چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


معرفی مجموعه داستان " زن فرودگاه فرانکفورت"


« زن فرودگاه فرانكفورت» مجموعه ی ۱۴ داستان از خانم منیرو روانی پور است كه چاپ نخست آن در پاییز ۱۳۸۰ توسط نشر قصه منتشر شده است.ناكامی, شكست, سر خوردگی و حرمان درون مایه اصلی اغلب داستان های این مجموعه است. شاخص ترین شخصیت های این داستان ها, رهنوردانی از پای افتاده اند كه در نیمه راه تحقق روًیاها و آرمان هایشان از پیشرفت بازمانده اند و در باتلاق نومیدی و دلزدگی, تنها و بی پناه, مذبوحانه دست و پا می زنند.
واماندگان, درهم شكستگان, بازندگان, سركوب شدگان, به بن بست رسیدگان, تنها و بیكس ماندگان, آنان كه پرنده ی پر شكسته ی روًیاهایشان به دام افتاده و در قفس تنگ كابوس اسیر شده, آنان كه خورشید امیدهای فروزانشان در سیاه چال نومیدی غروب و افول كرده و غریبانه خاموش شده, سوزندگان در شعله های دوزخ فاجعه ها, غرق شدگان در گرداب بیچارگی ها, مطرودان و رانده شدگان, شخصیت های اصلی اغلب داستان های این مجموعه اند.
راوی داستان « كافه چی» , پیتر كاشانی در داستان « ماریا», مو قرمزه در داستان « زن فرودگاه فرانكفورت», كیان در داستان « فروپاشی», شاعر روزنامه فروش در داستان
« دریاچه» , مرد اخراجی بیكار در داستان « میو», از این گونه واماندگان دلخسته و سرخورده اند.
به عنوان نمونه نگاهی گذرا به یكی از این آدم های وامانده و مفلوك می اندازیم:راوی داستان « كافه چی» زنی است كه روًیاهای شیرینش برای زندگی مشترك سرشار از بهروزی با مرد محبوبش, در همان آغاز راه, ناكامانه به كابوسی تلخ تبدیل شده, عشق روشنش در یكنواختی كسالت بار روزمرگی و تكرار, چرك مرده و كدر شده, و در زندگی آشفته و در هم ریخته ی خالی از عشق وامید, به كافه چی حقیر و كلفتی پست تبدیل شده, با دست هایی زمخت شده از شستن و سابیدن دائمی, با روحی كنفت شده و محقر, با جانی كه طراوت جوانی و زنانگی اش را در بیهوده تلف كردن لحظه ها از دست داده است. شب ها كابوس های ترسناك می بیند و وحشت زده از خواب می پرد, با خودش حرف می زند, از همه چیز و همه كس منزجر و دلزده است: از مردش, از خودش , از زندگی اش, و احساس می كند بازنده ی بزرگ بازی پر از تقلب و دغلبازی زندگی است. او كه با هزار امید و آرزو پا به زندگی زناشویی گذاشته و آمده بوده تا سر روی شانه ی همسرش بگذارد و همراه و همدم او باشد,از همان آغاز راه احساس خوار شدگی و تنهایی می كند و حس می كند تبدیل به كیسه زباله ای پوچ و بی ارزش شده و دارد در شوتینگ زندگی به ورطه ی زباله دانی انحطاط سقوط می كند.تنهایی و بی كسی, آدم های داستان های « زن فرودگاه فرانكفورت» را آزار می دهد و از درون می كاهد.همه از تنهایی رنج می برند و كسی را ندارند كه به او پناه ببرند و در پناهش به آرامش و آسودگی خاطر برسند.
« پیتر كاشانی», راهنما و همراه راوی در داستان « ماریا» , یكی از این آدم های منزوی و تنهاست, و به درختی می ماند از ریشه قطع شده و پا در هوا, بی هویت و بی پناهگاه. او كه برای فراموش كردن هویت واقعی خویش, اسمش را عوض كرده و به جای « حمید», نام عاریه ای « پیتر» را برگزیده, به عبث می پندارد كه با عوض كردن اسم خودش و عزیزانش می تواند هویت حقیقی خویش را فراموش كند و برای خود هویتی تازه بیافریند. او به قصد گریز از واقعیت های تلخ و دردناك وجودش, و از یاد بردن زخم های كهنه و سربسته ی روحش, از ایرانی ها كناره می گیرد و با خانواده اش قطع رابطه می كند و انزوا و تنهایی را بر می گزیند تا خودش باشد و خودش را پیدا كند ولی با تلنگری كوچك به روحش, حس می كند كه به جای پیدا كردن خود ,از خویش دور شده و گمراه و سرگردان گردیده, و این احساس عذابش می دهد.شاعر روزنامه فروش در داستان « دریاچه» و كیان در داستان « فروپاشی» سرنوشتی مشابه هم دارند.هر دو از خانواده های خود جدا شده و تك افتاده اند, و روًیاهای هر دو به كابوس تبدیل شده است.مو قرمزه در داستان « زن فرودگاه فرانكفورت» نیز زنی است شكست خورده و طعم تلخ حرمان و ناكامی كشیده, كه همسرش را از دست داده و پس از سالها آوارگی و دربدری و تحمل مشقات و ناملایمات بسیار, اینك دلزده و بی حوصله و خسته با پسر جوانش, كرامت, تنها مانده و درگیر مشكلات حل ناشدنی و گره های كور زندگی نابسامان خویش است.فضای خاكستری رنگ كدر, خفقان آور, وهم انگیز و كابوس گون از جلوه های چشمگیر داستان های این مجموعه است. این فضا به ویژه در داستان های « كشتی شكستگان» , « گل های ماگنولیا» , « دلدادگان نامی ندارند» , « در غربت» و « میو» بیشتر جلب توجه می كند و جو حاكم بر این داستان ها را می سازد. كابوس در خواب و بیداری یك دم آدم ها را رها نمی كند و مثل خرچنگ بر ذهن و جانشان چنگ انداخته و دارد خفه شان می كند.هراس ها, دلهره ها و دغدغه های نویسندگان و روشنفكرانی كه بر لبه پرتگاه مرگ و زندگی راه می روند, و گرفتار تنگنا های دشوار زیستن اند و هر دم در معرض خطر سقوط و نابودی جسمی و روحی, در داستان های « زن فرودگاه فرانكفورت» , « میو» و « كشتی شكستگان» از این مجموعه با هنرمندی و زیبایی تصویر شده است.
زن های اغلب داستان های این مجموعه سرنوشتی تیره و بختی سیاه دارند و جز رنج بردن و زجر كشیدن از زندگی بهره ای نصیبشان نشده است. موقرمزه در داستان « زن فرودگاه فرانكفورت» برای نجات دادن زندگی خود و پسرش سختی های بسیار و طاقت فرسا كشیده و عذاب های فراوان متحمل شده و از دوزخ ها و برزخ های شكنجه بار گذشته است. او كه در نیمه ی راه مشقت بار مبارزه برای زیستن, همسرش را نیز از دست داده , از داغ تسكین ناپذیر این حرمان و ناكامی باید تا آخر عمر بسوزد وعذاب بكشد. ماریا در داستان « ماریا» با هزار امید و آرزو به دیدار مرد محبوبش , حمید , می آید تا همراه او به عشق و خوش بختی برسد, اما حیرت زده می بیند كه مرد محبوبش كاملا عوض شده و چنان همه چیزش, حتی اسمش تغییر كرده كه دیگر قابل شناختن نیست. راوی داستان « كافه چی», زن چروكیده و درد كشیده ی داستان « سه زن» با رحمی كه در اثر كار زیاد و شاق, از بطنش بیرون زده و میان پاهایش لق لق می خورد, بیمار جوان و زیبای اتاق ۴۰۴, در داستان « گل های ماگنولیا» با آن لكه های سیاه گسترش یابنده و فراگیر لعنتی روی پوست سفیدش, خانم گلستانی در داستان « كشتی شكستگانِ»,مضطر و بیچاره, نشسته بر كنار جسد شوهرش, در آن سرداب سیاه , غرق در بوی نم و پوسیدگی ,ـ همگی در سرنوشت شوم و نكبت بار شریك و همراه یكدیگرند.
بوی سرگیجه آور مرگ و تیره روزی از اغلب داستان های این مجموعه به مشام می رسد و بیشتر تابلوهای ترسیم شده در آن, دارای پس زمینه ای تیره و كدرند, و در میان چنین پس زمینه ای, فضاهای سرد و سربی رنگ داستان ها, آن ها را دارای اثری قوی و به یاد ماندنی كرده است.داستان های مجموعه داستان « زن فرودگاه فرانكفورت» از نظر سبك و فرم و زاویه ی دید گوناگون و متنوعند و حتی در برخی از داستان ها , در طول یك داستان, در هم آمیزش سبك ها و فرم های گوناگون دیده می شود. از رئالیسم تا سوررئالیسم, و از عینی گرایی تا ذهنی گرایی را در این داستان ها در كنار هم می توان دید. برخی از داستان ها خاطره آمیزند و در آن ها خاطرات سفرهای نویسنده به آلمان یا خاطرات شركتش در مراسم تدفین یك نویسنده مرور شده اند, اما در همین داستان ها نیز می توان تلفیق خاطره ها با كابوس ها و وهم ها را كه به زیبایی در هم سرشته اند, دید. نكته ی چشمگیر برخی از داستان ها, قوی تر بودن نسبی شروع داستان ها نسبت به پایان آن ها است و به نظر می رسد كه صعود پرشتاب و پر تكاپوی نویسنده در آغاز داستان به سوی اوج, چنان تند و نفس بر بوده كه برای حركت هماهنگ و یكنواخت تا انتها كفایت نكرده و پایان داستان ها به قدرت آغاز نیست. این حالت به خصوص در داستان های « گل های ماگنولیا» , « دلدادگان نامی ندارند», « میو» , « كافه چی» و « ماریا» دیده می شود.تصاویر زنده و قوی گاهی سوررئالیستی و گاهی اكسپرسیونیستی , و زبان جاندار و موجاگین داستان ها كه گاه پر افت و خیز می نماید, از ویژگی های چشمگیر داستان های این مجموعه است.


همچنین مشاهده کنید