جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


پارادوکس بچه لب خط


پارادوکس بچه لب خط
کجا می ری؟ می رم پیش خدا، می رم پیش اون داد بزنم. شاید اون صدای منو بشنوه... اون ستاره رو می بینی؟ اون ستاره بخت منه، از ستاره ام جا موندم. «از دیالوگ های ستاره در اپیزود دوم نسل سوخته»
اگر روزنامه ها و مجلات این یک ماه و نیم را مرور کرده باشید، با حجم زیادی از مطالب گوناگون درباره «رسول ملاقلی پور» و آثارش مواجه شده اید. همچنین شاهد برگزاری چندین مراسم بزرگداشت و یادبود در مجامع فرهنگی و هنری و دانشگاه ها بوده ایم و احتمالاً خواهیم بود. در شرایطی که مرگ در این سال ها خیلی زود به سراغ اهالی هنر می آید و عمر زیر شصت سال کم کم دارد جا می افتد، آیا باید به این چیزها عادت کنیم و سوگنامه و یادمان نویسی را جزء فرهنگ ژورنالیستی این زمانه بدانیم؟
با این وصف، تا چه حد این نوشته ها تصویر واقعی عزیز از دست رفته هستند و تا چه حد ما به خاطر خصایص «ایرانی مان» کوتاه می آییم، غلو می کنیم و خودمان را به «سوژه» نزدیک می کنیم و حتی بعضاً یک سناریوی تخیلی می نویسیم؟ آیا در مورد همین آقارسول شده که برای ماها مرگ او و شخصیت متناقض اش وسیله یی باشد در جهت نوشتن یک مطلب ژورنالیستی که از دید خودمان «خوب بترکونه»؟ با این ذهنیت نویسنده، چقدر خود آن شخص در یک نقطه اصیل قرار گرفته و خیره شدن به او واقعی و بدون تحریف برگزار شده است؟
مرگ رسول ملاقلی پور و شیوه های برخورد با این اتفاق تلخ و وجه المصالحه قرار گرفتن او این نگرانی را ایجاد می کند که ما در شرایط عجیب و پرتناقض کنونی حتی دست از سر جسم بی روح آدم ها نیز برنداریم و مصرانه بخواهیم نمایش خودمان را اجرا کنیم. تداوم این وضعیت، چه فرهنگ مخربی را به جا می گذارد و ما را به چه نوع رفتارشناسی فردی و اجتماعی ملزم می کند؟ در مناسبات عوامانه و دم دست نیز توجهتان را جلب می کنم به امضا گرفتن و عکس یادگاری انداختن جلوی مسجد امیرالمومنین در مراسم سوم درگذشت رسول ملاقلی پور.
نمی خواهم با بیان این مطلب که هنر اساساً کارکرد اجتماعی و هنرمند مسوولیت اجتماعی دارد، تابلو شوم و خودم را در این بازار داغ عقلانیت و مدرنیته تابلو کنم و با جامعه شناسان سنتی سوسیالیست فرانسه کاملاً هم صدا شوم، ولی همواره بر این واقع بینی اصرار داشته ام که نباید دور از بافت فرهنگی، طبقاتی، اقتصادی، سیاسی جامعه حرکت کنیم و ساز روشنفکرانه خودمان را بزنیم.
روشنفکر مسوول این ولایت باید دانسته های تئوریکش را محملی در جهت شناخت درست طبقه بندی اجتماعی/ سیاسی و پارادوکس موجود کند و نسخه هایی را بپیچد که با ساختار کلی جامعه سازگار و زمینه عملی و اجرایی داشته باشد.
یک ویژگی بارز رسول ملاقلی پور این بود که به لحاظ پایگاه اجتماعی و عدم برخورداری از مشخصه های ظاهری و ویترینی روشنفکری هیچ موقع وارد این حوزه و مباحث مرتبط با آن نمی شد، اما بعضاً با همان حس غریزی اش وارد دنیایی ذهنی و اجرایی متمایل به فرم می شد که نشانه های عینی اش را در «خسوف»، «سفر به چزابه»، «هیوا»، «نسل سوخته»، «قارچ سمی» و «مزرعه پدری» می بینیم.
با این همه، او در اغلب آثار خود دغدغه های اجتماعی اش را همواره حفظ کرده و مخاطبش را در مواجهه با نوعی موضع گیری معترضانه قرار داده است. در واقع، اعتراض، عدالتخواهی و نگرش آنارشیستی (در گستره اجتماعی اش)، جزء مولفه های اصلی آثار اجتماعی ملاقلی پور است. ولی به این نکته مهم عنایت داشته باشیم که ملاقلی پور از این نگرش عدالتخواهانه نمی خواهد به یک دیدگاه جمع گرایانه سنتی برسد.
مرحوم دکتر «محمد مددپور» در جلد پنجم کتاب «آشنایی با آرای متفکران درباره هنر» می گوید؛ «هنرمند پست مدرن از همان آغاز در حاشیه قرار دارد، اثر ترکیبی و اغلب ستیزه گرانه و ضدعرف زمانه خود را مهم تر از نیت خویش می داند... در عصر و جامعه پست مدرن، انسان دچار چنین پنداری است که گویی دیگر حقیقت و عدالت را شناخته است و پژوهش را متوقف می کند. در همین جامعه، خرد و قدرت یکی تلقی می شود و خرد توجیه کننده اقتدار و حجیت است. در عصر پست مدرن این حکم طرح می شود که گویی انسان غربی به حقیقت رسیده است. حال آنکه این توهم چیزی جز آرمانی عقلانی نیست.
آنچه حقیقت پنداشته می شود، در حقیقت اشتیاقی انسانی است برای یافتن حقیقت.»۱ از سوی دیگر اکبر گنجی در گفت وگو با دکتر موسی غنی نژاد، این موضوع را به عنوان یک سوال مطرح می کند؛ «در ایران آنچه به نادرست مطرح شده این است که اندیشه های مدرنیستی و خصوصاً اندیشه های نوع پوپری و فون هایک و غیره ما را به نسبیت می کشاند؛ یعنی برخلاف آن چیزی که خود پوپر و دیگران قبول دارند. از این رو، معمولاً به اندیشه های پست مدرن پناه برده می شود...»۲
با این نمونه ها و نقل قول ها می بینیم که ملاقلی پور به شکلی کاملاً ناخودآگاه و مبتنی بر همان حس غریزی خود، نشانه هایی پست مدرنیستی در بعضی از آثارش ارائه می دهد که ترکیب غریبش (در فرم و محتوا) در «سفر به چزابه»، «نسل سوخته» و «قارچ سمی» بازتاب یافته است.
فکر می کنم در کنار بحث راجع به دنیا و دیدگاه و زبان سینمایی رسول ملاقلی پور، الزاماً باید به نکات و موارد دیگری نیز توجه شود. مثلاً این تناقض را بررسی کنیم که چرا تصاویر ناب و اجراهای غافلگیرکننده رسول در مرگ و تنهایی آدم هایش رقم می خورد؟
چرا او رابطه عجیب و تکان دهنده یک راننده تاکسی و مسافر زنش (ستاره) در اپیزود دوم «نسل سوخته» را به عدالتخواهی آن رئیس عاصی کلانتری (رئوف) در اپیزود سوم همان فیلم پیوند می زند و در انتها نیز انسان برگزیده عدالتخواهش را وادار می کند کلاهش را به سر بگذارد و از حوزه استحفاظی اش که لحظه به لحظه دارد سقفش فرومی ریزد بیرون بیاید و دورادور با نگاهی اندوهبار، شاهد این فروپاشی باشد؟
چرا «دامون» فیلم «قارچ سمی» خودش را همرنگ زمانه و آدم هایش نمی کند و یکراست می رود سراغ دوست رزمنده موجی اش (سلیمان) تا به اتفاق او اول دخل «سحری» به فساد کشیده شده را بیاورند و آن اجرای آنارشیستی را برگزار کنند و بعد هم به پیشباز مرگ بروند و یک جور درستی کلکشان کنده شود؟ چرا او آرامش و تکیه گاه را در این آرمانخواهی نوستالژیکی می بیند که در حوزه روشنفکرانه این زمانه جایی ندارد؟
اصلاً شکل گیری این دنیای هولناک آخرالزمانی و این سوررئالیسم غریب و بازی هنرمندانه با زمان و مکان که در «سفر به چزابه» و «هیوا» و بخش هایی از اپیزود سوم «نسل سوخته»، «قارچ سمی» و «مزرعه پدری» شاهدش بودیم را چطور می توان در صافی ذهن یک فیلمساز به شدت متکی به حس و غریزه، تصور و معنا کرد؟
فیلمسازی که در دوران خدمتش سر فیلم قیصر با منتقد مخالف خوانی چون «هوشنگ کاووسی» درگیری لفظی پیدا کرده و تحصیلات آکادمیک نداشته و فیلم دیدن دوران جوانی و نوجوانی اش با فقر و اعمال شاقه بïر خورده، چطور به این دنیای ذهنی و بیان شاعرانه متمایل شده است؟ چطور می شود فیلمساز معترض فیلم های «مجنون» و «پناهنده» و «خسوف» و «قارچ سمی»، نهایتاً با واقعه کربلا محشور می شود و به «عصر روز دهم» پناه می برد؟ چرا رسول خلوت تنهایی که از زمین و زمان شاکی بود، تنها با خدا و اسطوره های مذهبی اش همدل و همراه می شود؟
تناقض از این بیشتر که پشت همه آن قهقهه ها و یک آدم تنها و زلال جاخوش کرده بود که برای نوشتن آخرین سکانس های فیلمنامه اش از تهران پرهیاهو و بی در و پیکر فاصله می گیرد و به مکانی خلوت در شمال پناه می آورد.
این تناقض را در موارد دیگر نیز باید جست وجو کرد، در عدم حضور علی ملاقلی پور در اغلب مراسم بزرگداشت پدرش، در ارائه تصویری یکسویه از رسول که صرفاً با سینمای «جنگ و دفاع مقدس» پیوند می خورد و کمرنگ نشان دادن نگاه معترض و عدالتخواه و کنشمند او در عرصه سینمای اجتماعی. اما تناقض مهم را باید در تقدیر محتوم فیلمساز آرمانخواهی دید که نخواست یا نتوانست با عقلانیت عنان گسیخته این دوران کنار بیاید. تفاوت او با فیلمساز دیگر هم نسلش ابراهیم حاتمی کیا، در همین بیرون نیامدن از پیله آرمانی خود و رخ به رخ نشدن عیان با «عقلانیت» بود.
اخیراً صحبتی خودمانی با خانم «سوسن شریعتی» در مورد جایگاه «آرمان و عقلانیت» در جامعه متناقض ما که حد و مرز سنت و مدرنیته در آن معلوم نیست، داشتم. پس از بحث و حرف و حدیث زیاد، نهایتاً بخشی از گفت وگویمان به این موضوع اختصاص یافت که چرا بعضی از روشنفکران و صاحب نظران ما در حوزه های فلسفی بدون عبور از مدرنیته و ارائه تحلیلی منطقی و منطبق با این جامعه، به شکلی افراطی وارد مباحث پست مدرنیستی شده و می شوند؟ آیا خلاء «آرمان» را می توان با این عبور سریع و ارائه تصویری انتزاعی جبران کرد؟
در خاتمه نیز ایشان با همان صراحت لهجه وام گرفته از پدر ارجمندشان، اظهار داشتند که نسل ما و خودشان به لحاظ شیفتگی نوستالژیک به آرمان و گذشته آرمانی، مشکلات اساسی داریم و باید اقدامات بالینی در موردمان صورت گیرد. البته در اولین اقدام اورژانسی قرار است کتابی را که خودشان چند سال قبل در این زمینه ترجمه کرده اند برایم بفرستند تا شاید با مطالعه آن سر عقل بیاییم و اوضاع و احوالمان کمی روبه راه شود. به هرحال از آقا رسول که گذشت، خدا به داد ما برزخی های وادی حیرت و سرگشتگی برسد.
پی نوشت ها:
۱- آشنایی با آرای متفکران درباره هنر (مبانی فرهنگ و هنر معاصر)، جلد پنجم، صفحات ۴۱۷ و ۴۱۸، انتشارات سوره مهر
۲- سنت، مدرنیته، پست مدرن (گفت وگوی اکبر گنجی با داریوش آشوری، حسین بشیریه، رضا داوری و موسی غنی نژاد)، صفحه ۲۶۲، انتشارات صراط.
جواد طوسی
منبع : روزنامه اعتماد