جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هزار و نهصد و چهل و هشت


هزار و نهصد و چهل و هشت
● مقدمه مترجم:
مطلبی که می‌خوانید آخرین نوشته اوری آونری، فعال بزرگ صلح و عضو سابق مجلس اسرائیل، است. اوری آونری با اینکه سابقه عضویت در سازمان‌های راست‌گرای اسرائیلی را داشت، در سال‌‌های پس از اشغال فلسطین به یکی از هواداران سرسخت و پرشور صلح در منطقه بدل شد و علیه جنایات دولت اسرائیل اعتراض کرد. او در حال حاضر رهبر گروه «بلوک صلح» است که خواستار بیرون رفتن اسرائیل از تمامی مناطق اشغالی و تشکیل کشور مستقل فلسطین است. امیدوارم روزی «کمیسیون حقیقت و آشتی»، بر اساس مدل آفریقای جنوبی، در اینجا برپا شود. این کمیسیون باید از مورخان اسرائیلی،‌ فلسطینی و بین‌المللی تشکیل شود که باید بفهمند در سال ۱۹۴۸ واقعا چه اتفاقی در این کشور افتاد. در ۶۰ سالی که از آن زمان گذشته است، وقایع جنگ زیر لایه لایه تبلیغات اسرائیل، فلسطین و اعراب مدفون شده‌اند. باید واکاوی شبه‌باستان‌شناسانه‌ای انجام داد تا لایه زیرین آشکار شود. حتی شاهدان عینی که هنوز زنده‌اند گاهی آنچه با چشمان خود دیده‌اند را از اسطوره‌هایی که وقایع را چنان جعل و وارون ساخته است که نشانی از اصل خود ندارند، تمیز نمی‌دهند. من یکی از شاهدان عینی هستم. در چند روز گذشته، در سالگرد ۶۰ سالگی، چندین و چند مصاحبه‌‌گر رادیویی و تلویزیونی از سراسر جهان از من خواسته‌اند شرح دهم آنجا واقعا چه اتفاقی افتاد. در اینجا بعضی از این سوالات و پاسخ‌های من به آنها را مشاهده می‌کنید (می‌بخشید اگر حرف‌هایی که قبلا نوشتم را تکرار می‌کنم).
● این جنگ چه تفاوتی با سایر جنگ‌ها داشت؟
اول از همه این یک جنگ نبود و دو جنگ بود که بدون وقفه در پی هم اتفاق افتادند. اولین جنگ بین یهودیان و اعراب کشور بود که در پی قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ درگرفت که رای به جدایی فلسطین بین دو دولت یهودی و عربی می‌داد. این جنگ تا اعلام موجودیت دولت اسرائیل در ۱۴ می ۱۹۴۸ به طول انجامید. این روز، آغاز جنگ دوم است- جنگی بین دولت اسرائیل و کشورهای همسایه که ارتش‌هایشان را به نبرد کشاند. این جنگ بین دو کشور بر سر قطعه‌ای زمین، مانند جنگ‌های آلمان و فرانسه بر سر آلزاس نبود. مانند جنگ داخلی آمریکا، جنگی برادرکشانه نیز نبود که دو طرفش از یک ملت باشند. من این جنگ را «جنگی قومی» می‌نامم. چنین جنگی بین دو گروه مختلف از مردم در می‌گیرد که در یک کشور زندگی می‌کنند و هر دو ادعای تمام کشور را دارند. در چنین جنگی هدف تنها دستیابی به پیروزی نظامی نیست بلکه تصاحب کشور تا سرحد ممکن بدون جمعیت طرف مقابل است. یوگسلاوی که فروپاشید، همین اتفاق افتاد و اتفاقی نبود که کلمه مخوف «پاکسازی قومی» در این هنگام متولد شد.
● جنگ اجتناب‌ناپذیر بود؟
در آن زمان تا آخرین لحظه امید داشتم از آن اجتناب شود (بعد به این برمی‌گردم). حال که به گذشته نگاه می‌کنم برایم روشن است که خیلی دیر شده بود. طرف یهودی مصمم بود که دولتی برای خود تشکیل دهد. این یکی از اهداف پایه‌ای جنبش صهیونیستی بود که ۵۰ سال زودتر بنیان یافته بود و پس از هولوکاست قدرتی صدچندان یافت و در آن زمان تنها دو سال و نیم از پایان هولوکاست می‌گذشت. طرف عرب مصمم بود جلوی تشکیل دولتی یهودی در کشوری که (به درستی) کشوری عرب می‌دانست را بگیرد. اعراب به این خاطر جنگ را آغاز کردند.
● شما، یهودیان، وقتی به جنگ می‌رفتید چه فکری داشتید؟
من که در آغاز جنگ ثبت‌نام کردم، کاملا متقاعد شده بودم که با خطر اضمحلال مواجهیم و داریم از خودمان، خانواده‌هایمان و تمام جامعه عبری دفاع می‌کنیم. عبارت «راه دیگری نیست» فقط شعار نبود بلکه ایمانی بود که عمیقا حس می‌کردیم. (وقتی می‌گویم «حس می‌کردیم» منظورم جامعه در کل و سربازان به طور مشخص است). فکر نمی‌کنم طرف عربی هم چنین اعتقادی داشت. و این به ضررشان تمام شد. به همین خاطر است که جامعه یهودی از همان لحظه اول با تمام قوا بسیج شد. ما رهبری متحدی داشتیم (که حتی ایرگون و گروه استرن هم قبولش داشتند) و نیروی نظامی متحدی که به سرعت به ارتشی منظم بدل شد. در طرف اعراب از این خبرها نبود. آنها رهبری متحد نداشتند و ارتش متحد عرب-فلسطینی نداشتند و در نتیجه نتوانستند نیروهایشان را در لحظات حساس متمرکز کنند. اما ما تنها پس از جنگ از این واقعیت باخبر شدیم.
● فکر می‌کردید از طرف مقابل قوی‌ترید؟
به هیچ وجه. در آن زمان یهودی‌ها یک سوم جمعیت بودند. صدها روستای عربی در سراسر کشور شاهراه‌های اصلی که برای بقا حیاتی بود را در اختیار داشتند. تلاش ما برای باز کردن آنها تلفات سنگینی داشت به‌خصوص راه اورشلیم. ما صادقانه فکر می‌کردیم «معدودی علیه بسیار» هستیم. آرام‌آرام توازن قوا عوض شد. ارتش ما سازمان‌یافته‌تر شد و از تجربیاتش درس گرفت اما طرف عرب هنوز متکی به «فزه» بود- بسیج یکباره روستاییان محلی با سلاح‌های قدیمی خودشان. از آوریل ۱۹۴۸ به این طرف، مقادیر عظیمی از سلاح‌های سبک دریافت کردیم که به دستور استالین از چکسلواکی می‌آمد. در میانه ماه می فکر می‌کردیم حمله ارتش‌های اعراب نزدیک است و فی‌الحال منطقه‌ای‌ بی‌گسست را در اختیار داشتیم.
● یعنی اعراب را بیرون راندید؟
این هنوز «پاک‌سازی قومی» نبود بلکه عارضه جنبی جنگ بود. طرف ما برای حمله عظیم نیروهای عرب آماده می‌شد و امکان نداشت بتوانیم جمعیتی را که اکثرا دشمن‌مان بودند، پشت سر باقی بگذاریم. ضرورت نظامی البته با خواست کمابیش آگاهانه ایجاد دولت یهودی همگن درآمیخته بود. در طول سال‌ها، مخالفان اسرائیل اسطوره دسیسه‌آمیزی راجع به «نقشه دی» درست کرده‌اند، انگار که مادر تمام پاک‌سازی‌های قومی بوده است. در واقعیت این نقشه‌ای نظامی بود برای ایجاد منطقه‌ای بی‌گسست تحت اختیار ما جهت آماده‌سازی برای مقابله حیاتی با نیروهای اعراب.
● منظورتان این است که در این مرحله هنوز تصمیم نگرفته بودید تمام اعراب بیرون رانده شوند؟
باید موقعیت سیاسی را به یاد آورد: طبق قطعنامه سازمان ملل، «دولت یهودی» قرار بود بیش از نیمی از فلسطین (منطقه‌ای که در سال ۱۹۴۷ تحت قیمومیت بریتانیا بود) را در برگیرد. در این منطقه، بیش از ۴۰ درصد جمعیت عرب بودند. سخنگوی اعراب استدلال می‌کرد که غیرممکن است دولتی یهودی در منطقه‌ای بر پا شود که تقریبا نیمی از جمعیتش عربند و خواستار لغو قطعنامه جدایی شد. طرف یهودی که به قطعنامه جدایی چسبیده بود می‌خواست ثابت کند که این کار ممکن است. در نتیجه تلاش‌هایی (برای مثال در حیفا) صورت گرفت که اعراب را متقاعد کنند خانه‌هایشان را ترک نکنند. اما واقعیت جنگ خود باعث عزیمت عظیم مردم شد. باید دانست که اعراب در هیچ مرحله‌ای «از کشور فرار نکردند». روند اوضاع در کل اینگونه بود: طی جنگ، روستایی عرب زیر آتش سنگین قرار گرفت. ساکنینش- مرد و زن و کودک- قاعدتا به روستای کناری فرار کردند. سپس روستای بعدی را زیر آتش گرفتیم و آنها به بعدی فرار کردند و اینگونه بود تا اینکه آتش‌بس محقق شد و ناگهان مرزی (خط سبز) بین آنها و خانه‌هایشان قرار گرفته بود. قتل عام دیر یاسین دیگر عامل موثر فرارها بود. حتی ساکنین یافا هم کشور را ترک نکردند -هر چه باشد آنها به غزه رفتند که بخشی از فلسطین است.
● پس آن «پاک‌سازی قومی» که صحبت‌اش را کردید کی آغاز شد؟
در نیمه دوم جنگ، پس از توقف پیشروی نیروهای عرب، سیاست عمدی اخراج عرب‌ها خود به یکی از اهداف جنگ بدل شد.برای حقیقت باید به یاد آورد که این جریان، یک‌طرفه نبود. اعراب بسیاری در مناطقی که طرف ما فتح کرد، باقی نماندند اما هیچ یهودی‌ای نیز در مناطقی که اعراب فتح کردند، باقی نماند از جمله در کیبوتزیم بلوک اتزیون و محله یهودی‌های شهر قدیمی اورشلیم. ساکنین یهودی کشته یا تبعید شدند. تفاوت در اعداد بود: طرف یهودی اراضی بزرگ زمین را فتح کرد و در عین حال طرف عرب تنها به فتح مناطقی کوچک نایل آمد. تصمیم واقعی پس از جنگ گرفته شد: منع ۷۵۰ هزار پناهنده عرب از بازگشت به خانه‌هایشان.
● ورود نیروهای عرب به جنگ، چه پیامدی داشت؟
در آغاز وضع ما خراب بود. ارتش‌ اعراب نیروهایی منظم بودند، آموزش کافی دیده بودند (بیشتر توسط بریتانیایی‌ها) و سلاح‌های سنگین داشتند: هواپیماهای جنگی، تانک و توپ. ما فقط سلاح‌های سبک داشتیم- اسلحه، مسلسل، خمپاره‌اندازهای سبک و سلاح‌های ضدتانک به‌دردنخور. سلاح‌های سنگین تازه در ماه ژوئن به دست ما رسید. خود من در تخلیه اولین هواپیماهای جنگی که از چکسلواکی به ما رسید، شرکت کردم. آنها را برای ورماخت آلمان (ارتش آلمان نازی-م) درست کرده بودند. بالای سر ما هواپیماهای «آلمانی» طرف ما (مسراشمیت‌) با هواپیماهای «بریتانیایی» که مصری‌ها سوارشان بودند (اسپیت‌فایر) می‌جنگیدند.
● چرا استالین از طرف یهودی پشتیبانی می‌کرد؟
در آستانه قطعنامه سازمان ملل، آندری گرومیکو، نماینده شوروی، سخنرانی‌ای کرد که پر از شوروشوق صهیونیستی بود. هدف بلافصل استالین بیرون کردن بریتانیایی‌ها از فلسطین بود چرا که در غیر این صورت آنها می‌توانستند اجازه استقرار موشک‌های آمریکایی را فراهم کنند. در این جا باید به واقعیتی اشاره کرد که اغلب فراموش می‌شود: اتحاد شوروی اولین دولتی بود که اسرائیل را بلافاصله پس از اعلام استقلال به شکل دو ژور (رسمی) به رسمیت شناخت. ایالات متحده در آن زمان اسرائیل را تنها به شکل دو فاکتو (عملی) به رسمیت می‌شناخت. استالین تا چند سال بعد به اسرائیل پشت نکرد؛ این اتفاق وقتی افتاد که اسرائیل علنا به بلوک آمریکا پیوست. در آن زمان توهم ضدسامیِ استالین نیز عینیت یافت. سیاست‌سازان مسکو آن‌ زمان به این نتیجه رسیدند که بهتر است طرف موج جوشان ناسیونالیسم عرب را بگیرند.
● احساس شخصی شما در زمان جنگ چه بود؟
در آستانه جنگ من به همکاری «سامی» تمام ساکنان کشور باور داشتم. یک ماه پیش از آغاز جنگ جزوه‌ای چاپ کردم به نام «جنگ یا صلح در منطقه سامی‌نشین» و این فکر را تبلیغ کردم. حال که به گذشته نگاه می‌کنم برایم روشن است که خیلی دیر شده بود. جنگ که آغاز شد بلافاصله به یکی از تیپ‌های نبرد پیوستم (تیپ گیواتی). در روزهای آخر پیش از اعزام، توانستم- با گروهی از دوستان- جزوه دیگری منتشر کنم به نام «از دفاع تا جنگ» که در آن پیشنهاد اعمال جنگ را دادم با نگاهی به ماهیت صلح متعاقب آن (بسیار تحت تاثیر بازیل لیدل هارت، کارشناس نظامی بریتانیا، بودم که در جنگ جهانی دوم از چنین روندی پشتیبانی می‌کرد). دوستانم در آن زمان سرسختانه تلاش کردند متقاعدم کنند برای جنگ نام‌نویسی نکنم تا آزاد بمانم و به وظیفه‌ای بسیار مهم‌تر بپردازم:‌ ارائه نظراتم در طول جنگ. احساس می‌کردم اشتباه می‌کنند- جای هر مرد جوان آماده و شایسته در چنان زمانی در واحدهای جنگ بود. چگونه می‌توانستم در خانه بنشینم وقتی هزاران هم‌سن و سال من روز و شب زندگی‌شان را به خطر می‌انداختند؟ و به غیر از این، اگر در لحظه حیاتی موجودیت ملی‌مان به وظیفه‌ام عمل نمی‌کردم چه کسی دوباره به حرف‌هایم گوش می‌داد؟ در آغاز جنگ، سرباز پیاده‌نظام بودم و دور و بر راهِ اورشلیم می‌جنگیدم و در نیمه دوم جنگ در واحد کماندویی موتوریزه روباه‌های سامسون در جبهه مصر. این به من امکان داد تا جنگ را از چندین و چند نقطه متفاوت نظاره کنم.در تمام طول جنگ، تجربیاتم را نوشتم. اولین گزارش‌هایم در روزنامه‌های آن زمان ظاهر شد و بعدها در کتابی به نام «در زمین‌های فلسطین، ۱۹۴۸» چاپ شد‌ (این کتاب به زودی به انگلیسی منتشر می‌شود). سانسور ارتش نمی‌گذاشت از جوانب منفی بنویسم و در نتیجه بلافاصله پس از جنگ کتاب دومی نوشتم به اسم «روی دیگر سکه» که در لباس اثری ادبی ظاهر شد تا مجبور نشوم از سد سانسور بگذرانمش. آنجا بود که از جمله گزارش کردم که ما دستور داشتیم هر عربی که می‌خواست به خانه برگردد را به قتل برسانیم.
● جنگ چه درسی برای شما در بر داشت؟
جنایاتی که شاهد بودم مرا به فعال سرسخت صلح بدل کرد. جنگ به من آموخت که مردمی فلسطینی داریم و تنها وقتی به صلح می‌رسیم که کشوری فلسطین در کنار کشور ما بر پا شود. عدم تحقق این کشور، یکی از دلایلی است که جنگ سال ۱۹۴۸ تا همین امروز ادامه دارد.
اوری آونری/ترجمه: آرش عزیزی
منبع : روزنامه کارگزاران