جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آتشی مزاج


آتشی مزاج
صبح زود، آقای ارباب در نتیجه گفتگوی زن و شوهری با خانمش، به طور قهر آمیز بدون خوردن ناشتایی، ‌قریب نیم ساعت زودتر از وقت همه روزه از خانه بیرون آمد.
اتفاقاً شوفر اتوموبیلش كه از روی ساعت، موقع آمدن ارباب را نیم ساعت دیرتر تصور می كرد با كمال فراغت در سه كنجی تشك عقب یك ور لمیده پا روی پا گذاشته كتاب مطالعه
می كرد.
همینكه آقای مخمل باف، شوفر را به آن وصف و حال دید شروع كرد به قیل و قال كردن و داد و فریاد راه انداختن.
شوفر بی نوا آهسته به جای خود نشسته،‌پس از آنكه چندتا لعنت خدا بر شیطان گفت، اتومبیل را به عادت هر روزه به طرف كارخانه مخمل باف حركت داد. همینكه سر دو راهی خیابان خواست بپیچد ارباب فریاد زد:
ـ كجا؟ كجا؟
ـ قربان كارخانه.
ـ لازم نیست، راست برو.
باز در وسط همین خیابان فریاد ارباب بلند شد:
ـ كجا؟ كجا؟
ـ چه عرض كنم، شما فرمودید.
ـ عجب بساطی است، پسر مگر من باید هر كجا كه دلخواه تو باشد حركت كنم؟ عقب بزن برو توی كوچه دست چپ....باز كه داری دور می زنی گفتم عقب عقب برو.
ـ قربان در وسط خیابان عقب زدن قدغن است.
ـ یعنی چه؟ من آدم تو هستم، یا تو آدم منی؟
ـ بهتر بود مقصدتان را می فرمودید.
ـ احمق، بیشعور، نالایق، چرا نباید بفهمی من می خواهم كجا بروم؟ منزل برادر زنم می روم فهمیدی؟ من شوفری كه اتومبیل مرا كتابخانه و تنبل خانه درست می كند و اینقدر فهم ندارد كه مقصد حركت مرا بداند ابداً لازم ندارم. همین امروز حسابت را از دفتر بگیر و برو پی كارت، قحطی شوفر كه نیامده،
خلاصه، ارباب مثل برج زهر مار به منزل برادر زنش رسید. بدون تعارف و مقدمه بدون اینكه داخل سالون بشود همینطور سر پله جریان دعوای دیشب را به برادر خانم تعریف كرده و تأكید نمود كه اگر تا ظهر خانم برای عذرخواهی حاضر نشوند بدون هیچ شرطی بعدازظهر برای طلاق در محضر آقای فطن الدوله باید آماده شود.
دوباره سوار اتومبیل شد باز هم بدون اینكه مقصد حركت را به شوفر بگوید همینطور چپ برو، راست برو، بپیچ، عقب بزن، شصت برو، هفتاد برو، به منزل چند نفر از اقوام خانم سری زد و بعداً به كارخانه رفت.
ارباب صبح تا آن موقع بیشتر از پانزده سیگار بدون فاصله ناشتا كشیده بود. پیشخدمت مخصوص، برای گرفتن كلاه جلو آمد. اتفاقاً ارباب قوطی سیگار طلا را باز كرده می خواست مجدداً سیگار آتش بزند. همینكه پیشخدمت دستها را برای گرفتن كلاه جلو آورد، ارباب از شدت حواس پرتی بجای دادان كلاه، قوطی سیگار باز را به طرف پیشخدمت نگاهداشت، پیشخدمت اجل برگشته از همه جا بی خبر به خیالش كه آقا سر لطف و مرحمت آمده به او سیگار تعارف می كند با خضوع و خشوع و فروتنی مخصوص و با خنده حاكی از اظهار امتنان دو انگشت را برای برداشتن سیگار جلو آورده یك سیگار از قوطی برداشت. در همین موقع ارباب به خود آمد و دید پیشخدمت با او مثل دوست صمیمی معامله می كند، كفرش به جوش آمد، شروع كرد به هوار هوار كشیدن:
ـ احمق، بی ترتیب، وحشی،‌فضول، برو از كارخانه بیرون.
خبر انفصال شوفر و پیشخدمت، در كارخانه مثل توپ صدا كرد همه كارگران فهمیدند كه باز هم بین آقای مدیر و خانمش باید شكرآب شده باشد. به این جهت همه شان هر چه
می توانستند احتیاط می كردند كه مبادا قرعه به نام آنها اصابت كندحسابدار كارخانه، طبق معمول بیلان روزانه را روی میز ارباب گذاشت ولی چون ارباب مشغول نوشتن (الهی یار سنگین دل، تنت اندر بلابینم) بود و برای خانم نفرین نامه تنظیم می كرد.
ابداً متوجه ورود و خروج حسابدار نگردید. اتفاقاً با آدم عصبانی در و دیوار حتی بادبزن الكتریكی هم شوخی و مزاح می كند. بادبزن روی میز در ضمن پرپر كردن، ورقه را به هوا بلند كرده از طریق پنجره به باغ مشجر محوطه كارخانه پرتاب نمود. نفرین نامه تمام شد. حسابدار را احضار نمود:
ـ نزدیك ظهر است، چرا بیلان نمی فرستید؟
ـ صبح اول وقت، روی میز شما گذاشتم.
ـ پس چطور شد؟
ـ چه عرض كنم زیر كاغذها را مبلاحظه بفرمائید.
ـ چرا مردم را دست می اندازید؟ نمی توانید كار بكنید؟ مجبور نیستید.
ـ اجازه بدهید یك نسخه دیگر تهیه كنم.
ـ خیر لازم نیست، شما فقط بروید یك نسخه استعفای خودتان را تنظیم كنید.
ارباب همینطور به كائنات بد می گفت. تمام اوراق و كارها را با نظر خرده گیری و بدبینی نگاه می كرد. تمام نامه ها را با نوشتن «موافقت نمی شود» به یك طرف پرتاب می نمود. در این ضمن، سر یك سنجاق از لابلای كاغذ درآمده نرمه دستش را خراش داد. خون درآمد. پیشخدمت را خواست فریاد زد:
ـ تنتور. تنتور. فو.ر تنتور
پیشخدمت اتاق، ترسان و لرزان، تنتور را سنتور شنید دست به دامان تمام اعضاء و اجزاء ‌زد كه شاید تاری، ویولونی، سازی، سنتوری، برای سرگرمی و رفع عصبانیت آقا فراهم نمایند. اتفاقاً یك دسته لوطی عنتری از جلوی كارخانه عبور می كردند. پیشخدمت مثل اینكه خدا رسانده باشد لوطی عنتری ها را با شوق و ذوق هر چه تمامتر به در اتاق رساند. خودش وارد شد، گفت:
ـ قربان حاضر هستند، اجازه می فرمائید.
لوطی عنتری ها كه چندان مقید به رعایت مقررات كارخانه نبوده و رئیس مئیس سرشان نمی شد، بدون اجازه وارد اتاق شده شروع كردند به «حق مبارك بادا! انشاالله مبارك بادا».
ارباب ابداً معنی ورود لوطی های عنتری را نمی فهمید. ولی از غیظ،‌ قوت حرف زدن هم نداشت برای اینكه گلویش را باز كند گیلاس پاریسی آب یخ را برداشت. در این بین تلفن صدا كرد. گوشی تلفن را با گیلاس پاریسی اشتباه نموده آب یخ را به سر و گردن و سینه خود سرازیر نمود.
شانس پیشخدمت گفت كه در این شلوغ پلوغی، خانم و برادر خانم برای عذرخواهی وارد شدند. عذرخواهی واردین و تأثیر آب خنك در مزاج عصبانی و الم شنگه لوطی عنتری ها، اسباب فرو نشستن خشم آقای مدیر گردید و پیشخدمت از اخراج نجات یافت.
● شناسنامه محمدعلی افراشته
▪ نام: محمدعلی
▪ نام خانوادگی: افراشته
▪ نامهای مستعار: پرستو چلچله زاده، معمارباشی
▪ محل تولد: باز قلعه در حومه رشت
▪ تاریخ تولد: ۱۲۷۱
▪ محل وفات: صوفیه بلغارستان
▪ تاریخ وفات: ۱۳۳۸
▪ نام فرزندان طبع: چهل داستان، مجموعه اشعار فارسی و گیلكی، نمایشنامه ها، تعزیه ها، سفرنامه ها، روزنامه چلنگر
محمدعلی افراشته
برگرفته از: افراشته، محمدعلی. چهل داستان، به كوشش نصرت الله نوح. تهران: حیدربابا، ۱۲۶۰
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی