جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به بازی ها در روز سوم


نگاهی به بازی ها در روز سوم
روز سوم در عین اینکه اثری متعلق به ژانر جنگی (و در این جا دفاع مقدس) به حساب می آید، بنای اصلی درام خود را بر سنگ پایه بستری عاشقانه استوار کرده است. از این رو در کنار تمام مختصاتی که موقعیت های جنگی می طلبد، آدم های اصلی فیلم رهیافتی عاطفی را نیز دنبال می کنند. این موضوع اگرچه در سینمای جنگی جهان مصداق های فراوان و متعدد دارد، اما در سینمای جنگی ما تقریباً اولین بار است که تجربه می شود.
سه شخصیت اصلی فیلم (رضا، سمیره و فواد) در واقع سه ضلع مثلثی هستند که با قرار گرفتن در مسیری که یک سوی آن تجاوز است و سوی دیگرش دفاع، سویه دیگری را نیز تعقیب می کنند که منشوری از عشق، غیرت و تنفر را در خود جای داده است. طبیعی است که در آن موقعیت پیچیده، نقش آفرینی این شخصیت ها کار ساده ای نباشد.
با توجه به تمام محدودیت هایی که در ساخت روز سوم وجود داشته است (از محدودیت زمانی گرفته تا عواملی نظیر بومی نبودن بازیگران و...) به نظر می رسد بازی های آن، دست کم در خصوص شخصیت های اصلی اش، جزء عناصر قابل توجه فیلم به حساب آیند.
بسیاری از منتقدان با انگشت نهادن بر ادای ناقص لهجه ها و گویش ها توسط بازیگران معتقدند که این زمینه واجد ضعف فراوان است، اما بحث لهجه تنها یک بعد از ماجرا است و تسری دادن آن به کل بحث بازیگری، باعث بی توجهی به بسیاری از زمینه های قوت اثر می شود، ضمن آنکه اصلاً بحث زبان و لهجه در سینما، یک جور عنصر قراردادی است و همین که بازیگران فیلم تا حدی توانسته اند موقعیت خوزستانی بودن خود را تداعی سازند، کفایت می کند. به هر حال هیچ کس انتظار ندارد یک بازیگر تهرانی یا مشهدی در عرض مدت کوتاهی تبدیل به یک شهروند خرمشهری بشود، این موضوعی است که حتی می توان در خصوص سینمای جهان نیز دنبال کرد و اگر قرار بر نگاه های خرده گیرانه این چنینی باشد، بسیاری از بازیگران بزرگ سینمای جهان نیز لابد واجد نقص و ضعف خواهند شد.
روز سوم، مثل هر فیلم دیگری، بازیگرانش در دو شکل اصلی و مکمل ظاهر شده اند. بیشتر بازیگران فرعی فیلم، به سبب آنکه شخصیت های تحت ایفایشان شمایلی تیپیکال داشته اند، آن سان که باید و شاید بازی شان به چشم نمی آید و حتی در زمینه هایی نیز چندان مطلوب نیست (مثل بازی بازیگر نقش رئوف) و گاه از یکسری کلیشه تبعیت می کند (مثل بازی شهرام قائدی که قرار است همان تیپ رزمنده چاق بامزه را باز تکرار کند).
شاید در این بین تنها بازی برزو ارجمند از سایرین متمایزتر باشد و در فصل ها و لحظه هایی مثل برخورد با خانواده اش در ابتدای فیلم (که با اشاره سر به خواهرش تذکر می دهد حجابش را درست کند)، یا درد کشیدن موقع آتش سیگار نهادن بر زخم یا اوج و فرود بخشیدن به لحن و کنش موقع حمله به رضا و سپس عقب کشاندنش توسط رزمنده ها (جایی که به یکی از رزمنده ها تذکر می دهد که «این دستم زخمی است... می فهمی؟»
یکی از دیدنی ترین بخش های بازیگری اوست) اما متاسفانه در ادامه خیلی روی زخمی بودن دست او تاکید نمی شود و حتی گاه از خاطر پاک می شود. اما بازیگران اصلی فیلم که قرار است سه ضلع مثلث عشق، نفرت و غیرت را تداعی سازند، موقعیتی متفاوت تر دارند. در ادامه به تفکیک، اشاراتی به هر یک خواهیم داشت.
● باران کوثری (سمیره)
کوثری که پیش از این نشان داده است در هر دو حالت رهاکردگی خویش (بازی اش در خون بازی) و نیز کنترل شدگی اش (بازی اش در صاحبدلان) قابلیت های فراوانی دارد و می تواند از پس نقش آفرینی در موقعیت های پیچیده به خوبی برآید، در روز سوم به شدت با محدودیت روبه رو است. این محدودیت هم معطوف به فضا است (حضورش در گودال حفر شده در باغچه خانه) و هم معطوف به پویایی کنش ها (شکستگی پا و عدم امکان تحرک زیاد بدن) و از همین رو چه در بخش اول فیلم و چه پس از آن، جای مانور چندانی برایش تدارک دیده نشده و به عبارت دیگر بستری برای بروز قابلیت ها و توانایی هایش چیده نشده است.
این وضعیت، یادآور همان موقعیتی است که گلشیفته فراهانی در به نام پدر (ابراهیم حاتمی کیا) داشت. به نظر می آید، در عین اینکه نقش سمیره در فیلم روز سوم، یک جور نقطه محوری است که سایر شخصیت ها بر حسب جایگاه او کنش و واکنش نشان می دهند، اما خود کوثری در درک این شخصیت با یک جور بلاتکلیفی روبه رو است و تردیدهایی که قرار است در ارتباط با محیط پیرامون و نیز دغدغه های عاطفی اش داشته باشد، به صورت کامل شده شکل نگرفته اند. زمانی را به یاد آوریم که او لوله تفنگ را بر پیشانی می نهد و از رضا می خواهد به او شلیک کند. این لحظه، لحظه اضطراب آوری است، اما برخلاف پوریا پورسرخ که به خوبی این اضطراب را تداعی می کند، کوثری خونسردتر از آن است که بتوان از حضورش، دختری در آن موقعیت بغرنج را تصور کرد و صرفاً عرق های روی صورتش کارکرد اضطراب آفرین دارند.
شاید بتوان این نگاه خرده گیرانه را کمی تنگ تر کرد و حتی به صحنه ای اشاره کرد که او پس از رفتن عراقی ها از منزل، از گودال بیرون می آید و بی آنکه تلاش کند وضعیت یک انسان در حال گذر از تاریکی به روشنایی را القا کند، چشم هایش را خیلی عادی به اطراف می دوزد. اما این مثال های محدود مانع از این نمی شود که بازی کوثری در همین موقعیت محدود نقش سمیره، جاهایی رو به تحسین مخاطب میل نکند.
زمانی را به خاطر آوریم که او پس از بیرون آمدن از گودال، فوری به سراغ کنسرو ماهی می رود. نوع قرار دادن لقمه در دهان و سپس کشیدن یک آه بلند، تمهیدی هوشمندانه برای القای گرسنگی این آدم و شتابزدگی اش برای رفع آن است.
صحنه ای که سرباز بعثی اسلحه اش را به سمت او نشانه می گیرد و باران کوثری با اینکه تفنگ در دست دارد، آن را از روی هول شدگی ناگهان به زمین می افکند، باز شمایلی از یک انسان مضطرب و ناگزیر را به خوبی تداعی می کند و البته جیغی که پس از قتل سرباز به دست فواد می کشد و آن را با دیدن فواد، با گریه درمی آمیزد، یک جور حس عاطفی را نیز شکل می دهد؛ حسی که نسبت به فواد دارد و در سکانس های فلاش بک آن را دیده بودیم.
کوثری این حس را، زمانی که فواد به سمت سمیره نشانه گرفته است اما قدرت شلیک ندارد، باز با نگاهی هوشمندانه امتداد می دهد. دیالوگ های کوثری در برخورد با شخصیت فواد، پیش از این لحظه، مفهومی سرزنش انگیز و نفرت آلود را تداعی می کرد، اما با نگاه مکث آلودی که کوثری هنگام خروج از در به فواد می افکند، عشق همچنان پنهان سمیره را آشکار می سازد.
از همین رو است زمانی که سمیره به حیاط می رسد و التماس می کند که فواد را نکشند، به شدت باورپذیر به نظر می رسد. البته این حس، در سکانس پایانی، متاسفانه به چشم نمی خورد و نوع قرار گرفتن کوثری در کادر دوربین و امتداد و عمق زاویه آن، مانع از رویت دقیق چهره او در این فصل ویژه و حساس می شود. بدین ترتیب، موقعیتی که می توانست جزء زیباترین لحظات بازی کوثری باشد، به آسانی هدر می رود.
● پوریا پورسرخ (رضا)
پورسرخ را قبل از هر چیز، با سریال وفا به یاد می آوریم که اولین نقش مهمش به شمار می رفت. در آن سریال، تا قبل از سکانس های مربوط به لبنان و به ویژه مواجهه با شخصیت وفا، پورسرخ با اینکه تقریباً اولین بار بود دیده می شد، اما شمایلی جذاب از خود آفرید.
وجهه یک شخصیت عاصی که از تیمارستان فراری اش می دهند، اما دائماً با مامور مراقب خود (خرچنگ) مشکل دارد. عصیان و عصبیتی که پورسرخ در این نقش از خود نشان داده بود، قابلیت تمرکز زیادی را بر این بازیگر ایجاد کرده بود، اما متاسفانه در ایفای نقش یک عاشق، مثل گذشته، موفق نمی نمود و حس لازم را در ارتباط سازی با بازیگر نقش مقابل خود ایجاد نمی کرد.
در سریال صاحبدلان، او ایفاگر یک تیپ بود که در مقایسه با ژوبین وفا، گامی بسیار بلندتر به جلو نهاده بود اما این پیشرفت، در روز سوم تجلی بارزتری داشت. شخصیت رضا نمادی از غیرت است و پورسرخ با رعایت ایده ها و افه هایی، به خوبی توانسته است این مفهوم را عینیت تصویری دهد. او در اینجا نیز موقعیتی عصبی دارد و عصبیت نقش خود را با تمهیداتی از قبیل سریع صحبت کردن، داد زدن، انگشت اشاره به سمت طرف مقابل گرفتن، بهره گیری از چرخش سر به سمت بالا یا چپ برای القای کنترل عصبیت خویش و... نشان می دهد و حتی در ادای دیالوگ نیز گاه این مسیر را با مکث های بجا و به موقع دنبال می کند، نمونه اش زمانی است که بر سر برادرش فریاد می کشد؛ «مو (من)... نگفتم با بزرگت درست صحبت کن؟» و فاصله ای که بین واژه های «مو» و بقیه عبارت ایجاد می کند، پرسونای او را در این موقعیت بهتر جلوه می دهد.
پورسرخ نقشی به شدت دینامیک بر عهده دارد و دویدن و پریدن و... از کنش های مقتضی نقش اوست، اما با این حال در چند جا، به درستی از سکوت استفاده می کند و بغرنج بودن موقعیت پیرامونی خویش را با این سکوت مضاعف می سازد. یکی از آنها سکانسی است که سمیره از رضا می خواهد با تفنگ به او شلیک کند تا زنده به دست عراقی ها نیفتد.
شاید اولین عکس العملی که انتظار می رفت بازیگر نقش رضا نشان دهد یک جور موقعیت سازی پرسروصدا بود. اما پورسرخ در این لحظه سکوت می کند و از آن بهتر، نیم نگاهی نیز به سویی دیگر می افکند. سکوت و آن نگاه از گوشه چشم، هر دو تردید و ترس آدمی در موقعیت رضا را به وضوح آشکار می سازد، بی آنکه نیازی به کنش های عیان تر فیزیکی باشد. مورد دیگر زمانی است که برادر رضا جان می سپارد.
باز انتظار بر آن است که با رضایی پراشک و آه مواجه شویم، اما شمایل پورسرخ، فریادی در سکوت را تداعی می کند که بازتاب آن بسیار پرتاثیرتر از آن تمهیدات کلیشه ای است. همه اینها نشان می دهد پورسرخ، اگر موقعیت مناسب برایش مهیا شود، قابلیت هایی فراتر از وجهه یک جوان مرفه عاشق پیشه خوش منظر می تواند از خود نشان دهد و از قالب های از پیش تعیین شده به درآید.
● حامد بهداد (فواد)
شاه نقش فیلم روز سوم و بلکه یکی از جذاب ترین شخصیت های سینمایی جنگی ایران، فواد است. خیلی دشوار است که از شمایل منفی یک افسر عراقی، چنین رویکرد عاشقانه و دلپذیری استخراج شود، بی آنکه نسبت به آن عقبه سیاه شخصیتی، عقب نشینی به عمل آید. فواد در آن واحد هم مثبت است و هم منفی، هم منفور است و هم دوست داشتنی و این پارادوکس در بازی درخشان بهداد به خوبی نمود پیدا کرده است.
او را اولین بار زمانی می بینیم که پوتین بر پا بر منزل سمیره و رضا قدم گذاشته است و نمای پوتین به نمای سر او پیوند می خورد که دارد کلاهخود جنگی را از سر برمی دارد. همین برداشتن کلاهخود فلزی، یک جور رفع نقاب از وجهه ای انسانی را تداعی می کند، بهداد تقریباً در همه صحنه ها، رفتاری متمایز نشان می دهد تا این تمایز شخصیتی بیشتر نمود پیدا کند. گاه این موقعیت استیلیزه در بیان است.
او آنقدر حواسش جمع است که زمانی که می خواهد بگوید «چی شده» حرف چ را با تردید ادا می کند چرا که عرب ها «چ» را در الفبای خود ندارند. یا مثلاً وقتی می خواهد رزمندگان ایرانی را تهدید کند و بگوید «والله، می کشم» چنان کلمه الله را با مد ادا می کند که تهدید او به خوبی در قالب کلام می نشیند.
اما مهمترین وجه بازی بهداد استفاده بجا از زبان بدن است. چه آنجا که موقع فهمیدن علت جراحت پای سمیره، هر دو دست را بر سر می نهد و می گوید؛ «ندیدمت» و چه آنجا که هنگام ادای «مااسمع» دست بر پشت لاله گوش می گذارد و چه زمانی که کیف حاوی عکس سمیره و رضا را مقابل سرباز عراقی می گیرد و دو بار تکانش می دهد تا حواس او را صرفاً متمرکز بر عکس رضا کند.
این ظرافت های رفتاری، گاه منش او را در مقابل وضعیت پیرامون نشان می دهد. او در پشت سر سمیره در مدرسه با قامتی راست و گام های بلند راه می رود تا بعد غرورآمیز شخصیتش را نشان دهد، اما پس از پرخاش سمیره به او موقع کتک زدن دانش آموز، بعد دیگری را از چهره غم زده و شرمنده اش می شود جست وجو کرد. معذب نشستن او مقابل رضا هنگام خواستگاری از سمیره و دو دست را درهم حلقه کردن و روی شکم گذاشتن، باز تمهید مناسب دیگری است از حسی که نسبت به رضا دارد. یک جور رعایت ادب به صورت تحمیلی برای به دست آوردن معشوق.
بهداد در ایفای نقش فواد، کم می خندد و تنها زمانی لبخند او را می بینیم که در حال تماشای عکس های سمیره در دفتر کارش است و با همین لبخند محدود، باز مسیری به درون انسانی او نقب می زند. درونی آگاه حتی با سنگ پراندن به سرباز های عراقی برای ممانعت از تیراندازی به سمیره، شکلی کمدی پیدا می کند.
اما جذاب ترین قسمت بازی بهداد، زمانی است که سمیره را تهدید به کشتن می کند و دختر با اطمینان از اینکه عاشق معشوق را نمی کشد از مقابلش می گذرد و به حیاط می رود. ترکیب اخم، بهت، التماس، تهدید و نهایتاً یک جور گیجی دلنشین که از نگاه بهداد به مخاطب القا می شود، درماندگی عاشق مقابل معشوق را بروز می دهد و بهداد به روشنی ترکیب نامتجانس اقتدار و شکست را توامان در این صحنه عرضه می کند.
سکانس پایانی نیز، باز قرینه این صحنه را می بینیم منتها این بار اسلحه دست دختر است و وقتی شلیک می کند، باز همین بهت و ناباوری عاشقانه را مقابل معشوق عاشق کش از نگاه ماتش جست وجو می کنیم؛ نگاهی که تا فرو رفتن در زیر آب، امتداد خود را حفظ می کند. بهداد در طول ۶ سالی که از فعالیتش در سینما و تلویزیون می گذرد و در بین هر ۱۰ فیلمی که بازی کرده است، هیچ بازی بدی در کارنامه اش وجود ندارد و اکنون در روز سوم، وجهه ای قدرتمند از خود نشان می دهد که جایگاهی قابل تحسین را برایش ترسیم می کند و او را جزء بهترین های بازیگری در سینمای ایران قرار می دهد.
روز سوم فیلم پرایرادی است، اما برخی عناصر هستند که فیلم را به رغم این ایرادها دوست داشتنی جلوه می دهند، یکی از آن عناصر، بازی بازیگران اصلی آن است.
مهرزاد دانش
منبع : روزنامه شرق