جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کسی قدرعافیت داند که به مصیبتی گرفتار آید


به مرگ بگیر تا به تب راضی شود .
آورده اند كه ...
شخصی با غلامی در كشتی نشست . غلام قبل از آن دریا ندیده شود و محنت كشتی نیازموده ، گریه و زاری در نهاد و لرزه در اندامش افتاد .
چندان كه ملاطفت كردند ، آرام نمی گرفت ، آن شخص عاجز شد و چاره ندانست حكیمی در آن كشتی بود ، آن شخص را گفت : این كار تو ، نهایت لطف و كرم است . حكیم فرمان داد تا غلام را به دریا انداختند . باری چند غوطه بخورد . پس مویش بگرفتند . سوی كشتی در آوردند . به دو دست در سكان كشتی آویخت . چون بالا آمد به گوشه ای نشست و آرامش یافت . آن شخص تعجب كرد و پرسید كه در این كار چه حكمت بوده ؟ حكیم پاسخ داد : از اول محنت غرق شدن نچشیده بود و قدر سلامت كشتی هم نمی دانست ، هم چنین قدر عافیت كسی داند كه به مصیبت گرفتار آید .
منبع : شمیم