شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
خالهسوسکه (۱)
در زمانهاى خيلى قديم سوسکى بود که شوهر خودش را از دست داده بود و دنبال شوهر مىگشت. روزى چادر خود را که از پوست پياز درست شده بود روى سر خود انداخت و راه افتاد. |
بين راه ديد که روباهى دارد مىآيد. روباه وقتى سوسک را ديد پرسيد: خالهسوسکه کجا مىري؟ سوسک گفت: مگر اسم من خالهسوسکه است؟ روباه پرسيد: پس اسم تو چيه؟ سوسک جواب داد: زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم. |
روباه گفت: زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم کجا مىري؟ |
سوسک جواب داد: مىرم شوهر پيدا کنم، اگر پيدا نکردم به گور بروم. روباه گفت: زن من مىشوي؟ |
خالهسوسکه پرسيد: وقتى عصبانى شدى مرا با چى مىزني؟ روباه گفت: دمم را بلند مىکنم و مىزنم تو سرت. خالهسوسکه با ناراحتى گفت: برو، برو که من زن تو نمىشوم. اين حرفها را گفت و باز هم راه افتاد. |
کمى که رفت موشى سر راه او را گرفت و گفت: خالهسوسکه کجا مىروي؟ سوسکه گفت: سلام من خالهسوسکه نيست، اسم من زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم است. موش گفت زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم کجا مىروي؟ سوسک جواب داد: مىروم شوهر پيدا کنم، اگر پيدا نکردم به گور بروم. |
موش گفت: زن من ميظشي؟ خالهسوسکه پرسيد: موقعىکه عصبانى مىشوى چکار مىکني؟ موش جواب داد: مىروم و دم خودم را توى ظرف سرمه مىکنم و مىآورم به چشمهايت مىکشم. |
خالهسوسکه جواب داد: حالا که اينطور است پس من هم زن تو مىشوم. |
آقا موشه و خالهسوسکه رفتند و به همهٔ فاميل خودشان خبر دادند. در ضمن آقاموشه هم بيکار نماند و رفت از دکان قنادىها شيرينى و از بزازىها هم پارچه برداشت و پارچهها را روى تختههائى که از دکان نجارى آورده بود کشيد و شيرينها را روى آنها چيد و خونچهها را به خانه عروس فرستاد، همه فاميل جمع شدند و مراسم شيرينىخوران انجام شد، خالهسوسکه به عقد آقاموشه درآمد. |
چند روز که گذشت آقاموشه گفت بهتر است که مراسم عروسى را راه بيندازيم، وقتىکه ديد همه موافق هستند دوباره دست به کار شد و از دکان قنادى و بزازى شيرينى و پارچه عروسى آورد خونچهها را به خانه عروس فرستاد و براى شب عروسى هم از دکان بقال محله برنج و روغن آورد، وقتى لباس عروسى خالهسوسکه حاضر شد آقاموشه رفت و از زنبور و پروانه و مگش دعوت کرد که در شب عروسي، زنبور ساز بزند، پروانه برقصد و مگس نى بزند. |
شب عروسى همه فاميل و دوستان جمع شدند و خانه آقاموشه را براى عروسى آماده کردند. دور اتاق شيرينى و خوردنى چيدند، شام حاضر کردند، وقتى همهچيز آماده شد، تختهاى را که مثل تخت روان بود بر پشت موش بزرگى بستند و دستهجمعى به طرف خانهٔ خالهسوسکه راه افتادند. |
در خانهٔ خالهسوسکه هم همه فاميلهاش جمع شده بودند و عروس را حاضر کرده بودند. وقتى خانواده داماد رسيد همه شادى کردند و خالهسوسکه را روى تخته روان گذاشته و با شادى در حالىکه همه آواز مىخواندند و مىرقصيدند به طرف خانه آقاموشه راه افتادند. در خانه آقاداماد جشن شادمانى حسابى برقار بود، زنبور و مگس با کمک هم آهنگهاى شادى مىزدند و پروانه هم با مهارت زياد مىرقصيد. همه دستهجمعى شيرينى خوردند و رقصيدند و به عروس و داماد مبارکباد گفتند. بعد از خوردن شام با شادى و خوشى به طرف خانههاى خود راه افتادند و عروس ماند و داماد. |
مدتها گذشت: خالهسوسکه و آقاموشه با خوشى زندگى مىکردند، روزها آقاموشه به دکانها و خانهها مىرفت و براى خودشان آذوقه مىآورد. خالهسوسکه حس کرد که بعد از مدتى مادر خواهد شد، به اين جهت از آقاموشه خواست که مقدارى پارچه بياورد. خالهسوسکه با اين پارچهها براى بچهشان لباس و قنداق مىدوخت. مدتى بعد خالهسوسکه بچهاى زائيد که نصف بدن او موش بود و نصف ديگر آن سوسک! |
جداً اين بچه خيلى ديدنى بود و خالهسوسکه و آقاموشه را خيلى دوست داشتند، از آن بهبعد کار خالهسوسکه زيادتر شد. هر روز بعد از انجام دادن کارهاى منزل و پختن غذا، بچه را شير مىداد و مىخوابانيد، بعداز آن لباسها و کهنههاى بچه را برمىداشت و مىبرد کنار رودخانه يا جائى که کمى آب گير مىآورد و مىنشست و آنها را مىشست. يکى از روزها آقاموشه گفت که امروز به منزل حاکم شهر مىروم. خالهسوسکه هم وقتى کارهاى خانه ار انجام داد و بچه را شير داد و خوابانيد، لباسها را برداشته و به طرف گودال وچکى که آب باران توى آن جمع شده بود رفت. وقتىکه مشغول شستن لباسها بود پاى او سُر خورد و افتاد توى گودال. در اين موقع چند نفر در حالىکه سوار اسب بودند از کنار گودال مىگذشتند خالهسوسکه تا صداى پاى اسبها را شنيد با صداى بلند گفت: آى آدمهائى که سوار اسب هستيد و کلاههاى سياه بر سر داريد و به منزل حاکم شهر مىرويد، به آقاموشه بگوئيد که زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم د ردرياهاى بزرگ و عميق غرق شده. بعد از اينکه اين حرف را چند مرتبه تکرار کرد، يکى از سوارها آن را شنيد و وقتىکه سوارها به شهر رسيدند و به منزل حاکم رفتند، موقعىکه نشسته بودند و چائى مىخوردند يکى از آنها گفت: راستى دوستان شنيديد که توى راه يکى مىگفت: آى آدمهائى که سوار اسب هستيد و کلاههاى سياه بر سر داريد و به منزل حاکم شهر مىرويد، به آقاموشه بگوئيد که زلفهاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم در درياهاى بزرگ و عميق غرق شده! |
آقاموشه که در صندوقخانه منزل حاکم بود تا اين حرفها را شنيد گفت: اى واي، اين خالهسوسکه است که غرق شده، دو پا داشت، دو پا هم قرض کرد و دويد و رفت سر گودال، ديد بله خود خالهسوسکه است که دارد توى آب، دست و پا مىزند. با عجله گفت: زلفاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم، دست را بده من تا از آب ييرونت بياورم. خالهسوسکه که از دير آمدن آقاموشه ناراحت شده بود گفت: برو من با تو قهرم. آقاموشه گفت: زلفاش بلند ساراى خانم، قدش بلند بوراى خانم، من که خبر نداشتم. تا شنيدم که تو توى گودال افتادهاى خودم را اينجا رساندم. بيا اين چوب را بگير و بالا بيا. يک تکه چوب برداشت و انداخت تو گودال خالهسوسکه باز هم مىخواست ناز بکند ولى چون ديد دارد غرق مىشود، چوب را گرفت و از گودال آمد بيرون. آقاموشه و خالهسوسکه دوتائى رفتند به خانه و ديدند که بچه تازه از خواب بيدار شده و دارد گريه مىکند. خالهسوسکه شير بچه را داد و ساکتش کرد و بعد از آن روز با خوشى و خرمى تا آخر عمر زندگى کردند. |
ـ خالهسوسکه |
ـ داستانهاى محلى |
ـ گردآورى و ترجمه: فرخ صادقى |
ـ بدون نام انتشاراتي، چاپ اول گيلان ۱۳۴۷ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ علىاشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید
- کلهپوک و عاقل و کلاغ
- هفت خواهر و یک خواهر
- پسر شاهپریان(۲)
- لوطی باقر و لوطی اصغر
- جمعه، شنبه، یکشنبه
- چلگزه مو(۲)
- الاغ آوازهخوان و شتر رقاص
- عقاب جادو
- سه خواهری
- بُزبُزَکان
- کاکاسیاه
- گرگ و کدخدا
- شهر حاکمکش
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۴)
- پهلوان پنبه
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
- عهد شب زفاف
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- بیبی چَتَنتَن
- کَلامیر و گوهر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت سیستان و بلوچستان شورای نگهبان انتخابات مجلس شورای اسلامی جنگ حسن روحانی دولت سیزدهم بنیامین نتانیاهو مجلس نیکا شاکرمی جمهوری اسلامی ایران
سیل ایران تهران هواشناسی شهرداری تهران باران آتش سوزی سازمان هواشناسی یسنا پلیس زلزله فضای مجازی
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن تورم چین حقوق بازنشستگان قیمت دلار بازار خودرو دلار بانک مرکزی ارز
صدا و سیما سوئد ایتالیا مهران غفوریان رضا عطاران ساواک تلویزیون موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه اسرائیل فلسطین روسیه آمریکا ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال جواد نکونام تراکتور بازی لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا گوگل صاعقه اینستاگرام عکاسی تلفن همراه
کبد چرب فشار خون چای