یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جهان پس از آمریکا


جهان پس از آمریکا
فکر کنید که در سال ۱۹۹۹ هستید. تلویزیون را روشن می کنید؛ دمکرات ها و جمهوریخواهان در مورد اینکه در کجا و چطور باید مداخله کنند، در کجا باید به تنهایی و یا به همراه متحدان وارد عمل شد و چه نوع جهانی را آمریکا باید رهبری کند، با هم مشغول مجادله هستند. دموکرات ها اعتقاد دارند که می توانند سیاست جدیدی را از سر بگیرند و جمهوریخواهان معتقدند که سیاست اخلاق گرایی آهنین را در پیش خواهند گرفت. این در حالی است که هنوز دهه نخست قرن۲۱ سپری نشده و هنوز تاریخ، به واقعیت تبدیل نشده است.
اما، طی دو دوره ریاست جمهوری «جرج بوش»، به خاطر سیاست هایش توزیع قدرت به طور اساسی تغییر کرده است. شاید بهترین راه فهم تحولات سریع تاریخی، نگاه به آینده باشد.
اکنون، سال ۲۰۱۶ است، و دولت «هیلاری کلینتون»، یا «جان مک کین» و یا «باراک اوباما» دارد به پایان دوره دوم خود نزدیک می شود. آمریکایی ها از عراق عقب نشستند، ولی حدود ۲۰هزار نیرو را در ایالت خودمختار کردستان حفظ کرده اند و علاوه بر آن، کشتی های جنگی در بحرین لنگر انداخته اند و نیروی هوایی (آمریکا) نیز در قطر حضور دارد. افغانستان دارای ثبات است، ایران هم اتمی است. چین تایوان را بلعیده و پیوسته در حال گسترش حضور ناوگان خود از کرانه های اقیانوس آرام تا بندر «گوادر» پاکستان است. اتحادیه اروپا هم تا پذیرش بیش از ۳۰عضو توسعه یافته است و حراست از جریان نفت و گاز از شمال آفریقا، روسیه و دریای خزر را دردست دارد و به علاوه، مقدار قابل توجهی از انرژی اتمی را نیز در اختیار دارد. اما، جایگاه آمریکا در جهان همچنان در حال تنزل است.
چرا؟ مگر ما در نظر نداشتیم که مجدداً با سازمان ملل پیوند ایجاد کنیم و بار دیگر به جهانیان بگوئیم که آمریکا می تواند و باید برای جهان امنیت جمعی و رستگاری به وجود آورد؟ حقیقت این است که شاید وجهه آمریکا بهبود یابد، ولی این بهبودی ناچیز است. «کاندولیزارایس» (وزیر خارجه آمریکا) گفته است که آمریکا «دشمنان همیشگی» ندارد، اما دوستان همیشگی نیز ندارد. بسیاری، لشکرکشی واشنگتن به افغانستان و عراق را به منزله نمادهای یک امپریالیسم جهانی آمریکایی دانستند؛ این حملات در حقیقت، علائم گسترش بیش از حد سرمایه بوده است. هر هزینه ای که صورت گرفته، به تضعیف نیروهای مسلح آمریکایی انجامیده است، و استفاده از قدرت در هر جایی، به خیزش مقاومت در اشکال مختلف انجامید.
یکجانبه گرایی آمریکا به جنبش های متقابل دیپلماتیک و مالی منجر شد، جنبش هایی که می خواستند جلو قلدری آمریکا را بگیرند و یک نظم جهانی بدیل را به وجود آورند. آن نظم جدید جهانی، استقرار یافته است، و مقاومت کلینتون یا مک کین و یا او باما در برابر قوام یافتن این نظم، دیگر اهمیتی ندارد.
● بازارهای سوق الجیشی
بهترین و با دوام ترین موقع برای سیاست های یکجانبه گرایی آمریکا، دهه۱۹۹۰ بوده است. اما، دهه مذکور، دهه تحولات نیز بوده است. «بهره صلح» پس از جنگ، هرگز به یک نظم لیبرال تحت رهبری آمریکا تبدیل نشد. بنابراین، اکنون ما به جای اینکه بر جهان تسلطی داشته باشیم، بر سر یک بازار سوق الجیشی، با دیگر قدرت های برتر جهان، یعنی اتحادیه اروپا و چین، در حال رقابت هستیم- و داریم این بازار را از دست می دهیم. این جغرافیای سیاسی قرن بیست ویکم است: سه قدرت بزرگ جدید.
روسیه جزو این سه قدرت نیست، در این کشور یک دولت «گازپروم» حاکم است که در مناطق فاقد جمعیت توسعه می یاید؛ اسلام (متشکل از جریانات) متناقض که درگیر جنگ های داخلی است، هم نیست؛ هندوستان هم نیست، کشوری که دهه ها از چین، هم در توسعه و هم در اشتهای استراتژیک، عقب مانده است. این سه قدرت بزرگ، قاعده سازی می کنند- قواعد خودشان را به وجود می آورند- بدون آنکه یکی از آن سه قدرت بر دیگران تسلط یابد. دیگر کشورهای جهان هم در دنیای پس از آمریکا مجبورند که گزینه خود را انتخاب کنند.
هر چقدر که بیشتر میان نگرش متفاوت جهانی آمریکایی، اروپایی و چینی فرق بنهیم، به همان میزان نیز بازی جدید جهانی را تثبیت می کنیم. توازن قدرت عصرهای گذشته مربوط به قدرت های اروپایی می شد که دارای یک فرهنگ مشترک بودند. در زمان جنگ سرد نیز چنین بود، و حقیقتاً نمی توان آن را یک دعوای میان «شرق و غرب» نامید؛ این جنگ اساساً، یک مشاجره اروپایی باقی ماند. اما، آنچه که امروزه ما شاهد آن هستیم، برای نخستین بار در تاریخ، یک نبرد جهانی چند تمدنی و چند قطبی است.
در بروکسل پایتخت اروپا، تکنوکرات ها، استراتژیست هاو قانونگذاران، نقش فزاینده خود را به عنوان یک عامل توازن بخش جهانی میان آمریکا و چین شاهد هستند. «جورگو چاتز مارکالیز»، عضو آلمانی پارلمان اروپا، آن را «وطن دوستی اروپایی» می نامد. اروپایی ها به صورت دوجانبه بازی می کنند، و اگر این بازی را خوب انجام دهند، بهره وافری می برند. این روندی است که هم در دوره ریاست جمهوری «نیکلا سارکوزی» در فرانسه، که شخصا خود را «دوست آمریکا» می داند، و هم در دوره «آنکلا مرکل»، صدراعظم آلمان علی رغم دیداری که وی از مزرعه بوش در کرافورد داشت، ادامه می یابد. شاید محافظه کاران آمریکایی با خرسندی یادآور شوند که اروپا همچنان فاقد یک ارتش مشترک است، بله، ولی مشکل فقط در این است که اروپا واقعا نیازی به این ارتش ندارد؛ اروپا برای توقیف اسلامگرایان رادیکال، از نیروهای اطلاعاتی و پلیس استفاده می کند. در اروپا سیاست های اجتماعی برای جذب جوامع مسلمان و بهره گیری از قدرت اقتصادی برای جذب کشورهای اتحاد شوروی سابق و کنترل تدریجی روسیه سرکش، مورد توجه قرار می گیرد . هر ساله سرمایه گذاری های اروپایی در ترکیه نیز بیشتر رشد می کند و هرچند این کشور هرگز عضو اتحادیه اروپا نمی شود ولی این سرمایه گذاری ها، ترکیه را به اتحادیه نزدیکتر می کند. هر ساله مسیرهای خطوط لوله جدید انتقال نفت وگاز از لیبی، الجزایر و یا جمهوری آذربایجان به اروپا گشوده می شود. چه ابرقدرت دیگری (به غیر از اتحادیه اروپا) است که به طور میانگین، با الحاق یک کشور به خود موافقت می کند، در حالی که کشورهای زیادی در صف ایستاده اند و درخواست محلق شدن می کنند؟
«روبرت کاگان» جمله مشهوری دارد، او گفت، آمریکا از مریخ و اروپا از زهره سلام می دهند، اما در حقیقت، اروپا که حامل یک کیف پول بزرگ است به نظر می رسد که از عطارد سلام می دهد. بازار اتحادیه اروپا، بزرگترین بازار جهان است، تکنولوژی های اروپایی با استانداردهای جهانی بیشتر و بیشتر منطبق می شوند و کشورهای اروپایی کمک های توسعه بیشتری را (به کشورهای در حال توسعه) اعطا می کنند. اگر آمریکا و چین با هم می جنگند، پول جهان در بانک های اروپایی، در امنیت سرمایه گذاری می شوند، بسیاری از آمریکایی ها یورو را به تمسخر می گیرند و ادعا می کنند که این اقدام، نشانه پا را از حد خود فراتر نهادن است و نتیجه اش، فروپاشی پروژه اروپایی است. اما امروزه، صادرکنندگان نفت خلیج فارس در حال تبدیل نقدینگی موجود خود به یورو هستند، و «محمود احمدی نژاد» رئیس جمهور ایران، به اوپک پیشنهاد کرد که دیگر نفت خود را با دلار «بی ارزش» قیمت گذاری نکند. «هوگو چاوز» رئیس جمهور ونزوئلا، نیز همین روند پیشنهاد یورو را ادامه داد. اقدام کنگره (آمریکا) مبنی بر حمایت واقعی از مصنوعات داخلی از طریق ممنوع کردن معاملات با بنادر دبی در سال ۲۰۰۶، دیگر کمکی نمی کند. لندن که دوباره به پایتخت مالی لیست توزیع سهام تبدیل می شود، دیگر تعجب نمی کند که وجوه سرمایه گذاری جدید چین به جای آنکه راهی نیویورک شود، در دفاتر مهم غربی جاخوش می کند. این اتفاقات در حالی رخ می دهد که تا آن زمان، سهام آمریکا در ذخایر مبادلات جهانی تا ۶۵ درصد تنزل یافته است.
نفوذ اروپا در هزینه های آمریکا در حال رشد است. در حالی که آمریکا کورمال کورمال مشغول ساخت و ساز خود است، اروپا پول و سرمایه سیاسی خود را برای چفت و بست کردن کشورهای پیرامونی بر مدارش، هزینه می کند. بسیاری از مناطق فقیر جهان دریافته اند که باید به دنبال رویاهای اروپایی باشند نه آمریکایی، آفریقا به دنبال یک اتحادیه واقعی آفریقایی مثل اتحادیه اروپا است؛ ما در این مورد چیزی هم عرض برای ارایه کردن نداریم. فعالان خاورمیانه خواستار دموکراسی پارلمانی مانند اروپا هستند، و سبک حاکمیت آمریکایی که در آن رئیس جمهور قدرتمند است را نمی خواهند. بسیاری از دانشجویان خارجی، که ما آنها را پس واقعه ۱۱ سپتامبر (سال ۲۰۰۱) راندیم، اکنون در لندن و برلین درس می خوانند.دو برابر چینی هایی که در اروپا درس می خوانند در آمریکا هستند، ولی ما مانع تحصیل آنها شدیم، و در نتیجه، اکنون هیچ کنترلی بر مغز و وفاداری آنها، آن طور که در دهه های گذشته داشتیم، نداریم. در سطحی گسترده تر، آمریکا بر نهادهای میراثی و از قبل مانده کنترل دارد، نهادهایی که دیگر کمتر کشوری تمایل به آنها دارد، مثل صندوق بین المللی پول- این در حالی است که اروپا براساس مدل خودش، در نهادسازی از نوع جدیدتر و پیچیده تر برتری دارد. آمریکا برای یافتن راه خود، فرصت کمی دارد، این حتی در شرایطی است که دیدارهای سران کشورها تحت تسلط آمریکا است. به منطقه تجارت آزاد بدفرجام آمریکایی توجه کنید آمریکا تنها گذارده می شود و حتی از آمریکا برای شرکت در آن، دعوت هم نمی شود. در همان حال و در واکنش به آپک آمریکایی، جامعه جدید شرق آسیا شکل می گیرد.
«جامعه شرق آسیا» از جمله مثال هایی است که نشان می دهد چین چطور شدیدا تلاش می کند تا جایگاهش را به عنوان «پادشاهی میانه» جهان بازیابد، در شرایطی که تحت تاثیر ناآرامی های خاورمیانه که از قبل توسط آمریکا اشغال شده است قرار دارد.
چین در نیم کره متعلق به آمریکا، از کانادا گرفته تا کوبا و ونزوئلای چاوز، هم درصدد بهره مندی از منابع کلان و سرمایه گذاری است. این کشور، در سراسر جهان درحال استقرار هزاران مهندس، مددکار، سازندگان سد و پرسنل نظامی مخفی است. چین در آفریقا تنها درصدد تامین فرآورده های انرژی نیست؛ بلکه مشغول سرمایه گذاری های استراتژیک و بزرگ هم هست. همه جهان تلاش می کنند تا تصویر چین را برافرازند. افزایش سهم این کشور در تجارت را می توان آشکارا در تولید ناخالص داخلی چین دید. چین تا آن میزان سلاح صادر می کند که یادآور اتحاد شوروی در خلال جنگ سرد است. به همان میزان که آمریکا صحنه را خالی می کند، برای پرکردن این خلأهای قدرت، چین را می توان دید. هر کشوری در جهان کنونی که آمریکا آن را دولت سرکش خواند، چین آن کشور را شاهراه مناسبات دیپلماتیک، اقتصادی و یا استراتژیک خود کرده است. ایران برجسته ترین مثال در این زمینه است.
چین بدون شلیک حتی یک گلوله، درحال گسترش (نفوذ خود) به سمت مناطق جنوب و غرب پیرامون این کشور است؛ یعنی همان کاری را که اروپا می کند و در صدد توسعه به سمت جنوب و شرق است. به کمک یک اقلیت نیرومند ۳۵ میلیون نفری چینی تبار که به خوبی در اقتصادهای درحال خیزش شرق آسیا پراکنده شده اند، یک دایره بزرگتر کامیابی مشترک چینی ها ظهور کرده است.
آسیایی ها نیز به مثل اروپایی ها، خودشان را از اقتصاد بی ثبات آمریکا جدا می کنند. این کشورها تحت حمایت ژاپن، طرح صندوق پول منطقه ای مختص خود را ریخته اند و چین نیز درهمان حال، تعرفه هایش را خیلی تخفیف داده و بر میزان اعطای وام به کشورهای همسایه خود در آسیای جنوب شرقی افزوده است. تجارت میان مثلث هند- ژاپن- استرالیا که چین در میان آنها قرار دارد توانسته است بر تجارت سراسر اقیانوس آرام توفق یابد.
درهمین حال، یک سری از نهادهای امنیتی و دیپلماتیک آسیاسی، از درون و بیرون درحال شکل گیری هستند و نتیجه چنین گسترشی، تضعیف همزمان تسلط آمریکا بر کرانه های اقیانوس آرام است. هیچ کشوری، از تایلند گرفته تا اندونزی و کره چه دوست آمریکا باشد چه نباشد- نمی خواهد که تنش های سیاسی، رشد اقتصادی آن را وارونه کند. از نگاه غرب، چنین تحولی، یک پدیده غیر مأنوس و عجیب است: دولت کشورهای کوچک آسیاسی باید علیه خیزش چین دست به توازن بزنند، اما این کشورها بدون درنظر گرفتن افتخارات فرهنگی آسیایی خود و با علم به واقعیت تسلط تاریخی- فرهنگی چین، به طور فزاینده ای دور این کشور اجتماع می کنند. درمیان کشورهای شوروی سابق در آسیای مرکزی نیز چین یک بازیگر پر وزن جدید است، پیشقراولان نژادی اش، تقدیر ملی این کشور را به سمت غرب به پیش می برند و در همان حال، دولت های کوچک (شوروی) مضمحل شده مثل قرقیزستان و تاجیکستان، به همراه قزاقستان که دارای منابع غنی نفتی است، وارد مدار چین می شوند. سازمان همکاری شانگهای، این مردان قدرتمند آسیای مرکزی را به همراه چین و روسیه، دور هم جمع می کند و بالاخره ممکن است که این نهاد تبدیل به «ناتوی شرق» شود.
جغرافیای سیاسی قرن بیست و یکم، بیشتر شبیه کتاب «۱۹۸۴» جرج اورول نویسنده انگلیسی خواهد بود، اما به جای سه قدرت جهانی (اقیانوسیه، اوراسیا و شرق آسیا) ما سه منطقه به هم پیوسته نیم کره ای ذیل را خواهیم داشت: مناطق واقع شده در طول جغرافیایی که تحت سلطه آمریکا خواهند بود، اروپا و چین. در اوایل قرن بیستم، دانشمندان اروپایی متخصص در جغرافیای سیاسی به این واقعیت (در مورد قاره آمریکا) پی برده بودند، زیرا اینجا منطقه ای است که به صورت عمودی سازماندهی شده و طی یک سال در بردارنده همه نوع مناطق آب و هوایی است، هر ناحیه به هم پیوسته در آن می تواند خودکفا باشد و پایگاه قدرتی را بسازد که از آنجا بتواند به دیگر سرزمین ها به زور وارد شود. اما در یک دنیای متأثر از جهانی شدن و درحال کوچک شدن، دیگر جغرافیا نمی تواند مقدس باشد. بنابراین، چین و اروپا به شیوه های مختلف، چه آشکارا و چه در زیر رادار، درحیاط خلوت آمریکا مداخله می کنند. آمریکا و چین بر سر منابع آفریقایی واقع در حوزه جنوبی اروپا رقابت خواهند کرد و آمریکا و اروپا نیز در جست وجوی بهره برداری از رشد اقتصادی سریع کشورهای واقع در حوزه نفوذ روزافزون چین هستند. جهانی شدن یک سلاح بدیل و قابل انتخاب است. میدان نبرد واقعی، جایی است که من آن را «جهان دوم» می نامم.
منبع: نیویورک تایمز
مترجم: سبحان محقق
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید