخواهند جلوی سیلابها را بگیرند و به گودزره بیندازند. آمدن نعیم هم برای این [منظور] بود. دولت هویدا هم توجهی ندارد. این خبر مثل پتک بر سر من فرود آمد و شب تب کردم.» (ص۴۱۳) از نظر علم در صورت اجرایی شدن این قرارداد، منطقه وسیع سیستان با یک بحران جدی زیست محیطی و اقتصادی مواجه میشد و به همین دلیل بارها با شاه درباره مضرات قرارداد سخن میگوید و حتی گاهی کنترل خود را نیز از دست میدهد و سخنان جسارتآمیز بر زبان میآورد: «۵۶.۳.۴- عرض کردم آیا اجازه میفرمایند به وزیر خارجه ابلاغ کنم مبادله قرارداد را با افغانها به تأخیر بیندازد؟ فرمودند، نه! من گفتم مطالعه کردند، پس از آنکه قانون به توشیح من رسیده و اعلان شده، دیگر مبادله نشدن قرارداد تأثیری ندارد. من چنان از کوره در رفتم و گیج شدم که جسارت کرده به عرض رساندم این هم مثل هزاران خلاف که به عرض مبارک میرسانند، خلاف محض است و بلافاصله از این جسارت پشیمان سخت شدم.»(ص۴۷۷)
به هر حال علیرغم اصرار و ابرام فراوان علم، اسناد این قرارداد با موافقت شاه، مبادله میگردد و دولت متمایل به چپ حاکم بر افغانستان امکان اجرایی ساختن آن را به ضرر ایران، مییابد. اما سؤال اینجاست که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ همانگونه که میدانیم در آن زمان اگرچه رژیم حاکم بر افغانستان تمایلات چپگرایانه داشت، اما روابط ایران و شوروی به گونهای بود که کرملین هرگز حاضر نبود به خاطر حمایت از دولت افغانستان، به روابط خود با ایران لطمه بزند؛ بنابراین با صرف نظر از حمایت احتمالی روسها از افغانستان در کشاکش با ایران، شاه که داعیه ژاندارمی منطقه را داشت، به راحتی میتوانست با توجه به زیان بار بودن قرارداد مزبور برای ایران، نه تنها از مبادله اسناد آن جلوگیری به عمل آورد بلکه با تحت فشار قراردادن دولت افغانستان، تا حد لغو قرارداد مزبور نیز پیش رود. در این زمینه نباید فراموش کرد که با توجه به موقعیت جغرافیایی ایران، مسئله منابع آب برای کشور ما همواره از اهمیت استراتژیک برخوردار بوده است. جالب این که اگر در یادداشتهای علم دقت کنیم، یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در روحیه محمدرضا، میزان بارندگی در کشور بوده است.
هرگاه در کشور برف و باران میبارید، به نوشته علم، شاه روز را با سرخوشی و خوشحالی آغاز میکرد و نخستین موضوع صحبتهای آنها نیز راجع به همین مسئله بوده است. این نکته نشان میدهد که به هر تقدیر، شاه به اهمیت منابع آبی برای سرزمین خشک و کم باران ایران آگاه بود؛ بنابراین چگونه باید به تحلیل این قضیه پرداخت که اگرچه یکی از اخبار مهم روزانهای که شاه دنبال میکند میزان بارندگی در مناطق مختلف کشور است و به محض اطلاع از بارش چند میلیمتر باران در یکی از نقاط کشور به وجد میآید، ناگهان با قراردادی موافقت میکند که مهمترین منبع آب منطقه سیستان را در واقع از کف ایران خارج میسازد؟ اگر بر این همه، اصرارهای مکرر و منحصر به فرد علم را نیز بیفزاییم و در نظر داشته باشیم که بسیاری از پیشنهادهای علم در موضوعات دیگر بلافاصله مورد موافقت شاه قرار میگرفت اما در این زمینه اگرچه علم نزد شاه گریه میکند ولی ترتیب اثری به آن داده نمیشود، آنگاه این مسئله به صورت معمایی جدی در برابرمان رخ مینماید.
البته علم در این باره نیز نشانهای را در یادداشتهای خود به یادگار گذارده تا شاید دریچهای به سوی حل این معما باشد: «۵۶.۳.۱۷- هزار بار به نعیمخان درود فرستادم، و به دولت لعنت. مردکه مثل شیر آمد و تهدید کرد که اگر میخواهید کمک به ما را در گرو آب هیرمند نگاه دارید، ما کمک نمیخواهیم و این بدبختها آنقدر از چپگرایی افغانستان ترسیدند که همه شرایط را قبول کردند، و بالاخره دیشب [ضربه] آخر را زدند. کسی چه میداند؟ شاید هم از اربابهای نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند. به هرحال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبرانپذیر نیست... البته این خیانت، ده تا پانزده سال دیگر ظاهر میشود که من مردهام. ولی مثل این است که یک قطعه گوشت بدن مرا بریده و پیش چشم من جلوی سگ انداختهاند.»(ص۴۸۱) اگر اصل مورد نظر علم یعنی «الملک عقیم» را در نظر داشته باشیم که برمبنای آن در ایران جز شاه، هیچ کس صاحب رأی و اختیاری نیست، آن گاه بهتر میتوانیم از این فراز از یادداشتهایش برای حل معمای مزبور بهره گیریم.
مخالفان داخلی رژیم پهلوی نیز از جمله موضوعات دیگری است که در خاطرات وزیر دربار پهلوی جلب توجه میکند. اگرچه این مسئله به کرات مطرح میشود، اما شاه به سادگی تمامی مخالفان را تحت عنوان مارکسیستهای اسلامی و کمونیست طبقهبندی میکند و تنها یک راه برای برخورد با آنها میشناسد و آن سرکوب و حبس است. وی حتی حاضر نیست به اظهارات دلسوزانه سفیر آمریکا در جهت شناسایی درست مسئله و یافتن راهحل منطقی آن، گوش فرا دهد: «۵۶.۲.۳۱- خبری که پریروز راجع به [ویلیام] سالیوان (سفیر جدید آمریکا) عرض کرده بودم، خود شاهنشاه خوانده بودند. از آن مسئله که در ایران [دستهی مخالف] opposition مذهبی هست و سالیوان به آن اشاره کرده است، ناراحت بودند... فرمودند، آخر این مردکه نمیفهمد که اینها مارکسیست اسلامی و در دست روسها هستند؟» (ص۴۴۸)
البته علم در این که لقب «مارکسیستهای اسلامی» را به نیروهای مذهبی مخالف رژیم پهلوی نسبت دهد، با شاه همراه نیست اما او نیز هرگز وجود یک طیف مذهبی مخالف مستقل را به رسمیت نمیشناسد؛ البته برخلاف شاه که این طیف را وابسته به شوروی میداند، او دست غربیها را در کار میبیند: «۵۶.۲.۳۱- عرض کردم، با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید، اگر باز هم دختری چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن هراس نکند، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد. تنها قسمتی مربوط به روسها (مارکسیستهای اسلامی)، قسمتی هم به آمریکاییها، و قسمتی هم حمق و تعصب است.» (ص۴۴۸)
شاه و علم، گویی چشم خود را بر واقعیتهای سیاسی و فرهنگی کشور بسته بودند و به هیچ رو نیز قصد اعتراف به آن را نداشتند. بنابراین در حالی که علیرغم تلاشهای گسترده آمریکا و رژیم پهلوی در اسلامزدایی از کشور، متن جامعه همچنان پیوند عمیق خود را با فرهنگ و ارزشهای اسلامی حفظ کرده و موج قابل توجهی از گرایشهای اسلامگرایی به ویژه در طیف جوانان و دانشجویان برخاسته بود، این دو همچنان غرق در تحلیلهای خود، به دنبال دست و انگشت خارجی در این وقایع میگشتند: «۵۶.۳.۸- بعد فرمودند، پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاههای زنجیرهای رفته بودم، هزاران زن چادر به سر پدرسوخته دیدم. عرض کردم، نفوذ آخوند ... که بدان اشاره میشود، همین است... عرض کردم، اعلیحضرت یقین بدانند که انگشت خارجی در این کار و هزار کار دیگر هست. باید فوقالعاده مواظب بود. »(صص۴۵۶-۴۵۵) مشاهده تعداد زیادی دانشجوی دختر چادری در دانشگاه شیراز که به گفته علم در زمان ریاست وی، آنها را مسخره میکردند و به همین دلیل حتی «یک نفر هم برای نمونه پیدا نمیشد» (ص۶۵) نمونه دیگری است که حکایت از نفوذ ارزشهای اسلامی به درون دانشگاهها و جمع دانشجویان دارد و شاه و علم جز فحاشی به این طیف و وابسته خواندنشان، هیچ حرف و تحلیل دیگری درباره آنها بر زبان ندارند.
شاه همانگونه که در تصورات خود، ارزشهای اسلامی را نابود شده فرض میکرد و لذا از مشاهده زنان چادری در جامعه یا دانشجویان دختر چادری در دانشگاه، متعجب میشد، به طریق اولی چنین فکر میکرد که روحانیت نیز به سرعت در مسیر اضمحلال قرار دارد و عنقریب به کلی از جامعه محو خواهد شد؛ لذا پس از درخواست آیتالله خویی از وی برای حمایت از حوزه علمیه نجف، به صراحت عقیده خود را اینگونه به علم اظهار میدارد: «اصولاً در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است.» (ص۴۴) همچنین شاه از صدور دستور برای تأسیس مراکزی در مشهد و شیراز برای تدریس علوم دینی سخن میگوید (همان) که طبیعتاً نقش آنها در جهت تسریع روند «اضمحلال بساط آخوند» بوده و به عنوان جایگزینی برای حوزههای علمیه به حساب میآمدهاند. به هر حال شکی نیست که از نظر آمریکا و شاه، وجود حوزههای علمیه و حضور روحانیت در جامعه، همواره به صورت یک خطر بالقوه محسوب میشد؛ لذا در پی محو آنها بودهاند.
این نکتهای بود که امام خمینی به فراست آن را دریافتند و در نخستین سالهای دهه ۴۰ با صدای بلند به همگان اعلام کردند و پس از تبعید از کشور نیز همواره به روشنگری درباره اهداف آمریکا و عوامل گوناگون آن برای اسلامزدایی از ایران پرداختند. با این حال، در یادداشتهای علم نکاتی را میتوان مشاهده کرد که حاکی از عدم روشنبینی سیاسی برخی روحانیون بلندپایه بود تا جایی که نه تنها به تقویت مواضع امام نمیپرداختند بلکه از رژیم پهلوی در جهت حفظ موقعیت خویش انتظار مساعدت داشتند: «۵۵.۳.۲۶- صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم. منجمله آیتالله [ابوالقاسم موسوی] خویی توسط یکی از محارم خود از نجف پیام داده بود که شاهنشاه ترتیبی بفرمایند که وضع آنها محفوظ بماند و مخصوصاً از خمینی شکایت زیادی کرده بود که روزگار را بر ما تنگ کرده»(ص۱۵۸)
بدیهی است طرح چنین تقاضاها و موضوعاتی از سوی روحانیون بلندپایهای همچون آیتالله خویی، نقش بسیار مؤثری در اوجگیری روحیه تبختر و خودبزرگبینی در شاه نسبت به روحانیت داشت و چه بسا موجب میگردید او در تحلیل غلط خود از وضعیت روحانیت، راسختر شود و بر اشتباهات خویش در رابطه با این قشر و بلکه اصل اسلام، بیفزاید.
البته در این یادداشتها، نامهای از امام موسی صدر به علم به چشم میخورد که ضمن شرح اوضاع کشور جنگ زده لبنان و تبعات بسیار وخیم ناشی از این درگیریها، از دولت ایران تقاضای کمک مالی برای سروسامان بخشیدن به وضعیت اسفبار شیعیان لبنانی کرده است. طبعاً با توجه به متن این نامه، باید تفاوتی اساسی میان آن با آنچه از سوی آیتالله خویی نگاشته شده بود، قائل شد؛ چراکه امام موسی صدر هیچگونه تقاضای شخصی ندارد، بلکه با مشاهده وضعیت بسیار اسفناک مردم لبنان و علیالخصوص شیعیان که طبعاً در میان اعراب منطقه، یک اقلیت کوچک محسوب میشدند و چه بسا دولتهای عربی تمایلی به کمک به آنها از خود نشان نمیدادند، لاجرم اخذ کمک از کشور شیعه ایران را به عنوان تنها راه موجود در پیشروی خود دیده و مبادرت به نگارش این نامه کرده است؛ هرچند واکنش شاه به این نامه، نشان داد که امام موسیصدر در محاسبات خود، دچار اشتباه شده است: «۵۶.۳.۱۱- کاغذی موسی صدر از لبنان نوشته بود. امر فرمودند، جواب نده. تمام تقصیرها به گردن خود این آدم [است]. حالا باز سنگ شیعیان را به سینه میزند.»(ص۴۶۷) اگر به روابط حسنه و رو به گسترش شاه با صهیونیستها و ملاقاتهای وی با مقامات اسرائیلی توجه کنیم، بهتر میتوان دلیل این نحوه موضعگیری وی در قبال درخواست انسان دوستانه امام موسیصدر را درک کرد. از سوی دیگر نگاهی به موضعگیری صهیونیستها درباره امام موسی صدر نیز حاکی از تشابه قضاوت شاه و آنها راجع به شخصیتی است که با سعی و تلاش خود توانست شیعیان لبنان را سازماندهی کرده و حرکتی را پایه گذاری نماید که در طول سالهای بعد تاکنون، همچون خاری در چشم رژیم اشغالگر قدس بوده است. الیعزر تسفریر مأمور باسابقه موساد و آخرین مسئول پایگاه موساد در ایران در خاطرات خود، این نوع نگاه صهیونستی نسبت به امام موسی صدر را بخوبی بازتاب میدهد:
«یک روحانی پرجذبه، از ریشه و تبار ایرانی، بنام موسی صدر که برادرزادهاش به عقد و همسری احمد، فرزند خمینی درآمد، با بهکارگیری «خدعه»، شاه و ساواک را دچار مشکلات زیادی کرد. موسی صدر با بودجه کلانی که در اختیار داشت، درصدد اداره امور شیعیان لبنان، به عنوان یاری به «مستضعفین» و پا برهنگان برآمد، که این مقدمهای گردید برای شالودهریزی سازمان شیعه «اَمَل» که بعدها به یک تشکیلات چریکی مبدل شد، و همین «اَمَل» نیز زمینهساز پایهگذاری سازمان حزبالله لبنان شد که به یکی از سیاسیترین سازمانهای چریکی بروی زمین مبدل گردید.»(الیعزر تسفریر(گیزی)، شیطان بزرگ شیطان کوچک، ترجمه فرنوش رام، لسآنجلس، شرکت کتاب، پاییز ۱۳۸۶ (۲۰۰۷م.)، ص۵۷). البته بررسی میزان صحت و سقم ادعای این مأمور موساد در مورد «بودجه کلان» در اختیار امام موسی صدر با توجه به پاسخ شاه به نامه دردمندانه وی برای اندکی کمک به شیعیان لبنان که در وضعیتی براستی وخیم به سر میبردند، بخوبی قابل ارزیابی است، اما از سوی دیگر با توجه به اشتراک مواضع شاه و صهیونیستها، میتوان دریافت که علت امتناع محمدرضا از کمک به امام موسی صدر، عصبانیت شدید صهیونیستها از اقدامات وی در لبنان بود که طرحها و نقشههای آنها را بکلی برهم زده و طبیعتاً شاه نیز بشدت از دست او خشمگین بود.
در مجموع باید گفت هنگامی که تعاملات شخصیتهایی مانند آیتالله خویی یا شریعتمداری را با شاه یا حتی نامهنگاریهای افرادی مانند امام موسی صدر را با دربار در نظر میگیریم و واکنش رژیم را در برابر آنها مشاهده مینماییم، بیش از هر چیز، به عمق درایت و هوشیاری امام خمینی پی میبریم که اولاً از همان ابتدای حرکت خود، هسته مرکزی رژیم - یعنی شاه و دربار- را علتالعلل مفاسد و مظالم خواند و به جای پرداختن به حواشی، چشم فتنه را هدف قرار داد. ثانیاً در طول مبارزه، اگرچه با مشکلات و سختیهای فراوان مواجه گشت، اما نه تنها حاضر به مصالحه با رژیم پهلوی نشد بلکه کوچکترین نرمشی هم از خود نشان نداد و مسلماً همین ایمان، روشبینی و استقامت در مسیر حق بود که توانست به فروپاشی یک رژیم وابسته و فاسد بینجامد.
یادداشتهای علم در سالهای ۵۵ و ۵۶ مملو از موضوعات متنوع دیگری است که ارائه توضیحات تفصیلی درباره آنها ضرورتی ندارد و اشاراتی به برخی از آنها کافی به نظر میرسد.
فساد اخلاقی شاه و علم، در این یادداشتها همچنان جلب توجه میکند و البته تنها موضوعی که به نسبت ۵ جلد گذشته به آن افزوده شده، وارد ساختن فرزند محمدرضا به عرصه اینگونه فسادهاست. اگر در نظر داشته باشیم که در آن هنگام این فرزند بیش از ۱۶ سال نداشت، به طوری که خود در ابتدای امر برای فروغلتیدن در اینگونه مفاسد، احساس شرم میکرد، آنگاه میتوان با توجه به اصراری که شاه و فرح، هر دو، به منظور هرچه سریعتر فراهم شدن بساط عیاشی برای او داشتهاند، وضعیت اخلاقی و روحی خانواده سلطنتی را ارزیابی کرد. اگرچه علم خود نیز غرق در این فساد بود، اما به راستی با توجه به تکراری بودن «گردش رفتن» شاه، چرا وی اصرار داشته است تا در لابلای مسائل و موضوعات نسبتاً مهم داخلی و بینالمللی، هر بار این مسئله را نیز که در آن هنگام طبعاً اهمیت چندانی نداشته است، در یادداشتهای خود تکرار کند؟
موضوع دیگری که در این یادداشتها جلب توجه میکند، ریخت و پاشها و اسرافکاریهای خانواده سلطنتی و درباریان است. در حالی که مردم و به ویژه روستاییان از کمترین امکانات هم برخوردار نبودند، اعضای مختلف خانواده سلطنتی هر یک به نوعی با بهرهگیری از پولهای بادآورده، به خوشگذرانی مشغول بودند. البته در این یادداشتها مشاهده میشود که محمدرضا بعضاً در مقابل برخی زیادهرویها، چهره مخالف به خود میگیرد، اما علم در فرازی از خاطرات خود نمایشی بودن اینگونه موضعگیریهای محمدرضا را به خوبی نشان میدهد: «۵۶.۲.۲۸- عرض کردم، والاحضرت شاهدخت اشرف دیشب امر مبارک را به من ابلاغ فرمودند که به دولت بنویسم سالیانه بیست ملیون تومان برای مخارج دفتری و غیره ایشان داده شود. تأملی کرده، بعد سؤال فرمودند، برای چه این مبلغ را میخواهند؟... یکی آخر فکر مرا نمیکند که با این همه زحمتی که به من میدهند، اگر من از بین رفتم، دیگر اینها گُهی نیستند... عرض کردم، یک اشاره بفرمایید، همه را در سوراخ خودشان مینشانم، من که از کسی باک ندارم. شاهنشاه خاموش شدند و چیزی نفرمودند.»(صص۴۲۲-۴۲۱)
مسلماً علم هنگام نگارش این عبارات در ضمیر خودآگاهش بوده است که خوانندگان بعدی این یادداشتها به روشنی درخواهند یافت اگر شاه آن مخالفت و ابراز ناراحتی را از صمیم قلب ابراز کرده بود، در برابر این سخن، «خاموش نمیشد» و قاعدتاً دستوری برای جلوگیری از ادامه این روال، صادر میفرمود!
البته علم گذشته از اشارات متعددی که به کاخها و زمینها و مسافرتها و گردشهای شاه دارد و به این ترتیب تا حدودی مخارج شخص محمدرضا را مشخص میسازد، به نظر میرسد در یکی دو فراز از این یادداشتها تلاش کرده است به صورت واضحتری این مسئله را به ثبت برساند: «۵۵.۵.۲۱- دو ساعتی با [محمدجعفر] بهبهانیان، معاون مالی دربار به امور مالی و اداری دربار رسیدگی کردم. من همیشه ذخیرهای در دربار دارم. حال هم حدود صد ملیون تومانی پول برای مخارج غیرمترقبه و غیراداری شاهنشاه در ذخیره و گردش نگاه میدارم، ولی موضوع را فقط بهبهانیان و خودم میدانیم، چون اگر به عرض شاهنشاه دریادل که پول در نظر او با خاک برابر است برسد، یک روزه تمام میشود. » (ص۱۹۹) با توجه به ارزش یکصد میلیون تومان پول در سال ۱۳۵۵، اگر جمله علم را مورد دقت قرار دهیم، انصاف باید داد که بهتر از این امکان نداشت این پیام را به آیندگان منتقل کرد که شاه در رأس حیف و میل کنندگان پول کشور برای تمنیات شخصی خود قرار داشت و دیگران حتی به گردپای او نیز نمیرسیدند.
فراز دیگری که این ولخرجی و خاصهخرجی محمدرضا را نشان میدهد، اعطای یکصدهزار دلار به عنوان هدیه جشن عروسی از سوی شاه به دختر برادرش است که در اینجا نیز علم مسلماً با در نظر داشتن حجم و ارزش این مقدار پول، مینویسد: «عمر بدهد به شاهنشاه من، دریادل است.» (ص۵۰۰)
موضوع دیگری که علم در این یادداشتها به آن میپردازد، بیمحتوا بودن بسیاری از تصمیماتی است که از سوی شاه برای مقابله با اسرافکاریها و تخلفات اتخاذ میشود و طبعاً هیچگونه تأثیری در بهبود اوضاع ندارد. بارزترین مورد در این زمینه تشکیل «کمیسیون شاهنشاهی» است که با تبلیغات گسترده و فراوانی آغاز به کار کرد و قرار بر این بود تا ضمن بررسی فعالیتهای وزارتخانهها و سازمانهای دولتی، به طور جدی با هرگونه تخلفی برخورد نماید. علم با بیان گوشهای از گفتوگوی خصوصی خود با هویدا - نخستوزیر- چندی پس از تشکیل این کمیسیون، ماهیت واقعی آن را برملا میسازد: «۵۶.۳.۲۴- ناهار نخستوزیر مهمان من بود... نظرش راجع به کمیسیون شاهنشاهی هم این است که شاهنشاه میل دارند در دنیا وانمود کنند که اگر دو حزب نداریم، بین خودمان اتوکریتیک خیلی شدید موجود است، و من به وزرا گفتهام اینقدر نگران نباشند و جوش نزنند.»(ص۴۹۲) حدود یک سال و اندی بعد، هویدا و جمعی دیگر از وزرا و مسئولان دولتی به اتهام دست داشتن در مفاسد اقتصادی دستگیر شدند، اما این مسئله به هیچوجه ارتباطی با فعالیت کمیسیون شاهنشاهی نداشت. نظر هویدا مبنی بر تشریفاتی و سمبولیک بودن کمیسیون مزبور کاملاً درست بود. آنچه باعث بازداشت این عده گردید، فوران خشم مردم از بیعدالتیها و فسادها و وابستگیهای تحقیرآمیز رژیم پهلوی بود. البته مردم با توجه به تجربیات خود، از این آگاهی برخوردار بودند که این اقدام رژیم پهلوی نیز چیزی جز همان کارهای تشریفاتی و نمایشی بیمحتوا برای فریب جامعه نیست و لذا به حرکت خود تا سرنگونی آن رژیم ادامه دادند.
ارتباط شاه با بهاییها نیز مسئلهای است که در این یادداشتها جلب توجه میکند. علم چند بار به گفتوگوی خود با محمدرضا در مورد بیسوادی دکتر ایادی، پزشک مخصوص وی اشاره میکند:«۵۵.۳.۱۱- عرض کردم، جسارت میکنم، علاوه بر قاعدهی کلی که اطباء هیچ نمیفهمند، دیگر ایادی هیچهیچ نمیفهمد. خندیدند، فرمودند، درست میگویی، ولی خوب، تا اندازه[ای] به مزاج من آشناست.» (ص۱۳۴) پرواضح است که پاسخ شاه، نه برای علم و نه برای هیچکس دیگری قانع کننده نیست؛ و لذا این سؤال به صورت جدی رخ مینماید که آیا این اراده خود شاه بوده یا الزامی فراتر از اراده او که نبض محمدرضا را همواره در دست یک بهایی قرار میداده است؟ علم در بخش دیگری از یادداشتهای خود به نکتهای اشاره میکند که شاید بتواند پژوهشگران تاریخ را در یافتن پاسخ این سؤال کمک کند: «۵۵.۹.۲۳- فرمودند، راستی اینها که این همه حرص زمین میزنند مثل دکتر [کریم] ایادی، و مثل سگ هم زندگی میکنند، معنی این کار را نمیفهمم... عرض کردم، مسألهی ایادی را غلام مطالعه کردهام. فکر میکنم وقف امور بهائیها بعد از مرگ خودش میکند وگرنه واقعاً این حرص معنی نمیدهد. شاهنشاه یک دفعه مثل اینکه توجه فرمایند، فرمودند، درست میگویی، باید همینطور باشد. اما من فکر میکنم خودشان اصولاً خبر دارند. میخواستند به من اینطور حالی فرمایند که من بیاطلاع بودم.» (ص۳۶۰)
در پایان این مقال باید خاطرنشان ساخت یادداشتهای علم دارای نکات و مسائل متعدد دیگری نیز هست که امکان پرداختن به تمامی آنها در این مقال وجود نداشت، اما خوانندگان نکته سنج و پژوهشگر با مرور این یادداشتها خواهند توانست ضمن دریافت نکات درست و نادرست موجود در آنها، به بسیاری از واقعیتهای تاریخی سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی واقف گردند.
منبع : سایت الف
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
گشت ارشاد حماس رئیس جمهور ایران حجاب پاکستان رئیسی دولت سیزدهم امام خمینی کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
سلامت کنکور عربستان تهران سیل هواشناسی سازمان سنجش اصفهان آتش سوزی شهرداری تهران پلیس زنان
خودرو دلار تورم قیمت خودرو آفریقا قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو سایپا ارز بانک مرکزی ایران خودرو
پایتخت خانواده تلویزیون سریال ترانه علیدوستی فیلم سینمای ایران موسیقی مهران مدیری کتاب
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه روسیه چین طالبان ایالات متحده آمریکا اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی بارسلونا تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس تراکتور باشگاه استقلال
هوش مصنوعی سامسونگ گوگل همراه اول ناسا الماس تسلا فیلترینگ ماه
مالاریا کاهش وزن استرس سلامت روان آلزایمر زوال عقل