چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نقد فنی بر یک کتاب بی ارزش


نقد فنی بر یک کتاب بی ارزش
اینکه نمی شود هر آدم کم سوادی قلم به دست بگیرد و به بهانه نقد ادبی نیز بی رحمانه بزند توی سر آثارمان و آنها را از سکه بیندازد و آن وقت ما لا م تا کام چیزی نگوییم و با او بی حساب نشویم. آمدیم و فردا پس فردا که بقیه آثارمان درآمد باز طرف کوتاه نیامد و باز سیاه نمایی کرد آن وقت چه خاکی به سرمان بریزیم؟ حالا اگر کسی بیاید و در نقدش سنگ تمام بگذارد و کلی نان برشته برایمان بفرستد و نمک گیرمان کند باز حرفی مگر می شود بی محلش کنیم و لطفش را جبران ننماییم؟ اصلا اینها به کنار محض بزرگ نمایی خودمان هم که شده نباید بی تفاوت بمانیم و دیگران را مقهور توانایی مان نکنیم.
این را از بنده داشته باشید که آدم باید تا می تواند خودش را قوی نشان بدهد که در سایه قرار نگیرد و محو نشود قبل از اینکه دیگران پیش دستی کنند وبه سراغش بیایند او به سراغشان برود اگر کوتاه بیاید و کم بیاورد با سر به زمین گرم می خورد و تا بخواهد بلند شود و به خودش بیاید، کار از کار گذشته و قافیه را می بازد مخصوصا وقتی طرف حساب آدم این آقای ذکاوت باشد که وقتی قلم به دستش می گیرد حسابی دور برمی دارد و حافظه اش را از دست می دهد و همه چیز آدم را به باد فنا می دهد نمونه اش همین نقدهایی است که به آثار منتشر شده ما نوشته باور بفرمایید انتشاراتمان را به خاک سیاه نشانده و ما را از کار و کاسبی انداخته است. غافل از اینکه بالا خره روزی خیاط هم در کوزه می افتد و دم به تله ندادنش خیلی تداوم نخواهد داشت و مچش گیر می افتد و دمار از روزگارش درمی آوریم حالا که کتابش تازه به بازار آمده نوبت ماست که دست به قلم ببریم حسابی از خجالتش در بیاییم و نقدی برایش بنویسیم که کتاب جدیدش به تعداد انگشتان هر دو دستش فروش نکند و حسرت فروش بالا بر دلش بماند. پس تادیر نشده و فرار به جلو های معروفش را انجام نداده توجه شما خوانندگان گرامی را به نقد رو کم کننده مان جلب می نماییم.
۱) خوانندگان گرامی اگر بدانید اصلیت این آدمی که دست به قلم برده و کتاب نوشته است مال کجاست، بی برو برگرد از خنده روده بر می شوید. او در شهری متولد شده که تا همین دیروز برق که چه عرض کنم، آب لوله کشی هم نداشت و اهالیش مشک بر می داشتند و لب رودخانه می رفتند. هنوز که هنوز است به جای تاکسی درشکه سوار می شوند و محله ای که این آقا در آنجا متولد شده یک جای پرت و دور افتاده در حاشیه شهر است که تمام کوچه و خیابان هایش همچنان خاکی است و از قرار معلوم شماره کفش اجدادش هیچ وقت کمتر از چهل نبوده است.
پدرش از راه آهنگری امرار معاش می کرده و مادرش همیشه خدابیکار بیکار در خانه می نشسته و دائم به جان شوهرش غر می زده است.
دوران کودکی ذکاوت مصادف به یک خشکسالی وحشتناک بوده و مقارن نوجوانی اش بیماری خطرناک جذام شیوع کرده و جان خیلی از مردم را گرفته است و جوانی اش همزمان با حمله نیروهای متفقین و جنگ جهانی دوم و بروز قحطی بوده به طوری که مردم برای پر کردن شکمشان مجبور به گیاه خواری شده اند.
براساس اطلاعات به دست آمده از همسایگانش ذکاوت از بدو تولد با آدم های آس و پاس نشست و برخاست داشته و برای امرار معاش به کارگری مشغول بوده است و هم اکنون نیز با برخی هاشان دمخور است. وی با دختری ازدواج نموده که پخت و پزش تعریفی نداشته و پدرزنش در کار تعمیرات کفش و گیوه بوده است. از همه اینها مهم تر اینکه بچه هایش چند سال است که هر چه زور می زنند معدلشان بیست نمی شود که نمی شود. این آدم به حدی بی کلاس است که از کودکی قورمه سبزی را دیوانه وار دوست دارد و بدتر اینکه به هیچ کدام از رنگ های آبی و قرمز علاقه ای ندارد. از همه اینها زشت تر خانه ای است که الان در آن سکونت دارد. دخمه ای که جای نفس کشیدن ندارد و در ته یک کوچه بن بست در یکی از محلات فقیرنشین جنوب شهر طوری گم و گور شده است که گمان نکنم در تمام عمرشان دست هیچ مهمانی به آن برسد. از همه اینها گذشته حیفمان می آید خودش را دستمایه نقدمان قرار ندهیم و بگذریم. تمام قیافه ذکاوت در کله ای خلاصه می شود که همانند کشتزاری آفت زده بر بلندای قامتی که پهنایش از درازایش بیشتر است واقع شده است. وقتی به راه می افتد اگر کسی او را نشناسد خیال می کند یا حیوانی درنده او را دنبال می کند یا کسی قصد جانش کرده و می خواهد او را از هستی ساقط کند. نگاهش که به نگاهت می افتد دائم می خندد، انگار که تصویر خودش را در آینه دیده است. براساس تحقیقات روانشناسان آدمی با این مشخصات دارای کمبود محبت و عقده حقارت است و شاید کتاب نوشتنش برای جبران همین نقیضه بوده است.
۲) قدرت تجزیه و تحلیل این آدم آنقدر ضعیف است که انتشار کتابش را به ناشری عقب مانده تر از خودش سپرده است. ناشری که با آن ساختمان قدیمی عهد بوقش تا حالا انتشار هیچ اثر قابل اعتنایی را هم به خواب ندیده است، چه برسد به اینکه بخواهد در بین سرها سری داشته باشد.
هر چه از این انتشارات به بازار آمده فقط فال بینی و رمالی و تعبیر خواب و شرط بندی است و تنها هنرش این بوده که بعضی شیرین کاری های ملانصر الدین را هم بیرون داده است. خلاصه هیچ نویسنده ای که سر به تنش بیارزد اثرش را به این ناشر نمی سپارد گویی فقط این انتشارات برای ذکاوت و آثار کم مایه اش دایر شده و بس.
۳) اگر کسی به شناسنامه کتاب توجه نکند وقتی چشمش به این کاغذ کاهی نامرغوب می افتد فکر می کند یکی از آثار قبل از میلاد را به دستش داده اند. من باشم با این کاغذ یا ساندویچ می پیچانم یا برای جلد نان برنجی از آن استفاده می کنم. البته برای صفحات کتاب بی محتوای ذکاوت همین کاغذ هم از سرش زیادی است.
۴) چون به اندازه کافی برای کتاب مطلب نداشته است اندازه کلماتش را آنقدر بزرگ نوشته که حسابی توی ذوق می زند. تا هم این کمبود را جبران کند و هم کتاب را قطور تر نموده و به قیمت بالاتری به خوانندگان قالب کنند.
۵) شیوه نوشتاری کتاب آنچنان سنگین و قدیمی است که آدم را به یاد داستان حسنک وزیر و نثر ابوالفضل بیهقی و کلیله و دمنه بر گردان نصر الله منشی می اندازد.
۶) طرح روی جلد کتابش آنچنان کسل کننده و عبوس است که وقتی آدم آن را می بیند گویی دریک غروب غم انگیز چشمش به یک سنگ قبر قدیمی در گورستانی مترو که افتاده است.
۷) قبل از این که نقد ما کار این کتاب را یکسره کند قیمت پشت جلدش لطف نموده زحمت ما را کم کرده و خریدارانش را فراری می دهد. آخر کدام آدم عاقل پنج هزار تومان پول جرینگی اش را به پای کتابی با این کیفیت بسیار پایین و سر و شکل زننده اش می ریزد.
۸) سپردن کار چاپ کتاب به یک چاپخانه زهوار در رفته که هیچ کس حاضر نمی شود چاپ آگهی ترحیم مادر بزرگ نودساله اش را هم به او بسپارد، ضربه حیثیتی مهلکی بر اعتبار کتاب وارد نموده و آن را حسابی از چشم انداخته است.
۹) کار پخش کتاب را موسسه ای بر عهده دارد که در بدحسابی و مخدوش بودن حساب وکتاب درکشور دومی ندارد. وقتی بسیاری از کتابفروشی ها حاضر نیستند آثار معروف و پرفروشی که توزیع شان با این موسسه است را سفارش بدهند تکلیف کتاب آقای ذکاوت که دیگر از قبل معلوم است.
۱۰) اصلا چرا از اول به شما این را نگفتم تا قال قضیه کنده شود و کمتر سرتان را درد بیاورم کور شوم اگر دروغ بگویم و بخواهم سر شما را شیره بمالم. این را با اطمینان خدمتتان عرض می کنم که آقای ذکاوت کتابش را از روی دست دیگران نوشته است چون خودم با این جفت چشم هایم کلمات کتابش را به صورت جدا از هم درجاهای مختلف دیده ام این آدم ناشیانه کلمات را آورده درکمال بی سلیقگی مثل صف کلا س اول ابتدایی پشت سر هم گذاشته و جملا تش را سر هم کرده و بعد هم سندشان را به نام خودش زده است.
خوانندگان گرامی با این نقد موشکافانه ای که مابر کتاب آقای ذکاوت نوشتیم پته اش روی آب افتاد و دستش حسابی روشد پس نیازی ندارد درباره نقد لغوی و فنی و زیبایی شناسی این اثر قلم فرسایی کنیم و سرتان را درد بیاوریم حتی دانستن نام و موضوع و دیگر مشخصات کتاب هم ضرورتی ندارد، چه برسد به این که بیاییم و برایش نقد اخلا قی و اجتماعی و روان شناسی بنویسیم. اصلا این اثر محتوا و درونمایه و تکنیکش کجا بوده که بخواهیم خودمان را خسته کرده و به دنبالشان بگردیم. همین که ما گفتیم به درد نمی خورد کفایت می کند. کسانی که در نقد ادبی شان به شناخت ارزش واقعی یک اثر و بررسی قواعد واصول یا علل و عوامل آفرینش آن می پردازند لا بد از زندگی شخصی نویسنده و ظاهر کتاب و ناشر و چاپخانه و سرو وضع نویسنده چیزی گیرشان نیامده است که به سراغ این امور کم اهمیت و پیش پا افتاده رفته اند.
نویسنده : حیدر ملکی نژاد
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید