شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قسمت نهم (۲)


دلدار چنان مشوش آمد که مپرس    هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم    این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
٭٭٭
رو در صف بندگان ما باش و مترس    خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جمله‌ی خلق قصد جان تو کنند    دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
٭٭٭
رو مرکب عشق را قوی ران و مترس    وز مصحف کژ آیت حق خوان و مترس
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی    معشوق تو هم توئی یقین دان و مترس
٭٭٭
رویم چو زر زمانه می‌بین و مپرس    این اشک چو ناردانه می‌بین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب    خون بر در آستانه می‌بین و مپرس
٭٭٭
زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس    زین تیر قبا بخش کمر دوز بترس
وانگه آید چو زاهدان توبه کند    آنروز که توبه کرد آنروز بترس
٭٭٭
عاشق چو نمیشوی برو پشم بریس    صد کاری و صد رنگی و صد پیشه و پیس
در کاسه‌ی سر چو نیستت باده‌ی عشق    در مطبخ مدخلان برو کاسه بلیس
٭٭٭
مر تشنه‌ی عشق را شرابیست مترس    بی‌آب شدی پیش تو آبیست مترس
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس    بیدار شو از جهان که خوابیست مترس
٭٭٭
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس    زانسان شده‌ام بی سر و سامان که مپرس
ای مرغ خیال سوی او کن گذری    وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس
٭٭٭
آتش در زن بگیر پا در کویش    تازه نبرد هیچ فضول سویش
آن‌روی چو ماه را بپوش از مویش    تا دیده‌ی هر خسی نبیند رویش
٭٭٭
آن دل که من آن خویش پنداشتمش    بالله بر هیچ دوست نگذاشتمش
بگذاشت بتا مرا و آمد بر تو    نیکو دارش که من نکو داشتمش
٭٭٭
آن دم که حق بنده‌گزاری همه خوش    وز مهر سر بنده بخاری همه خوش
از خانه برانیم بزاری همه خوش    چون عزم کنم هم بگذاری همه خوش
٭٭٭
آندیده که هست عاشق گلزارش    مشغول کجا کند سر هر خارش
گر راست بود یار دهد پرگارش    ور کژ نگردد راست نیاید کارش
٭٭٭
آنرا که رسول دوست پنداشتمش    من نام و نشان دوست درخواستمش
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی    از غایت غیرت تو نگذاشتمش
٭٭٭
آن رند و قلندر نهان آمد فاش    در دیده‌ی من بجو نشان کف پاش
یا او است خدایا که فرستاده خداش    ای مطرب جان یک نفسی با ما باش
٭٭٭
آنکس که نظر کند به چشم مستش    از رشک دعای بد کنم پیوستش
وانکس که به انگشت نماید رخ او    گر دسترسم بود ببرم دستش
٭٭٭
از آتش تو فتاده جانم در جوش    وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش    هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
٭٭٭
امروز حریف عشق بانگی زد فاش    گر اوباشی جز بر اوباش مباش
دی نیست شده است بین میندیش ز لاش    فردا که نیامده است از وی متراش
٭٭٭
اندر بر خویشم بفشاری همه خوش    بر راه زنان مرگ گماری همه خوش
چون مرگ دهی از پس آن برگ دهی    از مرگ حیاتها برآری همه خوش
٭٭٭
ای باد صبا به کوی آن دلبر کش    احوال دلم بگوی اگر باشد خوش
ور زانکه برای خود نباشد دلکش    زنهار مرا ندیده‌ای دم درکش
٭٭٭
ای جان جهان و روشنائی همه خوش    آرام دلی و آشنائی همه خوش
بر ما گذری اگر کنی سلطانی    ور بوسه مزید بر فزائی همه خوش
٭٭٭
ای چشم بیا دامن خود در خون کش    وی روح برو قماش بر گردون کش
بر لعل لبت هر آنکه انگشت نهاد    مندبس و زبانش از قفا بیرون کش
٭٭٭
گفتی چونی بیا که چون روزم خوش    چون روز همی درم می‌دوزم خوش
تا روی چو آتشت بدیدم چو سپند    می‌سوزم و می‌سوزم و مسوزم خوش
٭٭٭
گه باده لقب نهادم و گه جامش    گاهی زر پخته گاه سیم خامش
گه دانه و گاه صید و گاهی دامش    این جمله چراست تا نگویم نامش
٭٭٭
مرغان رفتند بر سلیمان بخروش    کاین بلبل را چرا نمی‌مالی گوش
بلبل گفتا به خون ما در بمجوش    سه ماه سخن گویم و نه ماه خموش
٭٭٭
من شیشه زنم بر آن دل سنگ خوشش    تا جنگ کند بشنوم آن جنگ خوشش
تا بفروزد به خشم آن رنگ خوشش    تا بخراشد مرا بدان چنگ خوشش
٭٭٭
ناگه بزدم دست بسوی جیبش    سرمست شدم ز لذت آسیبش
دستم نرسید سوی جیبش اما    المنة الله که بر دم سیبش
٭٭٭
نیمی دف من به موش دادی همه خوش    باقی به کف بنده نهادی همه خوش
با درف دریده در سماع آمده‌ایم    ای با تو مراد و بیمرادی همه خوش
٭٭٭
هان ای دل تشنه جوی را جویان باش    بی‌پای مپای و دایما پویان باش
با آنکه درون سینه بی‌کام و زبان    سرچشمه‌ی هر گفت توئی گویان باش


همچنین مشاهده کنید